دوشنبه 17 فروردين 1394 17:25 ساعت
شناسه خبر : 207149

خاطرات روزنامهنگار عرب از سفر به فلسطین اشغالی/10
چطور مسئولین حکومت خودگردان از طریق انتفاضه به «نان و نوا» رسیدند؟/روایت یک مذاکرهکنندهی فلسطینی از روش اسرائیل در مذاکرات
محمد با صدایی شکسته و سرخورده گفت: میخواهم بدانی که قلب من اصلا نمیداند کینه یعنی چه. من نه ماشین میخواهم نه دفتر کار نه سیستم گرمایشی سرمایشی. دستکم الان. تمام چیزی که من میخواهم اینها بفهمند این است که اسرائیل سرشان کلاه گذاشته چون اسرائیل اصلا صلح نمیخواهد.
گروه بینالملل رجانیوز: آنچه می خوانیم، ترجمه کتاب «اسرائیلی که من دیدم» نوشته عاطف حزّین است. این نویسنده مصری در اواخر دهه ۹۰ میلادی سفری به سرزمین ها اشغالی داشته و خاطراتش را از این سفر به شکل کتاب منتشر کرده است.
به گزارش رجانيوز، در هفت قسمت قبلی این خاطرات، چگونگی مأموریت یافتن حزّین برای این سفر و همچنین برخی خاطرات او از کودکی اش و آوارگی در جنگ ۱۹۶۷ مصر و اسرائیل و بازجویی طولانی و عجیب از وی توسط اسرائیلی ها در فرودگاه قاهره و نحوه رسیدنش از فرودگاه تا هتل همراه با راننده ی یهودی و جریاناتی که همزمان با رسیدن او به تل آویو در اسرائیل رخ داده بود را خواندیم. همچنین جریان برخوردش با مأمورین سفارت مصر در تل آویو و تحلیل های خبری رسانه های اسرائیل از جریانات وقت را هم دیدیم. همچنین دیدیم که نویسنده در مصاحبه با محمد بسیونی (سفیر مصر در تل آویو) با حمایت حیرتانگیز او از صهیونیستها و مواجه شده و از زبان او شنید که راه رسیدن به صلح، نابودی حماس به دست حکومت خودگردان است! در قسمت پیش هم ماجرای رفتن نویسنده به گذراه ایرز در مرز غزه و مواجه شدنش با قوانین سختگیرانه را خواندیم که موجب بازگشت اجباری او به قدس و تهیه جواز عبور خبرنگاری و موفقیت نهاییاش در ورد به غزه را خواندیم. نویسنده پس از ورود به غزه به هتل امید نقل مکان کرده و در آنجا با صاحب هتل و یک جوان مبارز فلسطینی همصحبت شد و همچنین به دیدار رئیس پلیس حکومت خودگردان رفته و دربارهی وضعیت کلی فلسطین و اتهامات سنگین وی به حماس گفتگو کرد. قسمت دهم را با هم میخوانیم:
ملت فلسطین حق دارد پلیس داشته باشد، ولی اسرائیل این پلیس را پلیسی ضد هرکس ضد اسرائیلی باشد میخواست. این گلولههایی که به آنها اجازه داده شده داشته باشند و این حجم عظیم مسلسلهای کلاشینکف پلیس، به سوی سینهی فلسطینیها نشانه رفته است!
بعد از آنکه از مقر فرماندهی پلیس بیرون آمدیم محمد از من جدا نشد، ولی موقع قدم زدن ساکتِ ساکت بود و هیچ حرف نمیزد. یک سنگ را (در حرکتی بدون توجه) هی با پایش جلو میانداخت. تا آنکه گفت: این سنگها را با پا پرتاب نمیکنند [چون سنگ فلسطین است]
به سرعت منظورم را متوجه شد و گفتک «هیچ سنگی مقدس نیست الا سنگی که در مکه است. فقط حجر الاسود است که میبوسیمش و در آغوش میگیریمش. سنگ خیابانها، قیمتشان به دستی است که از آن استفاده میکند و فکری که در پس آن استفاده است. این سنگها موقعی مقدس بود که با برادرانم و بچهها آنها را برداشتیم و در دستهای ما تبدیل شدند به موشکهای توماهوک که آمریکاییها میگویند در زدن هدفش خطا نمیکند. اما الان این سنگ هم مثل من بیاستفاده افتاده است. پس نمیشود مقدس حسابش کرد و من هم حق دارم عاطل و باطل خطابش کنم.»
