هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
پنجشنبه، 9 فروردين 1403
ساعت 07:48
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

سه شنبه 2 شهريور 1395 ساعت 14:58
سه شنبه 2 شهريور 1395 14:00 ساعت
2016-8-23 14:58:42
شناسه خبر : 252699
هدفش و مسیر زندگی‌اش را مشخص کرده بود و در همان مسیر گام بر می‌داشت. قدیر یک فرزند صالح برای پدر و مادرش بود، گاهی پدرش که از سر کار برمی‌گشت دستان پدرش را می بوسید، به قدیر معترض می‌شدیم اجازه بده دستانش را بشوید، اما قدیر متواضعانه می‌گفت: همین دستان روغنی پدر است که ما به اینجا رسیدیم.
هدفش و مسیر زندگی‌اش را مشخص کرده بود و در همان مسیر گام بر می‌داشت. قدیر یک فرزند صالح برای پدر و مادرش بود، گاهی پدرش که از سر کار برمی‌گشت دستان پدرش را می بوسید، به قدیر معترض می‌شدیم اجازه بده دستانش را بشوید، اما قدیر متواضعانه می‌گفت: همین دستان روغنی پدر است که ما به اینجا رسیدیم.
گروه حماسه و مقاومت رجانیوز - کبری خدابخش: مرگ انسانها زمان مشخصی دارد؛ اگر زمان مرگ کسی فرا برسد هر جایی که باشد این امر اتفاق می‌افتد، اما بعضی از آدم‌ها چه خوب بهشت را می‌خرند. شهدای امروز ما که خودشان را فدای حضرت زینب(سلام الله علیها) می‌کنند و نام زیبای مدافعان حرم را بر خود نهاده اند. شهدای مدافع حرم امروز حضور ظاهری امامشان را درک نکرده اند، اما از عمق جان بصیرت و شناختی بسیار بالا دارند و این بصیرت باعث حرکت آنها به سوی جهاد می شود. همان طور که رهبر معظم انقلاب فرمودند وظیفه اصلی ما در این دوره شناخت دشمن و داشتن بصیرت است مدافعین حرم با بصیرت کامل در صحنه جهاد حاضر شدند. امروز گذری کوتاه از زندگی قدیر سرلک به روایت مریم سرلک برای خوانندگان فهیم خبرگزاری رجا نیوز داریم.
 
از تولد تا جوانی
 
سیزده شهریور سال 1363 بود که خداوند فرزند پسری به خانواده سرلک عطا کرد که نامش را قدیر گذاشتند، قدیر هنوز زبان باز نکرده بود که پای منبر علمای بزرگ با خانواده اش همراه بود و کودکی اش را در هیأت های امام حسین ( علیه السلام) سر کرد. در هفت سالگی عضو پایگاه بسیج محل شد تا آخر عمر هم یک بسیجی باقی ماند. از بچگی مأنوس و همدم قرآن بود و بیشتر اوقات در حال قرآن خواند و به پدر و مادر و بعدها همسرش هم سفارش می کرده که قرآن را هیچوقت از خود جدا نکنید. زمانی که وارد سپاه می شود برای گذراندن دوره‌های آموزشی به تبریز می رود و در آنجا در وقتهای آزادش حفظ جزء 30 را آغاز میکند و در نیمه دوم دوره آمورشی‌اش, جزء 26 قرآن را حفظ می کند . قدیر از 13 سالگی غسل شهادت می‌کرده که در سن 31 سالگی به آرزویش می رسد.
 
 
داستان ازدواج
 
شب چهارشنبه آخر سال بود، برای اولین مرتبه مساله ازدواج من با قدیر مطرح شد و 16 فروردین سال 88 به همراه پدر و مادرشان خواستگاری من آمدند، قدیر با اینکه یکی از عموزاده هایم بود، اما تا حالا ندیده بودمش، همون شب با هم صحبت هم کردیم، قدیر اولین حرفی که زدند گفتند: خانم همسر و زندگی اول من کارم هست، و شما زندگی و همسر دوم من خواهید شد. من یک نظامی هستم و ما نظامیان همیشه با خطر روبه رو هستیم. وقتی قرار شد فکرهایم را بکنم، مدام صحبت هایش جلوی چشمم بود که ایمان به خدا در کلمه کلمه حرفهایش موج می زد. فردای روز خواستگاری قدیر به حرم حضرت عبدالعظیم حسنی می رود و نذر می کند که من جوابم بله باشد. اولین جایی که بعد از محرم شدن‌مان رفتیم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی بود که همان جا از آرمان ها و آرزوهایش برایم گفت، و بزرگترین آرزویش را شهید شدن در راه خدا بیان کرد. اول من در حد یک آرزو فقط به این موضوع نگاه می کردم، پیش خودم می گفتم : کشور ما که در امنیت به سر می برد اگر یک روز خدایی نکرده جنگی صورت گرفت قدیر حتما میدان دار خواهد بود، اما چند وقت بعد وقتی صحبت دفاع از حریم حرم عقیله بنی هاشم پیش آمد دیگر کم کم مطمئن شدم که بزرگترین آرزوی قدیر به واقعیت تبدیل خواهد شد. در این 6 سال که با هم زندگی می‌کردیم صبح زود به سرکار می‌رفت و تا نیمه‌شب مشغول کار بود و وقتی برای حفظ قرآن کریم نداشت، ولی بسیار تاکید داشت که در زندگی‌مان رنگ‌و‌بوی خدا حس شود. از این رو هر شب یک سوره را انتخاب می‌کردیم و معانی و تفسیر آن سوره را مطالعه می‌کردیم و تا 2 جزء تفسیر  را مطالعه کرده بود.
 
