هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
پنجشنبه، 9 فروردين 1403
ساعت 20:11
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

دوشنبه 26 شهريور 1397 ساعت 16:29
دوشنبه 26 شهريور 1397 14:42 ساعت
2018-9-17 16:29:37
شناسه خبر : 277176
اگر به من بگویند تشیع را در یک جمله خلاصه کن می‌گویم :" دین همه دین است". امیرالمومنین و حضرت فاطمه (س) مظهر کامل بودن دین هستند. این قرائت از تشیع مظلوم است و ما امروز در جامعه به یک چنین قرائتی نیاز داریم. انقلاب اسلامی حرکتی بود برای احیای این قرائت از دین. انسان کامل، امام دین کامل است. اگر دین ناقص شد و «یؤمن ببعض و یکفر ببعض» شد و عمره و عبادت و حج را قبول داشتیم اما جهاد با طواغیت و مستکبران  و  عدالت و ساده زیستی آن را قبول نداشتیم آن وقت است که دین شقه شقه می‌شود و دیگر نیازی هم به انسان کامل نیست. امامت برای این است که دین کامل را حفظ کنیم.
حی علی العزا/ حسینیه رجانیوز به مناسبت شب هشتم ؛

واژه های تنت از رحل دو دستم افتاد...

اگر به من بگویند تشیع را در یک جمله خلاصه کن می‌گویم :" دین همه دین است". امیرالمومنین و حضرت فاطمه (س) مظهر کامل بودن دین هستند. این قرائت از تشیع مظلوم است و ما امروز در جامعه به یک چنین قرائتی نیاز داریم. انقلاب اسلامی حرکتی بود برای احیای این قرائت از دین. انسان کامل، امام دین کامل است. اگر دین ناقص شد و «یؤمن ببعض و یکفر ببعض» شد و عمره و عبادت و حج را قبول داشتیم اما جهاد با طواغیت و مستکبران و عدالت و ساده زیستی آن را قبول نداشتیم آن وقت است که دین شقه شقه می‌شود و دیگر نیازی هم به انسان کامل نیست. امامت برای این است که دین کامل را حفظ کنیم.

گروه معارف-رجانیوز: «عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین(ع) به پیكار كشد... هر كسی را لیله القدری هست كه در آن ناگزیر ازانتخاب خواهد شد وعمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید . اما اكنون او می گریزد و دهر نیز در كمینش ، كه او را به این لیله القدر بكشاند. عمربن سعد فرزند سعد ابی وقاص است ، فاتح قادسیه ، و یكی از آن ده تنی كه می گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است . هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته ، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصی او ایستاده است.

 

ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی(ع) نكشد ، اما دهر هیچ كس را نا آزموده رها نمی كند ؛ صبورانه در كمین می نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد . از گفت و گوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می توان دریافت كه او كیست . امام می فرماید :« مگر از خدای پروا نداری ؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن كرده ای حال آنكه مرا نیك می شناسی و می دانی كه فرزند كیستم . بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.»

 

ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده اش را ... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه می گفت :« چه می اندیشی ؟ آیا نمی دانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی .» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه :« اگر به گندم دست نیافتم ، جو كه هست !» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد . آیا هنوز عمرسعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه ای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید . در تاریخ ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت و گو نشست و اگر چه از آنچه دراین دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمی دانیم ، اما سیره سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه ای باقی نمی گذارد.» [سید مرتضی آوینی]

 

فیلم:روضه خوانی رهبرانقلاب برای حضرت علی اکبر(ع)

 


روضه خوانی رهبر انقلاب.mp4 | دانلود فیلم 

 

***

روایت تاریخ کربلا

 

هشتم محرم الحرام/متعلق به حضرت علی‌اکبر(ع)

در این روز هشتم محرم سال ۶۱ هجری قمری آب در خیمه های سید الشهدا(ع) نایاب شد."خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‌اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‌السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‌السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‌ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشك ها را پر كردند سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‌ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه می‌كَند و آب به دست می‌آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‌السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.


در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‌ السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‌پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‌ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‌نوشند از آنها مضایقه می‌كنی؟ 


عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‌دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‌ام و نمی‌دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‌سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه می‌دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‌بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم. 


یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‌السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
امام علیه‌السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظهٔ" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند. شب هنگام امام حسین علیه‌السلام با ۲۰ نفر و عمر بن سعد با ۲۰ نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‌السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‌اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد. 


در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‌السلام كه فرمود: آیا می‌خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: می‌ترسم خانه‌ام را خراب كنند! امام علیه‌السلام فرمود: من خانه‌ات را می‌سازم. ابن سعد گفت: می‌ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‌ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‌ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند. 


حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‌گردد، از جای برخاست در حالی كه می‌فرمود: تو را چه می‌شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‌دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! 
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.


پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‌ای به عبیداللّه‌ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‌السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی‌گردم یا به مملكت دیگری می‌روم. عبیداللّه‌ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‌ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.


در اين روز، سنه 686، وفات كرد بدرالدين محمد بن محمد بن مالك اندلسى نحوى معروف به ابن ناظم شارح الفيه پدرش و صاحب شرح كافيه و غيره .
[فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی]

 

شهادت حضرت علی اکبر(ع)

به‏ گفته‏ ابو الفرج‏ «1» و دیگران‏: على‏ اكبر علیه‏ السّلام‏ نخستین‏ فرد از بنى‏ هاشم‏ بود كه‏ پس‏ از شهادت‏ یاران‏ حسین‏ علیه‏ السّلام‏ به‏ شهادت‏ رسید. او زمانى‏ كه‏ به‏ تنهایى‏ پدر نگریست‏، در حالى كه سوار بر ذو الجناح بود، نزد پدر شرفیاب شد و از او اجازه میدان خواست- على اكبر از همه مردم زیباتر و از اخلاقى برجسته برخوردار بود- اشك از چشمان پدر جارى شد و سكوت كرد و سپس فرمود:

«اللهم اشهد أنّه قد برز الیهم غلام أشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنّا اذا اشتقنا إلى نبیّك نظرنا إلیه».

«خدایا! گواه باش! جوانى به نبرد با آنان مى‏رود كه از حیث اخلاق و شمایل و گفتار، شبیه‏ترین فرد به پیامبر تو است. ما هرگاه تشنه دیدار پیامبرت مى‏شدیم، به چهره على اكبر مى‏نگریستیم».

سپس امام علیه السّلام با صداى بلند فرمود: «یا بن سعد! قطع اللّه رحمك كما قطعت رحمی و لم تحفظنى فى رسول اللّه».

«اى ابن سعد! خدا پیوند خویشاوندى‏ات را قطع كند كه پیوند خویشاوندى مرا بریدى و حرمت خویشاوندى‏ام با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را زیر پا نهادى».

به مجرّد این كه على اكبر علیه السّلام از پدر اجازه میدان گرفت با خواندن این رجز بر سپاه دشمن تاخت:

أنا علىّ بن الحسین بن علىّ‏

 

نحن و بیت اللّه أولى بالنبى‏

و اللّه لا یحكم فینا ابن الدعیّ‏

  
 

یعنى: من على بن حسین بن على‏ام. ما و خانه كعبه به پیامبر خدا سزاوارتریم. به خدا سوگند! فرزند فرومایگان نباید بر ما حاكمیّت یابد.

على اكبر علیه السّلام نبرد سختى انجام داد و سپس نزد پدر بازگشت و عرضه داشت:

«یا أبت! العطش قد قتلنى و ثقل الحدید قد أجهدنى».

«پدر! تشنگى، جانم را به لب رسانده و سنگینى اسلحه مرا به زحمت انداخته است».

حسین علیه السّلام در این لحظه مى‏گرید و مى‏فرماید: «وا غوثاه! أنّى لى الماء، قاتل یا بنیّ قلیلا و اصبر، فما أسرع الملتقى بجدّك محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فیسقیك بكأسه الأوفى شربة لا تظمأ بعدها أبدا».

«از كدامین سو برایت آب آورم، پسرم! اندكى نبرد كن و صبر و شكیبایى نما، لحظاتى دیگر به دیدار جدّت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم نایل خواهى شد و كام تو را آن گونه سیراب خواهد ساخت كه پس از آن هرگز تشنه نگردى».

 

على اكبر علیه السّلام مانند پدر و جدّ خویش، بر سپاه دشمن یورش برد و مرّة بن منقذ عبدى، با پرتاب تیرى گلوى مبارك وى را هدف قرار داد «2».

ابو الفرج مى‏گوید: حمید بن مسلم ازدى گفت: من ایستاده بودم و مرّة بن منقذ كنارم قرار داشت و على بن حسین از چپ و راست بر سپاه حمله مى‏كرد و آن‏ها را پراكنده مى‏ساخت، مرّة گفت: گناه عرب به گردنم، اگر این جوان گذارش به من بیفتد، پدرش را به عزایش مى‏نشانم!

بدو گفتم: این كار را انجام نده، همان كسانى كه وى را در محاصره دارند براى این كار كافى است.

 

وى گفت: قطعا این كار را خواهم كرد. على اكبر علیه السّلام در حالى كه گروهى از سپاه را عقب مى‏راند، به سمت ما آمد، این فرد با نیزه ضربتى بر قامت استوار اكبر زد و على روى زین اسب خم شد و گردن اسب را بغل گرفت و اسب به اشتباه او را به سمت دشمن برد. آنان وى را به محاصره در آورده و بدن مباركش را با شمشیر قطعه‏قطعه كردند «3».

 

قبل از جان دادن صدا زد: سلام بر تو پدر! اكنون جدّم رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مرا سیراب ساخت و امشب در انتظار تو است، حسین علیه السّلام به سمت میدان شتافت و كارزار سختى آغاز كرد تا به بالین جوانش با پیكر پاره پاره رسید و فرمود:

«قتل اللّه قوما قتلوك یا بنیّ! فما أجرأهم على اللّه و على انتهاك حرمة الرسول».

«فرزندم! خدا بكشد مردم ستمگرى كه تو را كشتند، اینان چقدر بر خدا و هتك حرمت‏ رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم جرى شده‏اند؟».

سپس اشك از چشمان مباركش جارى گشت و فرمود: «على الدّنیا بعدك العفا؛ پس از تو اف بر این دنیا!» «4».

ابو مخنف و ابو الفرج از حمید بن مسلم ازدى روایت كرده‏اند كه گفت: گویى زنى را مى‏بینم با فریاد یا حبیباه! یا بن اخیّاه! اى عزیزم! اى پسر برادرم! از خیمه بیرون آمده است.

