روضه رهبر انقلاب برای حضرت قاسم(ع)/ زمینههای قیام عاشورا از دیدگاه علامه مصباح یزدی/ معرفی کتاب «فتح خون»شهید آوینی+دانلود/ نوحه و روضه: انسانی، ارضی، خلج،کریمی، پناهی،سلحشور،هلالی،مقدم و ...
گروه معارف – رجانیوز: سلام بر قاسم فرزند حسن بن علي (آنکه) جثه اش ضربت خورده و ابزار جنگي اش به تاراج رفته، آنگاه که عمويش حسين (عليه السلام) را فرا خواند، عمويش بسان عقاب تيز پرواز بسوي او شتافت، و مردم را از کنار او دور کرد، و خود را به او رسانيد، در حالي که او - قاسم - پاهايش را (از شدت زخمها) به زمين مي کشيد. و حسين عليه السلام مي فرمود: گروهي که ترا کشتند (هماناني که) در روز قيامت نيايت و پدرت با ايشان دشمني مي کنند را خدا از رحمت خويش دورشان کناد. سپس فرمود: به خدا سوگند بر عمويت گران است که تو او را بخواني ولي او ترا جواب نگويد، يا بسوي تو آيد و به تو رو کند، در حالي که تو کشته شده و مورد حمله قرار گرفته (باشي). پس (اين شتافتن عمويت بسوي تو) در روزي که ستم کنندگان به او زياده شده و ياري کننده اش اندک مي باشد، ترا سود نمي بخشد. خدا در روزي که شما دو نفر را گرد هم مي آورد، مرا همراه شما دو نفر قرار دهد و مرا در سکونت گاه شما ساکنم گرداند، و خدا کشنده ات عمرو بن سعد بن نفيل ازدي را لعنت کند و به دوزخ افکند و برايش عذابي دردناک آماده کند.
)بخشی از زیارت ناحیه مقدسه غیرمعروفه)

روضه حاج حسن خلج - شب ششم
شب ششم محرم شب قاسم بن الحسن (ع) . شب چشیدن از جام شیرین معرفت ابن الحسن (ع). همانی که شب عاشورا از پس بزرگانی چون ابالفضل(ع)، علی اکبر (ع)، حبیب و زهیر و ... ندا سرداد که ای عموجان آیا من را فردا در خون خود می بینی و من نیز کشته می شوم؟ حسین (ع) به برادرزاده سیزده ساله خود گفت: شهادت در نزد تو چون است ؟ و قاسم با ادب پاسخ داد: احلی من العسل.
نوه مرتضی و زاده مجتبی و دست پرورده سیدالشهدا باید چنین پاسخی بدهد. این عبارت قاسم(ع) آنقدر رنگ و بوی خدایی داشت که 1400 سال است تکرار می شود و سینه به سینه منتقل می شود.
روضه مقام معظم رهبری برای حضرت قاسم علیه السلام
یکی از این قضایا، قضیه به میدان رفتن«قاسمبنالحسن» است که صحنه بسیار عجیبی است.
قاسمبنالحسن علیهالصّلاة والسّلام یکی از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانی است که «لم یبلغ الحلم» ؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتی که امام حسینعلیهالسّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهاردهساله عرض کرد:
عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟ امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به تعبیر ما – فرمود:
عزیزم! کشتهشدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلی من العسل» ؛ از عسل شیرینتر است. ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشی در خاندان پیامبر است. تربیتشدههای اهل بیت اینگونهاند. این نوجوان از کودکی در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنی تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّی به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل اینگونه ذکر می کند: «قال الرّاوی: و خرج غلام»
آنجا راویانی بودند که ماجراها را می نوشتند و ثبت می کردند. چند نفرند که قضایا از قول آنها نقل می شود. از قول یکی از آنها نقل می کند و می گوید:
همینطور که نگاه می کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمههای ابی عبداللَّه، پسر نوجوانی بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر» ؛ چهرهاش مثل پاره ماه می درخشید. «فجعل یقاتل» ؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.
این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسی کدام ضربه را زد، چه کسی اوّل زد، چه کسی فلان چیز را دزدید؛ همه اینها ذکر شده است.
آن کسی که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او می گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنی خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.
«فضربه ابن فضیل العضدی علی رأسه فطلقه» ؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روی زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیهالسّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهای تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنی بازِ شکاری. می گوید حسینعلیهالسّلام مثل بازِ شکاری، خودش را بالای سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة لیث اغضب». شدّ، به معنای حمله کردن است. می گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابنفضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت.
حمله کرد. عدّهای آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها جنگ عظیمی در همان دور و برِ بدن«قاسمبنالحسن»، به راه افتاد.
آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوی می گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتی گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر می کند، قلب انسان را خیلی می سوزاند: «فرأیت الحسین علیهالسّلام» : من نگاه کردم، حسینبن علی علیهالسّلام را در آنجا دیدم. «قائماًعلی رأس الغلام»؛ امام حسین بالای سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه می کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پاهایش زمین را می شکافد؛ یعنی در حال جان دادن است و پا را تکان می دهد.
«والحسین علیهالسّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانی که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبی است و نشاندهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعینحال فداکاری او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحی این جوان و جفای آن مردمی که با این نوجوان هم این گونه رفتار کردند.(آفتاب در مصاف صص512-509)
روضه حاج منصور ارضی - شب ششم
روضه حاج علی انسانی - روز ششم
روضه و شعر خوانی حاج محمود کریمی
سئوال و جواب جناب قاسم (ع) با امام حسین(ع) در شب عاشورا
تواريخ معتبر اين قضيه را نقل كردهاند كه در شب عاشورا امام عليه السلام اصحاب خودش را در خيمهاى«عند قرب الماء»جمع كرد.معلوم مىشود خيمهاى بوده است كه آن را به مشكهاى آب اختصاص داده بودند و از همان روزهاى اول آبها را در آن خيمه جمع مىكردند.امام اصحاب خودش را در آن خيمه يا نزديك آن خيمه جمع كرد.آن خطابه بسيار معروف شب عاشورا را در آنجا امام القاء كرد،كه حالا آزاديد(آخرين اتمام حجتبه آنها).
امام نمىخواهد كسى رودربايستى داشته باشد،كسى خودش را مجبور ببيند،حتى كسى خيال كند به حكم بيعت لازم استبماند،خير، همهتان را آزاد كردم،همه يارانم،همه خاندانم،حتى برادرانم،فرزندانم،برادر زادگانم،اينها هم جز به شخص من به كسى كارى ندارند،امشب شب تاريكى است،اگر مىخواهيد،از اين تاريكى استفاده كنيد برويد و آنها هم قطعا به شما كارى ندارند.
اول از آنها تجليل مىكند:منتهاى رضايت را از شما دارم،اصحابى از اصحابخودم بهتر سراغ ندارم،اهل بيتى از اهل بيتخودم بهتر سراغ ندارم.در عين حال اين مطالب را هم حضرت به آنها مىفرمايد.همهشان به طور دسته جمعى مىگويند:مگر چنين چيزى ممكن است؟!جواب پيغمبر را چه بدهيم؟وفا كجا رفت؟ انسانيت كجا رفت؟محبت و عاطفه كجا رفت؟آن سخنان پر شورى كه آنجا گفتند،كه واقعا انسان را به هيجان مىآورد.
