هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
يكشنبه، 7 دى 1404
ساعت 20:37
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

چهارشنبه 5 فروردين 1394 ساعت 02:18
چهارشنبه 5 فروردين 1394 01:15 ساعت
2015-3-25 02:18:08
شناسه خبر : 206226
با كسي كه عقل بر او حاكم نيست اگر ديد نظرش اشتباه است از اشتباهش دست نمي‌كشد مشورت نكن؛ با آدمي كه هر روزي يك رنگ به خود مي‌گيرد، بوقلمون صفت است، با او هم مشورت نكن، كسي روزي نظرش اين است كه كاري انجام شود ولي فردا نظرش عوض مي‌شود و از انجام آن كار نهي مي‌كند و پس فردا رفتار ديگري را پيشنهاد مي‌كند مشورت جايز نيست؛ ‌زيرا او مشورت‌هاي متناقضي به تو مي‌دهد و لذا شخصيت تو را هم يك شخصيت متلوّن بار مي‌آورد.
تأثير شخصيت هاي ملوّن در انحراف جوامع ديني؛

تلون شخصیت چیست و چه خطراتی دارد؟/ نقش بیماری تلون شخصیت در عاشورا

با كسي كه عقل بر او حاكم نيست اگر ديد نظرش اشتباه است از اشتباهش دست نمي‌كشد مشورت نكن؛ با آدمي كه هر روزي يك رنگ به خود مي‌گيرد، بوقلمون صفت است، با او هم مشورت نكن، كسي روزي نظرش اين است كه كاري انجام شود ولي فردا نظرش عوض مي‌شود و از انجام آن كار نهي مي‌كند و پس فردا رفتار ديگري را پيشنهاد مي‌كند مشورت جايز نيست؛ ‌زيرا او مشورت‌هاي متناقضي به تو مي‌دهد و لذا شخصيت تو را هم يك شخصيت متلوّن بار مي‌آورد.
 گروه اندیشه و معارف - رجانیوز: متنی که در ادامه می آید از سری مقالات حجت الاسلام والمسلمین جواد سلیمانی عضو هیات علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) است که با موضوع «تأثير شخصيت هاي ملوّن در انحراف جوامع ديني» نگاشته شده است. 
 
به گزارش رجانیوز حجت الاسلام والمسلمین دکتر سلیمانی با بیان خطرناک و غیرامین بودن افراد دارای تلون شخصیت عقیده دارد اگر فردي روي شخصيت خود كار كرده باشد باورهاي ديني، ارزش‌ها و سنت‌هاي ديني اش جزء بخش پايدار روان او شده باشد، شخصيت ديني با ثباتي داشته باشد، در اين صورت هست كه به اين سادگي تغيير نمي‌كند، فلذا تلوّن نهي شده و به خصوص تلوّن در دين خطرآفرين شمرده شده‌است، فرمودند:«فأِياكم والتَّلَوُّنَ‌ فِي دِينِ اللهِ»(4)، ‌يعني روي خود كار كنيد تا در دين خدا ثابت قدم باشيد، از دو رويي و رنگارنگ شدن در دين خدا بپرهيزيد.
 
متن زیر به سؤالات مهمی از قبیل تأثير شخصيت هاي ملوّن در انحراف جوامع ديني با نگاهی به زندگی سیاسی شبث بن ربعی پاسخ داده است که از نظر می گذرانیم:
 
عوامل شخصيت ساز
 
روانشناسان مي‌گويند رفتارهايي كه انسان انجام مي‌دهد تحت تاثير شخصيت اوست؛ شخصيت را تعريف مي‌كنند به يك پديده پايدار در وجود انسان كه شامل اعتقادات، افكار، سنت‌ها، ‌ارزش‌ها و غيره مي‌شود و در رفتار انسان تاثير مي‌گذارد و انديشه‌ها، باورها و ارزش‌هايي كه در نهاد انسان قرار دارد و در رفتار او تأثير مي‌گذارد در اين كانون مستحكم يعني شخصيت قرار دارد؛ بطوري كه وقتي انسان در موقعيت خاصي قرار مي‌گيرد به صورت ناخودآگاه تحت تاثير باورها ارزش‌ها و عادات پايداري كه در وجود او هست عكس العمل نشان مي‌دهد؛ مثلا الان ما شايد پاي يك منبري بنشينيم يك موعظه‌اي را گوش كنيم در ما يك تاثيري بگذارد، يك رفتاري را بيرون مجلس بر اساس آن انجام دهيم؛ اين رفتار برخاسته از شخصيت ما نيست؛ آن خصلتي كه به‌صورت پايدار در وجود ما هست جزء شخصيت ما محسوب مي‌شود، شايد دو روز بعد اين صحنه را فراموش كنيم، اين حالت عارضي كه در اين مجلس بر ما عارض شده و محرّك ما بوده از بين برود.
 
بنابراين، آن عامل اصيلي كه موجب اين مي‌شود آدم بتواند روي رفتار كسي حساب بازكند، شخصيت او هست، در مورد شخصيت مي‌گويند چند عامل در شكل‌گيري شخصيت انسان مؤثر هست؛ يكي از آن عوامل وراثت هست؛ يعني انسان به‌صورت طبيعي يك خصلت‌هاي پايداري را از پدر و مادر و اجداد خود به صورت وراثتي و ژنتيك كسب مي‌كند.
 
