هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
شنبه، 15 شهريور 1404
ساعت 02:45
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

جمعه 14 شهريور 1404 ساعت 04:45
جمعه 14 شهريور 1404 04:40 ساعت
2025-9-5 04:45:27
شناسه خبر : 386447
 متن پیشِ رو گزارشی از این گفت‌وگوست؛ گزارشی که می‌کوشد ایده‌ها را بر زمینه نظریِ مفروضِ هر یک بازخوانی کند و منطق درونی هر روایت را به نمایش بگذارد.
متن پیشِ رو گزارشی از این گفت‌وگوست؛ گزارشی که می‌کوشد ایده‌ها را بر زمینه نظریِ مفروضِ هر یک بازخوانی کند و منطق درونی هر روایت را به نمایش بگذارد.
گروه سیاست-رجانیوز: چهار یادداشتِ پی‌درپی از محمدجواد کاشی (استاد علوم سیاسی) و علی کاکادزفولی (جامعه شناس سیاسی و عضو مرکز مطالعات راهبردی تسنیم) که در کانال تلگرامی دکتر کاشی و تسنیم منتشر شده اند، بحثی جدی را درباره نسبت «اصول-هویت»، «عقلانیت حکمرانی» و «منافع ملی» در ایران امروز نمایندگی می‌کنند. کاشی با استعاره تکان‌دهنده «فریزر» می‌کوشد نشان دهد چگونه مجموعه‌ای از گزاره‌های ارزشی به «مولفه‌های هویتیِ منجمد» بدل شده و داوریِ اینجا و اکنون را مختل می‌کند. در سوی دیگر، کاکادزفولی با جداکردن «اصل» از «سیاست» و برجسته‌کردن ایده «طرحِ پیشینی» استدلال می‌کند که آنچه فریز خوانده می‌شود در عمل نقش «قیود راهبردیِ سازنده» را بازی کرده و بدون این قیود، ظرفیت حکمرانی، تاب‌آوری ملی و اعتبار بین‌المللی فرومی‌کاهد. متن پیشِ رو گزارشی از این گفت‌وگوست؛ گزارشی که می‌کوشد ایده‌ها را بر زمینه نظریِ مفروضِ هر یک بازخوانی کند و منطق درونی هر روایت را به نمایش بگذارد.
 
استعاره فریزر؛ انجماد هویت و فرسایش خرد سیاسی
یادداشت آغازین کاشی با یادآوری واقعه ۲۸ مرداد و نقش آمریکا شروع می‌شود، اما هدف او درجا فراتر از آن می‌رود؛ «جا دارد هر سال در روز ۲۸ مرداد نسبت به این عمل قبیح آمریکا اظهار تنفّر کنیم، اما معلوم نیست چرا به پشتوانه آن رویداد تاریخی، ستیز با آمریکا به مشخصه جدایی‌ناپذیر هویت یک نظام تبدیل شده است.» در ادامه، استعاره «فریزر» وارد می‌شود؛ «یک فریزر در خانه هویتی نظام وجود دارد که به مثابه گنجینه مقدس عمل می‌کند… هر از چندی یک مولفه هویتی تازه را در داخل این فریزر انداخته‌ایم.» فهرست او از اقلام فریز‌شده دقیقاً همان چیزهایی است که در ادبیات سیاسیِ ایران طولانی‌مدت حضور داشته‌اند؛ نابودی اسرائیل، مبارزه با مظاهر تمدن غرب، اجرای شرع، حمایت از مستضعفان، عدالت، اسلام و به‌تازگی ملیّت. جمله کلیدی کاشی اینجاست؛ «این‌ها همه خوب‌اند، اما وقتی به مولفه‌های هویتی تبدیل می‌شوند، صاحب‌اختیار ما می‌شوند و مانع تشخیص درستِ مصالحِ اینجا و اکنون.» در این نگاه، معضل اصلی نه خودِ ارزش‌ها، که تقدیسِ صوری و «انجمادِ» آن‌هاست؛ انجمادی که سیاستِ زنده را به چلّه‌نشینی در معبدِ شعارها وامی‌دارد و «روز و روزگار یک ملت» را همراهِ خود فریز می‌کند. راه‌حل پیشنهادیِ او نیز در ادامه همان استعاره می‌آید؛ «برقِ فریزر را باید کشید» و اقلام را «یکی‌یکی وارسی کرد» تا معلوم شود هنوز «قابلِ مصرف‌اند؟» کاشی داوری را به امروز می‌کشاند و سه پرسش می‌گذارد؛ در کدام‌یک از این مولفه‌ها توفیق حاصل شده است؟ تا کِی باید برای حراست از آن‌ها هزینه داد؟ و آیا «اقلام مصرفی» تاریخ مصرف ندارند؟
 