گفتم: با توافقنامهی صلح اوسلو مخالفی؟
بدون تردید و سریع گفت: بله که مخالفم، ولی برایت نمیگویم چرا. این کار را میسپرم به کسی که در تشریح ابعاد این توافقنامه از من تواناتر است.
-منظورت کیست؟
-دکتر حیدر عبدالشافی. تنها «هرم» بزرگ غزه.
-من خودم هم مشتاق دیدن این مردم ولی فردا صبح باید بهتر باشد چون پیرمردی به سن او تا این ساعت شب بیدار نیست.
-رفیق، «هرم»ها نمیخوابند. اما بهتر است فردا صبح با او دیدار کنی چون الان میخواهم ببرمت مقر ریاست حکومت فلسطین در غزه. نمیخواهی ساختمانی که نمایندهی حکومت فلسطین است را ببینی؟
-چرا، ولی دوست ندارم با هیچ کدامشان گفتگو کنم چون هرچه میخواهند بگویند را روزنامهها و رسانهها نقل میکنند ولی خب یک نظر انداختن که ضرری ندارد.

[دکتر حید عبدالشافی]
رفتیم آنجا. ساختمانی بود ساده شبیه به ساختمانهای ادارهی «اصلاحات کشاورزی» در روستاهای مصر. تنها چیزی که متمایزش میکرد پرچم فلسطین بود و ماشینهای «مرسدس بنز» و «بی ام و» ای که جلوی دربش پارک شده بود.
کمی آنجا ایستادیم و با سربازان نگهابانی گپ زدیم. تنها چیزی که صحبتمان را قطع میکرد صدای ماشینهای سیاه رنگ و گرانقیمتی بود که از کنارمان رد میشد و محمد هم به شمارهی پلاکش نگاه میکرد و اسم صاحبش [از مسئولین] را میگفت.
الان فهمیدم محمد میخواست بدون حرف زدن چه پیامی به من بدهد. به همین خاطر از سربازان خداحفظی کردیم و راه افتادیم.

[تصویر عرفات در یکی از خیابانهای غزه]
به محمد گفتم: تو معتقدی (و صدالبته حق هم با توست) که اگر انتفاضهی شماها نبود، این «آقاها» نمیتوانستند از تبعیدشان بیایند و صاحب ماشینهای گرانقیمت و دفترهای کار لوکس و دستگاههای گرمایشی و سرمایشی در اتاقهای خواب شوند، آن هم در حالی که تو و امثال و تو در خیابانهای غزه همینطور بیکارید. نه؟
محمد با صدایی شکسته و سرخورده گفت: میخواهم بدانی که قلب من اصلا نمیداند کینه یعنی چه. من نه ماشین میخواهم نه دفتر کار نه سیستم گرمایشی سرمایشی. دستکم الان. تمام چیزی که من میخواهم اینها بفهمند این است که اسرائیل سرشان کلاه گذاشته چون اسرائیل اصلا صلح نمیخواهد. میخواهم دست از گرفتن جوانها برای راضی کردن اسرائیل بردارند چون یهودیها از ما راضی نخواهند شد. مگر خداوند در کتاب عزیزش نفرموده: «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى»؟[1] نمیخواهم حکومت ملی فلسطینی [حکومت خودگردان]، پردهای شود برای پوشاندن روزهایی که با سنگ جنگیدیم و ماههای طولانیای که در زندان گذراندیم و موهای سفیدی که روی سرمان درآمده با وجود اینکه از نظر زمانی نوجوان و جوانیم. این لبّ پیامی است که میخواهم برای جوان های مصر و جوانهای عرب ببری. الان هم از هم جدا میشویم به پادگان الشاطئ میروم که از بچهها خبر بگیرم.