عامل ديگر محيط هست، محيط را تقسيم مي‌كنند به محيط داخلي و محيط خارجي؛ محيط داخلي همان رحم مادر است زيرا در اثر غذاهايي كه مادر مي‌خورد، در اثر صحنه‌هايي كه او در طول شب و روز نگاه مي‌كند، رفتارهاي خير و شري كه از او سر مي‌زند، اين‌كه امروز گناه مي‌كند يا عمل صالحي انجام مي‌دهد گاه در بچّه‌اي كه در رحم اوست تأثير پايدار مي‌گذارد.
 
ولي محيط خارجي چيست؟ در مورد محيط خارجي مي‌گويند خانواده، رسانه‌ها(روزنامه‌ها، راديو و تلويزيون، شبكه‌هاي مجازي)، فضاهاي آموزشي(كودكستان، دبستان، دبيرستان، دانشگاه، حوزه‌هاي علميه و ساير مؤسسات فرهنگي و آموزشي)، مجالست‌هاي دوستان و رفيقان، محل كار و شغل همه اين‌ها روي شخصيت انسان به مرور زمان تاثير پايدار مي‌گذارد؛ اما در ميان عوامل شخصيت ساز؛ دو عامل خيلي مهم است يكي وراثت و ديگري خانواده؛ لكن عامل اول با اختيار ما قابل كنترل نيست، ولي دومي توسط ما قابل تنظيم است يعني ما مي‌توانيم محيط خانواده را طوري تنظيم كنيم كه تأثير اخلاقي شايسته‌اي در فرزندانمان بگذارد.
 
اساساً ساماندهي محيط خارجي در خيلي از موارد بدست خود ما هست، خيلي وقتها مي‌توانيم محيط‌ها آموزشي، كاري، و محل زندگي خود را جايي انتخاب كنيم و در شخصيت ما تأثير سازنده و تكامل آفريني داشته باشند؛ شغلي انتخاب كنيم كه ما را از فضائل اخلاقي دور نكند، مدرسه‌اي برويم كه علاوه به علم بر اخلاق نيز تأكيد كند، محله‌اي زندگي كنيم كه ناهنجاري اخلاقي در آن زياد نباشد. 
 
به هر حال شخصيت به عنوان كانون رفتارساز و جهت دهنده كارهاي انسان بسيار مسأله مهمي است كه بخشي از آن با انتخاب و اختيار خود انسان شكل مي‌گيرد.(1)
 
برخي از انسان‌ها در زندگي به علت‌هاي گوناگوني مبتلا به اختلال شخصيت يا بي‌شخصيتي مي‌شوند بطوري كه روز به روز به رنگي در مي‌آيند و چهره‌ها و رفتارهاي متناقضي از خود بروز مي‌دهند، اين افراد بي‌شخصيت ناميده مي‌شوند، و انسان‌ها متلوّن هستند.
 
خطر تلوّن شخصيت
 
اين افراد بسيار خطرناك و غير امين هستند؛ از اين رو در روايات آمده كه با افر اد بي‌شخصيت و متلوّن مشورت نكنيد، امام صادق(عليه السلام) فرمود: 
 
«وَ لَا تُشِرْ عَلَى مُسْتَبِدٍّ بِرَأْيهِ- وَ لَا عَلَى وَغْدٍ وَ لَا عَلَى مُتَلَوِّنٍ وَ لَا عَلَى لَجُوجٍ؛(2) با آدمي كه استبداد رأي دارد يا كودن يا متلوِّن يا لجباز است مشورت نكن» 
 
با كسي كه عقل بر او حاكم نيست اگر ديد نظرش اشتباه است از اشتباهش دست نمي‌كشد مشورت نكن؛ با آدمي كه هر روزي يك رنگ به خود مي‌گيرد، بوقلمون صفت است، با او هم مشورت نكن، كسي روزي نظرش اين است كه كاري انجام شود ولي فردا نظرش عوض مي‌شود و از انجام آن كار نهي مي‌كند و پس فردا رفتار ديگري را پيشنهاد مي‌كند مشورت جايز نيست؛ ‌زيرا او مشورت‌هاي متناقضي به تو مي‌دهد و لذا شخصيت تو را هم يك شخصيت متلوّن بار مي‌آورد. 
 
در جاي ديگر فرمودند‌ آدم متلوّن آدمي است كه به ديگران ظلم مي‌كند و در اجتماع سبب ظلم مي‌شود و اين آدم به مرور بايد تأديب شود. 
 
در روايات اسلامي به مؤمنان هشدار داده شد كه در امور ديني هرگز رنگ عوض نكنند، يعني نه خود رنگ عوض كنند و نه به افراد متلوّن و بي‌شخصيت مراجعه كنندو به رأي آن‌ها تكيه كنند.
 
فرمودند: «فأياكم والتَّلَوُّنَ‌ فِي دينِ الله(3)؛ از رنگ عوض كردن در دين خدا برحذر باشيد.»
 
اگر تلوّن و دگرگون شدن به دين خدا كشيده شود، بسيار خطرناك است.
 