پرسیدم: آن زن كیست؟

گفتند: زینب دختر على بن أبی طالب علیه السّلام است. این زن از راه رسید و خود را بر پیكر على اكبر افكند. حسین نزد خواهر آمد و دست او را گرفت و به خیمه برد و خود بازگشت و به جوانان بنى هاشم فرمود: «احملوا أخاكم؛ برادرتان را به خیمه ببرید».

آنان بدن نازنین على اكبر را حمل كرده و مقابل خیمه‏اش قرار دادند «5».

على اكبر در زمان شهادت، داراى فرزند نبود.

 

بأبى أشبه الورى برسول‏

 

اللّه نطقا و خلقة و خلیقة

قطعته اعداؤه بسیوف‏

 

هى أولى بهم و فیهم خلیقة

لیت شعرى ما یحمل الرهط منه‏

 

جسدا أم عظام خیر الخلیقة

 

یعنى: پدرم به فدایش، در گفتار و اخلاق و شمایل، شبیه‏ترین مردم به رسول خدا بود. دشمنانش او را با شمشیر پاره پاره كردند، در صورتى كه خودشان به این كار سزاوارتر بودند. اى كاش! مى‏دانستم جمعى كه جنازه على را حمل مى‏كنند، پیكر پاكش را مى‏برند یا استخوان‏هاى بهترین آفریده خدا را حمل مى‏كنند.

1. مقاتل الطالبین: 115.

2. لهوف: 166.

3. مقاتل الطالبین: 115.

4. همان: 115؛ لهوف 167.

5. طبرى، تاریخ: 3/ 331 (با اندكى تفاوت در برخى كلمات)

 

فیلم/سید مهدی رسولی/نوحه خوانی برای حضرت علی اکبر(ع)

 


d9df9c287b341f97390d850fd4212ff83740382-608p__68824.mp4 | دانلود فیلم 

 

مقتل حضرت علی اکبر (علیه السلام) بر اساس نقل شیخ مفید

 

صوت/حاج میثم مطیعی/مقتل حضرت علی اکبر(ع)

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

مقتل حضرت علی اکبر(ع).mp3 | دانلود فایل

 

ولَم يَزَل يَتَقَدَّمُ رَجُلٌ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ فَيُقتَلُ، حَتّى لَم يَبقَ مَعَ الحُسَينِ عليه السلام إلّا أهلُ بَيتِهِ خاصَّةً. فَتَقَدَّمَ ابنُهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام ـ واُمُّهُ لَيلى بِنتُ أبي مُرَّةَ بنِ عُروَةَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِيِّ ـ وكانَ مِن أصبَحِ النّاسِ وَجهاً، ولَهُ يَومَئِذٍ بِضعَ عَشرَةَ سَنَةً، فَشَدَّ عَلَى النّاسِ، وهُوَ يَقولُ: 
أنَا عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ بنِ عَلِيّ نَحنُ وبَيتِ اللّه ِ أولى بِالنَّبِيّ 
تَاللّه ِ لا يَحكُمُ فينَا ابنُ الدَّعِيّ أضرِبُ بِالسَّيفِ اُحامي عَن أبي 
ضَربَ غُلامٍ هاشِمِيٍّ قُرَشِيّ
فَفَعَلَ ذلِكَ مِراراً وأهلُ الكوفَةِ يَتَّقونَ قَتلَهُ، فَبَصُرَ بِهِ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ العَبدِيُّ، فَقالَ: عَلَيَّ آثامُ العَرَبِ ، إن مَرَّ بي يَفعَلُ مِثلَ ذلِكَ إن لَم اُثكِلهُ أباهُ، فَمَرَّ يَشتَدُّ عَلَى النّاسِ كَما مَرَّ فِي الأَوَّلِ، فَاعتَرَضَهُ مُرَّةُ بنُ مُنقِذٍ، فَطَعَنَهُ فَصُرِعَ، وَاحتَواهُ القَومُ فَقَطَّعوهُ بِأَسيافِهِم. فَجاءَ الحُسَينُ عليه السلام حَتّى وَقَفَ عَلَيهِ، فَقالَ: قَتَلَ اللّه ُ قَوماً قَتَلوكَ يا بُنَيَّ ، ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ! وَانهَمَلَت عَيناهُ بِالدُّموعِ، ثُمَّ قالَ: عَلَى الدُّنيا بَعدَكَ العَفاءُ. وخَرَجَت زَينَبُ اُختُ الحُسَينِ مُسرِعَةً تُنادي: يا اُخَيّاه وَابنَ اُخَيّاه، وجاءَت حَتّى أكَبَّت عَلَيهِ، فَأَخَذَ الحُسَينُ عليه السلام بِرَأسِها فَرَدَّها إلَى الفُسطاطِ، وأمَرَ فِتيانَهُ فَقالَ: اِحمِلوا أخاكُم، فَحَمَلوهُ حَتّى وَضَعوهُ بَينَ يَدَيِ الفُسطاطِ الَّذي كانوا يُقاتِلونَ أمامَهُ.


ترجمه: ياران امام حسين عليه السلام يكى يكى پيش مى‌آمدند و مى جنگيدند و كُشته مى‌شدند تا آن كه جز خانواده اش كسى با حسين عليه السلام نماند. آن گاه پسرش على اكبر عليه السلام ـ كه مادرش ليلا، دختر ابى مُرّة بن عُروة بن مسعود ثقفى بود ـ قدم به ميدان نهاد. او از زيباروى ترينِ مردمان و آن هنگام هجده ـ نوزده ساله بود. او به دشمن حمله بُرد و چنين خواند: من على پسر حسين بن على ام به خانه خدا سوگند كه ما به پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك تريم. و به خدا سوگند كه پسر بى نَسَب (ابن زياد) نمى‌تواند بر ما حكم براند. با شمشير مى‌زنم و از پدرم حمايت مى كنم؛ شمشير زدنِ جوان هاشمىِ قُرَشى. او اين كار را بارها به انجام رساند و كوفيان از كُشتن او پروا مى‌كردند كه مُرّة بن مُنقِذ عبدى او را ديد و گفت: گناهان عرب بر دوش من باشد اگر بر من بگذرد و چنين كند و من پدرش را به عزايش ننشانم! على اكبر عليه السلام مانند بار اوّل، بر دشمن حمله بُرد كه مُرّة بن مُنقِذ راه را بر او گرفت و نيزه اى به او زد و بر زمينش انداخت. سپاهيان، گِردش را گرفتند و او را با شمشيرهايشان تكّه تكّه كردند. امام حسين عليه السلام به بالاى سر او آمد و ايستاد و فرمود: «خداوند بكُشد كسانى را كه تو را كُشتند اى پسر عزيزم ! چه گستاخ بودند در برابر [ خداى ] رحمان و بر هتك حرمت پيامبر!» . سپس اشك از چشمانش روان شد و فرمود : «دنياى پس از تو ويران باد !». زينب عليهاالسلام خواهر امام حسين عليه السلام به شتاب بيرون دويد و ندا داد: اى برادرم و فرزند برادرم! آن گاه آمد تا خود را بر روى [پيكر] على اكبر عليه السلام انداخت. امام حسين عليه السلام سر او را گرفت و [ او را بلند كرد و ] به خيمه اش باز گرداند و به جوانان [ خاندان ]خود فرمان داد و فرمود: «برادرتان را ببريد!» . آنان او را بُردند و در خيمه اى گذاشتند كه جلوى آن مى جنگيدند.
 
منبع: الإرشاد شيخ مفيد، ج ٢ ص ١٠٦، مثير الأحزان ابن نما حلي: ص ٦٨، إعلام الورى طبرسي: ج ١ ص ٤٦٤
 
 خواندن مقتل و روضه آدابی دارد و کسی که می خواهد مقتل بخواند بایستی این آداب را دانسته و رعایت کند. متن ذیل بخشی از مقتل حضرت علی اکبر علیه السلام است که توسط علمای ماضی گفته و خوانده شده است.

 

امام حسین(ع) دوتا بدن را خود به خیمه نیاورده است

مرحوم آیت الله فلسفی (ره) خطیب شهیر می فرمود: چرا آقا نعش شهدای دیگر را خودش آورده بود حال چرا نعش علی را نیاورده؟
رو کرد به طرف خیام و فرمود: "یافتیان بنی هاشم! احملوا اخاکم الی الفسطاط" ای جوانان بنی هاشم بیایید و نعش علی اکبر (ع) را به خیمه ببرید.

 

آقا امام حسین(ع) دوتا بدن را نیاورده است. هر دو را هم عذر شرعی داشته است! یکی بدن حضرت ابالفضل العباس(ع) است و یکی هم بدن حضرت علی اکبر (ع) است! چرا؟ چون اسائه ادب به بدن می شد جنازه مسلمانان هم محترم است نباید اسائه بشود. اگر بخواهیم بدانیم چرا پیکر مطهر عباس (ع) را نیاورده است از حرف های بنی اسد به زین العابدین (ع) می فهمیم. بنی اسد به زین العابدین (ع) گفتند: آقا! یک بدن کنار نهر علقمه است آنقدر قطعه قطعه و چاک چاک است که نمی توان بدن را برداشت هر طرف بدن را میگیریم طرف دیگر بدن به زمین می آید. فلذا آقا فرمود: قبر عباس (ع) را در کنار بدنش کندند و همان جا هم دفنش کردند. اگر بخواهی بدانی ابالفضل العباس(ع) کجا به زمین افتاده است . همان جاست که دفنش کرده اند.

 

اما بدن علی اکبر(ع) روایت دارد: " فقطعوه بسیوفهم اربا اربا" خیلی بدن علی اکبر(ع) را صدمه زدند.

آقا دید اگر بخواهد یک نفری بدن را بیاورد ممکن است مثلا،  اعضای بدن جدا شود اهانت به بدن می شود!

امام حسین (ع)می داند که این کار یک نفر نیست فلذا فرمود: یافتیان بنی هاشم یعنی ای جوانان بنی هاشم همگی بیایید و کمک کنید یکی بازو را بگیرد یکی پهلو را بگیرد یکی سر را بگیرد تا بدن علی اکبر (ع) را به خیمه بیاوریم.