محمد در میانهی راه هتل از من جدا شد، در حالی که به دستها و پاها و بانم قفل زده بود. جوانهای عربی که هم سن و سال محمداند در همین لحظه مشغول چه کاریاند؟ این چیزی بود که به ذهنم هجوم آورده بود و من تلاش میکردم بخشی از وجودم را با بخشی دیگر آرام کنم. چیزی که من مینویسم در مقابل آنچه محمد و یارانش [با عملشان] نوشتند چه قیمت و ارزشی دارد؟ این جوان آتش در من به پا کرده بود ولی آبی که با آن آتش را خاموش کنم نشانم نداده بود. پس چرا موقعی که با رئیس پلیس قرار میگذاشتم کنارم ایستاده بودی؟ چرا داوطلب شدی با من بیایی؟ و چرا از سرهنگ، سؤالی که در ذهنت بود را نپرسیدی؟
شبم چقدر طولانی بود. تمام این ساعتهایی که از زمان بیرون آمدن از خانهام در الحلیمة تا این لحظه که جلوی درب اتاقم در هتل بر من گذشت (و طولانی نبود، ولی به قدر یک عمر بود) را مرور میکردم. منتظر صبح بودم که یک وقت دیر نکند. تصویر دکتر حید عبدالشافی جلوی چشمم میآمد که قرار بود فردا ببینمش. پزشک ثروتمندی که بیرون رفتن از غزه را نپذیرفت و در خانهاش با همسرش ، و در بیمارستانش با بیمارانش ماند و تبدیل شد به نماد پایداری فلسطینی. موقعی هم که به عنوان مسئول هیئت فلسطینی در مذاکرات واشنگتن تعیین شد، نیت اسرائیلیها را و بازیهای مذاکرهکنندگانش را افشا کرد. موقعی هم که عرفات موافقتنامهی اسلو را امضا کرد، آن را مطلقا و کاملا رد کرد. و بر همین موضع باقی ماند بدون اینکه یک سر سوزن متزلزل شود. با همهی اینها خودش را نامزد حضور در «شورای ملی فلسطین» کرد و بالاترین میزان رأیها را به دست آورد تا تبدیل شود به آن «هرم» عظیمی که فلسطینیها با دیدهی تقدیس و عشق و احترام به آن مینگرند.
از آنجا که حیدر عبدالشافی هنگام ذکر دلایلش برای رد قرارداد [اسلو]، آینده را پیشبینی میکرد، الان نشستن در کنار او در این شرایط، تلاش دیگری است برای پیشبینی آینده به صورتی دورنگرانهتر و عمیقتر.
موقعی که در مقابل این «هرم» نشستم، خواستم مانع تفاوت سنی و مانع غریب بودن را بردارم تا بتوانم از سریعترین راه به عمق نظراتش برسم، فلذا گفتم: شنیدهام قهوهای که مهمان در خانهی حیدر عبدالشافی مینوشد جوری در خاطرش میماند که محو شدنی نیست.
مرد در حالیکه میخنید جواب داد: خاطرهی خوب یا ...؟
گفتم: خاطرهای با رایحهی وطن و مزهی پایداری و شیرینی ایمان به هدفی والا از تولد تا مرگ.
خندهاش کمی محو شد و ادامه داد: بیش از آنکه قهوهای که همسرم درست میکند را توصیف کنی، زندگی من را در یک جمله خلاصه کردی.
دکتر حیدر، همه وجود تو نشانگر و مایل به صلح است، آن وقت تو را الان ملقب کردهاند به «شاهین شماره یک» مخالفان اوسلو [شاهین، اصطلاحی است برای جناحهای جنگطلب]. ممکن است لطف کنی و این معما را برایم حل کنی؟

[لحظه امضای توافق اسلو]
«پیرمرد بزرگ» یک نگاه دور و دراز انداخت، انگار دارد حوادثی که در گلو فروبرده را به یاد میآورد، و بعد گفت: «به قول معروف "این راهش نیست". ما فلسطینیها از اولش هم ملتزم به صلح بودیم، از همان موقع که شورای ملی فلسطین تصویب کرد بنیاد راه حل دو کشور مستقل را به عنوان اساس مذاکرات برای پایان دادن به نزاع فلسطینی-اسرائیلی بپذیرد. این ماجرا در نوامبر 1988 اتفاق افتاد و بنا بر این التزام (که البته اسرائیل چنین التزامی را نپذیرفته بود) برای فلسطینیها مشارکت در عملیات صلحی که آمریکا و روسیه در آخر سال 1991 طراحی کردند و در کنفرانس مادرید شروع شد و در واشنگتن ادامه یافت، سخت نبود. از زمانی که مذاکرات را شروع کردیم واضح بود که اسرائیل نمیخواهد به مرجعیت صلح تن دهد که چیزی نیست جز قطعنامهی شماره 242 شورای امنیت و مبتنی است بر عدم جواز استیلا بر اراضی دیگران با استفاده از زور و در متن آن به اهمیت عقبنشینی اسرائیل و برپایی صلح بر مبنای حق فلسطینیها در تعیین سرنوشت، تصریح شده است. به همین جهت بود که مذاکرات واشنگتن (که من در آنجا رئیس هیئت فلسطینی بود) به مدت طولانی در وضعی دشوار قرار گرفت. دلیلش هم آن بود که اسرائیل، توقف شهرکسازی را نمیپذیرفت، درحالیکه شهرکسازی کاری بود مخالف مرجعیت صلح و کاری بود مخالف بنیانهای عملیات صلح که میگوید نباید در اراضی اشغالی دست به هیچ عملی زد که ممکن است بر مذاکرات نهایی (برای تعیین وضعیت نهایی آن اراضی) تأثیر بگذارد. ادامهی شهرکسازی از طرف اسرائیل کاری بود که نمیشد با صلح همزمان باشد. ما به عنوان هئیت فلسطینی نظرمان آن بود که اسرائیل عملیات شهرکسازی را متوقف کند تا به عملیات صلح، اعتبار ببخشد. ولی اسرائیل نپذیرفت و از آنجا بود که گره مذاکراتی (که در تمام طول مذاکرات ادامه داشت) شروع شد.»