چون انسان متلون وقتي در يك جامعه شيعه هست در صحنه اجتماع از مذهب پيروي مي‌كند از يك مكتب و آيين حقي پيروي مي‌كند ولي به دليل عدم ثبات شخصيت وقتي از ايران به يكي از كشورهاي اهل سنت رفت كه در آن‌جا شيعه در اقليت است كم‌كم‌ رنگ عوض مي‌كند مي‌گويد اين‌ها چه خوب نماز مي‌خوانند، ‌چه‌قدر به تلاوت قرآن اهميت مي‌دهند، چه اشكالي دارد آدم مؤدبانه دست‌هاي خود را هنگام نماز مثل آن‌ها روي هم بگذارد، كم كم رنگ و لعاب رفتار مذهبي اش تغيير مي‌كند، از آن كشور به اروپا مي‌رود؛ يك دفعه چادر از سر مي‌گيرد سر ‌از مراكز تفريحي مبتذل آنان در مي‌آورد، در كليسا نمايان مي‌شود، چون شخصيت ديني اش قوام پيدا نكرده در دين خدا هم رنگ به رنگ مي‌شود؛ يعني با دين خدا بازي مي‌كند و براي اين‌كه زير سؤال نرود همه لغزش‌هايش را توجيه مي‌كند، نوسان‌هاي رفتارهاي ديني‌اش را تقسير و توجيه مي‌كند.
 
در تاريخ خيلي اين صحنه‌ها پيش آمده است، ‌خيلي‌ها با به دليل تلوّن شخصيت با دين خدا بازي كرده‌اند و نقص موجود در شخصيت خود را برعهد رهبران ديني و كاستي‌هاي دين و نارسايي‌هاي جامعه مؤمن گذاشتند.
 
نوعاً در محيط‌هاي مختلف اكثريت يك مذهب و مرام خاصي را دارند، و هميشه اينگونه نيست كه اكثريت آن چيزي را بخواهند كه من مي‌خواهم مذهب مردم عالم اهل سنت، دين و آيين مردم اروپا و آمريكا منطبق بر مرام و مذهب من نيست، آن گونه كه من پيش‌تر رفتار مي‌كردم رفتار نمي‌كنند، آن‌ها براي خودشان يك مرامي دارند، آداب و سلوكي دارند، انسان ملوّن در آن‌جا مي‌رود مي‌بيند كه اكثريت مردم اعتقادات و مناسك ديني‌اي غير آيين او را را مي‌پسندند و ارزش‌هاي ديني شان متفاوت است، رنگ عوض مي‌كند، تغيير مي‌كند، ‌چون مقاومت كردن در برابر ارزش‌ها و باورها و رفتارهاي اكثريت كار پر مشقّتي است؛ چه چيزي باعث اين مي‌شود كه انسان بتواند ثابت و استوار بماند؟
 
اگر فردي روي شخصيت خود كار كرده باشد باورهاي ديني، ارزش‌ها و سنت‌هاي ديني اش جزء بخش پايدار روان او شده باشد، شخصيت ديني با ثباتي داشته باشد، در اين صورت هست كه به اين سادگي تغيير نمي‌كند، فلذا تلوّن نهي شده و به خصوص تلوّن در دين خطرآفرين شمرده شده‌است، فرمودند:«فأِياكم والتَّلَوُّنَ‌ فِي دِينِ اللهِ»(4)، ‌يعني روي خود كار كنيد تا در دين خدا ثابت قدم باشيد، از دو رويي و رنگارنگ شدن در دين خدا بپرهيزيد.
 
بيماري تلوّن در عصر عاشورا
 
اميرمؤمنين در جمعي از اصحاب خود فرمود: 
 
«وَ لَوْ فَقَدْتُمُونِي لَرَأَيتُمْ مِنْ بَعْدِي أُمُوراً يتَمَنَّى أَحَدُكُمُ الْمَوْتَ مِمَّا يرَى مِنْ أَهْلِ الْجُحُودِ وَ الْعُدْوَانِ مِنْ أَهْلِ الْأَثَرَةِ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِحَقِّ ا... تَعَالَى ذِكْرُهُ(5)؛ هنگامي كه مرا از دست داديد، بعد از من حوادث خواهيد ديد كه برخي از شما از دست اهل انكار و دشمني آرزوي مرگ مي‌كنيد، از دست برتري طلبان و كوچك شماران حقّ خداي تعالي ذكره...»
 
بعد از من زماني پيش مي‌آيد كه وضعيت تغيير مي‌كند بطوري كه برخي از شما از مشاهده آن وضعيت تمناي مرگ مي‌كنيد بخاطر اين‌كه يك عده‌اي اهل انكار مي‌شوند خيلي از حقايق و ارزشها و باورهاي حق را انكار مي‌كنند، اهل لغزش مي‌شوند دين خدا، را حق الهي را دست كم مي‌گيرند، ‌بادين خدا بازي مي‌كنند، «وَ الْخَوْفِ عَلَى نَفْسِهِ(6)؛ در حاليكه از جان خود مي‌ترسند.»
 