يكى مىگويد مگر يك جان هم ارزش اين حرفها را دارد كه كسى بخواهد فداى مثل تويى كند؟!اى كاش هفتاد بار زنده مىشدم و هفتاد بار خودم را فداى تو مىكردم.آن يكى مىگويد هزار بار.يكى مىگويد:اى كاش امكان داشتبروم و جانم را فداى تو كنم،بعد اين بدنم را آتش بزنند،خاكستر كنند،خاكسترش را به باد بدهند،باز دو مرتبه مرا زنده كنند،باز هم و باز هم.
اول كسى كه به سخن در آمد برادرش ابوالفضل بود و بعد همه بنى هاشم،همينكه اينها اين سخنان را گفتند،آنوقت امام مطلب را عوض كرد،از حقايق فردا قضايايى گفت، فرمود:پس بدانى كه قضاياى فردا چگونه است.آنوقتبه آنها خبر كشته شدن را داد. درست مثل يك مژده بزرگ تلقى كردند.آنوقت همين نوجوانى كه ما اينقدر به او ظلم مىكنيم،آرزوى او را دامادى مىدانيم،تاريخ مىگويد خودش گفته آرزوى من چيست.يك بچه سيزده ساله معلوم است در جمع مردان شركت نمىكند،پشتسر مردان مىنشيند.مثل اينكه پشتسر نشسته بود و مرتب سر مىكشيد كه ديگران چه مىگويند؟
وقتى كه امام فرمود همه شما كشته مىشويد،اين طفل با خودش فكر كرد كه آيا شامل من هم خواهد شد يا نه؟با خود گفت آخر من بچهام،شايد مقصود آقا اين است كه بزرگان كشته مىشوند،من هنوز صغيرم.يك وقت رو كرد به آقا و عرض كرد:«و انا فى من يقتل؟»آيا من جزء كشته شدگان هستم يا نيستم؟حالا ببينيد آرزويش چيست؟آقا جوابش را نداد،فرمود:اول من از تو يك سؤال مىكنم جواب مرا بده،بعد من جواب تو را مىدهم.
شايد(من اين طور فكر مىكنم)آقا مخصوصا اين سؤال را كرد و اين جواب را شنيد،خواست اين سؤال و جواب پيش بيايد كه مردم آينده فكر نكنند اين نوجوان ندانسته و نفهميده خودش را به كشتن داد،ديگر مردم آينده نگويند اين نوجوان در آرزوى دامادى بود،ديگر برايش حجله درست نكنند،جنايت نكنند.آقا فرمود كه اول من سؤال مىكنم.عرض كرد:بفرماييد.فرمود:«كيف الموت عندك»؟
پسركم،فرزند برادرم،اول بگو مردن،كشته شدن در ذائقه تو چه طعمى دارد؟ فورا گفت:«احلى من العسل»از عسل شيرينتر است،من در ركاب تو كشته بشوم،جانم را فداى تو كنم؟اگر از ذائقه مىپرسى(چون حضرت از ذائقه پرسيد)از عسل در اين ذائقه شيرينتر است،يعنى براى من آرزويى شيرينتر از اين آرزو وجود ندارد. ببينيد چقدر منظره تكان دهنده است!
اينهاست كه اين حادثه را يك حادثه بزرگ تاريخى كرده است كه تا زندهايم ما بايد اين حادثه را زنده نگه بداريم،چون ديگر نه حسينى پيدا خواهد شد نه قاسم بن الحسنى. اين است كه اين مقدار ارزش مىدهد كه بعد از چهارده قرن اگر يك چنين حسينيهاى (1) به نامشان بسازيم كارى نكردهايم،و الا آن كه آرزوى دامادى دارد،كه همه بچهها آرزوى دامادى دارند،ديگر اين حرفها را نمىخواهد،وقت صرف كردن نمىخواهد،پول صرف كردن نمىخواهد،برايش حسينيه ساختن نمىخواهد،سخنرانى نمىخواهد.ولى اينها جوهره انسانيتاند،مصداق انى جاعل فى الارض خليفة (2) هستند،اينها بالاتر از فرشته هستند.
فرمود:بله فرزند برادرم،پس جوابت را بدهم،كشته مىشوى«بعد ان تبلؤ ببلاء عظيم»اما جان دادن تو با ديگران خيلى متفاوت است،يك گرفتارى بسيار شديدى پيدا مىكنى.(چون مجلس آماده شد اين ذكر مصيبت را عرض مىكنم.)اين آقا زاده اصلا باك ندارد.روز عاشوراست.
پىنوشتها:
1)حسينيه ارشاد
2)بقره .30
كتاب: مجموعه آثار ج 17 ص 80
سخنرانی حجت الاسلام و المسلیمن عالی (چگونه شاکر باشیم؟)
حاج محمود کریمی - سینه زنی واحد - شب ششم
حاج مهدی سلحشور - سینه زنی واحد - شب ششم
حاج محمود کریمی - دو دمه - شب ششم
حاج عبدالرضا هلالی - سینه زنی تک - شب ششم
کربلایی نریمان پناهی - شور - شب ششم
حاج محمود کریمی - شور - شب ششم
حاج حسین سیب سرخی - شور - شب ششم
کربلایی جواد مقدم - شور - شب ششم
شعر /1
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی
لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند
کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی
استخوان سینه ات میگفت اینجایم عمو
خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی
ذره ذره چون علیِّ اکبرم میبوسمت
این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی
سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون میکشم
در إزای سیزده جام بلایی که زدی
(علی اکبر لطیفیان)
شعر /2
گُلی که رفته ای اما گلاب برگشتی
چو آب رفته ای و چون شراب برگشتی
پُر از سؤال به میدان قدم گذاشتی و
ز سُم ِ اسب گرفتی جواب، برگشتی
روان شده بدنت بین ِ دست هایِ عمو
بلند کردمت اما چو آب برگشتی
ستاره یِ حرمم بوده ای تو تا دیشب
قَدَت کشیده شد و ماهتاب برگشتی
به هم تنیده و پیچیده گشته پیکر ِ تو
شبیه موت، پُر از پیچ و تاب، برگشتی
چه آمده سرت از چشمْ زخم ِ این لشگر
چرا ز معرکهات بی نقاب برگشتی؟!