[دکتر حید عبدالشافی رئیس تیم مذاکره کننده فلسطین در مذاکرات واشنگتن در کنار بوش پدر]
دکتر شافی نگاهی به فنجان خالی قهوه انداخت و ادامه داد: «در سایهی این گره بود که توافق اسلو مطرح شد و در مراسم امضای قرارداد خیال کردند همهی مشکلات را حل کردهاند و صلح، پشت در منتظر است و از این قبیل حرفها که در آن مراسم از طرف آمریکا و اسرائیل و با موافقت حکومت ما فلسطینیها بیان شد. این ادعایی بود که تنها مدت کوتاهی بعد، دروغ بودنش آشکار شد. چیزی که رخ داد آن بود که برای دنیا این توهم ایجاد شد که همهی موانع رفع شده و راه برای طی کردن صاف شده است. اسرائیل از این توهم ایجاد شده سوءاستفاده کرد و درحالی که مدعی بود در اثنای مذاکرات واشنگتن شهرکسازی را متوقف کرده است، بعد از توافقنامهی اسلو باز شهرکسازی را فعال کرد. به همین دلیل اسرائیل از همان آغاز، اعتبار را از عملیات صلح سلب کرد. و با وجود این، ما از حکومت فلسطین میخواستیم به جهانیان حقیقت را بگوید تا همهی دنیا در جریان حقیقت باشند و اینطور نشود که آخر کار کسی بیایند و از ما سؤال کند: چرا این را از اول نگفته بودید؟ چیزی که از اول تا الان [در مذاکرات] رخ داده و رخ میدهد این است که طرف اسرائیلی ارادهاش را به طرف فلسطینی تحمیل میکند. خصوصا که یکی از ایرادات توافقنامهی اسلو آن است که بسیاری از مسائل را قابل تفسیر باقی گذاشته و همین، این امکان را به اسرائیل داده که مدام نقطه نظرات خودش را تحمیل کند و پیشببرد. در پس چنین اوضاعی بود که برادران ما در حماس فعالیتهای مسلحانهشان را آغاز کردند. البته من میگویم که به چند دلیل با این عملیاتها مخالفم. اولا، به دلیل ماهیت غیرانسانیاش [!!] که انتقاد همه دنیا را برانگیخته و ثانیا به این دلیل که داستان ما را پیش نمیبرد و به اسرائیل بهانه میدهد که مجازات دستهجمعیاش ضد ما را کاملا ادامه دهد. به همین دلیل من از این عملیاتها راضی نیستم، کما اینکه راضی نیستم هیچ طرف فلسینیای به تنهایی تصمیم بگیرد. چون اسرائیل از این بهانهای به دست میآورد و آن وقت نظرش را به حکومت فلسطین تحمیل میکند.»
ادامه دارد ... [ادامهی گفتگو با دکتر عبدالشافی را در قسمت بعد خواهیم خواند]
مترجم: وحید خضاب
پینوشتها:
1-آیهی 120 سورهی مبارکهی بقره که میفرماید: «وَلَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَلاَ النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعدَ الَّذِي جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ». [و هرگز يهود و نصارى از تو خشنود نخواهند شد تا آنكه از آيين آنان پيروى كنى. بگو: به يقين تنها هدايت خداوند هدايت (واقعى) است. و اگر پس از دانشى كه برايت حاصل شد از هواهاى آنها پيروى كنى هرگز براى تو از جانب خداوند سرپرست و ياورى نخواهد بود.]
قسمتهای قبل:

دیدگاه کاربران