اميرالمومنين(عليه السلام) تقريبا زمان حكومتش اين جملات را مي‌فرمايد؛ اين وضعيت به سرعت بعد از حكومت آن حضرت پيش آمد؛ يعني دوران حكومت امام حسن(عليه السلام) كه تقريبا شش ماه به طول انجاميد، طوري شد كه حضرت ديد اصلا نمي‌تواند جنگ را اداره كند؛ عبيدا... بن عباس(پسر عمويش) را به سمت مدائن فرستاد تا با سپاه معاويه بجنگد، ولي وقتي دو لشكر باهم روبرو شدند، چيزي نگذشت كه خبر رسيد عبيدا... با تعداد زيادي از سپاهش به معاويه پيوسته، در پشت جبهه هم وقتي حضرت داشت نماز مي‌خواند برخي از افراد سپاهش شورش كردند و پشت او را خالي كردند يكي هم آمد به ران حضرت ضربه زد بطوري كه حضرت زخمي شد، حضرت ديد عجب لشگر متلوّني دارد؛ كساني كه براي جنگ با معاويه در كنارش قرار گرفته‌اند ناگاه به خودش حمله مي‌كنند، يك عده از آن‌ها جزء خوارج هستند؛ يك عده براي جمع غنائم آمده‌اند؛ يك عده فقط به دستور رئيس قبيله خود آمده‌اند؛ يك عده مي‌بينند باد به چه سمتي مي‌وزد به همان سمت و سو مي‌روند؛ امروز را مي‌بينند، ‌جزء حزب باد هستند؛ حال باد به هر سوي بوزد به آن سمت سوق پيدا مي‌كنند؛ يك عده هم شيعيان خالص هستند كه تعدادشان بسيار اندك است؛(7)
 
حضرت از آنان پرسيد: با معاويه بجنگيم يا صلح كنيم؟ گفتند: «البُقية البُقية؛ «ما زندگي مي‌خواهيم، ما زندگي مي‌خواهيم!»(8) يعني نه نه نجنگيم ما زندگي مي‌خواهيم، ما زندگي مي‌خواهيم؛ حضرت وقتي اين وضع را مشاهده كرد، پيشنهاد صلح از سوي معاويه را پذيرفت، ماهيت پوشالي امويان براي مردم فاش شود.
 
حجر بن عدي كندي آمد، گفت: چرا اين كار را كردي شما با اين كاري كه كردي ما را ذليلانه به خانه‌هاي مان برگردانده اي؛ ولي سپاه معاويه با عزت به خانه‌هاي خود رفتند، امام حسن(عليه السلام) مچ دست او را گرفت فرمود: «يا حُجْرُ... وَ لَيسَ كُلُّ إِنْسَانٍ يحِبُّ مَا تُحِبُّ- وَ لَا رَأْيهُ كَرَأْيكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيكُم(9)؛‌اي حجر آن‌چه شما دوست داري همه دوست ندارند، نظر همه مردم مثل نظر تو نيست من اين كار را براي بقاي شما انجام نداده‌ام» استوار نيستند؛ اين‌ها رنگ عوض كردند، آن‌ها روزي كه در جنگ صفين مي‌جنگيدند دنياي آن‌ها پشت سر آخرتشان بود، اول براي خدا و آخرت مي‌جنگيدند بعدا به فكر دنيا مي‌افتادند؛ بعد مي‌ديدند مصالح دنياي آن‌ها چه اقتضايي دارد، آخرت براي آن‌ها اولويت داشت؛ ولي امروز اين‌گونه نيستند، امروز آخرت را پس از دنيا قرار دادند، ‌اول مي‌بينند دنيايشان چه اقتضائي دارد، بعد به فكر مقتضاي آخرت مي‌افتند؛ مردم فرق كردند، رنگ عوض كرده‌اند، متلوّن شده‌اند.
اين وضعيت مطابق همان پيش‌گويي و پيش‌بيني اميرمومنان(عليه السلام) بود، كه فرمود بعد از من روزگاري را مي‌بينيد كه چنين وضعيتي رخ مي‌دهد، امّا علي(عليه السلام) در آن روزگار به اصحاب خود توصيه مي‌كرد:
 
«فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ ا... جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ عَلَيكُمْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَاةِ وَ التَّقِيةِ؛(10) هنگامي كه آن روز فرا رسيد به ريسمان الهي چنگ بزنيد ارتباطات با خودتان را بيش‌تر بكنيد دور هم بر محور خدا جمع شويد و متفرق نشويد و از صبر و نماز استعانت بجوييد و عقايد خود را پنهان كنيد.»
 
شايد حضرت بخواهد بفرمايد هركسي دنبال يك حزب و گروه نرود، يكي اين طرف يكي آن طرف متفرق نشويد، مومنين با هم باشيد، هم ديگر را تحمل كنيد صبر كنيد، نماز و تقيه را فراموش نكنيد، عقايد و مواضع خودرا پنهان كنيد، خيلي وقت‌ها پيش خيلي از افراد مرام خود را فاش نكنيد. 
 