به روی خاکِ بیابان که جای خواب نبود
رسیده ایم به خیمه، بخواب، برگشتي
(محمد رسولي)
شعر /3
نگاه حسرت
بس که میدان رفتن تو ، بر عمویت مشکل است
دست یابی تو ، بر این آرزویت مشکل است
دیگر از هجران مگو ، ای یادگار مجتبی
بر مشام جان ، فراق عطر و بویت مشکل است
بر دلم آتش مزن ، ای میوه قلب حسن
چون مرا بشنیدن این گفتگویت مشکل است
سن تو جانا مناسب با چنین پیکار نیست
جنگ تو ، با لشکری در روبرویت مشکل است
سخت باشد ، ناسزا بشنیدن از هر ناکسی
گفتگو با دشمن بی آبرویت مشکل است
ای که واجب نیست ، در این سن تو ، صوم و صلات
تشنه لب در کربلا ، با خون وضویت مشکل است
بهر میدان رفتن خود ، اشک بر دامن مریز
نور چشمم ، جنگ کردن ، با عدویت مشکل است
ای که از داغ حسن ، گرد یتیمی بر سرت
دیدن اندر خاک و خون ، رخسار و مویت مشکل است
چون به جان مجتبی ، دادی قسم ، اینک برو
گرچه دل برکندن از روی نکویت مشکل است
میروی و میکنم سوی تو با حسرت نگاه
گر چه در هجران ، نظر کردن به سویت مشکل است
بس که صحرا ، پر خروش از لشگر باطل بوَد
حق شنیدن از لب تکبیر گویت مشکل است
تا سلامت بینمت ، کردم شتاب از خمیه گاه
لیک ، با انبوه دشمن ، جستجویت مشکل است
بس که ابر خاک و خون ، بگرفته روی ماه تو
از پس این پرده ها ، دیدار رویت مشکل است
در دم جان دادنت ، گفتی : عمو جانم بیا
غرفه در خون ، دیدن تو ، بر عمویت مشکل است
گر نباشد چشمه ی چشمان گریانت ?حسان?
زین همه آلودگی ها ، شست و شویت مشکل است
شاعر:حبیب چایچیان
معرفی کتاب فتح خون + دانلود
در ميان كتابهاي بسياري كه دربارة واقعة عظيم كربلا نگاشتهشدهاند، اندك هستند كتابهايي كه نويسندگانشان كوشيدهاند علاوه بر ابراز شيفتگي و بيان عظمت واقعه و مظلوميت سيدالشهدا و يارانش، نقبي به حقيقت ماجرا بزنند و در حد توان خود، پرده از راز بزرگ كربلا بردارند. «فتح خون» سيد مرتضي آويني از اين معدود كتابهاست.
متن كتاب، از دو پارة كلي تشكيل شده است. پارة اول كه متن اصلي كتاب است، به شرح و بيان وقايع و توصيف ماجراهاي پيشآمده از رجب سال 60 تا محرم سال 61 هجري ميپردازد; و پارة دوم كه از زبان «راوي» روايت ميشود، تحليل و رازگشايي همان وقايع و ماجراهاست و در واقع بخش برجستة كتاب نيز همين است.
راوي در «فتح خون» از موضع يك انسان عارف سخن ميگويد كه زمين را آينة آسمان ميبيند و به ظواهر كفايت نميكند و ميكوشد در مخاطبه با انسان امروز، او را از پوستة واقعة عاشورا فراتر برد و چشم باطنش را باز كند، تا بتواند عمق واقعه را دريابد.
يكي از مفاهيم مورد توجه نويسنده در اين كتاب، فرازماني و فرامكاني بودن عاشورا و كربلاست. آويني از «اصحاب آخرالزماني امام عشق» سخن ميگويد و از اين كه هر انساني كربلايي دارد و عاشورايي. او واقعة عاشورا را نه فقط به مثابه يك اتفاق تاريخي، كه به عنوان يك حقيقت كلي ميبيند كه ميتواند براي هر انسان و در هر زمان و مكان تكرار شود.
عشق نيز از مفاهيم محوري «فتح خون» است. آويني به تأسي از عرفاي بزرگ، عشق را مدار و محور هستي ميداند و امام را تجلي تام و تمام اين عشق، عشقي كه عقل نيز «اگر پيوند خويش را با چشمة خورشيد نبرد» آن را تصديق ميكند. در حقيقت الگوي شهيد آويني براي تفسير و تحليل واقعة عاشورا، همين عشق آسماني است.
شهيد آويني بخش اعظم «فتح خون» را در محرم سال 1366 به رشتة تحرير درآورد و در سالهاي بعد، آن را ويرايش و تكميل كرد. اما فصل دهم كتاب كه بايد به وقايع ظهر عاشورا ميپرداخت، ناتمام ماندهاست. گويي آويني اين فصل را در عمل و با شهادت خويش به پايان رساندهاست.
فتح خون، در ده فصل روايت ميشود: آغاز هجرت عظيم، كوفه، مناظرة عقل و عشق، قافلة عشق در سفر تاريخ، كربلا، ناشئةالليل، فصل تمييز خبيث از طيّب (اتمام حجت)، غربال دهر، سيارة رنج و تماشاگه راز.
دانلود کتاب (اینجا)
منبر مکتوب
سخنرانی علامه مصباح یزدی درباره زمینه های قیام عاشورا
اين پرسش مطرح مىشود كه چرا بايد شرايطى پيش بيايد كه على رغم آن كه زمان زيادى از رحلت پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نگذشته بود، نوه عزيز او به اين صورت فجيع به شهادت برسد؛ به صورتى كه اگر نگوييم در تاريخ بى نظير است، مىتوان گفت بسيار كم نظير است. شايد بخشى از حوادث آن را بتوان در تاريخ يافت، اما نمونه اى از حوادث كربلا را به صورت يكجا در هيچ موردى نمىتوان ديد. در تاريخ، نمونه اين مجموعه مصيبت ها را كه در ظرف چند روز پى در پى اتفاق افتاده باشد، سراغ نداريم. البته ما از تاريخ تمام كشورهاى عالم اطلاع نداريم، اما به اندازه اى كه شنيده ايم و نقل كرده اند اين گونه حادثه اى را با اين خصوصيات نمىتوان يافت.