قیود راهبردی؛ هویت به‌مثابه سرمایه، نه بار اضافی
کاکادزفولی پاسخ خود را با هشدار نسبت به «بار پنهانِ استعاره» آغاز می‌کند. به نظر او، بسیاری از آنچه «فریز» خوانده شده بی‌جهت زیر تیغ رفته است؛ این‌ها «قیود راهبردیِ سازنده»‌ای هستند که امکان «عقلانیتِ تدبیری»، «تخصیص ریسک» و تعریف «منفعت» در افق میان‌مدت و بلندمدت را فراهم می‌کنند. در این صورت‌بندی، حذف یا تعلیق اصول برای کاستن از هزینه‌های کوتاه‌مدت، در بلندمدت به فرسایش ظرفیت حکمرانی و اعتبار می‌انجامد. کاکادزفولی تمایزی تعیین‌کننده را مطرح می‌کند؛ «آمریکاستیزی اصل نیست؛ استکبارستیزی چارچوب است.» نسبت ایران با آمریکا نه خصومتِ ذاتی با یک کشور، بلکه تابع نسبت همان کشور با مفهوم «استکبار» است؛ بنابراین «اصل» افق و حد می‌گذارد و «سیاست» ابزار و تاکتیک را تعیین می‌کند. در این چارچوب، دیرپاییِ گفتارهای محوری نه از جزم‌اندیشی، که از دوامِ موضوعاتشان می‌آید؛ خصومت ساختاری، محیط خصمانه و آزمون‌های مکررِ امنیتی-سیاسی، آن‌ها را زنده نگه داشته است. نکته محوریِ دیگر، نقش هویت در سیاست جهانی است. به تعبیر او، آمریکا بدون «استثناگرایی» و اسرائیل بدون «روایت هولوکاست» بخشی از قدرت نرم خود را از دست می‌دهند؛ پس «چرا وقتی به ایران می‌رسیم، باید هویت بنیادینش را بار اضافی بدانیم؟» حذف هویت، معنا را می‌فرساید و مهم‌تر از آن، «پیش‌بینی‌پذیری» و «اعتبار» را که سرمایه‌های حیاتیِ تصمیم‌اند، تحلیل می‌برد. از منظر او، حتی تعریف «هزینه-فایده» خود عملی هنجاری است؛ «هیچ مصلحتی در سیاست، عریان نیست.» بنابراین، اگر برق فریزر را خاموش کنیم، باید روشن باشد با کدام افق و قاعده مشترک می‌خواهیم «مصرف‌پذیری» یا «عدم مصرف‌پذیری» را بسنجیم.
 
منافع ملی و افق زمانی؛ «اینجا و اکنون» یا «آنجا و آینده»؟
در امتدادِ همین بحث، کاکادزفولی پرسش می‌کند آیا می‌توان غایت دولت-ملت را به رفاهِ مادی و رضایتِ آنیِ شهروندان تقلیل داد؟ منافع ملی، متعلّق به نسل‌های آینده نیز هست؛ نسل‌هایی که هنوز زاده نشده‌اند اما پیامد تصمیم‌های امروز را به ارث می‌برند. در این روایت، اجتناب از «زمان‌ناهماهنگی» -اینکه امروز برای کم‌کردن هزینه از خطوط قرمز بگذریم و فردا با هزینه بزرگ‌ترِ بی‌اعتباری روبرو شویم- خود مستلزم قیدی هنجاری است. در مقابل، کاشی دغدغه دیگری دارد؛ سپردنِ داوری به مصالح اینجا و اکنون نه به معنای نادیده‌گرفتنِ آینده، بلکه به رأی او به معنای بازگرداندنِ «سیاست» به میدانِ زنده عمل و سنجشِ واقعیِ پیامدهاست. او بر این باور است که هنگامی که ارزش‌ها به صورت «مولفه‌های هویتیِ مقدّس» منجمد شوند، دقیقاً همین «اندیشیدن به آینده» نیز بدل به مناسکی اطمینان‌بخش می‌شود که واقعیت را نمی‌سنجد و خرد موقعیتی را از کار می‌اندازد. دو طرف در اینجا اختلافِ افق ندارند؛ اختلافشان در ابزار است؛ یکی می‌گوید آینده را با قیودِ راهبردیِ شفاف و ماندگار باید دید تا اعتبار و تاب‌آوری حفظ شود؛ دیگری می‌گوید اگر آن قیود به «انحصارِ تفسیر» و «تقدیس» بینجامد، همین آینده قربانی می‌شود.
 
ادبیات سیاسی یا رفتار سیاسی؛ بر چه چیزی داوری کنیم؟
کاکادزفولی نقطه کانونی دیگری را طرح می‌کند؛ تمایز میان «ادبیات سیاسی» و «رفتار سیاسی». به زعم او، اگر مبنا را ادبیات سیاسی بگذاریم (فضایی که در انحصار حاکمیت هم نیست و از رسانه و دانشگاه و روشنفکر و هوادار و مخالف شکل می‌گیرد) برآیند تصویر، اغلب «جزمی» و «اصل‌محور» است، زیرا منطق بسیج، نیاز به روایت‌های کوتاه و مرزبندی‌های تیز دارد. اما اگر مبنا رفتار واقعی گذاشته شود یعنی الگوهای تصمیم‌گیری در زمان، سازگاری با تهدید و فرصت، قیود نهادی و بوروکراتیک، تصویری از «طرحِ پیشینیِ یادگیرنده» نمایان می‌شود که در آن سیاست‌ها با آزمون‌وخطا و محاسبه هزینه-فایده در چارچوب ارزشی ثابت تنظیم می‌شوند. کاشی در سوی دیگر، نگرانِ دقیقاً همین شکاف است؛ وقتی ادبیات، از طریق نهادهای رسمی یا شبکه‌های قدرت، بر تفسیر یگانه پافشاری کند، حتی اگر در «رفتار» انعطاف رخ دهد، این انعطاف مزمن نمی‌ماند و به ساختار تبدیل نمی‌شود؛ زیرا «انجمادِ معانی» دیر یا زود میدان عمل را محدود می‌کند. در نگاه او، «فریز» دو معنای همزاد دارد؛ انحصارِ تفسیر و غفلت از فرصت‌ها و تهدیدهای اکنون؛ اگر اولی رفع نشود، دومی همواره بازتولید می‌گردد.
 
فرونسیس ارسطویی؛ امر سیاسی از سرشت تا سرنوشت 
کاشی تفاوت اصلی را «درکِ امر سیاسی» می‌داند. او روایتِ «اصولِ بیرون از میدان» و «سیاست به‌مثابه بوروکراسیِ اجرایِ حقیقتِ پیشینی» را «افلاطون‌گرایانه» می‌خواند؛ نه لزوماً منسوب به افلاطون، بلکه به‌مثابه خوانشی تاریخی از او؛ حقیقتی بیرون از شهر تحصیل می‌شود و سپس حاملانِ حقیقت برای هدایت مردم بازمی‌گردند. در برابر، او سیاست را «احداثِ جهانِ مشترک» می‌فهمد؛ جهانی نو که البته از مواد و مصالح قدیم تهی نیست، اما «هویت» در آن محصولِ «مشارکتِ اکنونی» است. در این صورت‌بندی، صداقت تنها اصل پایدار برای سیاست‌ورزی است و «حقیقت» نه اصلِ ذهنیِ ثابت، بلکه «حاصلِ جدال، گفت‌وگو و سازش» در میدان عمل جمعی است. کاکادزفولی این‌جا از دلِ همان ارسطو دو لنگر برای «فرونسیس» بیرون می‌کشد؛ «ائودایمونیا» به‌مثابه غایت زندگی نیک و «مجتمعِ فضایل» چون عدالت، شجاعت و اعتدال. با این لنگرها، فرونسیس نه «علمِ ثابت» است و نه «رهاییِ بی‌قاعده»؛ داوریِ انعطاف‌پذیری است که در چارچوبِ فضایلِ پذیرفته و خیرِ مشترک عمل می‌کند. به زبان دیگر، اگر «حقیقتِ سیاست» محصولِ میدان است، باید معلوم باشد که میدان بر چه قاعده‌ای اداره می‌شود تا «ظهورِ نو» هر بار بتواند خود را «هنجار» جا نزند. این همین جایی است که ایده «طرحِ پیشینی» قدم به میدان می‌گذارد؛ افقی مشترک که قواعد داوری و مسیر اصلاحِ تدریجی را روشن می‌کند، بی‌آن‌که مانعِ یادگیری و کالیبراسیون شود.
 
میدان عمومی و سیاستِ تأسیسی؛ خلاقیتِ بی‌لنگر یا دولت تنظیم‌گر؟
کاشی از «واگذاری بیشترِ تفسیرِ امر مشترک به میدان عمومی» دفاع می‌کند و از مضرات انتخابِ یک قرائت رسمیِ یگانه به نام نظم می‌گوید. پاسخ کاکادزفولی در این محور، نه نفی میدان، که توجه به «نامتقارن‌بودن» آن است؛ میدان هرگز خنثی نیست؛ رسانه، سرمایه و شبکه‌های بیرونی تمایل‌ها را جهت می‌دهند و «خلاقیت» می‌تواند پوششی برای هژمونی شود. از نگاه او، «طرحِ پیشینی» رقیبِ میدان نیست؛ شرط سلامت و تنظیم‌پذیری آن است. او همچنین به «پایداری نهادی» اشاره می‌کند؛ تغییرِ بی‌وقفه، عادتِ فضیلت‌پرور و اعتبار قاعده را می‌ساید و میدان را به عوام‌فریبی می‌سپارد؛ نکته‌ای که با ارجاع به برک صورت‌بندی می‌شود؛ پیوندِ میان زندگان، مردگان و نازادگان نه تقدیس گذشته، بلکه هشدار به لزومِ قواعدِ کند و پیوسته‌ای است که «نوسازی» را از «گسست» بازشناساند. بازخوانیِ او از این بن‌مایه‌ها به توصیه‌ای عملی می‌رسد؛ برای گذر از نظریه به حکمِ سیاست، مسئله دولت و امنیت مقدم است. دولت، در جهان نامتقارن، بدون چارچوبِ معناییِ دوست-دشمن و تهدید-فرصت نمی‌تواند لحظه بحران عمل کند؛ از این‌رو حتی اگر میدانِ عمومی تقویت شود، «تقسیم کار نهادی» و «تنظیم‌گری» باید روشن باشد تا گفت‌وگو به «غلبه» تنزل نیابد.
 
طرحِ پیشینیِ یادگیرنده؛ افق معین و ابزار منعطف
در نقطه اتصالِ بحث، کاکادزفولی تمایز «اصل» و «طرح» را عملی می‌کند. اگر مؤلفه‌ها «اصل» فهمیده شوند، زبانِ سیاست «مرزبندی» و «خطوط قرمز» است؛ بسیج‌گر و مشروعیت‌زا، اما کم‌انعطاف و پرهزینه در اصلاح. اگر همان مؤلفه‌ها «طرحِ پیشینی» باشند، زبان سیاست «حل مسئله» است؛ افقِ ارزشیِ ثابت، اما ابزار و تاکتیک منعطف و آزمون‌پذیر. حاصل، امکانی برای «کالیبراسیون تاکتیکی»، «ائتلاف‌سازی مقطعی» و «یادگیری نهادی» است. در این قرائت، دیرپاییِ گزاره‌های محوری الزاماً علامت جمود نیست؛ می‌تواند نشانه کارکرد باشد؛ فراهم‌کردنِ افق معناییِ مشترک، کاهش هزینه‌های هماهنگی، تبدیلِ ستیزهای پرریسک به رقابت‌های درون‌چارچوبی، افزودنِ تاب‌آوری در اضطرار و تقویتِ چانه‌زنی بیرونی. کاکادزفولی البته می‌پذیرد که «گزاره‌های محوری هنوز احصا و تدقیق نهادی نشده‌اند» و همین ضعف، شکاف ادبیات-رفتار را بزرگ می‌کند. کاشی در برابر، از خطرِ واقعیِ «اصل‌شدنِ طرح» می‌گوید؛ هرگاه طرح در سطح ادبیات تثبیت و در سطح نهاد به انحصارِ تفسیر سپرده شود، همان «انجماد» گریبان‌گیرش می‌شود؛ پس باید مراقب بود که طرح، طرح بماند؛ فرضیه‌محور، یادگیرنده و داوری‌پذیر.
 