امروز در جامعه ما گاهي وضعيت به گونه‌اي مي‌شود كه شما نمي‌تواني بگويي طرفدار چه جناحي هستي، طرفدار چه شخصيتي هستي، حتي گاهي اوقات اوضاع به گونه‌اي مي‌شود كه شما مي‌خواهي از آن راهي كه مقام معظم رهبري«مدّظلّه» صريحا اين را اعلام مي‌كند دفاع كني نمي‌تواني، مي‌خواهي بگويي من طرفدار اين مرام هستم، در خانواده خود بين نزديكان خود در
غربت قرار مي‌گيري، حضرت مي‌فرمايد در برخي شرايط بايد صبر كنيد، پيش بعضي‌ها هم تقيه كنيد.
 
«اعْلَمُوا آن ا... تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمُتَلَوِّن‏؛(11) بدانيد خداي تبارك و تعالي آن بندگانش را كه رنگ عوض مي‌كنند دشمن مي‌دارد» 
 
يعني خدا ان‌ها را قشنگ مي‌شناسد و نسبت به آن‌ها بغض مي‌ورزد، طبيعتا هيچ كمكي به او نمي‌كند و مرتب در زندگي توفيقات را از او سلب مي‌كند، بطور كه تلاش‌هايش به نتيجه نمي‌رسد.
 
دگرگوني‌ رفتار سياسي شبث در صدر اسلام 
 
از بيعت با پيامبر(صلي ا... عليه و آله) تا خيانت به آن حضرت
 
شبث بن ربعي يكي از رجال عراقي است كه اينگونه آدمي هست، از بزرگان و اشراف كوفه است، از رؤساي بني تميم است، عِرِّيف است يعني مسؤول سرشماري، مسؤول تقسيم عطايا و عايدات حكومتي در قبيله خود بوده،(12) از اصحاب علي(عليه السلام) در دوران حكومت آن حضرت بوده و از حضرت روايت نقل مي‌كرد؛ در عصر رسول خدا(صلي ا... عليه و آله) آمد در جزيرة العرب اسلام آورد، بعد وقتي كه رسول خدا(صلي ا... عليه و آله) از دار دنيا رفت و عدّه‌اي از اعراب جزيرة العرب از اسلام دست كشيدند و جنگ‌هاي ممتدي بر عليه حكومت اسلامي به راه انداختند، شبث نيز مرتد شد و از اسلام دست شست؛ 
 
بعد از رسول خدا(صلي ا... عليه و آله) عدّه‌اي مرتد شده گفتند بر ما وحي نازل مي‌شود، بر وزن آيه «القارعة ما القارعة و ماأدراك ماالقارعة» آيه درست كردند؛ گفتند: «الفيل ما الفيل و ما ادريك ما الفيل و له خرطوم و ذنب طويل.»
 
شبث در اين زمانه رفت دنبال يكي از اين مُتنَبِّياني(مدعيان پيامبري) كه گفت بر من آيه نازل مي‌شود به نام سجاح، سجاح دختر حارث بود. و شبث به او ايمان آورد واذان گوي او شد، اين كسي كه مسلمان شده بود مرام رسول خدا را پذيرفته بود اذاني مثل اذان بلال را قبول داشت، حالا رفته اذان گوي سجاح شده؛ لكن بعد از اين‌كه ابوبكر يك لشگري فرستاد و مرتدان را سر جاي خود نشاند، و شورشهاي ردّه خوابيد، شبث دوباره آمد مسلمان شد؛ بعد آمد در شورش عليه عثمان شركت كرد؛ بعد دوران حكومت اميرمومنان(عليه السلام) آمد با علي(عليه السلام) بيعت كرد جزء اصحاب حضرت شد؛(13)
 
از بيعت با علي(عليه السلام) تا خيانت به علي(عليه السلام) 
 
شبث در هر زماني خود را به منشأ و منبع قدرت وصل مي‌كرد؛ هنگامي كه به سجاح پيوست مؤذن او شد؛(14) وقتي كه به حضرت پيوست جزء كارگزاران پيش‌گام و پيش‌تاز حضرت شد، وقتي حنظله كاتب يكي از رجال حكومت علي(عليه السلام) به آن حضرت خيانت كرد و به معاويه پيوست، شبث بإذن حضرت خانه او را خراب كرد؛(15) در نقش شخصي دلير و بسيجي پيش‌گام حضرت علي(عليه السلام) بازي كرد؛ بعد فرماندهي بخشي از سپاه حضرت را در جنگ صفين پذيرفت،(16) دوبار به عنوان پيك حضرت نزد معاويه رفت و با معاويه مذاكره كرد،(17) به معاويه گفت تو چرا با علي بيعت نمي‌كني؛ ببينيد خطاب به معاويه گفت:‌ تو خود در كشتن عثمان دخالت داشته‌اي ولي براي اغواي مردم ما را متهم به قتل عثمان مي‌كني؛ آنگاه معاويه را نصيحت كرد و تهديد نمود، به او مي‌گويد «از خدا بترس و از عمل خود دست بردار و در امر خلافت با اهل آن نزاع نكن»؛(18) يعني علي(عليه السلام) اهل خلافت است، با او درگير نشو.
 
ببينيد اگر انسان اين قسمت از زندگي او را فيلم برداري كند فقط اين صحنه را نگاه كند مي‌گويد اين از آن ولايتي‌هاي درجه يك لشگر حضرت هست؛ جلوي معاويه بي‌واهمه مي‌ايستد و اينگونه صحبت مي‌كند.
 