به هر حال وضع بسيار فجيعى بود. حتى اگر ما فرض كنيم بسيارى از مطالب نقل شده در كتاب هاى مقتل و آنچه مرثيه خوان ها مىگويند، چندان اعتبار و سندى نداشته باشد . البته كسانى كه با تاريخ و مقتل آشنايى دارند، مىدانند كه ممكن است بسيارى از اين مطالب واقع شده باشد. اما يك سرى قطعيات وجود دارد كه جاى هيچ شك و ترديدى در آن ها نيست. اگر فقط به همان موارد قطعى هم توجه كنيم مىبينيم بسيار رفتارهاى قساوت آميز، بى رحمانه، دور از انصاف، دور از انسانيت و حتى دور از خوى عربى انجام شده است. آخر عرب ها در ميان اقوام دنيا ويژگى هايى را به خود اختصاص مىدهند و به آن مىبالند و آن ها را از صفات برتر خود مىدانند و كمابيش نيز اين طور است. مثلاً مهمان نوازى براى عرب ها يك صفت شناخته شده و ثابت است. اين صفت از قديم براى عرب ها شناخته شده بود و حالا هم همين طور است. صفت ممتاز و خوى پسنديده اى است كه اعراب دارند. البته بسيارى از مردمان ديگر هم كه به صورت قبيله اى و ايل نشينى زندگى مىكنند اين صفت را دارند. امّا شايد در عرب ها از قديم اين صفت برجسته تر بوده است. اگر كسى بر عربى وارد شود و چيزى از او نخورد، نياشامد، تناول نكند، اين به منزله جنگ با او تلقّى مىشود. آن قدر پذيرايى از مهمان را لازم مىدانند كه اگر كسى بر آن ها وارد شود، حتماً بايد چيزى تناول كند. با توجه به اين صفت عرب، آن ها از يك گروه مهمان با دوازده هزار نامه دعوت مىكنند، ولى حتى از دادن يك جرعه آب به طفل شش ماهه آن ها امتناع مىكنند. اين قساوت را در كجاى تاريخ مىتوان يافت؟
چرا اين مصيبت ها اتفاق افتاد؟ چطور شد كه اين حادثه عظيم، اين مسائل غير قابل وصف و غير قابل هضم كه تصوّر آن مشكل است و انسان به سختى مىتواند باور كند كه چنين چيزهايى واقع شده باشد، اتفاق افتاد؟ البته اين سؤال براى هر كسى ممكن است مطرح شود، طبعاً براى نوجوانى كه تازه با اين مسائل آشنا مىشود، به صورت جدى تر مطرح مىشود، كه چرا اين گونه شد؟ آيا عدّه اى دشمنان كافر از خارج مرزهاى اسلامى اين حوادث را آفريدند؟ آيا آن ها كه با فرزندان پيامبر صلى الله عليه وآله اسلام به اين صورت برخورد كردند، از كفار، از مشركين يا از مذاهب ديگر بودند؟ يهودى بودند يا نصرانى بودند؟
تاريخ مىگويد خير، چنين چيزى نبود. هيچ كس تا حالا نگفته است كه يهوديان آمدند حادثه كربلا را آفريدند، با اين كه قرآن مىفرمايد:
)1. ( مائده، 82«أَشَدُّ النّاسِ عَداوَةً لِلَّذينَ آمَنُوا الْيَهُود»
زمينه هاى اجتماعى انحراف جامعه
سطح فرهنگى جامعه؛ اوّلين زمينه، سطح نازل فرهنگى مردم بود. درست است كه چند دهه از اسلام و گسترش اسلام گذشته بود، اما ارتقاء فرهنگى چيزى نيست كه به اين سادگى و سرعت از مدينه تا اقصى نقاط شام گسترش يابد و در اذهان مردم نفوذ پيدا كند. اين كه همه كاملا با فرهنگ اسلامى تربيت شوند و سطح معرفت آن ها بالا رود به اين سادگى ها تحقق يافتنى نيست. مخصوصاً وقتى حكومت منطقه در دست كسى مثل معاويه باشد.
. به هر حال، يكى از زمينه هايى كه معاويه روى آن حساب مىكرد، نازل بودن سطح فرهنگ جامعه بود.
روح زندگى قبيله اى؛ يكى ديگر از زمينه هاى مورد استفاده معاويه اين بود كه روح زندگى قبيله اى در زمينه فرهنگى چنين اقتضا مىكرد كه اگر رئيس قبيله در كارى پيشقدم مىشد، همه افراد قبيله و دست كم اكثريّت به راحتى به دنبال او راه مىافتادند. اين روحيه، هم در جهت مثبت و هم در جهت منفى نمونه هاى فراوانى دارد. اگر رئيس قبيله اى به پيامبراسلام ايمان مىآورد، به سادگى و بدون هيچ مقاومتى ساير افراد قبيله همه مسلمان مىشدند؛ و اگر رئيس قبيله مرتد مىشد، همچنان كه بعد از رحلت پيامبر اكرم اتفاق افتاد،
به راحتى افراد قبيله هم به دنبال او از اسلام برمىگشتند.
. اين تبعيت افراد قبيله از رئيس خود از زمينه هايى بود كه معاويه روى آن حساب مىكرد و از آن بهره بردارى مىكرد
ضعف ايمان؛ زمينه ديگر، ضعف ايمان مردم بود. به خصوص در منطقه شام كه مردم فاقد مربيان دينى بودند، اين ضعف بيش تر مشهود بود. حتى در خود مدينه كه مردم زير نظر پيغمبر اكرم
تربيت شده بودند و هنوز مدتى از وفات پيامبر اكرم نگذشته بود، داستان غدير را فراموش كردند، چه رسد به مردم شام در آن روزگار كه داستان هاى عجيبى درباره نادانى و جهالتشان در تاريخ ثبت شده است. اين ها زمينه هايى بود كه معاويه از آن استفاده مىكرد.
عوامل انحراف جامعه
امّا سه عامل هم وجود داشت كه معاويه از آن ها براى كار بر روى اين زمينه ها استفاده مىكرد. البته استفاده از اين عوامل چيز تازه اى نيست، امّا معاويه آن ها را خوب شناخت و به خوبى از آن ها بهره بردارى كرد.
معمولاً همه سياستمداران دنيا از قديم الايّام تا جديدترين دوران در دنياى مدرن از همين سه عامل استفاده مىكرده و مىكنند.
تبليغات؛ عامل اوّل تبليغات است كه همه سياستمداران سعى مىكنند به وسيله آن، افكار مردم را عوض كنند و به جهتى كه مىخواهند سوق دهند. از آن جا كه فرهنگ ها و جوامع فرق مىكنند، كيفيت به كار گرفتن عوامل تبليغاتى نيز فرق مىكند. آن روز عوامل تبليغاتى در درون جامعه اسلامى مسأله اومانيسم، پلوراليسم يا حقوق بشر امروزى نبود، كسى به اين
حرف ها گوش نمىداد، اسلام حاكم بود. مردم به پيغمبر صلی الله علیه و آله
و خدا معتقد بودند، قرائت هاى گوناگون از دين و حرف هايى از اين قبيل هم خريدار نداشت. ولى عوامل ديگرى بود كه مىتوانستند در تبليغات از آنها استفاده كنند.
از جمله ابزار تبليغاتى مورد استفاده در آن زمان، هنر و ادب، به ويژه شعر بود. شعر در ميان اعراب آن عصر جايگاه بسيار مهمى داشت. همه شما كم و بيش مىدانيد معاويه سعى مىكرد شعراى معروف و برجسته اى را به كار بگيرد تا اشعارى در مدح او و ذمّ مخالفانش بسرايند و در ميان مردم منتشر كنند. شايد يكى از برجسته ترين اين شاعران، اخفل نصرانى بود. شاعر بسيار ماهرى بود، و شاگردانى را براى اين كار تربيت مىكرد.
اما بين كسانى كه به اسلام بيش تر گرايش داشتند آنچه براى آن ها معتبر بود، قرآن و حديث بود. لذا معاويه سعى مىكرد كسانى را تقويت و تشويق كند كه حديث بسازند. ابوهريرة يكى از حديث سازان معروف است كه خود علماى اهل تسنن درباره او كتاب ها نوشته اند. احاديث عجيبى جعل مىكرد، و آن احاديث جعلى را به پيامبر
نسبت مىداد. مردم ساده لوح هم زود باور مىكردند. همين طور كسانى كه آن زمان به نام قُرّاء ناميده مىشدند. قارى بودن در آن زمان مقام مهمى بود، البته قرائت فقط اين نبود كه مثلاً با لحن يا با تجويد قرائت قرآن بكنند.