قدیر حالت چهره اش به گونه ای بود که همه گمان می کردند یک شخص بسیار خشن است، اما قدیر یک انسان بسیار شاد و البته شوخ طبع بود. مدت زندگی من 6 سال بود که زمان بسیار کمی را ما در کنار هم بودیم. شبها وقتی به خانه می آمد سعی می کرد جای خالی اش را در زمان نبودنش در خانه پر کند و همه نبودنهایش را جبران کند.  حرفهای شهید کاظمی سرلوحه کار و زندگی مان بود و می‌گفت «شهدا نباید فقط در حد یک قاب عکس در خانه باشند و باید به حرف و سیره شهدا عمل کرد» تشیع جنازه اکثر شهدا شرکت می‌کردیم.
 
زمانی که شهدای غواص را به تهران آوردند با اینکه عمل آپاندیس کرده بود و هنوز بهبودی کاملش را به دست نیاورده بود در تشییع شرکت کردیم و حس و حال عجیبی داشت. هر زمانی که شهیدی را می‌آوردند در مراسم تشییع آن شهید شرکت می‌کردیم. زمانی که شهدای غواص را آوردند با اینکه قدیر عمل کرده بود و بخیه داشت، اما با همان حال در مراسم تشییع شهدا حاضر شد و یک حس و حال عجیبی هم در آن روز داشت. قدیر بهترین شوهر بود، اما به علت مشغله کاری‌اش من کمتر می‌دیدمش و تحملش کمی برایم  سخت بود . اما زمان هایی که از سر کار برمی گشت و خانه بود هرچند مدت زمان کمی بود، اما همین مدت کم هم از همه لحاظ برای من سنگ تمام می گذاشت.
 
 
خصوصیات اخلاقی
 
پیرو خط رهبری بود و همیشه هم به ما تاکید می کرد فقط ببینید رهبر در مسائل متفاوت چه می گوید. همیشه با وضو بود. به نماز اول وقت بسیار اهمیت می داد زمانی که در محل کارش اذان می گفتند قدیر از همه زودتر وضو می‌گرفته و برای نماز آماده می‌شده.از تخصص کاری‌اش که مهندس برق بود، به افراد بی بضاعت تا آنجا که می توانست و نیاز داشتند کمک می‌کرد و می توان گفت از تخصصش در کار خیر استفاده می‌کرد.  خودش را فدای دین و اعتقاداتش کرده بود. هدفش و مسیر زندگی‌اش را مشخص کرده بود و در همان مسیر گام بر می‌داشت. قدیر یک فرزند صالح برای پدر و مادرش بود، گاهی پدرش که از سر کار برمی‌گشت دستان پدرش را می بوسید، به قدیر معترض می‌شدیم اجازه بده دستانش را بشوید، اما قدیر متواضعانه می‌گفت: همین دستان روغنی پدر است که ما به اینجا رسیدیم.
 
امانت‌داری یکی از خصوصیات اخلاقی‌اش محسوب می شد و خودش رعایت می کرد و به دیگران هم توصیه می کرد. روی بیت المال بسیار حساس بود به طوری که حتی یک حتی از خودکارهای محل کارش استفاده شخصی نمی کرد. و گاهی می گفت باید فردای قیامت جوابگوی همین یک خودکار باشم، می گفت من خودم را مدیون یک نوشتن هرچند کوتاه نمی کنم. بسیار مؤدب و مهربان بود و بر روی حجاب و امر به معروف و نهی از منکر تأکید بسیاری داشت و بر روی این موضوع بسیار محکم ایستاده بود و برای انجام کار غریبه و آشنا برایش هیچ فرقی نداشتند و در جواب همه می گفت: «نمی‌توانم جواب حضرت زهرا(سلام الله ) را بدهم» تکه کلام اش بود. قدیر از نظر شخصیتی فوق‌العاده فعال  و پویا بود و مانند معنای نام زیبایش توانا بود و انواع تخصص در زمینه های متفاوت را آموزش دیده بود همه فن حریف بود و آهنگری, سیم کشی  و جوشکاری و کارهای فنی را بلد بود.
 