طبري مي‌گويد چنين آدمي وسط‌هاي جنگ صفين هنگامي كه خوارج گفتند: «البُقية البُقية؛ زندگي، زندگي مي‌خواهيم» بعد هم گفتند«لاحكم الا لله؛ حكم تنها از آن خداست» به خوارج پيوست؛(19) -(20) بعد حالا كه به خوارج به عنوان يك عضو عادي به آن‌ها نپيوست؛ خيلي عجيب است مسعودي مي‌گويد: رهبر 12000 نفر از خوارج شدو فرماندهي آن‌ها را پذيرفت.(21) ذهبي از مغيره نقل مي‌كند: «أوّل من حَكَّمَ ابن الكوَّاء و شبث»(22) «اول كسي كه حكميت را مطرح كرد ابن كوّاء و شبث بودند.» لكن همين آدم بعد از مدتي از خارجي گري هم توبه كرد.(23)
 
از بيعت با امام حسين(عليه السلام) تا خيانت به آن حضرت 
 
شيخ مفيد و طبري نقل مي‌كنند بعد از مرگ معاويه، اين آدم در يك چرخش ديگر به امام حسين(عليه السلام) نامه نوشت و از آن حضرت دعوت نمود تا به كوفه بيايد و رياستشان را به عهده بگيرد.
 
اين جور انسان‌ها معمولا آدم‌هاي سياسي و زيركي هم هستند، مي‌فهمند الان قدرت به چه سمتي مي‌رود، بعد از اين‌كه معاويه مرد اين‌ها مي‌دانستند كه الان كوفيان شورش مي‌كنند و مي‌روند به امام حسين(عليه السلام) مي‌پيوندند، يزيد هم معلوم نيست اقتدار داشته باشد، حكومتش دوام پيدا كند؛ چون مردم كوفه يزيد را قبول نداشتند و معاويه براي بيعت گرفتن، براي يزيد به مشكل برخورد، به هرحال با يك لطايف الحيلي از مردم براي يزيد بيعت گرفت، اين آمد رفت به امام حسين(عليه السلام) پيوست. روي اين جهت بعداز مرگ معاويه شبث فهميد مردم كوفه يزيد را تحمل نكرده قيام مي‌كنند از اين رو با جواجتماعي كوفه هم نوا شد. 
 
خيلي‌ها از كوفه براي امام بيعت نامه دادند، نوعا نامه‌ها معمولي بود، يكي نامه‌اي مي‌نوشت و ده‌ها نفر پايش راامضاء مي‌كردند؛ ولي شبث با سه تن از اشراف و پولدارهاي كوفه نامه خاصي براي آن حضرت نوشتند.
 
از بس متن اين نامه چشمگير و درخور توجّه بود ابي مخنف محتوايش را نقل كرده؛ مورخان ديگر نيز متن اين نامه را نقل كرده‌اند، تا آن‌جا كه من تحقيق كرده‌ام از نامه‌هاي كوفي‌ها، متن سه چهار نامه در منابع تاريخي نقل شده‌است؛ 
 
متن نامه شبث چنين است: 
 
«فقد إخضَرَّ الجَناب و أينَعَتِ الثِّمار و طَمَّتِ الجَمام فإذا شِئتَ فَاَقْدِم علي جُنْدٍ لك مُجَنَّدُ؛(24) باغهاي كوفه سرسبز شده، ميوه‌هاي آن رسيده، نهرهايش لبريز از آب شده، بر سپاهي كه برايت مهيا شده وارد شو.» 
 
ولي چندي نگذشت كه ديد يك عده از مسلم دست برداشتند عبيدا... آمده قدرت كوفه را در دست گرفته، خيلي از رؤساي قبايل ترسيدند؛ شبث آمد رفت به آن گروهي پيوست كه براي دستگيري مسلم حمله كردند و در دستگيري مسلم شركت كرد.
 
سپس فرماندهي بخشي از پياده نظام لشگر عمر سعد را در روز عاشورا قبول كرد. (25) 
 
امام حسين(عليه السلام) روز عاشورا روبروي لشگر عمر سعد ايستاد، ديد اين آقا فرماندهي بخشي از سپاه عمر سعد را پذيرفته است، تعجب كرد و او را صدا زد فرمود:
 
يا شبث ‏بن ‏ربعي! و يا حجار‏بن ‏أبجر! و يا قيس ‏بن ‏الأشعث! و يا زيدبن ‏الحارث! ألم تكتبوا إلي آن قد أينعت الثمار و أخضر الجناب و طمت الجمام و إنما تقدم علي جند لك مجند، فاقبل؟؛ (26) 
 
اي شبث‏ بن‏ ربعي! و‌اي حجاربن ‏أبجر! و‌اي قيس ‏بن ‏شعث! و‌اي زيدبن ‏حارث! مگر شما برايم ننوشتيد ميوه ‏ها رسيده و بستآن‌ها سبز گرديده و نهرها پرآب شده، بيا كه بر لشكري كه برايت آماده باش است، وارد مي‏شوي؟
 
ولي آن‌ها در پاسخ اساساً ارسال نامه خويش را انكار نمودند و به دنبال آن، امام(ع) سخنان آن‌ها را تكذيب نموده، فرمودند: «سبحان‏الله! بل وا... لقد فعلتم؛ (27) پاك و منزه است خدا! قسم به خدا شما چنين عملي را انجام داده بوديد».
 