علماى بزرگ دين را در آن زمان قارى مىناميدند و ايشان كسانى بودند كه قرآن را به خوبى مىخواندند و آن را تفسير مىكردند، مفاهيم قرآن را تبيين مىكردند و غالباً حافظ قرآن بودند. معاويه به خصوص سه دسته قرّاء، شاعران و محدّثان، را به كار مىگرفت تا دستگاه تبليغات منسجم و همه جانبه اى را به نفع خود به راه اندازد.
تطميع؛ عدّه اى را با استفاده از ابزار شعر، حديث و قرآن فريب مىداد، اما همه تحت تأثير اين تبليغات نبودند. رؤساى قبيله ها را بيش تر از راه تطميعِ دادن پست و مقام، هدايا، جوايز سنگين و كيسه هاى طلا فريب مىداد و آن ها را مجذوب خود مىكرد. يك سكه طلا امروز براى ما خيلى ارزش دارد، يك كيسه طلا، صد هزار دينار طلا و يا حتى يك ميليون دينار طلا چقدر ارزش دارد گفتن اين ارقام آسان است. هنگامى كه براى رئيس قبيله اى سكه هاى طلا را مىفرستاد، كم تر كسى بود كه در برابر آن سكه هاى طلا خاضع نشود. معاويه رؤساى قبايل را به اين وسيله مىخريد.
تهديد؛ و بالأخره ساير مردم جامعه را هم با تهديد، مطيع خود مىكرد. كسانى كه مخالفت مىكردند، به محض اين كه به معاويه بد مىگفتند و انتقادى مىكردند، فوراً جلب مىشدند، آنان را كتك مىزدند، زندانى مىكردند، و در نهايت مىكشتند. معاويه خيلى راحت با اين سه عاملِ «تبليغ» به وسيله شعرا، محدّثين و قرّاء، و عامل «تطميع» نسبت به رؤساى قبايل و اشخاص سرشناس، و عامل «تهديد» نسبت به ساير مردم، و به كار گيرى اين ابزارها جامعه را به سوى اهداف شيطانى خود منحرف كرد.
معاويه جامعه شام را با اين سه عامل و در سايه زمينه هايى كه اشاره شد آن گونه كه مىخواست ساخت و اداره كرد. اين كار معاويه چه نتايجى داد؟ مردم چگونه تربيت شدند؟ الان فرصت نيست كه اين مطلب را به تفصيل بيان كنيم.
بارها شنيده ايد كه معاويه جامعه دلخواه خود را بعد از شهادت اميرالمؤمنين علیه السلام
و اندكى هم در زمان امام حسن علیه السلام
تا حدود بيست سال، (تقريباً از سال چهل تا شصت هجرى) ساخت. قبل از
شهادت اميرالمؤمنين علیه السلام
حدود بيست سال ديگر هم از زمان عمر بن خطّاب تا شهادت اميرالمؤمنين علیه السلام
معاويه در شام حكومت كرده و زمينه هايى را فراهم كرده بود. براى اين كار تجربه كافى داشت، اشخاص را شناسايى و آزمايش كرده بود و نهايتاً اين نقشه را با استفاده از اين سه عامل به اجرا گذاشت.
تشابه جامعه ما با زمان امام حسين علیه السلام
امروز هم اگر كسى بخواهد جامعه اسلامى را از مسير خود منحرف كند، ابزارى غير از سه عامل تطميع، تهديد و تبليغات ندارد. شما خيال نكنيد اگر كسى بخواهد حكومت انقلاب اسلامى ايران را نابود كند، حتماً بايد از ينگه دنيا بيايد. بلكه در
درون همين كشور منافقانى هستند و همان كارى را مىكنند كه منافقان صدر اسلام با حسين
كردند. آن روز هم احتياجى نبود از روم و ايران يا از چين و ماچين بيايند، پسر عموهاى خود حسين(عليه السلام)
بودند. منظورم پسر عموى نزديك و بدون واسطه نيست، بلكه عشيره هايى كه مربوط به قريش است. بنى اميه و بنى هاشم، عموزاده بودند. در جامعه امروزى علاوه بر مصيبت خيانت خودى ها، كمك هاى خارجى هم اضافه شده است. امّا نقش مستقيم را عوامل داخلى ايفا مىكنند. فكر نكنيد اگر بخواهند مسير انقلاب اسلامى ايران منحرف بشود حتماً آمريكا بايد مستقيماً عمل كند. آمريكا عوامل داخلى را شناسايى مىكند، آن ها را به وسيله حمايت تبليغاتى، كمك هاى
مالى و احياناً قضاياى ديگرى، مانند ايجاد فتنه ها، آشوب ها و ترورها تقويت مىكند. درست است كه بسيارى از اين ترورها به دست منافقان انجام گرفته است، اما منافقان كه آمريكايى نيستند؛ از كجا آمده اند؟ از همين جامعه ايرانى آمده اند و
بسيارى از اين ها به نام طرفدارى از اسلام به وجود آمدند. ملحدى كه امروز عليه اسلام و عليه امام
سخن مىگويد و در خارج مصاحبه مىكند، او از درون جامعه اسلامى سر بر آورده و شايد روزگارى هم به عنوان محافظ امام رحمة الله عليه در اين جامعه زندگى مىكرده است؛ و امروز اسلام را انكار مىكند! و مىگويد امام
را بايد به موزه تاريخ سپرد!
چنين فردى حتماً نبايد از آمريكا بيايد. لكن اين كه چنين افرادى روزگارى به عنوان محافظ امام رحمة الله عليه در اين جامعه زندگى مىكرده اند، به اين معنا نيست كه آمريكا آن ها را تأييد نمىكند. چطور است كه وزير خارجه آمريكا يا ساير شخصيت هاى بيگانه، از اين كه ـ به اصطلاحِ خودشان ـ دموكراسى در ايران رواج پيدا كرده و مطبوعات آزاد شده اند كه هر غلطى بخواهند بكنند، اظهار خوشحالى مىكنند؟
اگر دشمنان اميد دارند روزى بتوانند به ايران برگردند و سلطه شيطانى خود را دوباره از سر بگيرند، به دليل همين انحرافاتى است كه گوشه و كنار در ميان همين افراد پيدا شده است. متأسفانه برخى از اين افراد در دستگاه حكومتى هم نفوذ كرده اند. اگر حسين
«مصباح هدى» است، و نور هدايت را به دل هاى مردم مىتاباند، و راه را براى مردم روشن مىكند، در اين زمان هم بايد
از نور حسين استفاده كرد.
از همان راهى كه دشمنان اسلام توانستند اسلام را مسخ و منحرف كنند و عاقبت، حسين را كشتند؛
امروز هم دشمنان اسلام مىخواهند از همان راه، حسين زمان را از مسير خود برگردانند. امروز هم مىخواهند از همان عوامل و ابزار استفاده كنند؛ راه هاى كلى همان، تبليغ، تهديد و تطميع است. بنده هر چه فكر كردم عامل چهارمى پيدا نكردم، البته زمينه ها متفاوت است. ممكن است اين ها از زمينه هاى ديگرى استفاده كنند. امّا عواملى كه از آن استفاده مىكنند همان سه عامل است.
