يكشنبه 16 فروردين 1394 16:49 ساعت
شناسه خبر : 207062
خاطرات روزنامهنگار عرب از سفر به فلسطین اشغالی/9
ماجرای سیل دستگیریهای اعضای حماس توسط یاسر عرفات/پول «برادران پولدار عرب» در فلسطین چه میشود؟
هیچ طرحی برای سرمایهگذاری پیدا نکردم جز همین هتل. در این هتل شریک شدم ولی بعدا فهمیدم بزرگترین اشتباه زندگیام را کردهام. من هم (مثل خیلیها) باور کرده بودم اسرائیل خاکمان را به ما برگردانده چون صلح میخواهد. ولی بعدا معلوم شد اسرائیل «نه صلح، نه حرف اضافه» نمیخواهد. [اسم فرعی کتاب همین عبارت است].
گروه بینالملل رجانیوز: آنچه می خوانیم، ترجمه کتاب «اسرائیلی که من دیدم» نوشته عاطف حزّین است. این نویسنده مصری در اواخر دهه 90 میلادی سفری به سرزمین ها اشغالی داشته و خاطراتش را از این سفر به شکل کتاب منتشر کرده است.
به گزارش رجانيوز، در هفت قسمت قبلی این خاطرات، چگونگی مأموریت یافتن حزّین برای این سفر و همچنین برخی خاطرات او از کودکی اش و آوارگی در جنگ 1967 مصر و اسرائیل و بازجویی طولانی و عجیب از وی توسط اسرائیلی ها در فرودگاه قاهره و نحوه رسیدنش از فرودگاه تا هتل همراه با راننده ی یهودی و جریاناتی که همزمان با رسیدن او به تل آویو در اسرائیل رخ داده بود را خواندیم. همچنین جریان برخوردش با مأمورین سفارت مصر در تل آویو و تحلیل های خبری رسانه های اسرائیل از جریانات وقت را هم دیدیم. همچنین دیدیم که نویسنده در مصاحبه با محمد بسیونی (سفیر مصر در تل آویو) با حمایت حیرتانگیز او از صهیونیستها و مواجه شده و از زبان او شنید که راه رسیدن به صلح، نابودی حماس به دست حکومت خودگردان است! در قسمت پیش هم ماجرای رفتن نویسنده به گذراه ایرز در مرز غزه و مواجه شدنش با قوانین سختگیرانه را خواندیم که موجب بازگشت اجباری او به قدس و تهیه جواز عبور خبرنگاری و موفقیت نهاییاش در ورد به غزه را خواندیم. اینک قسمت نهم:
آیا خدا رانندهی دیگری مثل موفق [رانندهای که ما را از قدس به غزه آورد] نصیبمان خواهد کرد که کلید ما در غزه باشد؟ ولی ما اینجا به کلید احتیاج نداریم، چون همهی درها به روی دوستان و آرزومندان ... و البته محاصرهشدگان باز است.
به محض اینکه با دو سرباز فلسطینی سلام و علیک کردیم، یک جوان فلسطینی با همان سن و سال موفق جلو آمد و پرسید تاکسی نمیخواهید؟
خواست چمدانهایمان را خودش بردارد که اجازه ندادیم. اسمش را پرسیدم. گفت: ماجد. ماشینش شخصی بود نه تاکسی. وقتی تردیدمان را دید گفت: «به قول معروف کار جوهر مرد است، از تو حرکت از خدا برکت».
همین که در ماشین کنارش نشستم گفت: «بعد از حصار امنیتیای که اسرائیلی راه انداخت، سی هزار جوان در غزه بیکار شدند. این جوانها هر روز میرفتند اسرائیل [مناطق اشغالی] و در زمینههای ساختمانی و کشاورزی یا حرفههای دیگر کار میکردند و شب برمیگشتند به غزه. اما حالا اسرائیل همه را به چوب حماس میراند و برایمان مجازات دستهجمعی راه انداخته است. خیال کردهاند ما میشکنیم ولی کور خواندهاند.