منبع: مقتل فلسفی ص57

***
اشعار/هشتم محرم الحرام
 

"هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم"

هر گه به روی تو نظر کردم جوان شدم

 

طاووس خیمه پیش پدر راه می روی؟

گفتی اذان و مست من از این اذان شدم

 

آه ای عصای پیری من، می روی؟ برو

اما به روی نعش تو من قد کمان شدم

 

تا اینکه خوب از عطشم با خبر شوی

از شوق با لب تو دهان بر دهان شدم

 

با خود نگفته ای پدرت خرد می شود

من مثل قطعه های تنت بی نشان شدم

 

آخر چرا جواب پدر رانمی دهی

چیزی بگو علی، ولدی نصف جان شدم

 

زینب میان این همه دشمن دویده است

بابا اسیر زخم زبان هایشان شدم

 

از بهر بردن تو عبا کم می آورم

من چند بار بر بدنت امتحان شدم

 

شد سرخی لبان تو در دشت منتشر

من هم به طشت زر هدف خیزران شدم

 

شکر خدا که نیزه ی من شد بلند تر

در راه شام بر سر تو سایه بان شدم

عباس احمدی

***

سخنرانی مکتوب

 بندگی خدا در دستگاه هدایت انبیاء و بردگی و اسارت انسان در دستگاه باطل شیطانی

آیت الله میرباقری/شب هشتم محرم 1435

تفاوت نگرش به عالم هستی در دو دستگاه حق و باطل

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. این حدیث نورانی را از امام صادق علیه السلام که مرحوم کلینی در کتاب کافی نقل فرمودند را بررسی می کردیم که حضرت فرمودند: «إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَطْلَقُوا لِلنَّاسِ تَعْلِيمَ الْإِيمَانِوَ لَمْ يُطْلِقُوا تَعْلِيمَ الشِّرْكِ لِكَيْ إِذَا حَمَلُوهُمْ عَلَيْهِ لَمْ يَعْرِفُوه»(1) بنی امیه تعلیم ایمان را آزاد گذاشتند اما تعلیم کفر را آزاد نگذاشتند که کفر معرفی به مردم بشود تا وقتی مردم را وادار به کفر می کنند، مردم، آن کفر را نشناسند. لذا یکی از مأموریت های اصلی ما همین است که هم این کفر را بشناسیم و هم این کفر را معرفی کنیم. همان کاری که قرآن و اهل بیت فرمودند.

 

از نظر معارف قرآن و اهل بیت، کفر، یک امر عدمی نیست بلکه یک جریان پیچیده فعالِ اثرگذار هست که دارای یک برنامه ریزی گسترده و یک برنامه ریزی تاریخی است. همین طور که انبیاء الهی، دارای یک هدف بلندی هستند که مربوط به یک زمان و یک محدوده جغرافیایی نیست؛ دستگاه باطل و شیطان و کفر هم همین طور است. کفر از نظر قرآن، یک واقعیت و یک دستگاه پیچیده ظلمانی در مقابل جریان هدایت و نور است. در مقابل جریان هدایت، از جریان کفر به عنوان جریان اغواء و جریان ظلمات صحبت می شود. گاهی در مقابل شجره توحید که شجره طیبه و شجره نبی اکرم و اهل بیت شان است و در مقابل دستگاه نورانی نبی اکرم و مشکات نور حضرت، به شجره خبیثه یا شجره ملعونه یا ظلمات تعبیر می شود. کار دستگاه پیچیده کفر، دستگاه شیطان و ابلیس، دعوت به پرستش غیر خدا و دعوت به پرستش دنیا است و از طریق اغواء و فریب دادن و ایجاد آرزوها و اُمنیه ها و امثال اینها، و تحریک اهواء، عمل می کند. بعد هم دستگاه محاسباتی انسان را به خطا می اندازد و انسان را به عمل فاسد و بد، وادار می کند.

 

دستگاه شیطان اول کاری که می کند این است که انسان را از توجه به حضرت حق باز می دارد. وقتی انسان از توجه به حضرت حق بازماند و متوجه اسباب و وسائط و متوجه دنیا و امکانات دنیا شد، طبیعتاً دچار محدودیت می شود. انسانی که متوجه خدای متعال هست و می داند که رحمت او، قدرت او، حکمت او، بی منتها است؛ به او اعتماد و اتکال می کند و خود را فقیر و محتاج رحمت او می بیند. انسانی که افق دیدش به غیب این عالم، به عوالم بی منتهای الهی می رسد، از اسارت نسبت به تعلقات دنیایی آزاد می شود. از آن طرف نقطه مقابلش این است که اگر شما انسان را توجه به محدودیت ها دادید، اسیر اسباب می شود. لذا اول تفاوتی که بین دستگاه حق و باطل هست این است که در دستگاه باطل، مردم، اسیر و برده و ابزار تعلقات دستگاه باطل می شوند؛ یعنی آدم ها را اسیر همین شرایط و اسباب می کنند. انسانی که به اسباب توجه دارد و به آنها اعتماد می کند، ناخودآگاه نسبت به آنها تعلق پیدا می کند و اسیر آنها می شود. این اسارت به گونه ای است که دائماً دایره انتخاب و اختیار انسان را محدودتر می کند. انبیاء الهی، اول کاری که می کنند این است که «وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی كانَتْ عَلَیهِمْ»(اعراف/157)؛ یعنی این تعلقات انسان و این غل و زنجیرهایی که به دست و پای انسان بسته شده را زمین می گذارند و انسان را از این تعلقات رها می کنند.

 

انسانی که وابسته به آب و طعام و دوست و رفیق و زمین و آسمان و ماه و خورشید است، اسیر است. تعلق به موجودهای محدود، در انسان، اسارت و محدودیت ایجاد می کند. و انسان، دیگر امیر این عالم نیست، بلکه اسیر این عالم است. با بودنِ آنها آرام است و با نبودنِ آنها نگران است و این، خاصیت این اسارت است. توجه به اسباب، دلبستگی به آنها، وابستگی به آنها، اعتماد به آنها، محبت به آنها، در انسان، یک نوعی اسارت و محدودیت و در نهایت، حزن و خوف ایجاد می کند. انسانی که وابسته به این اسباب هست؛ در وقتی که این اسباب هستند، احساس خوف دارد و وقتی از اینها جدا شد، احساس اضطراب و حزن می کند. آدمی که وابسته به بهار هست، در فصل بهار، نگران و خائفِ پایان یافتن بهار است و در پاییز، مضطرب است. چون تعلقاتش از او گرفته شده و از بین رفته است. لذا وابستگی به مخلوقات، وابستگی به موجودات محدود، اثرش نوعی اسارت نسبت به آنها و در نهایت، نوعی خوف و حزن نسبت به آنها است. آدمی که وابسته است، دل می بندد به موجودهای محدود و چون آنها محدودند و نمی توانند همیشه با او باشند، وقتی انسان، همراه آنها است، مبتلای به خوفِ جدایی است.

 

آنهایی که دلبسته به عالم دنیا هستند؛ در عُنفوان جوانی شان، نگران پیری اند و وقتی پیر شدند، مضطرب اند و غصه می خورند و مبتلا به حزن می شوند. این، خاصیت دلبستگی به اسباب است. انسان را به محدودیت، و حزن، و خوف مبتلا می کند. به عکس، اگر کسی دلبسته به خدای متعال و متعلّق به خدای متعال شد؛ اثر این تعلق و دلبستگی به فرموده قرآن این است «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ»(یونس/62) خوفی ندارد. چون این محبوبی که دارد «وَ هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ»(حدید/4) است و چیزی از او کم نمی شود. این خدایی که من به او دلبسته ام، در دنیا باشم با من است، در برزخ باشم با من است، در قیامت با من است، در پیری با من است، در جوانی با من است و هیچ تفاوتی نمی کند. این امکاناتی هم که کم و زیاد می شوند، اهمیتی ندارد؛ بهار، یکی از آیات حضرت حق است؛ این آیه می رود، یک آیه دیگر به جای آن می آید. انسانی که انبیاء تربیت می کنند وابسته به شرایط نیست. در قدم اول، آزاد از شرایط است و آمد و شدِ این شرایط، در او نه خوف ایجاد می کند، نه نشاط و نه حزن. اینطور نیست که آن روزی که می روند، غصه بخورد و آن روزی که می آیند، خوشحال باشد؛ خوف جدایی ندارد. این، خاصیت با خدای متعال بودن است. بعضی فرمودند خوف و حزن، انسان را همراهی می کنند تا به خدا برسد؛ وقتی ولی خدا شد و به مقام محبت خدا رسید، این دو انسان را رها می کنند. انسانی که ولی خدا است، هیچ خوفی در او راه ندارد و هیچ حزنی برای او نیست. چون تکیه به حضرت حق دارد و محبوبش حضرت حق است. این محبوب محدودیت ندارد و همیشه با او هست و با او خواهد بود و جدای از او نیست. آنچه متحول است، آیات او است که هیچ مشکلی برای انسان ایجاد نمی کند.

 

اسارت و حزن در دستگاه شیطان و رهایی و راحتی در دستگاه الهی انبیاء

دستگاه شیطان در انسان، ایجاد محدودیت می کند و این محدودیت، اسارت و خوف و حزن می آورد. این محدودیت، تنازع بر سر دنیا می آورد. وقتی محبوب های انسان محدود و متفاوت شدند، طبیعی است نزاع پیدا می شود و این نزاع هم بی پایان است. انسان نمی تواند سر محبوب های خودش کوتاه بیاید؛ صلح کردن بر مدار یک محبوبی است و انسان، همه نزاعش بر سر محبوب هایش است. اگر محبوب های انسان متفاوت و متعارض شدند، دعوا و نزاع درست می شود. اگر دنیا شد محبوب، همه می خواهند مالک این دنیا بشوند و نزاع بر سر این دنیای محدود قطعی است. انبیاء الهی، همه را متعلّق به حضرت حق می کنند. حضرت حق، محدودیت ندارد که اگر اله من بود، اله دیگری نباشد. اگر به من توجه بکند، به دیگری نتواند توجه بکند و اگر من بخواهم او را دوست داشته باشم، دیگری نباید او را دوست داشته باشد؛ اصلاً جنسش متفاوت است.

 

همیشه نزاع بر سر محدودها پیدا می شود؛ حتی آنهایی که یک محبوب را دوست می دارند و نزاع های عشقی ای که برقرار می شود ریشه اش همین است. این یک محبوب محدود است و دو نفر به خاطر محدودیتش نمی توانند با هم به او تعلق داشته باشند؛ اما در مورد حضرت حق، این طور نیست. این طور نیست که آنهایی که حضرت حق را دوست دارند، به هم حسادت کنند یا با هم تنازعی داشته باشند؛ بلکه به عکس است. همه را هم مسیر و هم جهت و موید همدیگر هستند، همدیگر را هم دوست می دارند. کسانی که در راه خدای متعال حرکت می کنند، حسادت و تنازعی ندارند. خدای متعال بین آنها موضوع تنازع نیست بلکه موضوع وحدت و انسجام و دلبستگی و هماهنگی شان است. بر محور دنیا، خیلی ائتلاف اتفاق نمی افتد و آنهایی که بر محور دنیا وحدت می کنند به فرموده قرآن «تَحْسَبُهُمْ جَمیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتَّى»(حشر/14).