ببينيد امروز دشمنان اسلام در دنيا نسبت به اسلام چكار مىكنند. آيا از تبليغات كم مىگذارند؟ كدام افترا و تهمتى است كه نمىزنند؟ و در همين روزنامه ها كه بسيارى از آن ها با بودجه بيت المال تأمين مىشود با تيراژهاى فراوان اين تهمت ها و افتراها چاپ و پخش مىگردد.
بسيارى از جوان هاى ناآگاه ما هم تحت تأثير واقع مىشوند. فكر مىكنيد گناه اين افراد از گناه كسانى كه سيدالشهداء را به قتل رساندند كم تر است؟ اين افراد، از آن ها چه كم دارند؟ آيا گناه اين ها از گناه معاويه و ياران و طرفداران او كم تر است؟ آيا كسانى كه به نام دين از اين افراد حمايت مىكنند، گناهشان از ابوهريره و امثال وى كم تر است؟ حتى به همان اندازه اى كه امروز اسلام در دنيا گسترش يافته است و بيش تر مطرح مىباشد، گناه اين افراد هم بزرگ تر است. كسانى كه خدمت بكنند، اجرشان بيش تر است، و كسانى كه خيانت بكنند، گناهشان بزرگ تر است. چون محدوده اين خدمت و خيانت وسيع تر است.
زمانى كه معاويه تسلط يافت، بر عده اى از مردم مسلط شد كه شتر نر و ماده را از هم تشخيص نمىدادند؛ او نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و كسى هم اعتراض نكرد، حتى يكى از خلفاى اموى، در حال مستى نماز خواند و نماز صبح را چهار ركعت خواند، بعد گفتند نماز صبح دو ركعت است، گفت امروز حال خوشى داشتم، اگر مىخواهيد بيش تر برايتان بخوانم! آن روز دشمنان اسلام بر چنين مردمى حكومت مىكردند، امروز فريب دادن جوانانى كه در انقلاب رشد كرده اند، به اين آسانى ها ممكن نيست.
اما حيله هاى دشمنان نيز بسيار پيچيده تر شده است.
نكته اى ديگر:
شما تاريخ جاهليت را پيش از بعثت پيغمبر اكرم
نگاه كنيد، آيا در عرب كسى كه به بى رحمى حرمله باشد پيدا مىشود؟ كسى كه طفل شش ماهه اى كه در حال جان دادن است، آخرين لحظات حياتش را مىگذراند، تير سه شعبه زهر آلود به گلوى اين طفل بزند؟ آيا جانورى از اين پست تر پيدا مىكنيد؟ آيا پيش از اسلام چنين كسانى بودند؟ من فكر نمىكنم در ميان همه وحشى هايى كه در زمان قبل از اسلام زندگى مىكردند كسى به اين قساوت وجود داشته باشد. بعد از ظهور و رشد اسلام بود كه شياطينى چون يزيد، شمر و حرمله با اين همه قساوت، براى مبارزه با اسلام پيدا شدند. عجيب است، قرآن وقتى نازل مىشود، مؤمنان را هدايت مىكند، اما بر فساد،
انحراف و كفر ظالمين مىافزايد،
««وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لايَزيدُ الظّالِمينَ اِلاّ خَساراً
نتيجه آب
باران اين است كه در جايى كه گُل مىرويد، گل هاى با طراوت و خوشبو بيش تر مىشود، اما محلى كه گياه سمّى مىرويد، همان سمّ بيش تر خواهد شد. در جامعه اسلامى، سلمان ها، ابوذرها، عمارها، ميثم تمّارها و سعيد بن جبيرها رشد مىكنند. كسانى پيدا مىشوند كه در شب عاشورا مىگويند
اگر هفتاد بار كشته شويم، باز هم آرزو داريم در ركاب تو به شهادت برسيم؛ اين از يك طرف، اما از سوى ديگر آن قساوت ها و بى رحمىها رشد مىكند.
كسانى كه هدايت الهى را زير پا مىگذارند و از رحمت خدا روى بر مىگردانند، بر شقاوت و قساوتشان افزوده مىشود.
انقلاب اسلامى ايران از يك طرف گل هايى پروراند كه در طول تاريخ اسلام كم نظير هستند، اگر نگوييم بى نظيرند. بنده زمانى كه طلبه شدم، تا حدودى با تاريخ اسلام، آشنا شدم يكى از بخش هاى تاريخ كه بسيار بر من اثر مىگذاشت و مرا به اعجاب وا مىداشت، داستان حنظله غسيل بود است. در صدر اسلام جوانى بود به نام حنظله، اين جوان عروسى كرد، صبح روز بعد از عروسى در جنگ اُحُد شركت كرد، در حالى كه هنوز فرصت نكرده بود از جنابت شب گذشته غسل كند در
جنگ شركت كرد و به شهادت رسيد. پيغمبر اكرم فرمود ملائكه را مىبينم كه آب از آسمان آورده اند و حنظله را غسل مىدهند، به همين مناسبت وى حنظله غسيل الملائكه ناميده شد، يعنى حنظله اى كه ملائكه او را غسل داده اند.
اين داستان برايم بسيار عجيب بود، كه جوانى شب اول عروسى اش، از بستر عروسى برخيزد و در جبهه شركت كند و به شهادت برسد. اما در داستان انقلاب ما، صدها و هزارها حنظله غسيل الملائكه داشتيم. گل هايى روييدند كه حنظله غسيل الملائكه بايد پاى آن ها را ببوسد. چقدر شهدايى داشتيم كه از خدا خواسته بودند جنازه شان پيدا نشود.
يكى از طلاب كه از دوستان نزديك خود ما بود ، چند سال در جبهه شركت داشت، تا به فرماندهى لشكر رسيد، هنوز ازدواج نكرده بود، گفت فقط آرزو دارم با يك دختر سيد ازدواج كنم، تا با فاطمه زهراء مَحرَم شوم، آمد ده هزار تومان قرض كرد و با يك دختر سيد ازدواج كرد. بعد از چندين سال جنگ، روز سوم عروسى به جبهه برگشت و به شهادت رسيد. از خدا خواسته بود كه جنازه اش پيدا نشود و پيدا هم نشد.(شهید مصطفی ردانی پور)
در اين انقلاب از يك طرف اين گل ها روييدند، نوجوان ها و جوان هايى كه ره صد ساله را يك شبه پيمودند. اما در مقابل، منافقان ملحدى تربيت شدند كه نظير آن ها در شيطنت و نفاق در طول تاريخ كم تر ديده مىشود. متأسفانه امروز اين منافقان با احترام در همين جامعه زندگى مىكنند. چرا؟ براى اين كه يك دستگاه تبليغاتى از اول راه انداختند، و به وسيله آن خشونت را محكوم و تساهل و تسامح را ترويج كردند؛ غيرت را از مردم گرفتند تا در مقابل اين حملات ناجوانمردانه به اساس اسلام، كسى اعتراض نكند و نفس نكشد؛ و اگر كسى به خود جرأت اعتراض بدهد او را طرفدار خشونت و تئوريسين خشونت معرفى مىكنند و او بايد به اعدام محكوم شود! اين نقش اول تبليغات بود و هنوز به نحو اتمّ و اكمل ادامه دارد. اين همان نقشى است كه معاويه و همه شياطين عالم، هنگامى كه در مقام سياست بازى قرار مىگيرند، بازى كرده اند.