ظاهرا مقاومت ما در دورهی محاصرهی بزرگ در زمان جنگ خلیج [حملهی آمریکا به عراق پس از اشغال کویت] را یادشان رفته. مجبورمان کرده بودند در غزه بمانیم و رفت و آمد در طول روز را هم ممنوع کرده بودند جز برای زنها که میتوانستند به بازار بروند. با این وجود نه از گشنگی مردیم و نه از تشنگی. زبانمان هم به شکایت باز نشد، فقط دعا میکردیم که خدا از دست بنیاسرائیل خلاصمان کند.
-ماجد، حالا اینها که گفتی چه ربطی داشت به آن ضربالمثلهایی که گفتی؟
-معلوم است دیگر. هر جوانی که ماشین شخصی داشته تبدیلش کرده به تاکسی تا نان زن و بچهاش قطع نشود. روزی از آسمان میآید نه از اسرائیل. و ضمنا اینکه من هنوز نپرسیدهام کجا میخواهید بروید.
-راستش مقصدمان خود غزه است! اینکه دقیقا کجایش برویم مهم نیست. هرجایی که بشود چمدانمان را بگذاریم کافی است. چون ما آمدهایم مردم عادی فلسطین را ببینیم که امیدوارند. امید به یک صلح حقیقی که حقش را تمام و کمال برایش به ارمغان بیاورد. امید به اینکه یک دولت واقعی داشته باشند تا آدم بتواند بدون گرفتن ویزا از بنی اسرائیل واردش شود. امید به اینکه عذاب این 48 سال [پس از اشغال فلسطین] تبدیل به قهقههی یک کودک فلسطینی شود که برادرش در عراق و برادر دیگرش در مراکش آن را بشنود.
ماجد نگاهی طولانی به من انداخت و چیزی نگفت. سکوت در ماشین ادامه داشت تا اینکه حاج ابراهیم سکوتش را شکست و گفت که: «چقدر خیابانها آرام است و مغازهها بستهاند و از بچهها که قاعدتا باید الان در خیابان بازی کنند خبری نیست.»
ماجد در جواب این نکتهی حاج ابراهیم گفت: یادتان رفته امروز جمعه است؟ جمعهها همه مینشینند در خانههایشان اگر هم کسی را در خیابان ببینی قطعا دارد میرود به دیدن اقوامش چون تقریبا همهی ما در غزه به معنای واقعی کلمه فامیلیم، البته نه به معنای متداولش مثل «برادران عرب»![که برای ذکر نزدیکی کشورهای عربی به کار میرود]
-ماجد، انگار خیلی از دست برادران عرب شاکیای!
جوان فلسطینی درحالی که داشت میخندید گفت: «در خیابانهای غزه میگردانمتان تا متوجه شوید برادران عرب چه چیزی به ما دادهاند تا زیرساختهای جایی که در آن زندگی میکنیم را بسازیم. خیابانهای پر از چاله چوله را نگاه کن. آبهایی که همه جا راه افتاده و بوی گندش همهجا را برداشته ببین. فکر کنم شماها در تل آویو بودهاید و نظافت و نظم و زیرساختها را دیدهاید. یهودیها این شهر [غزه] را اشغال کرده بودند و تمام تلاششان را کردند تا آن را خراب کنند چون خودشان هم ته دلشان میدانستند یک روز باید از آن بیرون بروند. باورت بشود یا نشود این شهر کوچک پایتخت دولت فلسطین است. میگویند یکی سری کشور هستند که به فلسطین پول میبخشند. پس کجا هستند این کشورها؟ ما میخواهیم نتایج این پولها را با چشم خودمان ببینیم. غزه هم همان چیزهایی را احتیاج دارد که هر شهر دیگری احتیاج دارد، مدرسه و بیمارستان و دانشگاه و و و و ... دست برادران عرب درد نکند!