از بيعت با مختار تا خيانت به مختار
 
بهر تقدير امام حسين عليه السلام را به شهادت رساند و دست او به خون حسين بن علي(عليه السلام) آلوده شد ولي دوباره شبث عوض شد، همان شخصيتي كه بي‌شخصيتي جزء هويت او بود به مختار پيوست و جزء منتقمان خون حسين بن علي(عليه السلام) شد؛ بعد در قتل مختار شركت كرد (28) و بعد از عمري خيمه شب بازي در سال 80 هجري مُرد، (29) شخصيت اين آدم را چگونه مي‌توان تحليل كرد جز اين‌كه بگويي اين آدم آدم متلوّن و قدرت گرا و يك هوشمند سياسي است، در هر زماني متوجه مي‌شود قدرت كجا مي‌رود خودش را به آن منشأ قدرت وصل مي‌كند تا به نان و نام و نوايي برسد.
 
نتيجه‌گيري 
 
افراد ملوّن هم خود را به انحراف مي‌كشانند هم جامعه‌اي را كه در آن به سر مي‌برند؛ چون وقتي به يك سمتي مي‌روند هزار و يك توجيه براي دگرگوني‌شان درست مي‌كنند، اين‌ها كه آرام نمي‌نشينند بگويند ما وقتي ديديم قدرت اينجاست به اين سمت آمده‌ايم، آنقدر دليل و برهان مي‌آورند تا دگرگوني خود را منطقي و حتّي شرعي جلوه دهند، شبث از بزرگان قبيله خود بوده، از سخنورها بوده، از آدم‌هايي است كه قدرت فرماندهي دارد، طبيعي است چنين شخصيتي نمي‌تواند به اين سادگي تحمل كند جامعه او را زير سوال ببرد، شخصيتش متزلزل جلوه كند. اين‌جور آدها مي‌آيند بساط توجيه به راه مي‌اندازند، روزنامه‌اي ترتيب مي‌دهند، سايتي درست مي‌كنند، وبلاگي تأسيس مي‌كنند؛ هر روز به دليلي رنگ جديدشان را توجيه كنند؛ مي‌گويند به اين دليل به آن دليل ما ديديم اين آقا اشكال دارد از او جدا شديم، به اين دليل به آن دليل ديديم آن جريان اشكال دارد از آن‌ها جدا شديم، اين‌ها اين عيب را داشتند و آن‌ها آن عيب را، ولي مشكل چيست؟ 
 
بلي آن كسي كه كل زندگي اين جور انسان‌ها را در تاريخ زير ذره بين مي‌گذارد مواضع شان را در مقاطع مختلف تاريخ مطالعه مي‌كند مي‌فهمد، همه آن توجيهات دروغ بوده، در ذات اين آدم خللي بوده كه اين‌گونه عمل كرده است، ولي همه انسان‌ها چنين فرصت و حوصله‌اي ندارد، 
 
عده كمي هستند كه حوصله كنند و زير و بم زندگي شبث‌هاي تاريخ را درآورند، كجا آدم وقت دارد تك تك اين رجال را بيابد اينگونه مورد بررسي قرار دهد فلذا جامعه فريب مي‌خورد فلذا فرمودند در مواضع سياسي اجتماعي براي اين‌كه فريب نخوريد يا خود تحقيق كنيد و كارشناس شويد و يا به خواص تحليل‌گر و امين مراجعه كنيد و هر گاه ديديد به نتيجه نرسيديد به ولي امر مراجعه كنيد، وگرنه گرفته انحراف مي‌شويد؛ از اين رو اهل‌بيت(عليه السلام) فرموده اند: 
 
«مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يعْرِفْ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِية؛(30) هر كه بميرد و امامش را نشناسد به مرگ عصر جاهليت مرده است.»
 