 

شیطان، یک چنین دستگاهی درست می کند و اولیاء طاغوت، کارشان همین است که انسان را از توجه به حضرت حق باز می دارند و توجه به محدودها در انسان پیدا می شود که پیدایش این توجهات، همراه با خوف و حزن و حرص و حسد و امثال اینها است. به خلاف اینکه انسان، متوجه حضرت حق بشود آن وقت همه اینها رخت بر می بندد؛ اول قدمی که ما را به آن دعوت می کنند، زهد است. امیرالمومنین (علیه السلام) فرمودند: «فَقَدْ خَرَجَتِ الْأَحْزَانُ وَ الْأَفْرَاحُ مِنْ قَلْبِهِ فَلَا یفْرَحُ بِشَی ءٍ مِنَ الدُّنْیا وَ لَا یأْسَى عَلَى شَی ءٍ مِنْهَا فَاتَهُ فَهُوَ مُسْتَرِیحٌ»(2) زاهد، کسی است که همه غصه ها و شادی های دنیا از دلش بیرون رفته است؛ اگر همه دنیا را به او بدهی، خوشحال نمی شود و اگر همه دنیا از او فوت بشود، تاسف نمی خورد او در مقام راحتی است. انسانی که از دنیا و تعلقات دنیا فارغ شد، متوجه به حضرت حق می شود و دلش نورانی به نور محبت الهی می شود. در روایت آمده است «إِذَا تَخَلَّى الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ»(3) مومن بعد از مرگ شیرینی محبت خدا را می چشد. این، تفاوتِ این دو تا دستگاه به لحاظ اسارت نسبت به اسباب است.

 

در دستگاه نبی اکرم و در دستگاه انبیاء الهی ما یک آزادی نسبت به تعلقات است و به فرموده قرآن «وَ یضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلالَ الَّتی كانَتْ عَلَیهِمْ»(اعراف/157) این غل و زنجیرهایی که به دست و پای انسان بسته شده بود، باز می شود. به خلاف دستگاه شیطان که هرچه انسان بیشتر حرکت کند، بیشتر مغلول می شود؛ چون تعلقاتش بیشتر می شود و این تعلقات، برای انسان، حزن و اندوه و خوف می آورند. این است که آدمی که اهل دنیا است، هرچه بیشتر از سنش می گذرد، اضطراب و ناامنی و خوفش بیشتر می شود. به خلاف اولیاء خدا که هرچه بیشتر به سمت خدا حرکت می کنند، خوف و حزن شان، غصه هایشان، ناامنی ها و ناآرامی هایشان کمتر می شود.

 

بردگی در دستگاه شیطان و بندگی خدا در دستگاه انبیاء

یک نوع غل و زنجیر دیگری هست و آن این است که بعد از اینکه ما را برده اسباب و شرایط کردند، بعد برده خودشان هم می کنند؛ یعنی روابط اجتماعی درست می کنند. وقتی دنیا اصل شد، همه، دنبال تمتعات و بهره جویی بیشتر و امکانات بیشتر هستند. نتیجه این می شود که در قدم بعد، یک روابط اجتماعی درست می کنند که ما اسیر یک انسان های دیگری می شویم. در دستگاه باطل، امکان اینکه به آزادی انسان از خودش بیاندیشد و بخواهد من اسیر او نباشم نیست. انسانی که دنبال دنیا و تمتعات دنیایی است؛ این انسان، دیگران را نردبان ترقی خودش می داند. بنابراین تلاشش این است که همه را به وابسته های به خودش تبدیل کند؛ تا از او ارتزاق بکنند و از او بگیرند.

 

در دستگاه انبیاء، اصلاً احدی اسیر انبیاء نمی شود. انبیاء، رابطه شان با زیردستان شان، رابطه اسارت نیست؛ اما دستگاه باطل اصلاً نمی توانند رابطه شان رابطه اسارت نباشد؛. وقتی توجه به دنیا و محدودیت ها شد، بر سر این محدودیت ها تنازع می شود. آنهایی که پرچمداری می کنند، همه را تبدیل به یک عناصری برای سوء استفاده خودشان می کنند؛ اما انبیاء الهی در توجه به حضرت حق، به هیچ وجه نمی توانند توجه به دیگران داشته باشند، یعنی نمی توانند از آنها به عنوان یک امکان استفاده بکنند.کاری که انبیاء الهی می کنند، این است که از خدا می گیرند، به مردم می دهند. این، دو نوع مدیریت است و دو جور مبنا هم دارد و ممکن نیست اصلاً این دو به هم نزدیک بشوند. یک مدیریت، بر اساس محدودیت ها و توجه به دنیا و بهره وری از این دنیا و به تعبیر دیگر مدیریت اهواء و شهوات است. طبیعی است در این مدیریت، یک نوع برده داری و اسارت و تحقیر انسان ها و یک نوع استکبار نسبت به انسان ها شکل می گیرد و دیگران برده می شوند. همین چیزی که در نظام مادی، از اول تا امروز می بینید؛ دیگران تحقیر بشوند، استخفاف بشوند تا بتوانند برای یک عده دیگری کار بکنند. برای ماندگاری این نظامی که در مقابل نظام خلافت است و شکل های مختلفی هم در تاریخ گرفته، یک فرهنگ درست می کنند.

 

ایثار ولی خدا برای هدایت و نجات انسان

جریان سرپرستی و مدیریت و حکومت فقط دو گونه است. این تقسیم بندی هایی که شده در دانش های سیاسی، تقسیم بندی های بی اساسی است. در حقیقت دو نوع بیشتر نیست: یا خلافت الهی است یا نقطه مقابل خلافت الهی؛ آن کسی که برای إعمال ولایت خلافت الهی مدیریت می کند، اولاً خودش عبد مطلق خدا است و ثانیاً این عبد مطلق به یک جایی رسیده که به او اجازه واذن و ظرفیت دادند تا دیگران را هم دعوت و هدایت کند و برنامه ریزی کند برای اینکه دیگران عبد بشوند. حالا این انسانی که با این نیت می آید، اراده او مجرای اراده خدا و مجرای رحمت و حکمت خدا است و تمام تلاشش این است که مردم را در مسیر رحمت خدا قرار بدهد، نه در مسیر خودش. به یک نقطه ای رسیده است که از دست خدا می گیرد و به مردم می دهد؛ خلافت و شفاعت و ایثار می کند. خودش به رنج و زحمت می افتد که دیگران آسوده باشند.

 

این یک نوع حکومت است که می خواهد مردم را عبد کند. نمی خواهد بنده خودش کند، بلکه می خواهد بنده خدا کند. او دلداده به اله خودش است و می خواهد همه، بنده آن اله باشند و از او لذت ببرند و غرق در بندگی او باشند. برای این کار شفاعت و فداکاری می کند و این فداکاری تا جایی می رسد که «بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیكَ» یعنی خون دلِ خودش را هم می دهد. در این حاکمیت، مردم اسیر نیستند و هر کسی هم در این مدار قرار می گیرد، همین طور می شود؛ یعنی هرچه به امام نزدیکتر بشود، صفات امام در او بیشتر می شود. این تعبیر نورانی در زیارت عاشورا است «أَنْ یبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ» یعنی ائمه علیهم السلام مقام محمود دارند. «مقام محمود» این است که با همه وجود فداکاری می کنند که دیگران برسند. این همان مقام شفاعت ائمه است. مقام شفاعت مقامی است که انسان تلاش می کند دیگران، اهل بهشت بشوند.

 

اهل بهشت کردنِ مردم به معنای این نیست که مردمی که جهنمی هستند و صفات جهنمی در آنها هست و مشرک به شرک خفی یا آشکار هستند را در بهشت می برند بلکه سرمایه گذاری کرده و مردم را از شرک تطهیر می کند و از آلودگی پاک شان می کند و بهشتی شان می کند. برای این کار هم رنج می برد؛ از قبل از دنیا رنج برده، در دنیا هم رنج برده و در آخرت و برزخ و قیامت هم رنج می برد. این شفاعت و دستگیری، در همه عوالم هست. شفاعت یعنی فداکاری، یعنی سرمایه گذاری برای هدایت و تطهیر و سرمایه گذاری برای احیاء نفوس به حیات طیبه. خود او سرچشمه حیات و هدایت است. خود او عین کلمه توحید است و تلاش می کند که دیگران هم موحد بشوند و به خدا برسند و عبد بشوند و در این تلاش برای اینکه کمترین بهره ای از مردم ببرد ندارد. این نگاه، شرک آلود نیست. کسی که موحد شد نگاهش این نیست که از مردم بهره ببرد؛ بلکه می خواهد مردم را به خدای متعال برساند و در این رساندن به خدای متعال مُعجب نیست. خودش را عبد می داند و همه توفیق را از او می داند. در یک مقامی است که به فرموده قرآن «وَ ما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ رَمى»(انفال/17) یعنی پیغمبر ما! شما در جنگ، آن سنگریزه ها را پرتاب کردی؛ اما این دست خدا و کار خدا بود. کسی که در این مقام است، واسطه فیض است، نه فقط از مردم نمی خواهد که متمتع بشود، بلکه دائماً می خواهد به مردم عنایت بکند.

 

از خدای متعال بگیرد و با ایثار و فداکاری بقیه مردم را هم بنده و عبد خدای متعال کند و در این کار خودش را نمی بیند، بلکه خدای متعال را می بیند. و الا اگر خودش را ببیند که مُعجب می شود. هیچ پیغمبری احساسش این نیست که من در عالم کار می کنم؛ بلکه احساس می کند همه توفیقات، از خدا است. دائماً هم در مدار بندگی خدای متعال، در مدار شفاعت، استغفار می کند و می گوید: خدایا! اگر من کم گذاشتم در دستگیری از بندگان تو، تو تدارک و جبران بکن.

 

کسی که خلیفه خدا است؛ اولاً عبد مطلق خدا است و کاری جز بندگی نمی کند و در مقام عصمت است و بعد هم آنچه را می خواهد گسترش بدهد، بندگی خدای متعال است. با همه وجود می خواهد همه، بنده خدای متعال باشند. برای هدایت و دستگیری سرمایه گذاری می کند. این همان مقام محمود است. او عبادت می کند که مردم برسند. او رنج می برد که مردم برسند. به فرموده قرآن «وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ یبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً»(اسراء/79) او باید نافله بخواند تا مردم هدایت بشوند. او باید عبادت کند و رنج ببرد. این حاکمیت از جنس خلافت الهی است و این انسان، خلیفه خدا است و کار خدایی می کند تا مردم را به مقام بندگی و عبادت برساند. واسطه رحمت خدا است و با محبت، دست عباد الله را می گیرد، خرج و ایثار می کند؛ این همان شفاعت است.

 

در نقطه مقابل کسی که إعراض از خدای متعال کرده و محدود است، نمی تواند ببخشد و اگر یک جایی هم سرمایه گذاری می کند، یک طمعی دارد. وقتی ابلیس و مستکبر علی الله شد، وقتی خودش را دید، تمام تلاشش این است که دیگران، عبد و برده او باشند. این، تفاوتِ این دو نگاه است و هیچ فرقی هم بین انواع سلطنت در تاریخ نیست. چه آن موقعی که نظام برده داری بوده و چه امروز که در عالم، نظام جمهوری است، هیچ تفاوتی نمی کند. فقط نوع اسارت مردم و برده داری تغییر می کند، یک موقع برده داری ساده بوده، الان برده داری پیچیده و بسیار مدرن است، الان همه مردم دنیا کار می کنند و بهره اش را یک عده اندک می برند. یک عده محدود به قدرت و ثروت می رسند، و نمی تواند غیر این باشد. در کنار اسارت انسان ها نسبت به دنیا و طبیعت و این جور غل هایی که برای انسان ایجاد می کنند که از او می شود تعبیرکنید به «اسارت معنوی»، یک نوع اسارت و بردگی اجتماعی هم ایجاد می کنند.

 

نظام اجتماعی، در دستگاه شیاطین، نظام خلافت الهی نیست که یک کسی خلیفه و عبد خدا است و برای گسترش عبادت در عالم، فداکاری و تلاش می کند که مردم عبد بشوند و در این فداکاری نمی خواهد هیچ تمتعی از مردم ببرد و نگاهش به دارایی های مردم نیست. او در یک نگاه و افقی است که از همه این عوالم عبور کرده و همه عوالم، ذیل او تعریف می شوند. او فوق عوالم زهد و امثال اینها است که حالا بخواهد از مردم چیزی به دست بیاورد. از نظر او اصلا مردم کاری برای او نمی توانند بکنند. او عبد خدا و موحد است. واسطه فیض خدای متعال می شود و فیض می رساند. در یک چنین جامعه ای، فقط محورش این طور نیست؛ بلکه آنهایی که با این اخلاق تربیت و حول این پیغمبر و خلیفه الهی جمع می شوند؛ به هر میزانی که به او نزدیک بشوند، فرهنگ پرستش خدای متعال گسترش پیدا کند و همه، این طور می شوند؛ یعنی همه، زاهد در دنیا می شوند؛ همه، فارغ می شوند؛ همه، اهل محبت خدای متعال می شوند و دل شان می خواهد فداکاری کنند برای اینکه دیگران برسند.

 

کسی که به سرچشمه مطلق رسید، دست در خزائن بی منتهای خدا می برد، آنجا دیگر محدود نیست که بخواهد از این امکاناتِ زیردست استفاده بکند؛ بلکه همه، دل شان می خواهد از خدا بگیرند و به دیگران بدهند و می دانند که آن خزائن بی منتها، تمام نمی شود. لذا همه مومنین، اهل ایثار و فداکاری اند. ریشه این کار که می خواهند بندگی خدا در عالم منتشر بشود این است که خدا و بندگانش را دوست می دارند و همین کار، آنها را نزد خدا محبوبتر می کند؛ چون رضای خدای متعال، در این کار است.

 

ائمه اگر فداکاری می کردند، چیزی نمی خواستند. داستان شفاعت معصومین، در جاهای مختلفی از قرآن هست. در سوره «هَلْ أَتى» بصورت واضح آن نمونه سنگین دنیایی و بعد هم ادامه اخروی اش بیان شده که چطور شفاعت می کنند. دستگیری آنها در دنیا را چنین می فرماید که «وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً»(انسان/8)؛ یعنی گرسنه می خوابند که مسکین و یتیم و اسیر گرسنه نخوابند. امیرالمومنین علیه السلام می فرمود: مغز گندم و عسل مصفّی برایم حلال بود ولی شبی سیر نخوابیدم مبادا در یمامه کسی سر گرسنه به زمین بگذارد. کسی که در این مقام هست، دنبال این نیست از مردم چیزی به دست بیاورد بلکه دنبال این است که فداکاری کند تا مردم به خدا برسند.

 

در نقطه مقابل کسی که استکبار می کند، کسی که در محدودیت ها قرار می گیرد، انسانی که از خدا قطع می شود، توجهش به امکانات می شود؛ این دیگر نمی تواند ایثار بکند. چون توجهش به این امکانات و متعلّق به این امکانات محدود است. اگر هم یک جایی دهش و بخششی داشته باشد، طمع در یک امر بالاتری دارد و می خواهد یک چیز دیگری به دست بیاورد. در نتیجه توجهش به امکانات در دست دیگران است و می خواهد آن امکانات را هم به طرف خودش بکشد. سعی می کند از سفره دیگران هم به سمت خودش بکشد. آدم هایی هم که دور اینها جمع می شوند، همین جنس می شوند. یک فرهنگی درست می شود که فرهنگِ این طور به دنیا و مدیریت و زندگی نگاه کردن است. همه کسانی که اینجا می آیند، با این فرهنگ کم کم آشنا می شوند و به نظر می آید باید همین طور باشد.

 

کسانی که با فرهنگ انبیاء مأنوس و غرق در آن هستند، احساس دیگری دارند. احساس می کنند که ولی شان فداکاری و شفاعت و ایثار می کند. بیشتر از همه کار می کند و کمتر از همه برداشت می کند. کسانی که دور این امام جمع می شوند، همه، از این جنس می شوند. فرهنگ زندگی اجتماعی و فرهنگ مدیریت در این جامعه این است که هر مدیری دلش می خواهد بیش از همه کار بکند، کمتر برداشت بکند؛ چون توجهی به این امکانات و اصلاً برای این امکانات کار نمی کند. با همه وجود تلاش و فداکاری می کند اما این فداکاری برای این است که خدا دوست می دارد؛ تا به خدای متعال نزدیک بشود. جامعه ای که توجه شان از دنیا برداشته شد و به زهد در دنیا رسیدند و از اسارت معنوی نجات پیدا کردند؛ روابط اجتماعی آنها هم روابط محبت و روابط ایثار است. ولی اگر توجه شان به دنیا بود و اسیر دنیا بودند و اینها آلهه انسان ها شدند، دیگر اصلا محال است فرهنگی که در این جامعه شکل می گیرد و در روابط اجتماعی، فرهنگ ایثار و فداکاری باشد. تفاوت جامعه مومنین در مراودات مالی شان، همین طور است. آنجا همه تلاش می کنند حداکثر سود را به دست بیاورند و در به دست آوردن حداکثر سود هم هیچ مرزی برای خودشان قائل نیستند و البته برای اینکه این سود، مستمر باشد، به قول خودشان یک قرارداد اجتماعی ای می بندند و ملتزم به آن قرارداد می شوند. آن التزام به این قرارداد برای این است که می خواهند این منافع شان مستمر باشد ولی دنبال فداکاری و ایثار نیستند.

 

بعد هم برای اینکه این منافع، مستمر بشود، یک تأمین اجتماعی درست می کنند و قانوناً از یک عده ای، جبراً امکاناتی را می گیرند و بین بقیه تقسیم می کنند. این، رابطه محبت و ایثار نیست؛ یعنی نظام برنامه ریزی اجتماعی شان، آن جایی هم که ظاهرش فداکاری و ایثار و تأمین نیازهای دیگران است، باطنش چنین چیزی نیست. بخلاف رابطه مومنین که رابطه ایثار و فداکاری و به تعبیر قرآن رابطه ایتاء الزکات است و این دو خیلی با هم تفاوت می کنند. مثل اینکه شما در نظر بگیرید یک مادر چطور بچه اش را اداره می کند. شما ممکن است یک روابط دیگری ایجاد بکنید که به جای اینکه عاطفه مادری خرج بچه ها بشود، مادر برود یک جایی اشتغال داشته باشد، درآمدی در بیاورد و این درآمد را ده تا بیست نفر از مادرها بدهند تا یک نفر بیاید بچه هایشان را اداره کند. همه روابط می شود روابط مالی. آیا این، رابطه خوبی است؟! روابط عاطفی هم همین طور است. روابط مالی هم همین طور است.

 

رابطه ایثار و محبت در جامعه مومنین

مسئله دوم این است که در جامعه مومنین، بر اساس محبت خدای متعال، بر اساس توجه به غیب، بر اساس آزاد شدن از تعلق به این محدودیت ها، یک رابطه جدیدی شکل می گیرد که رابطه ایثار و رابطه محبت و فداکاری است. همه، نسبت به همدیگر فداکاری و ایثار می کنند که محورش هم امام شان است. خلافتی که او می کند، خلافت بر اساس محبت و فداکاری و شفاعت و مقام محمود است. دیگران هم این طور می شوند. «أَنْ یبَلِّغَنِی الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ» معنایش این است که در انسان یک جلوه ای از آن مقام شفاعت سیدالشهداء بیاید. غیر از اینکه خودش به شفاعت می رسد، با شفاعت سیدالشهداء هدایت و دستگیری می شود؛ یک جلوه ای از آن مقام محمود حضرت، در انسان می آید؛ یعنی فداکاری و محبت نسبت به بندگان خدا پیدا کند و نه فقط خودش با امام حسین زندگی کند، بلکه دیگران را هم به امام حسین گره بزند. سرمایه گذاری کند و شهید بشود و جان و خون و مال بدهد که دیگران به امام حسین گره بخورند. در جامعه مومنین، آن چیزی که اتفاق می افتد بعد از آزادی معنوی، این است که یک نوع ایثار و فداکاری اجتماعی واقع می شود محور. نظام خلافت الهی خلیفة الله هست و همه ارکانش مومنین هستند که کارشان فداکاری و ایثار و محبت است. فرهنگ انبیاء که فرهنگ بندگی خدای متعال، فرهنگ پرستش خدای متعال و رهایی از تعلقات هست هرچه بیشتر گسترش پیدا بکند؛ این ایثار و فداکاری و محبت، بیشتر می شود.

 

ممکن است کسی بگوید: پس چرا تا الان نشده است؛ اینها همه اش شعار است. جواب این است که ما یک درگیری تاریخی ای داریم، در یک مراحلی باید از آن عبور کنیم. نظام خلافت انبیاء نظام خلافت الهی است. یک نظامی دیگری هم هست که مبتنی بر خلافت الهی نیست و کاری با خدای متعال ندارند؛ بلکه دنبال تأمین نیازهای اجتماعی و ارضاء نظام های اجتماعی خودشان هستند و مردم را متوجه دنیا می کنند.