ریتمِ درستِ تغییر در سیاست؛ «صداقت» یا «محیطِ صادقانه»؟ 
کاشی بر صداقت به‌مثابه تنها اصل پایدار در سیاست اصرار می‌ورزد؛ صداقت نسبت به خود و مردم؛ ورود به میدان با پذیرفتنِ باخت‌ و بردها و تماشای نتیجه کار. حقیقت در این تلقی، نه بیرون از میدان که محصولِ میدان است. کاکادزفولی، بدون نفیِ ارزش صداقت، یادآور می‌شود که «صداقتِ فردی» در جهان نامتقارن اگر به «محیطِ صادقانه نهادی» ترجمه نشود، به ساده‌لوحی می‌لغزد. راه میانه او، همان ریتمِ تغییرِ آهسته و اقناعی است؛ «اصلاح، آری؛ دگرگونیِ پی‌درپی، نه.» در این ریتم، «ذهنِ نهادی» اهمیت پیدا می‌کند؛ توان ترجمه ایده به سازوکار، حفظ پیوندهای افقی و عمودی و گره‌زدنِ نوآوری به قواعدِ پایدار. اگر این ذهن حاضر نباشد، سیاست به «پروژه» بدل می‌شود و هر دولت می‌خواهد از نو بنویسد؛ در نتیجه، اعتماد عمومی فرسوده و سرمایه اعتبار مستهلک می‌شود. کاشی در این نقطه هشدار دیگری دارد؛ هرگاه «دولت مقتدر» به نام قواعدِ پایدار، میدانِ عمومی را کاهش دهد، ریتمِ تغییر از آهستگیِ اقناعی به کندیِ فرساینده بدل می‌شود و «فریز» بازمی‌گردد. تقابلِ این دو دغدغه در حقیقت، دو وجه یک مسئله است؛ چگونه می‌توان هم از شتاب‌های پرریسک پرهیز کرد و هم از کندی‌های فرساینده؟ پاسخِ هر دو متن، به زبان خودشان، در «نهادسازی برای داوری» و «شفاف‌کردنِ قواعد تغییر» کمابیش هم‌ریشه است، هرچند مسیرهای رسیدن، متفاوت تصویر می‌شود.
 
بازاندیشیِ مکرر و راهِ سومِ سیاست
مقطع دیگری که دو متن به هم نزدیک می‌شوند، اذعان به «وضعیت انباشته» و محیط خصمانه است. کاکادزفولی بر این نکته پای می‌فشارد که جمهوری اسلامی ایران ایران در خلأ تصمیم نمی‌گیرد؛ بسیاری از آنچه «انتخاب‌های ایدئولوژیک» نام می‌گیرد در واقع واکنش‌های عقلانی به کنش‌های محیطی بوده است. استعاره «فریزر» اگر این نسبت را نبیند، به ساده‌سازی می‌لغزد. متن کاشی با اصل این نکته نزاعی ندارد؛ نزاع او آنجاست که «واکنشِ عقلانی» به «قاعده مقدس» بدل شود و مجالی برای بازاندیشیِ مکرر باقی نگذارد. اینجا دوباره «تفکیکِ ادبیات از رفتار» به کار می‌آید؛ هرچه قواعدِ داوری و فرایندهای بازبینی نهادی‌تر و شفاف‌تر باشند، «واکنشِ عقلانی» کمتر به «فریز» بدل می‌شود و «طرحِ پیشینی» بیشتر «طرح» می‌ماند.
 
انتهای پیام/


1
پسندیدم

-