سعي كن بفهمي امام واقعي و ولي خدا در زمان تو كيست، در مواضع سياسي اجتماعي فقط او را نگاه كن، بسياري از رجال سياسي اهل لغزش هستند به آن‌ها نگاه نكن، رجالي كه هر روزي به رنگي در مي‌آيند و آنرا توجيه مي‌كنند، معلوم هم نيست در ذات آن‌ها چه مي‌گذرد، در عصر حضور ببين امام زمان تو چه مي‌گويد، در عصرغيبت هم ببين ولي فقيه تو چه مي‌گويد. 
---------------------------------------------------
منابع:
قرآن مجيد
نهج البلاغه
ابن اثير، اسد الغابة، تحقيق محمد ابراهيم البنا و همكاران، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1970م.
ابن حجر، احمد، تقريب ابن‏حجر، 
ابن‌اثير، علي‌بن‌محمد، الكامل في التاريخ، تحقيق مكتب التراث، چ‌چهارم، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1414ق.
الاصابه في تمييز الصحابه.احمد بن علي بن حجر العسقلاني.تحقيق عادل احمد عبد الموجود و علي محمد معوّض. بيروت. دارالكتب العلميه.1415ه.ط1 
بلاذري، ‌انساب الاشراف، نشر دارالفكر، بيروت، 1417ق.
تستري، محمدتقي، قاموس الرجال، چ دوم، دفتر انتشارات اسلامي، قم.
جعفري، يعقوب، خوارج در تاريخ، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1373.
الذهبى، شمس الدين محمد بن احمد(م 748)، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413/1993.
شيخ صدوق، الخصال، جامعه مدرسين، قم، چ اول، 1362ش‏
شيخ صدوق، علل الشرائع‏، ناشر: داورى‏، ‌مكان چاپ: قم، نوبت چاپ: اول‏، بي‌تا.
طوسي، رجال الطوسي، تحقيق: جواد القيومي الاصفهاني، مؤسسة النشر الاسلامي، قم، ط الاولي، 1415ق.
مجلسي، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ‌تهران، اسلاميه، چ تهران‏، سال چاپ: مختلف‏
محمد بن محمد، ‌الارشاد في معرفة حجج ا... علي العباد، تحقيق:‌آل البيت، قم، ن. المؤتمر العالمي لألفية الشيخ المفيد، 1413ق
مسعودي، علي بن الحسين، التنبيه والاشراف، تصحيح عبدا... اسماعيل الصاوي، قاهره، دارالصاوي.
مسعودي، علي بن الحسين، مروج الذهب، تحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دارالفكر، 1409ق.
مصباح، محمد تقي، جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، چاپ دوم: تهران، سازمان تبليغات، 1372ش.
منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق، عبدالسلام محمد هارون، قم، مكتبة آية ا... مرعشي نجفي، 1403ق.
پي‌نوشت‌ها
1. رك: جامعه و تاريخ از ديدگاه قرآن، بخش چهارم: تأثير جامعه بر فرد، ص 175 به بعد
2. بحار الانوار، ج 72، ص 104
3. نهج البلاغة، خطبه 176
4. همان
5. خصال، ج 2، ص 626؛ ‌بحار الانوار، ج 10، ص 104
6. همان
7. همان
8. ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 14؛ ر.ك: همو، الكامل، ج 2، ص446ـ447؛ محمدباقر مجلسي، بحار الانوار، ج44، ص 21
9. علل الشرايع، ج 2، ص 426؛ بحار، ج 44، ص 57
10. خصال، ج 2، ص 626؛ ‌بحار الانوار، ج 10، ص 104
11. همان
12. شبث عريف قوم خود به‌شمار مي‏آمد و عريف در حقيقت، مسؤول سرشماري و تقسيم عطايا و عايدات حكومت بوده و نقشي مشابه كدخداي محل و يا قوم خود را داشته است. بنگريد به: نصربن‏مزاحم منقري، وقعه صفين، ص 97
13. وقعه صفين، ص 195 و 205.
14. علي‏بن‏الحسين مسعودي، التنبيه والاشراف، ص 248.
15. وقعه صفين، ص 97.
16. وقعه صفين، ص 195 و 205.
17. وقعه صفين، ص187 و 197.
18. و وا... ما لك في واحدة منها خير. وا... لئن أخطأك ماترجوا إنك لشرّ العرب حالاً و لئن أصبت ماتَتَمَنّاه لاتصيبه حتي تستحق صلي النار فاتّق ا... يا معاويه و دَعْ ما أنت عليه و لاتنازع الأمر أهله.(وقعه صفين، ص 188.)
19. محمدبن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 124، حوادث سال 37 هجري.
20. رجال الطوسي، ص68، رقم 620.
21. علي‏بن‏الحسين مسعودي، مروج‏الذهب، ج 2، ص 395. تذكر اين نكته لازم است كه در مروج‏الذهب در فراز فوق به جاي شبث‏بن‌ربعي تميمي، شبيب‏بن‌ربعي تميمي ثبت گرديده است؛ ولي ما چنين نامي را در ميان خوارج مشاهده نكرده‏ايم؛ بنابراين با توجه به شباهت زياد ميان اين دو اسم، به نظر مي‏رسد ثبت صحيح همان شبث‏بن‌ربعي باشد؛ كما اين‌كه مؤلف محترم كتاب خوارج در تاريخ نيز آن را «شبث» گزارش كرده است.(بنگريد به: يعقوب جعفري، خوارج در تاريخ، ص209.)
22. ذهبي، شمس الدّين محمد بن أحمد، تاريخ الاسلام، نشر دارالكتاب العربي، بيروت، 1413ق، ج3، ص 554
23. بلاذري، ‌انساب الاشراف، نشر دارالفكر، بيروت، 1417ق، ج 2، ص 362
24. محمدبن‏جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك، ج 3، ص 278 و بنگريد به: شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 38.
25. طبري، همان، ج 5، ص 422 و شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 95.
26. طبري، همان، ج 5، ص 425، و بنگريد به: شيخ مفيد، همان، ج 2، ص 98.
27. همان
28. ابن حجر، احمد، تقريب ابن‏حجر، ج 1، ص 411؛ تستري، پيشين، ج 5، ص 388، رقم 3522.
29. همان
30. بحار الانوار، ج 25، ص 158 
 


دیدگاه کاربران

باسلام و خسته نباشید
خیلی خوب بود
تشکر
یازهرا

-