 

به دنبال اسارت معنوی، یک رابطه ای شکل می گیرد که همه می خواهند دیگران را به نفع خودشان مصادره کنند. البته در این مصادره کردن، یک توازنی پیدا می شود. یک عده ای حاکم می شوند و قدرت پیدا می کنند و برای ادامه حاکمیت خودشان، قانون می نویسند و فرهنگ درست می کنند. جامعه جهانی هم خیال می کند باید این طور زندگی بکند و فرهنگ این است. وقتی برنامه ریزی آنها تبدیل به فرهنگ شد، همه احساس می کنند که همین طور باید زندگی کرد؛ یعنی باید یک ابرقدرت هایی باشند که آنها حق تصمیم گیری نسبت به جهان داشته باشند و بقیه هم زیر چتر آنها زندگی بکنند. به تعبیر قرآن این فراعنه، یک ملأ و مترفینی دور خودشان جمع می کنند که به وسیله آنها، بقیه زیردست ها را اداره می کنند. روش شان هم این است «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ»(زخرف/54) مردم را خفیف و پوک و متعلّق به دنیا می کنند تا همه، از او اطاعت کنند. این، نقطه مقابل دستگاه انبیاء است. دستگاه انبیاء هیچ وقت مردم را پوک نمی کنند؛ بلکه مردم را متوجه به حضرت حق کرده و بزرگ شان می کنند و از تعلقات آزادشان می کنند. بعد این انسان های آزاد و رها شده را دستگیری و شفاعت می کنند و دائماً برای آنها فداکاری می کنند که اینها بیشتر به مقام بندگی و قرب و حضور در محضر خدا نائل بشوند. این دو تا جریان در دنیا، در مقابل هم شکل گرفته است.

 

دستگاه شیطان که دستگاه استکبار است و دیگران را تحت سلطه خودش در می آورد و یک نظامِ اسارت معنوی و اسارت اجتماعی ایجاد می کند، در مقابل دستگاه نبی اکرم، یک موضع گیری جدی دارد. آن موضع گیری این است که می خواهد نگذارد احدی وارد وادی انبیاء و اولیاء و وادی صراط مستقیم بشود. اول موضع گیری ای که می کند این است که می گوید «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیم»(اعراف/16)؛ یعنی خدایا! من جلوی این راه را می بندم، نمی گذارم مردم در راه انبیاء، در صراط مستقیم، صراط بندگی تو که صراط آزادی معنوی و آزادی اجتماعی و محبت و ایثار و فداکاری و برخورداری از رحمت خدای متعال هست، من این راه را می بندم و نمی گذارم از این راه وارد بشوند. این راه را بر بندگان خدا می بندم و با همه قوای خودم هم کار می کنم و از هر چهار جانب به آنها حمله می کنم «ثُمَّ لَآتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ»(اعراف/17). در روایت ذیل این آیه حضرت فرمود «مِنْ بَینِ أَیدیهِمْ» یعنی آنها را از آینده و آخرت، غافل می کنم و به دنیا مشغول شان می کنم. دستگاه شیطان برای اینکه ما در راه بندگی خدا حرکت نکنیم، اول کاری که می کند، ما را از توجه به عوالم غیب منعطف و مشغول به دنیا می کند و افق دیدمان را محدود می کند. وقتی افق دید محدود شد، آدم برای محدودیت ها کار می کند. اینهایی که برنامه های دراز مدت می نویسند، برای این است که اگر آدم افق دراز مدت نداشته باشد، کارهایش همیشه روزمرگی، محدود به کوتاه مدت می شود. حالا اگر همه افقی که انسان می بیند، پنجاه سال و بیست سال و شصت سال و هفتاد سال دنیا شد و نتوانست عوالم غیب و آن عوالم نامتناهی را ببیند، همه تلاش هایش معطوف به دنیا می شود. اول کار شیطان، این است.

 

«وَ مِنْ خَلْفِهِمْ» یعنی آنها را نگران پشت سرشان خواهم کرد که شما برای آینده خودتان، برای دوران پیری تان، برای دوره های فلان، برای نسل های بعدتان، برای فرزندان تان باید یک کاری بکنید و نمی گذارم مشغول به خدای متعال بشوند و از آخرت به پشت سر منعطف شان می کنم. در حالیکه انسان باید راحل الی الله باشد و همه چیز را بگذارد. نه مسافر که می رود مسافرت و مقصدش پیش رویش نیست، پشت سرش است و می خواهد برگردد. راحل، کوچ نشین است و آن کسی است که مقصدش پیش رویش است و هیچ تعلقی به دنیا ندارد. انسان ها باید راحل و مهاجر الی الله باشند. از این انسان های مهاجر الی الله، یک انسان هایی می سازد که همه نگاه شان به پشت سرشان است به جای اینکه به پیش رویشان نگاه بکنند.

 

«وَ عَنْ أَیمانِهِمْ» یعنی نسبت به این اعتقادات و مکتبی که انبیاء می آورد، شبهات ایجاد می کند. شیطان وقتی انسان را از آخرت غافل و به پشت سر مشغول کرد. همه دل نگرانی هایش نسبت به پشت سر خودش است در حالی که انسان باید پیش رو باشد و اصلاً نگاهی به پشت سر نداشته باشد. شیطان نسبت به آنچه انبیاء می آورند، شروع به ایجاد شبهه کردن می کند.

 

«وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ» یعنی شهوات را تحریک می کند. از طریق شبهه و شهوت و ایجاد غفلت از آخرت و توجه به دنیا، انسان ها را از راه خدا و بندگی خدای متعال باز می دارد. این، کار اصلی شیطان است که در مقابله با دستگاه انبیاء، در چند مرحله اساسی انجام می دهد.

 

در آن روایت نورانی از وجود مقدس نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده که حضرت فرمودند: از این سه چیز، به خدا پناه ببرید: از همزات شیطان، نفثات شیطان و نفخات شیطان. شیطان، دستگاه پیچیده و عظیمی دارد شش هزار سال عبادت کرد و دو رکعت نماز چهار هزار ساله خوانده است. قوا دارد، جنود دارد، لشکر دارد، برنامه ریزی می کند. دستگاه کفر، دستگاه شیاطین انس و جن، یک دستگاه بسیار پیچیده است. آدم هایی هم هستند که خدای متعال امدادشان کرده و انسان ها و جامعه را می شناسند؛ یعنی به اندازه خودشان جامعه شناس های بزرگی هستند و برنامه ریزی می کنند. این شیطان، همز ونفث و نفخ دارد. حضرت فرمودند که از این سه چیز، به خدای متعال پناه ببرید. این سه چیز را در روایت، معنا کردند و فرمودند: همزات شیطان، این است که وقتی شروع می کند عیب جویی کردن، به تدریج در شما دشمنی نسبت به ما و اولیاء خدا و پرچمداران جبهه حق ایجاد می کند. انسان ها را بدبین می کند. شک ایجاد می کند، ریب ایجاد می کند. انسان ها را به مرحله بدگمانی و تکذیب و بدبینی نسبت به اولیاء خدا می رساند. چنانچه دستگاه بنی امیه و دستگاه سقیفه، یک کاری کرده که به تعبیر ابن ابی الحدید، در همه منبرها در زمان معاویه که تا هفتاد هزار منبر گفته شده وجود داشته است و وجود مقدس امیرالمومنین علیه السلام را لعن می کنند. این همان همز است یعنی ایجاد بدبینی و سوء ظن کردن، مردم را بدگمان کردند که امیرالمومنین هم دنبال مقاصد دنیا بود. این سوء ظن ایجاد کردن و بدبینی ایجاد کردن، یکی از کارها است. انسان را در مدار دشمنی اولیاء خدا قرار می دهد.

 

بدل سازی شیطان در کنار اولیای الهی

دومین کار یعنی نفث و دمیدنش است. همین طور که وجود مقدس نبی اکرم، نفحات رحمانی اش، همه عالم را احیا می کند؛ یعنی یک نسیم رحمتی که از آن طرف می آید، یک تاریخ را احیا می کند و یک امت بزرگ الهی به راه می اندازد، از آن طرف اینها هم همزات و نفخ جهنمی شان و دمیدن هایشان، شعله های جهنم بپا می کند و نفوس را جهنمی و آلوده و تاریک می کند؛ آنها ظلمت پراکنی می کنند. حضرت فرمود که کار دومی که می کند این است که می دمد. نفثش این است که در جامعه و در ارواح، اینچنین القاء می کند که این پیغمبر و این انبیاء چه امتیازی دارند؟! این اوصیاء چه امتیازی دارند و مگر بقیه هیچ کاره هستند و کم کم کنار آنها بدل درست می کند. بدل سازی کردن یکی از کارهای شیطان است که شما در تاریخ می بینید. کنار امیرالمومنین، یک بدل سازی ای کرده که و اینچنین القا می کند «بِأَيِّهِمُ اقْتَدَيْتُمُ اهْتَدَيْتُم» یعنی با این القاء همه در عرض امیرالمومنین شدند. بعد هم در این بدل سازی کار به طلحه و زبیر می رسد که حضرت در خطبه قاصعه، در داستان شوری می فرمایند چه زمان من با اولی اینها قابل مقایسه بودم تا با امثال طلحه و زبیر، من را یکجا بنشانند و بگویند با هم بنشینید تصمیم بگیرید؛ حتی حضرت را از این هم پایین تر، می آورند و معاویه ای که از طلقاء هست و تا سال فتح مکه کافر بوده و با پیغمبر جنگ می کرده و خودش، پدرش و مادرش در جنگ ها بر علیه نبی اکرم تجهیز می کردند و بعد فتح مکه، مسلمان شدند را می آوردند کنار امیرالمومنین می نشانند.

 

بعد هم کار، به دست او سپرده می شود. بنابراین دومین کار بدل سازی کردن مقابل انبیاء و طبقات اجتماعی و طبقات مرجع درست کردن است. همه طبقات، باید ذیل انبیاء باشند؛ اما می بینید هرکجا انبیاء دست گذاشتند و دعوت به معنویت و توحید کردند، دستگاه های عرفانی ساختگی درست می شود. اگر دعوت به تفکر و تعقل و معرفت الله کردند، کنار دستگاه آنها دستگاه های عقلانی پیچیده بی سر و سامان درست می شود. انبیاء آمدند تا برای مردم یک زندگی ای بسازند در همین دنیا اما می بینید در مقابلش چه طبقات مرجع و دستگاه موازی درست می شود. عرفان های کاذب و فلسفه های مادی و دانش های مادی درست می شود. یک جریان پیچیده ای مقابل انبیاء شکل می گیرد، طبقات مرجع طبقاتی هستند که خودشان را مستقل از انبیاء می دانند و در هر زمینه ای مستقل از انبیاء می خواهند بار مردم را بردارند. در حالی که در هیچ شأنی از شئون زندگی، مقابل انبیاء نباید چیزی شکل بگیرد؛ اما آنها مقابل انبیاء، طبقات مرجع درست می کنند. بنابراین دومین کار شیطان هم عرض درست کردن، طبقات مرجع و دستگاه های موازی با دستگاه انبیاء درست کردن است.

 

در خصوص سومین مورد نفث شیطان حضرت فرمودند: آنچه نسخه شفابخش و راه نجات مردم است، قرآن و تسلیم بودن به اهل بیت و آن راهی است که آنها درست می کنند. بعد از قرآن، اقرار به مقامات ما، پذیرفتن و تسلیم شدن و بر اساس برنامه ای که ما می دهیم حرکت کردن، نقشه نجات و نسخه شفابخش است که همه دردها را درمان می کند؛ اما دستگاه باطل در عرض آن، شروع می کند به نسخه پیچیدن برای بشر و نسخه شفابخش درست می کند. این سه مرحله کار شیطان در مقابل جبهه حق است؛ یعنی وقتی می خواهد راه رسیدن مردم به انبیاء را ببندد از طریق همز، از طریق بدگویی ها و همز و لمزها و عیب جویی هایی که می کند مردم را به دشمنی با انبیاء دعوت می کند و در مقابل انبیاء و اولیاء الهی، در مقابل معصومین علیهم السلام طبقات مرجع و انسان های هم عرض درست می کند و در مقابل برنامه آنها، برنامه شفابخش درست می کند.

 

اقدامات شیطان در مقابله با راه انبیاء

شیطان، هر سه کار را می کند. هم همزات دارد، هم نفخات دارد، هم نفثات دارد. هم بدبینی و درگیری و سوء ظن و اعراض، هم بدل سازی در جبهه های مختلف، هم برنامه ریزی برای زندگی مردم. این سه کاری است که دستگاه شیطان می کند و به فرموده قرآن برای اینکه در این زمینه ها موفق بشود، یک اقداماتی می کند، تزیین می کند، اغواء می کند و البته خدای متعال هم به او اجازه داده است.

 

شیطان به خدای متعال عرضه می دارد «لَأُزَینَنَّ لَهُمْ»(حجر/39)؛ یعنی من در زیبایی شناسی اینها دست می برم و اشتباه در درک برایشان ایجاد می کنم و کارها را برای آنها تزیین می کنم. شیطان از طریق این تزیین، سدّ عن سبیل الله کرده است که در جاهای مختلف قرآن، از این تزیین، سخن به میان آمده و در اقوام مختلف هم این کار را کرده است؛ از جمله در قوم عاد و ثمود که قرآن، داستان تزیین شیطان را توضیح می دهد. تزیین یعنی کار زشت را زیبا و منکر را معروف جلوه دادن. با تزیین شیطان، منکرات معروف می شوند. به شکل پیچیده ای هم در طول تاریخ انجام داده و هر روز هم برنامه ریزی اش پیچیده تر شده. اغواء و فریب دادن و حق و باطل را جای همدیگر جلوه دادن و مردم را در مسیر باطل و هلاکت قرار دادن کار شیطان است.

 

«لَأُمَنِّینَّهُمْ»(نساء/119) اقدام بعدی شیطان اُمنیه و آرزو ایجاد کردن است. انبیاء می آیند تا آرزوهای کوچک و اُمنیه هایی که انسان را از خدای متعال مشغول می کند از انسان بگیرند اما او دائماً آرزو و هوس و میل و لذت ایجاد می کند؛ آدم با همین امنیه هایش زندگی می کند و شیطان در امنیه ها و در آرزوها دست می برد. بعد هم فساد انسان را برای انسان جلوه می دهد که انسان احساس می کند خیلی کار خوبی می کند. همین چیزی که شما الان در دنیا می بینید؛ یک مجموعه تدبیرهایی شیطان که در قرآن هم آمده و با این تدبیرهایی که می کند، این سه مرحله بدبینی نسبت به انبیاء، بدل سازی برای انبیاء، برنامه ریزی در عرض انبیاء را پیش می برد.. این سه مرحله را با این امکاناتی که خدای متعال در دنیا برای ایجاد یک نوع دیگری از پرستش به دستگاه شیطان داده پیش می برد. برای اشاعه دنیا پرستی و شیطان پرستی و نفس پرستی و هواپرستی؛ در مقابل خدا پرستی، شیطان از این امکانات استفاده و تدبیر می کند. یک برنامه ریزی جامعِ تاریخی گسترده ای و پیچیده هم دارد که هر روز، پیچیده تر می شود.

 

من نمی خواهم ادعای قطعی بکنم ولی آنچنان که از روایات استفاده می شود و مشخصاتی را برای آخرالزمان گفتند ما الان در یک نقطه ای هستیم که آن مرحلة برنامه ریزی آخر الزمانی اش است. اول مشخصه اخلاقی است؛ یک نوع واژگونگی فرهنگی ایجاد می شود. روایات نام می برند که چه فسادهایی اتفاق می افتد تا جایی که اصلاً معروف می شود منکر و منکر هم معروف می شود و خوبی ها، جای بدی ها و بدی ها، جای خوبی ها می نشینند. اصلاً در دنیا، صحبت از خوبی ها نمی توان کرد. ساده ترین شکلش اینکه شما اگر الان توانستید بر علیه این فساد اخلاقی ای که ایجاد کردند، بایستید؛ چون اسمش را آزادی می گذارند.

 

شما اگر توانستید این فضای مجازی ای که اینها درست کردند، محدود بکنید؛ چون اسمش را محدود کردن آزادی ها و امثال اینها می گذارند. شما اگر توانستید جلوی این بساط فساد اخلاقی نظریه اکتفاء و امثال آن را که راه انداختند، بگیرید؛ چون اسمش را پیشرفت و تمدن و آزادی و فهم چنین و چنان می گذارند. یکی از علت هایی که ترکیه را در اتحادیه اروپا راه نمی دهند، همین است. می گویند چون این نظریه اکتفا را نپذیرفتید و در کشورتان قانونی نکردید. کاندیدهای رییس جمهوری در امریکا که به قول خودشان مهد تمدن و قله تمدن است وقتی می خواهند رأی بگیرند، اعلام می کنند که ما طرفدار این جریان هستیم؛ یعنی خودشان را جزء طرفداران این جریان معرفی می کنند تا رأی بیاورند. حالا به همین حد هم اکتفا نمی کنند. خدا حفظ کند رهبر عزیز انقلاب اسلامی یک موقعی می فرمودند که خیال نکنید اینجا می ایستند. فردا سراغ نکاح محارم و اینها هم می آیند چون مرز اخلاقی ای نیست.

 

آنکه از روایات استفاده می شود آن است که در آخر الزمان، یک واژگونگی اخلاقی اتفاق می افتد و این هم یک مدیریت و سامانه بزرگی دارد که او را تدبیر می کند و قطعاً تصادفی نیست. بر اساس این علائم، آدم احساس می کند در این فتنه آخرالزمانی قرار گرفته است. آن فتنه ای که شیطان بپا می کند تا راه انبیاء را ببندد چنانچه قرآن می فرماید «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقیم»(اعراف/16) که در آنجا همز دارد، نفخ دارد، نفث دارد، بدل سازی می کند، برنامه ریزی می کند و آن امکاناتی که دارد یعنی تزیین و اغواء و امنیه و فرمان راندن و... همه این کارهایی که می کند، در دوره آخرالزمان تبدیل به یک فتنه بسیار پیچیده، به یک اسارت اجتماعی بسیار پیچیده، به یک اسارت معنوی بسیار پیچیده می شود که یک نفوذ گسترده ای در جهان پیدا کرده است.

 

سوال این است که مقابل این جبهه شیطان چه باید کرد؟ آن کید پیچیده شیطان و سقیفه که شکل آخرالزمانی به خودش گرفته و به مرحله امتلاء رسیده است و همه جا را پر کرده. هرکجا دست می گذاری، این کید و مکر هست، ردپای این فتنه هست. هیچ کجا نیست که آنها قدم نگذاشته باشند و آلوده نکرده باشند. شناخت این فتنه گسترده آخرالزمانی بسیار مهم است؛ این فتنه تبدیل شده به یک برنامه جامع که یک موقعی از آن به اسم «ترقی» یاد می شده و الان به اسم توسعه جامع پایدار همه جانبه از آن یاد می شود. کار ما شناخت این کید و فتنه آخرالزمانی شیطان و مکر جامع و برنامه ریزی جامع او است. اقداماتی که در مقابلش باید اتفاق بیافتد چه اقداماتی است؟ و اینکه ما چقدر می توانیم از فرهنگ عاشورا برای عبور از این فتنه شیطان استفاده کنیم. به نظر می آید قوی ترین امکانی که خدای متعال در اختیار ما قرار داده برای مبارزه با این فتنه، همین امکان عاشورا است. باید بدانیم که چطور می شود از فرهنگ عاشورا که مقابل این فرهنگ می باشد برای عبور از این فتنه استفاده کرد و مراحل عبور از این فتنه را طراحی کرد. السلام علیک یا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) الكافي (ط - الإسلامية)، ج 2، ص: 415

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 456

(3) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏2، ص: 130

 

***

نقاشی عاشورایی

 

                                                       

طرح:بدرقه حضرت علی اکبر(ع) به میدان/حسن روح الامین

 

***

دین همه دین است/پرچم عزاداری نباید به دست نااهلان بیفتد

 

وحید جلیلی: یک عده در کربلا ، کاروان  امام حسین (ع) را از لحاظ مکانی محاصره کردند و گفتند :  حق ندارید پایتان را از این نقطه جلو تر بگذارید. امروز نیز یک عده به نام تشیع و ولایت علم برداشتند و می گویند امام حسین (ع) را باید در محاصره زمان نگه داریم و پرچم امام حسین (ع) حق ندارد از سال 61 هجری یک قدم این طرف تر بیاید. آن چیزی که رهبر ما اسمش را گذاشتند، تشیع انگلیسی و لندنی، حرفش این است که کاروان سید الشهدا و عَلَم  مبارزه با طاغوت و ستم و استکبار ، حق ندارد قدمی از عاشورای 61 هجری جلوتر بیاید و باید در همان دوره زمانی دفن شود. بعضا قمه هم می‌زنند ادعای ولایت هم دارند اما می خواهند امام حسین را محصور   و محدود ‌کنند.