 
عشق به اهل بیت (علیه السلام)
 
سال 93 جزء پیادگان اربعین به سمت کربلای معلا بود و ارادت خاص و عجیبی به امام حسین(علیه السلام ) داشت. عشق و علاقه به اهل بیت در صدر دل قدیر خودنمایی می کرد. پایه ثابت هیات محل بود. هر جایی از محل هیأتی برای اهل بیت ( علیه السلام) برپا بود قدیر یکی از میانداران و علمداران هیئت بود. چند سالی می شد که در خانه پدری اش هیأتی به نام هیأت حضرت علی اصغر(علیه السلام) برپا است و بیشتر جوانان و نوجوانان و حتی بچه های پنج شش ساله در این هیات هستند. قدیر همه تلاش خود را برای جذب هر چه بیشتر بچه های محله به هیات داشته، هدیه می خریده و به روحانی هیات می داده تا به عنوان جایزه حضور در هیات به آنها بدهد و یا از روحانی می خواسته احکام شرعی مثل وضو و نماز را به بچه ها آموزش بدهد. و همیشه می‌گفت اولین دین بر گردن ما پرورش بچه‌های محل است . بچه های آن زمان حالا صاحب زن و زندگی هستند، اما با این حال ارتباط بسیار قوی با هیات دارند. و همان سالهای اولیه برپایی هیات قدیر هیات را ثبت می کند.
 
 
 
 
ماه‌های آخر
 
قدیر با همه عشق و علاقه اش به اهل بیت ( علیه السلام) به سوریه رفت و می گفت: اجازه نمی دهیم که حضرت زینب ( سلام الله علیها) دو باره به اسارت برود و می گفتند اگر ما به سوریه نرویم و با داعشی ها نجنگیم فردای نه چندان دور باید در شهر های ایران با آنها بجنگیم.
 
اردیبهشت 94 که به سوریه رفت، مأموریتش 45 روز طول کشید و برگشت گوشش در انفجار آسیب دیده بود. و من نمی دانستم که ایشان مجروح شده اند، در همین اوضاع و احوال بود که آپاندیسش عود کرد و آپاندیسش را عمل کرد و من تازه آنجا بود که فهمیدم گوش ایشان آسیب دیده است. هنوز بخیه‌هایش را نکشیده بود که می‌گفت باید بروم. فقط حرف رفتن را می‌زد. من اصلا نه ناراضی و نه معترض بودم و از اینکه همسرم در راه دفاع از حرم عقیله بنی هاشم گام برداشته است خوشحال بودم .
 
 بار دوم  63 روز مأموریتش طول کشید. زمانی‌که برای آخرین مرتبه به سوریه می‌رفت, گفت: من را حلال کن چون احساس می‌کنم دیگر برگشتی ندارم و من هم او را حلال کردم و راهی‌اش کردم. روز بسیار سختی بود، متوجه شدم که قدیر از همه چیز و همه جا دل کنده است، بعد از رفتنش انگار همه دنیا روی سرم خراب شد، مثل روز برایم روشن بود که سفر قدیر بی بازگشت است. شب شهادتش خواب دیدم که با عجله آمد از من خداحافظی کرد و رفت وقتی از خواب بیدار شدم به مادرم گفتم : قدیر یا شهید شده یا شهید می شود. 
 
چند روز قبل از شهادت عکسی که با سردار همدانی داشتند که برایم فرستاد و گفت؛ «من کارهای زیادی اینجا دارم، سردار همدانی قبل از اینکه به شهادت برسد به من گفت که بمانم و زندگی در جبهه هاست »
 
با اعضاء خانواده که تلفنی صحبت می کرد و حرف از آمدنش می شد، می گفت : من 10 هفته که گذشت از رفتنم می آیم، نه هفته و چهار روز از رفتنش گذشت که شهید شد و به گفته حرف خودش سر ده هفته آمد، اما پیکر مطهرش در معراج شهدا....
 
 
نحوه شهادت 
 
روز چهارشنبه ساعت سه بعد از ظهر خودروی روح‌الله قربانی و قدیر در شهر حلب سوریه در روستای تل عزان مورد اصابت موشک کورنت اسرائیلی قرار می‌گیرد، روز 13 آبان سال 94 در مبارزه با تروریست‌های تکفیری به شهادت رسیدند. 
 
مسئولیت های شهید قدیر سرلک در طی سالهای خدمتشان: فرمانده گروهان 115 امام حسین (علیه السلام) و فرمانده گردان 118 امام حسین( علیه السلام)  و فرمانده گردان 114 امام حسین( علیه السلام)  و 10 سال فرمانده پایگاه بسیج مسجد 72 تن در شهرک رضوی بودند و  در جریان مأموریت مستشاری  در سوریه حاضر می شود.
 


دیدگاه کاربران

زیبا بود احسنت به شما

قدیر رفیق
جایت خالی است

زندگی زیباست اما شهادت زیباتر
عالی بود
خسته نباشید

جای شهدا
به خصوص قدیرتوی یافت اباد خالیه

قدیرامسال محرم جایت خالی است بیاو میدان داری کن

انهاکه رفتندکارحسینی کردن
انهاکه ماندندکارزینبی

خدابه همسرشهیدصبربدهد

کاش من هم مدافع حرم میشدم

کاش من هم شهید میشدم

چقدر صبوری در کلمه کلمه این متن موج میزند

برادرچقدر دلتنگت هستیم