همچنين تطميع، و پول و هدايا فرستادن، به جاهايى كه گفتنى نيست. به كسانى كه هم حزب و هم جبهه آن ها بودند، پست و مقام هايى بخشيدند. و بعد تهديد، على رغم اين كه همه انواع خشونت را محكوم مىكنند، اما در تهديد مخالفان خود، از تهديدهاى تلفنى، روزنامه اى و يا هر شكلى از آن فروگذارى نمىكنند..عين همان سياست هايى كه معاويه عمل مىكرد
راه مقابله با سياست هاى شيطانى
حال اگر كسى بخواهد با اين نوع سياست بازى ها مقابله كند راه آن چيست؟ همان راهى است كه حسين
نشان داد. شرط اول مقابله با اين نوع سياست بازى ها اين است كه دل به دنيا نبنديم.
حسین علیه السلام فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه اى تربيت كرده بود كه وقتى نوجوان سيزده ساله مىخواست ببيند كه آيا او به شهادت مىرسد يا نه، حضرت فرمودند كه مرگ در كام تو چگونه است؟ گفت
«المَوتُ أَحْلى عِنْدى مِنَ الْعَسَل»
اين شعار نبود، قاسم بن حسن در محضر عموى خود شعار نمىداد. آنچه را در عمق قلبش بود گفت. يعنى مرگ از عسل براى من شيرين تر است. آيا تصور آن را مىكنيد كه مرگ در كام يك نوجوان سيزده ساله شيرين تر از عسل باشد؟ البته نه هر مرگى، مرگى كه در راه خدا، در راه انجام وظيفه، در راه خدمت به اسلام باشد، و الاّ مرگ كه شيرينى ندارد، چون صحبت از شهادت بود، حضرت فرمودند مرگ در نظر تو چطور است؟
اگر ما بخواهيم راه حسين علیه السلام
را ادامه دهيم، بايد با اين توطئه هاى شيطانى پيچيده مقابله كنيم، اول بايد آن روحيه را پيدا كنيم
«قُلْ اِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونى يُحْبِبْكُم اللّه»
، و يا
«قُلْ يا اَيُّها الَّذينَهادُوا اِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَولياءُ لِلّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُوا الْمَوتَ»
اگر دوست خدا هستيد، آرزوى مرگ داشته باشيد. مگر دوست، ملاقات محبوبش را دوست ندارد؟ ما بايد اين را ما ياد بگيريم. بايد به خودمان تلقين كنيم، بايد عملا در همين مسير حركت كنيم؛ به آرزوهاى دنيا دل نبنديم؛ فريب اين زرد و سرخ ها را نخوريم و مرگ در راه خدا و شهادت در راه خدا را بزرگ ترين افتخار بدانيم. در اين صورت مىتوانيم راه خدا را حفظ كنيم. اين درسى بود كه ابى عبد الله به ما داد. چگونه ما مىخواهيم حسينى باشيم، و به او عشق بورزيم با وجود اين كه اين درس را از او ياد نگرفته ايم؟ در بين نوجوانان عزيز ما فراوانند كسانى كه از قاسم بن الحسن الگو بگيرند. در يكى از شهرها سخنرانى مىكردم، شب كه به منزل صاحبخانه برگشتم، پسر دوازده ـ سيزده ساله صاحبخانه گفت: من صحبت خصوصى با شما دارم ـ شايد جلوى چشم پدر و مادرش خجالت مىكشيد و مىخواست به صورت خصوصى با من صحبت كند ـ زمانى كه مىخواستم از آن شهر برگردم، آن نوجوان گفت صحبت خصوصى ام را نتوانستم بگويم. كنارى رفتم و گفتم فرمايشتان را بفرماييد، گفت دعا كنيد خدا شهادت را نصيب من كند! اين بچه ها در مكتب امام حسين علیه السلام
پرورش پيدا مىكنند. اين ها همراه و هم سوى قاسم بن الحسن مىشوند. مردان كهنسال ما نيز رفيق حبيب ابن مظاهر مىشوند. ما بايد از اين قافله دور نمانيم، رمز پيروزى ما اين است كه براى ما، مرگ در راه خدا شرف به حساب آيد و افتخار باشد. اگر جنگى پيش آمد، حاضر باشيم به شهادت برسيم، همان طور كه شهداى ما افتخار كردند. چقدر جوان ها نزد امام مىرفتند و التماس مىكردند كه آقا دعا كنيد ما به شهادت برسيم. متأسفانه طى چند سالى كه از جنگ گذشته، اين ارزش ها تدريجاً به دست فراموشى سپرده مىشود. ولى اين روزها بايد به بركت نام حسين(عليه السلام) اين ارزش ها از نو زنده شود.
کرامات الحسین علیه السلام
بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى ، مريضها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج از شب گذشته با خاطرى پريشان به مجلس تعزيه دارى خودمان كه مؤ سس آن مرحوم حاج ملا على سيف -عليه الرحمه - بود رفتم
موقع تعزيه دارى ، سينه زنى ، نوحه و مرثيه حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام قرائت شد، پس از فراغت از تعزيه دارى و اداى نماز صبح ، با عجله به منزل مى رفتم و در قلب خود شفاى هفت مريض را بوسيله عزيز زهرا (ع ) از خدا مى خواستم.
وقتى به منزل رسيدم ديدم بچه ها اطراف منقل آتشى نشسته و مختصر نانى كه از روز قبل و شب باقيمانده است ، روى آتش گرم مى كنند و با اشتهاى كامل مشغول خوردن آن نانها هستند. از ديدن اين منظره عصبانى شدم ؛ زيرا خوردن نان آن هم نانى كه از روز و شب گذشته باقيمانده براى مبتلا به مرض حصبه مضر است.
دختر بزرگم كه حالت عصبانيت مرا ديد گفت ماها خوب شده ايم و از خواب برخاستيم و گرسنه ايم نان و چاى مى خوريم . گفتم خوردن نان براى مرض حصبه خوب نيست ، گفت پدر! بنشين تا من خواب خودم را تعريف كنم و ما همه خوب شده ايم . گفتم خوابت را بگو.