 

در قرآن چند تابلو از زندگی اهل‌بیت (ع) وجود دارد که خداوند در آنها شخصیت اهل‌بیت (ع) را برای انسان‌ معرفی می‌کند.امروز کسانی هستند که در یک زندگی غرق در تجملات و در انواع و اقسام بی‌مسئولیتی ‌ها گرفتار هستند و دم از ولایت و حب علی (ع) و فاطمه (س) هم می‌زنند. این از مظلومیت اهل بیت (ع) است. آن فاطمه‌ای که در قرآن معرفی شده است، بچه‌هایش را طوری تربیت کرد که نمی توانستند گرسنگی مسکین و یتیم و اسیر  را تحمل کنند. خطبه منا  را بخوانید تا ببینید امام حسین در چه خانه ای  و با چه دغدغه هایی تربیت شده است.امروز مجالس و محافل و خانه‌های آن‌چنانی وجود دارد که صاحبان آن غرق در بی دردی هستند و با این همه، باز دم از فاطمه (س) می‌زنند. این از مظلومیت اهل بیت (ع) است.

 

اگر ما آن روز در آن مسجد که حضرت علی (ع) در حالت رکوع انگشتر خود را به آن سائل دارد، بودیم چه می کردیم؟ شاید بهترین کاری که می‌کردیم این بود که می ایستادیم به نماز خواندن  و آن سائل را به یک نفر دیگر حواله می‌دادیم! اما  آن کسی که احساس مسئولیت می‌کند و مشکل را برطرف می‌کند، امیر المومنین (ع) است. و آیه نازل می شود که ولایت از آن این قرائت از دین است که در آن عبادت و معنویت، بهانه ای برای فرار از عدالت و مسئولیت اجتماعی نیست، بلکه بالعکس، معنویت و مسئولیتش دوش به دوش هم است. علی (ع) این‌گونه است.

 

اگر به من بگویند تشیع را در یک جمله خلاصه کن می‌گویم :" دین همه دین است". امیرالمومنین و حضرت فاطمه (س) مظهر کامل بودن دین هستند. این قرائت از تشیع مظلوم است و ما امروز در جامعه به یک چنین قرائتی نیاز داریم. انقلاب اسلامی حرکتی بود برای احیای این قرائت از دین. انسان کامل، امام دین کامل است. اگر دین ناقص شد و «یؤمن ببعض و یکفر ببعض» شد و عمره و عبادت و حج را قبول داشتیم اما جهاد با طواغیت و مستکبران  و  عدالت و ساده زیستی آن را قبول نداشتیم آن وقت است که دین شقه شقه می‌شود و دیگر نیازی هم به انسان کامل نیست. امامت برای این است که دین کامل را حفظ کنیم.

 

تشیع انگلیسی، امام حسین (ع) را در سال 61 هجری محاصره زمانی کرده‌

 به مرحوم اراکی آن مرجع تقلید بزرگ گفتند نظر شما در مورد امام خمینی (ره) چیست؟ ایشان گفتند "اگر او در دوره امام حسین (ع) حضور داشت، 72 نفر می شد 73 تا. بعضی‌ گفتند اگر ما بودیم آن 72 تا می شد 30 میلیون و 72 تا. ایشان گفتند نه، به این آسانی‌ها هم نیست. تا در معرض امتحانات و ابتلائات قرار نگیریم، معلوم نمی‌شود که ما این طرفی هستیم یا آن طرفی"یا شاید هم اصلا جزو گروه سوم می‌شدیم که نه در قتل امام حسین (ع) مستقیما  شریک شدند و نه به ایشان پیوستند.

 

 یک عده در عاشورا امام حسین (ع) را از لحاظ مکانی محاصره کردند و گفتند حق نداری پایت را از این نقطه جلو تر بگذاری. امروز نیز یک عده به نام تشیع و ولایت علم برداشتند و می گویند امام حسین (ع) را باید در محاصره زمان نگه داریم و عَلَم امام حسین (ع) حق ندارد از سال 61 هجری یک قدم این طرف تر بیاید. آن چیزی که رهبر ما اسمش را گذاشتند، تشیع انگلیسی و لندنی، حرفش این است که کاروان سید الشهدا و عَلَم مبارزه با طاغوت و ستم و استکبار ، حق ندارد قدمی از عاشورای 61 هجری جلوتر بیاید. بعضا  قمه هم می‌زنند ادعای ولایت هم دارند اما می خواهند  امام حسین را محصور و محدود ‌کنند.

 

مداحان در این محاصره، خط شکن هستند

 ما امروز باید این محاصره را بشکنیم و شما مداحان، خط شکن‌های این محاصره هستید. انقلاب اسلامی آغاز شکستن این محاصره در دنیای معاصر است.شیعه انگلیسی می‌خواهد نگذارد پیام امام حسین (ع) به امروز برسد و علیه شیاطین و مستکبرین و ستمکران زمان استفاده شود. خیلی مراقبت می‌کنند که مبادا از مجالس ما، از عزاداری ما ‌، از اشک ما بر امام حسین (ع) و اهل بیت (ع) کوچکترین گردی بر دامان کبریای! مستکبران عالم بنشیند. مراقب هستند مبادا آمریکا و دیگر یزیدی های زمان از عزاداری‌های ما ناراحت شوند ومبادا این عزاداری به طواغیت عالم این حس دست بدهد که پرچم امام حسین (ع) ممکن است آنها را هم مثل یزید تهدید یا  سرنگون کند.

 

کسی می‌تواند این خط را بشکند  که جانش با حب اهل بیت (ع) آمیخته باشد و به مکتب اهل بیت (ع) معرفت واقعی داشته باشد. خدا رحمت کند مرحوم سید حسن حسینی را که گفت: ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم/ گر جان طلبد، دریغ از جان نکنیم./ دنیا اگر از یزید لبریز شود/ ما پشت به سالار شهیدان نکنیم.امروز این معارف را باید به جامعه منتقل کنیم.

 

هفته دفاع مقدس ما، در دهه اول محرم است/ در این ایام باید یاد شهدایمان را زنده کنیم

معارف انقلاب اسلامی چیزی جز معارف عاشورا نیست و اگر عاشورا را بگیرید، مگر چیزی از انقلاب اسلامی  باقی می ماند؟ یک سری هیئت با معرفت هستند که وقتی به سمت حرم امام رضا (ع) می آیند، عکس فلان حاج آقایی که چند سال پیش در این محفل سینه می زده را هم همراهشان دارند و یادش را زنده نگه می دارند. ما در مشهد بالای 8 هزار شهید داریم. این شهید همان سینه زن امام حسین (ع) است که جانش را هم فدای سیدالشهدا کرده و اثبات کرده که اهل کوفه نیست. هفته دفاع مقدس ما در حقیقت  اصلش در همین دهه اول محرم است. ما اگر دهه اول محرم اسم  و عکس شهدایمان را سر  دست نگیریم ، پس کی باید این کار را بکنیم؟

 

آیین سربند گذاری شب هشتم، ابتکاری برای زنده نگه داشتن یاد شهدا

از سال گذشته برنامه‌ای جسته گریخته شروع شد .در این برنامه که سال گذشت در بعضی ازمناطق مشهد اتفاق افتاد، پدران شهدا- این فداکاران مکتب اهل بیت (ع) و پیروان واقعی سیدالشهدا - در آیینی به نام سربند گذاری برای جوان ها و نوجوانان سربند یا حسین (ع) و هیهات من الذله بستند و به نوعی عَلَم را به دست اینها دادند. در این مراسم حال و هوای لطیف و تاثیر گذاری به وجود آمد. این آیین هم می‌تواند مثل مراسم شیرخوارگان حسینی که سال به سال پرشورتر و تحسین برانگیز‌تر می شود در ایران اسلامی نضج بگیرد و ادامه یابد. برادرمان حاج سعید حدادیان  پیشنهاد کرد که این آیین در  شب هشتم که متعلق به حضرت علی اکبر علیه السلام است  انجام شود. برادران دیگری  روز حضرت قاسم  علیه السلام را هم در کنار آن پیشنهاد کردند.

 

پرچم عزاداری نباید به دست نااهلان بیفتد

کار خوب دیگری که بعضی از هیئات ها انجام می‌دهند، این است که در شب شام غریبان، هیئت را می برند درب خانه شهدای محل. خانواده شهدا صاحب عزای اصلی هستند و ما مطمئن هستیم  که اهل بیت (ع) روی آنها نظر دارند چون عزیزترین کسان خود را تقدیم اهل بیت  کردند. این سنت که امروز در بعضی از محلات مشهد در حال انجام است می تواند ان شا الله  گسترش پیدا کند.

 پرچم عزاداری سیدالشهدا نباید به دست نا اهلان و کسانی بیفتد که هیچ نسبتی با اسلام امام حسین یعنی اسلام  جهاد، اسلام شهادت و اسلام مبارزه با طاغوت ها و مستکبرین است ندارند.

 

***

مرثیه‌سرایی و نوحه‌خوانی

 

روضه/حاج حسن خلج

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

hasan khalaj- shabe 8 moharram 1438 (1).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/کربلایی حنیف طاهری/ای رخ تو ماه شب تار من...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

hanif taheri- shabe 8 moharram 1438 (2).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/کربلایی محمدحسین حدادیان/تازه جوان،سرو روان،وای علی اکبرم...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

haj saeed hadadian- rooz 8 moharram 1438 (4).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/حاج امیر عباسی/داری میری تو از خیمه ها...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

amir abbasi- shabe 8 moharram 1438 (2).mp3 | دانلود فایل

 

واحد/سید مجید بنی فاطمه/چون ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

banifatemeh- shabe 8 moharram 1438 (6).mp3 | دانلود فایل

 

واحد/کربلایی جواد مقدم/ای جانم،تازه جوانم،تاب و توانم علی اکبر

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

Moghadam.shab8Moharam91.MohebanolReza.1.mp3 | دانلود فایل

 

واحد/حاج مهدی رسولی/با نفس های کوثری ات...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

Rasoli-Shab8Moharram95-nohe.mp3 | دانلود فایل

 

دودمه/حاج محمود کریمی/میشود به اکبر لیلا رسول الله گفت...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

haj mahmoud karimi- shabe 8 moharram 1438 (7).mp3 | دانلود فایل

 

شور/حاج محمود کریمی/جسمت زخمی مانده بر خاک...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

haj mahmoud karimi- shabe 8 moharram 1438 (9).mp3 | دانلود فایل

 

شور/کربلایی نریمان پناهی/جوانان بنی هاشم! بیایید...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

14-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 8) 950718.mp3 | دانلود فایل

 

شور/حاج محمدرضا بذری/من از اون لحظه که توی صحن تو ایستادم

 

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

12_Bazri_moharam_shab08_950718008_(www.rasekhoon.net).mp3 | دانلود فایل