ماجد از لحن تندش عذرخواهی کرد و رو به من ادامه داد: «حالا که از امید و آرزو حرف زدی، نظرت چیست که برویم هتل امید؟ حتما خیلی خوشت میآید. ولی این خوشآمدنت فروکش میکند اگر بفهمی اینجا قبلا یک مؤسسهی آموزشی دینی بوده ولی از باب همان «کار جوهر مرد است و از تو حرکت از خدا برکت» تبدیل شده به هتل. فکر کنم قشنگ حرفم را گرفتی. در هتل چندین جوان فلسطینی را خواهی دید. بعضیهایشان پس از اعلان تشکیل حکومت خودگردان از مصر برگشتهاند. اکثر جوانها هم از جوانانهای انتفاضهاند.
شرط میبندم از آنها حرفهایی خواهی شنید که خودت پیشنهاد دهی اسم هتل را از هتل امید تغییر دهند به یک چیز دیگر، چیزی که هیچ روزنهی نوری در آن نباشد.»
***
جوانهای فلسطینی کلا سعی نمیکنند محبت غریبهها را جلب کنند، حتی اگر این غریبه مصری باشد. این را پیش از آنکه اسمم را در دفتر ورودی هتل بنویسم فهمیدم. جوانی که پشت پیشخوان استقبال ایستاده بود چهرهی اهالی صحرای العریش [مصر] را داشت. چهرهاش جوری بود که انگار نمیتوانست بخندد اگرچه موقع ورود ما داشت فیلمی از اسماعیل یاسین میدید ولی انگار تکیهکلامهای او هم اینجا جواب نمیداد.
تصميم گرفتم خودم را هر طور شده تحمیل کنم. اصلا من آمده بودم همینها را ببینم نه آن «آقا»هایی که کت و شلوار تنشان میکردند و سوار مرسدس میشدند و در حکومت خودگردان کار میکردند.
توی کافه تریا نشستم و سفارش چای و قلیان دادم. کمی آن طرفتر (نه چندان دورتر) یک جوان چاق نشسته بود که با لهجهی مصری حرف میزد و از حالتهای چهرهاش برمیآمد که همهی آرمان فلسطین را یک تنه روی دوش خودش گرفته است! قلیان را تعارف کردم که گفت: «وظیفهی ماست، شما مهمان مایید.»
مثل کسی که توپ را برای من کاشته باشد که بزنم توی دروازه جواب دادم: «ولی شما به مهمانهایتان یک "خوشآمدی" هم نمیگویید!
از جایش بلند شد و سمت من آمد و صندلی بامبوی میز را برای نشستن عقب کشید و گفت: من را ببخش برادر. اوضاع خیلی رو به راه نیست و نمیدانیم شرایط به کجا خواهد رسید.
پرسیدم: اسم شریفتان؟
-ابراهیم. ابراهیم ابوراغب. من هم تقریبا مثل تو مصریام.
-چطور؟
-من در مصر به دنیا آمدهام و در مدارس و دانشگاههای مصر درس خواندهام. از آنجا که کشورتان به ما اجازهی کار آزادانه میدهد، یک بوتیک در خیابان قصر النیل باز کرده بودم. خیلی مشتری داشتم و خدا را شکر وضعم خوب شده بود. موقعی که توافقنامهی تشکیل حکومت خودگردان امضا شد و پرچم فلسطین بالای غزه و کرانهی باختری به اهتزاز درآمد به پدرم گفتم "پدر پاشو بریم فلسطین." پدر و مادرم هم همین میل را داشتند، درست مثل تمایل همسرم و خواهرها و برادرهایم.
طبعا بوتیک و آپارتمانی که در شهر نصر داشتم را فروختم و آمدم اینجا. هیچ طرحی برای سرمایهگذاری پیدا نکردم جز همین هتل. در این هتل شریک شدم ولی بعدا فهمیدم بزرگترین اشتباه زندگیام را کردهام. من هم (مثل خیلیها) باور کرده بودم اسرائیل خاکمان را به ما برگردانده چون صلح میخواهد. ولی بعدا معلوم شد اسرائیل «نه صلح می خواهد، نه حرف اضافه». [اسم فرعی کتاب همین عبارت است: «نه صلح، نه حرف اضافه»].
ماجرا این بود که انتفاضهی فلسطینیها باعث سرگیجه و فرسایش اقتصادی برای اسرائیل شده بود و همانطور که دیدید، از آنجا که اسرائیلیها اینجا هیچ سرمایهگذاریای نداشتند، پیش خودشان گفته بودند چرا از این زمین خراب عقبنشینی نکنیم و کلید زندان را تحویل حکومت خودگردان ندهیم؟ حالا اگر دست از پرتاب کردن سنگ بردارند (و ضمنا میتوانیم از این فرصت در سطح جهان استفاده کنیم و خودمان را طرفدار صلح نشان دهیم) عیبی ندارد پرچمی هم نصب کنند! اینطور بود که اسرائیل غزه را تحویل ما داد.
البته یادش نرفت تا استخوان لای زخم باقی بگذارد. منظورم همان شهرکهای [صهیونیستنشین] است که حتما در مسیر آمدنت به غزه آنها را دیدهای. این کار را در هفت شهر کرانهی باختری هم انجام داد.»
ابراهیم ناگهان سکوت کرد انگار یکهو متوجه شد با من وارد چه بحثی شده است. جملهای گفتم که حدس زدم با گفتنش ابراهیم حرفش را تکمیل خواهد کرد. گفتم: در اولین آزمایش حقیقی هم که نیت حقیقی اسرائیل معلوم شد.

[نتانیاهو، کلینتون، ملک حسین و یاسر عرفات]
ابراهیم با صدای بلند گفت: «خدا خیرت دهد خیلی واضح است که به قول معروف «تق داستان در آمده» ولی ظاهرا ابوعمار [یاسر عرفات] و حکومت خودگردان فلسطین نظر دیگری دارند. این را از سیل دستگیریهای سرکوبگرانهای که پلیس حکومت خودگردان راه انداخته؛ میشود فهمید. طوری است که انگار پلیس حکومت خودگردان دستوراتش را از موشی شاحال وزیر امنیت داخلی اسرائیل میگیرد. امیدوارم تأیید کنی کاری که پلیس حکومت خودگردان میکند همان چیزی است که اسرائیل از ماجرای دادن حکومت خودگردان میخواسته. جریان «به دست خودم خودم را میکشم که دشمنم نکشدم.»
ابراهیم (که حالا نشانههای ناامیدی در چهرهاش پیدا بود) گفت: «خواستم برگردم مصر ولی مانعم شدند. صدها نفر دیگر هم مثل من سر مرز ماندند. مصر دیگر ما را نمیخواهد. چندین بار تلاش کردم ولی موفق نشدم. رفتم سراغ محمود کریم، سفیر مصر در غزه. رفتم و خواهش کردم به من ویزا بدهد، ولی قبول نکرد. آن موقع بود که فهمیدم من و همهی کسانی که در اینجا زندگی میکنند در یک زندان بزرگیم. حتی توی زندان هم نگهبانها سر موقع به زندانیها غذا میدهند ولی اینجا در نان و شکر و روغن و برنج بحران داریم.
تو معنی حصار امنیتی را نمیدانی. نمیدانی ذخیرهی غذا که به اتمام میرسد یعنی چه. اسرائیل از عبور و مرور مریضهایی که به صورت مستمر در بیمارستانهای داخل اسرائیل تحت درمان بودند (مثل بیماران کلیوی و بیماران سرطانی) جلوگیری میکند. اینها اگر سر موعد معین درمانشان را دریافت نکنند، میمیرند. که تا الان هجده نفر چنین شده و به فهرست شهدای فلسطین اضافه شدهاند. حالا عذر ما را میپذیری که چرا به صورت شایستهای خوشامد نگفتیم؟»
-«ابراهیم جگرم را خون کردی. حتی جایی برای امید نگذاشتی.»
ابراهیم گفت: «از امید، فقط اسمش به ما رسیده که بالای در این هتل نصبش کردهایم. هربار که به این تابلو نگاه میکنم خندهام میگیرد چون خودم بودم که این اسم را انتخاب کردم!»
***
موقعی که نسیم دریای مدیترانه به صورتم خورد از خودم پرسیدم: «آیا اینها هم مثل من این بوی مشک را حس میکنند یا آنکه بیچارگیهایشان باعث شد حس شامهشان فقط بوی خطری که از شش طرف به سمتشان میآید را حس کند؟»
پیش خودم گفتم پیش سرهنگ غازی الجبالی فرمانده پلیس حکومت خودگردان بروم. موقعی که قاهره بود شمارهاش را گیر آورده بودم. از تلفن لابی هتل با او تماس گرفتم . قرار شد نیم ساعت بعد در دفترش دیدار کنیم. گفت از هر کس در هتل بپرسم، آدرس دفترش را میگوید.
از سالم (مأمور استقبال هتل) پرسیدم چه کسی میتواند با من به دفتر سرهنگ الجبالی بیاید. جوانی که نزدیکمان ایستاده بود گفت: من میآیم. بزن بریم.
او هم یک جوان عبوس دیگر بود. هنوز بیست سالش نشده بود.

[یکی از خیابانهای غزه، شب هنگام]
گفتم میخواهم تا آنجا قدم بزنیم تا غزه را با دقت و آرامش در شب ببینم. قرارم هم نیم ساعت دیگر است. اینطوری اذیت میشوی؟
جوان (اسمش محمد بود) گفت: برعکس؛ من عاشق پیادهرویام. مسافت هم زیاد نیست.
نمیدانستم شرایط، تصادفا یک گنج در اختیارم گذاشته است. بله این جوانی که کنارم قدم میزد باعث شد از خودم خجالت بکشم.
محمد صحبت را شروع کرد: میگذاری من هم با تو به داخل دفتر سرهنگ غازی بیایم؟ شرطم برای اینکه ببرمت آنجا این است.
گفتم: اگر کارمندان دفترش اجازه دهند، من مشکلی ندارم.
گفت: اگر با تو از دروازهی اصلی رد شوم، میگذارند.
و ادامه داد: میخواهم از او بپرسم چرا مهندس الزهار را گرفتهاند، او که جزو کتائب عزالدین قسام که عملیات انتحاری میکند نیست که.
-الزهار از نزدیکانت است؟
-گذشته از این، الزهار کاملا بیگناه است و فقط با قلبش به حماس وابسته است.
-تو از کجا میدانی؟ مگر نمیشود او نقشهاش را بکشد و کس دیگر اجرایش کند؟
-فکر نمیکنم. آدمی که بچههایش را میفرستد در آمریکا درس بخوانند چنین نقشههایی نمیریزد. شاید نقشی در روشن کردن جوانها درباب آنچه پیرامونشان میگذرد داشته و در آنها روح غیرت ملی را دمیده ولی ممکن نیست توصیه کرده باشد کسی دور خودش مواد منفجره ببندد تا به این شکل بمیرد.
-با این حساب تو با حماس و عملیاتهای انتحاری [استشهادی] مخالفی. نه؟
-نه به آن معنیای که تو برداشت کردی. من خودم یکی از کسانی هستم که اسرائیل اخیرا و به عنوان بخشی از توافقنامهی حکومت خودگردان از زندان مخوف نقب آزادمان کرد.
-پس یکی از جوانهای دلاور انتفاضهای.
-بودم. تا اینکه اشغالگران دستگیرم کردند و بیست و چهار ماه در زندانشان بودم. الان یک جوان عاطل بدون کارم و این کلمهی «دلاور» اصلا بر من صدق نمیکند.
-خودت را پایین نیاور. انتفاضهای که شما راه انداختید؛ باعث شد اسرائیل از غزه عقبنشینی کند تا پرچم فلسطین در آن به اهتزاز درآید.
-این را باور نکن چون اسرائیل هنوز هم ما را تحت اشغال دارد. تا وقتی که من در شهر خودم نمیتوانم کار کنم یا نمیتوانم هرجا خواستم مسافرت کنم، پس زندانیام. اگر خواستی با جوانان انتفاضه و یا بچههای سازمان «شاهینهای فتح» [صقور فتح] در «پادگان الشاطئ» [پادگان ساحلی] صحبت کنی با من بیا تا خودت متوجه شوی داستان حکومت خودگردان بازیای بود که اسرائیل با آن آقابزرگ [خِتیار، لقب یاسر عرفات در بین فلسطینیها] را سرکار گذاشته و به او بخندد. این حصار امنیتیای که ضد ما به راه انداختهاند نشان میدهد انتفاضه خیلی ارزان فروخته شده. آزادی نصف و نیمه خیلی فرقی با زندان ندارد.
-محمد میترسم بگویم، ولی تو با صلح مخالفی؟
-چرا این را میگویی؟ من جوانم و میخواهم خانواده تشکیل دهم. پیش از آن میخواهم یک کار آبرومندانه داشته باشم و در کشوری آزاد زندگی کنم که در آن نیازهای اساسی زندگی وجود داشته باشد (حالا نیازهای تفریحی و غیره را نخواستیم). دوست دارم دور دنیا را بگردم اما به عنوان گردشگر نه آواره. دوست دارم فرزندانم در جوی بزرگ شوند که در آن خبری از ترس و گرسنگی و زندان نباشد. همهی اینها فقط با صلح حقیقی محقق میشود. اما سؤال این است: آیا اسرائیل قبول میکند که این صلح را به ما بدهد؟ جوابی که همه میدانند (خصوصا کسانی که اسرائیل را میشناسند) این است: این چنین صلحی مثل غول بیابان و سیمرغ و عنقا است. یعنی محال.
-اگر یک سال پیش [قبل از توافقنامهی تشکیل حکومت خودگردان] از تو میپرسیدم ممکن است اسرائیل روزی سازمان آزادیبخش فلسطین [ساف به رهبری عرفات] را به رسمیت بشناسد هم میگفتی محال است.
-نه این قیاس اشتباهی است. این اسرائیل بود که به دنبال ساف راه افتاد نه برعکس. اسرائیل از سر ناچاری سراغ ساف رفت، وقتی گلولههای پلاستیکیاش در سرکوب انتفاضه کارگر نیفتاد تصمیم گرفت از تنها گزینهی سیاسیاش برای سرکوب انتفاضه استفاده کند. اسرائیل هنوز هم ساف را دشمن خودش میداند ولی این را هم میداند که عرفات در قیاس با رهبران سازمانهای دیگر، خیلی بهتر است و پیش از آن هم میداند که ملت فلسطین، ساف را تنها نمایندهی مشروع خود میداند. علاوه بر این، یاسر عرفات کسی است که اجمالا در دنیا از احترام برخوردار است. اسرائیل «آنچه هست و شرایط واقع» را پذیرفت، آن هم با اکراه و ناراحتی.
ولی حتی با وجود این، هزینهی چندانی در مقابل نپرداخته. ما را انداخته در یک "گِتو" که خودشان در دورهی آوارگی در آنها زندگی میکردند [1]. میتوانیم با آزادی تمام در زیر آفتاب بیابان حرکت کنیم ولی نمیتوانیم در خیابان بازی کنیم.
-ولی محمد هنوز بخشهای دیگری از توافقنامه هست که به پایان نرسیده. کما اینکه موضوع قدس هم هنوز به صورت نهایی حل نشده است.
-منظورت انتشار مجدد نیرو در الخلیل است؟ بعد از آنچه اخیرا رخ داده ابدا نیروهایشان را دوباره در آنجا مستقر نخواهند کرد چه پرز در نخست وزیری بماند چه نتانیاهو بیاید. حتی اگر نیروهایشان را دوباره مستقر کنند هم مسئله خیلی فرقی نمیکند. به محض اینکه یکی از ما عصبانیتش را ابراز کند باز حصار امنیتی بازخواهد گشت و یک تابلو روی در زندان [منظور غزه و کرانهی باختری است] میزنند که "ممنوع الملاقات"! اما مسئلهی قدس که حل نشده باقی ماند خودش یک معما و مسئلهی پیچیده است. میدانی حماس چه میخواهد؟
-بله. کشوری مستقل با پایتختی قدس.
-و خیال میکنی اسرائیل الان یا در آینده این را خواهد پذیرفت؟ قبول کن که ما یک راه حل بیشتر پیش رو نداریم.
-چه؟
-از سرگیری انتفاضه.
***
حالا رسیده بودیم به دروازهی اصلی مقر پلیس در غزه. پس از طی کردن ترتیبات امنیتی عادی، خودمان را در دفتر سرهنگ غازی یافتیم که از زمان آغاز عملیاتهای [اخیر استشهادی] حماس دفترش را ترک نکرده بود. مرد، غرق بود در خواندن گزارشهایی که هر 5 دقیقه یک بار برایش میآمد؛ و هر یک ساعت یک بار فرستادن یک گزارش برای یاسر عرفات و در همان حال، پیگیری رادیو و تلویزیون. با وجود همهی اینها به ما وقت دیدار داد.
وقتی که در این وضعیت دیدمش گفتم: «جناب سرهنگ عذر میخواهم. اگر از همه این کارها بیندازمتان خودم را نمیبخشم.»
ولی او جواب داد: «اگر تو میخواهی متوجه شوی چه چیزی در جریان است، خوشحال میشوم این کار را بکنم. و چه بهتر که اخبار را از اینجا بشنوی چون صدای شایعات (بیرون از اینجا) دارد بر صدای اخبار حقیقی غلبه میکند.»
گفتم: «مردم میگویند شما تبدیل شدهاید به «سرپنجه»هایی که خواست حکومت اسرائیل را اجرا میکنید نه خواست حکومت فلسطین را. این هم جزو همان شایعات است؟»
رئیس پلیس فلسطین جواب داد: «این دیگر جزو تهمتها و اکاذیب است. ما جز از یک حکومت دستور نمیگیریم و آن هم حکومتی نیست جز حکومت فلسطین. تعیین صحت و سقم عملکردمان را هم فقط به عهدهی جناب عرفات میدانیم. من میدانم که خودم و نیروهایم وظایفمان را به بهترین وجه انجام میدهیم. ما نیروهای پلیس وارد بازیهای سیاسی و حرافیهای سیاسی نمیشویم.»

[غازی الجبالی، رئیس پلیس وقت حکومت خودگردان]
گفتم: «ولی شما در دستگیری فهرست افراد تحت پیگرد اسرائیل (که 13 نفر هستند) خیلی پیگیرید و همین باعث شده مردم را بی حساب و کتاب دستگیر کنید.»
گفت: «بله 7 نفر از جنبش حماس را دستگیر کردهایم و 6 نفر دیگر باقی مانده. دنبال آنها هستیم ولی نه برای راضی کردن اسرائیل بلکه به این دلیل که اینها ضد تشکیلات خودگردان فلسطینی عمل میکنند. موقعی که ضد اشغالگران فعالیت میکردند ملت با آنان همدلی داشت اما الان اوضاع تغییر کرده و ما حکومتی فلسطینی داریم بدون حضور اشغالگران [!!]. ملت در حال حاضر و بعد از توافقنامهی اوسلو در مسیر صلح حرکت میکند. جهاد ضد اشغالگران از زمان انقلاب فرانسه تا کنون مشروع بود ولی الان کو اشغالگر؟[!] الان ما یک حکومت فلسطینی داریم که به دنبال صلح است و یک ملت فلسطین داریم که به دنبال صلح است. این چیزی است که حکومت اسرائیل باید بفهمد، درحالیکه حکومت اسرائیل با فرض اینکه همهی ملت فلسطین، [عضو یا همدل با] جنبش حماس هستند دست به مجازات دستهجمعی ملت زده و این فرض صحیح نیست.»
-جناب سرهنگ، شما اخیرا محمود الزهار را دستگیر کردهاید و این پالس واضحی بود مبنی بر اینکه قصد دارید غزه را مطلقا از حماس پاکسازی کنید، حتی آنهایی را که به شاخهی نظامی آن وابسته نیستند.»
-بله محمود الزهار را گرفتیم ولی نه برای زندانی کردن، بلکه برای بازپرسی. او هم تأیید کرد که به گردانهای عزالدین قسام [شاخهی نظامی حماس] وابسته نیست. الان هم در مراحل آخر بازپرسی است. در کل هم ما هر کس را به «حماس» وابسته باشد دستگیر نمیکنیم. ما فقط کسانی را دستگیر میکنیم که ضد حکومت ملی فلسطین فعالیت میکند یا برای حماس نقشه طراحی مینماید یا به آن پول میدهد. ما درخواستمان این است که این افراد به سراغ احزاب سیاسی رسمی و قانونی بروند. و اگر این کار را نکنند ما هم به پیگردشان و دستگیریشان و خلع سلاحشان ادامه خواهیم داد تا آنکه فلسطینیها فقط یک حکومت داشته باشند نه دو حکومت. و حتی اگر در این نبرد چند کشته هم بدهیم باز دست برنخواهیم داشت.»
-ولی آیا راهی جز گسترش شعاع دایرهی «متهمها» وجود ندارد؟
-همهی کشورها در دورههای بحران، دایرهی افراد متهم را گسترش میدهند با این فرض که بازپرسی و تحقیق مشخص میکند چه کسی بیگناه است و چه کسی نیست. و الحمد لله بازپرسی و تحقیقات با نهایت عدالت در جریان است و ما در برخورد با فرد دستگیر شده فرض را بر این نمیگذاریم که او مجرم است و باید بیگناهیاش را اثبات کند، بلکه برعکس میگوییم او بیگناه است مگر آنکه جرمش ثابت شود.
ولی دوست دارم بدانی حماسی که امروز اسرائیل از دست آن آه و فغانش به هوا بلند شده، خودش دستساختهی اسرائیل است [!!!]. اسرائیل در جریان انتفاضه به حماس کمک کرد تا به این ترتیب به سازمان آزادیبخش فلسطین ضربه بزند. ولی بعد از پایان انتفاضه انقلب السحر علی الساحر [ضرب المثلی در زبان عربی به این ترجمه که سحر به خود ساحر برگشت. به معنای: «و این بار حماس (و نه سازمان آزادیبخش فلسطین) بود که خواب را از چشمان اسرائیلیها ربود.»]
[در قسمتهای بعد که نویسنده به دیدار نمایندهی حماس میرود، جواب این شبههی سخیف را که فقط از زبان اسرائیلیها و مخالفین مقاومت شنیده میشود، خواهیم خواند.]
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب
پینوشتها:
1-آلمان نازی در مناطقی که تصرف میکرد اردوگاههایی تهیه میکرد تا یهودیها به دور از دیگران زندگی کنند به این مراکز (که البته ارتباطی به داستان مشکوک هولوکاست ندارد) و نوعی اردوگاه ساکنین به دور از دیگر مردم بوده است، «گتو» گفته میشد.
قسمتهای قبل:

یکی از نکات مثبت این ترجمه این است که ترجمه را به صورت گزینشی نیاورده اید و به جای حذف برخی جملات ،توضیحات کوتاهی را در پرانتز اضافه کرده اید. این روش عالی است/