گفت:در خواب ديدم اطاق ، روشنى زيادى دارد ومردى آمد در اطاق ما و فرش سياهى در اين قسمت از اطاق پهن كرد و پهلوى درب اطاق با ادب ايستاد، آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگوارى وارد شدند كه يك نفر آنها زن مجلله اى بود، اول به طاقچه هاى اطاق و به كتيبه ها كه به ديوار زده بود و اسم چهارده معصوم
را روى آنها نوشته بود خوب با دقت نگاه كردند پس ازآن اطراف آن فرش سياه نشسته و قرآنهاى كوچكى از بغل بيرون آورده و قدرى خواندند پس از آن يك نفر از آنها شروع كرد به روضه حضرت قاسم عليه السلام به عربى خواندن و من از اسم حضرت قاسم كه مكرر مى گفتند فهميدم روضه حضرت قاسم مى خوانند و همه شديدا گريه اجابت فورى مى كردند و مخصوصا آن زن خيلى سوزناك گريه مى كرد، پس از آن در ظرفهاى كوچكى چيزى مثل قهوه همان مردى كه قبل ازهمه آمده بود آورد و جلو آنها گذارد. من تعجب كردم كه اشخاص با اين جلالت چرا پاهاشان برهنه است ، جلو رفتم و گفتم شما را به خدا كداميك از شما حضرت على عليه السلام هستيد
يكى از آنها جواب داد و فرمود منم . خيلى با مهابت بود. گفتم شما را به خدا چرا پاهاى شما برهنه است ، پس با حالت گريه فرمود ما اين ايام عزاداريم و پاى ما برهنه است ،فقط پاى آن زن در همان لباس پوشيده بود.
گفتم ما بچه ها همه مريضيم مادر ما هم مريض است ، خاله ما مريض است ، آن وقت حضرت على عليه السلام از جاى خود برخاست و دست مبارك بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند و فرمودند خوب شديد مگر مادرم ، گفتم مادرم هم مريض است ، فرمودند مادرت بايد برود. از شنيدن اين حرف گريه كردم و التماس نمودم پس در اثر عجز و لابه من ، برخاستند دستى هم روى لحاف مادرم كشيدند آن وقت خواستند از اطاق بيرون روند رو به من كرده فرمودند بر شماباد نماز كه تا شخص مژه چشمش به هم مى خورد بايد نماز بخواند.
تا درب كوچه ، عقب آنها رفتم ديدم مركبهاى سوارى كه براى آنان آورده اند روپوشهاى سياه دارد، آنها رفتند و من برگشتم در اين وقت از خواب بيدار شدم صداى اذان صبح را شنيدم دست به دست خودم و برادرانم و خاله ام و مادرم گذاشتم ، ديدم هيچكدام تب نداريم ، همه برخاستيم و نماز صبح را خوانديم ، چون احساس گرسنگى زياد در خود مى كرديم لذا چاى درست كرده با نانى كه بود مشغول خوردن شديم تا شما بياييد و تهيه صبحانه كنيد و بالجمله تمام هفت نفر سالم و احتياجى به دكتر و دوا پيدا نكردند.
راز بخشیده شدن گناهان گریه کنان بر حسین (ع)
سيّد بحر العلوم رحمه اللّه به قصد تشرّف به سامرّا تنها به راه افتاد. در بين راه راجع به اين مسأله، كه گريۀ بر امام حسين عليه السّلام گناهان را مىآمرزد، فكر مىكرد. همانوقت متوجّه شد كه شخص عربى سوار بر اسب به او رسيد و سلام كرد. بعد پرسيد: جناب سيّد دربارۀ چهچيز به فكر فرو رفتهاى؟ و در چه انديشهاى؟ اگر مسألۀ علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم؟
سيّد بحر العلوم فرمود: دراينباره فكر مىكنم كه چطور مىشود خداى تعالى اين همه ثواب به زائرين و گريهكنندگان بر حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام مىدهد؛ مثلا در هر قدمى كه در راه زيارت برمىدارد، ثواب يك حجّ و يك عمره در نامۀ عملش نوشته مىشود و براى يك قطرۀ اشك تمام گناهان صغيره و كبيرهاش آمرزيده مىشود؟
آن سوار عرب فرمود: تعجّب نكن! من براى شما مثالى مىآورم تا مشكل حلّ شود.
سلطانى به همراه درباريان خود به شكار مىرفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سختى فوقالعادهاى افتاد و بسيار گرسنه شد. خيمهاى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياهچادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشۀ خيمه عنيزهاى داشتند (بز شيرده) و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مىگرداندند.
وقتى سلطان وارد شد، او را نشناختند؛ ولى بهخاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند؛ زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. سلطان شب را همانجا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هرطورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد.
در نهايت از ايشان سؤال كرد: اگر بخواهم پاداش ميهماننوازى پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟
يكى از حضّار گفت: به او صد گوسفند بدهيد.
ديگرى كه از وزراء بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد.
يكى ديگر گفت: فلان مزرعه را به ايشان بدهيد.
سلطان گفت: هرچه بدهم كم است؛ زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آنوقت مقابلهبهمثل كردهام. چون آنها هرچه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سربهسر شود.
بعد سوار عرب به سيّد فرمود: حالا جناب بحر العلوم، حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام هرچه از مالومنال و اهلوعيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سروپيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند به زائرين و گريهكنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجّب نمود؛ چون خدا كه خدائيش را نمىتواند به سيّد الشّهداء عليه السّلام بدهد؛ پس هركارى كه مىتواند، انجام مىدهد؛ يعنى با صرفنظر از مقامات عالى خودش، به زوّار و گريهكنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مىكند. در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمىداند.
چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيّد بحر العلوم غايب شد. (برکات حضرت ولی عصر (عج) صص137-136 برگرفته از عبقری حسان ج1 ص119 س11 )
امام حسین علیه السلام مقتدای شهیدان
روحانی شهید مرتضی زندیه- گردان تخریب لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب –تولد تهران- شهادت: کربلای ۵- شلمچه-محل دفن: گلزار شهدای یافت آباد تهران
گریه کن امام حسین علیه السلام بود.از اونایی که گریه کردنش با بقیه فرق می کرد. وقتی از مجلس روضه امام حسین می آمد بیرون چشمانش سرخ شده بود، از بس گریه می کرد.
کارهاش طوری تنظیم می شد که به روضه امام حسین علیه السلام برسه
هر جا روضه بود می دیدیش
زیارت عاشورا می خوند، روزی چند بار
همیشه هم می گفت: «من توی بغل تو شهید می شم.»
حرف اون شد. تو بغل من شهید شد. اونم با گلوی بریده. روی سنگ قبرش با خط درشت نوشتند: «هذا محب الحسین علیه السلام»
راوی: حاج حسین کاجی از گردان تخریب لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب علیه السلام
***
فرمانده عملیات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی همدان
شهید محمدرضا فراهانی
شش روز از جنگ گذشته بود که شهید شد،خوابش رو دیدم.بغلش کردم و گفتم
"سراغ ما رو نمی گیری؟"چیزی نگفت گفتم:"تا نگی اون دنیا چه خبره رهات نمی کنم!"گفت:"فقط یه مطلب میگم اونم اینکه ما شهدا شبهای جمعه می ریم خدمت آقا ابا عبدالله علیه السلام

هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید













