هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
دوشنبه، 12 آبان 1404
ساعت 03:01
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

دوشنبه 27 مرداد 1399 ساعت 14:36
دوشنبه 27 مرداد 1399 14:28 ساعت
2020-8-17 14:36:14
شناسه خبر : 338539
پاندورا داستان راجع به دکتر روانشناسی است به نام رامین صبوری. جوانی سی و هشت ساله که تاکنون به تمام آرزوهای دنیوی خود رسیده، مدرک دکترا، رتبه و مقام بالای شغلی، وضع مادی خوب و خانه و ماشینی درخور یک دکتر ساکن شمال شهر. ظاهراً باید رسیدن به او و یا بودن در جایگاهش آرزوی بسیاری باشد، اما خود رامین از درون ویرانه است.
پاندورا داستان راجع به دکتر روانشناسی است به نام رامین صبوری. جوانی سی و هشت ساله که تاکنون به تمام آرزوهای دنیوی خود رسیده، مدرک دکترا، رتبه و مقام بالای شغلی، وضع مادی خوب و خانه و ماشینی درخور یک دکتر ساکن شمال شهر. ظاهراً باید رسیدن به او و یا بودن در جایگاهش آرزوی بسیاری باشد، اما خود رامین از درون ویرانه است.
گروه فرهنگ-رجانیوز: کمتر رمان عاشقانه ایرانی را می‌‏بینید که برپایه دانش روانشناسی نوشته ‏شده ‏باشد. رمانی که بازگوکننده داستانی عاشقانه باشد اما در دل ماجرا عشق واقعی یا توهم تجزیه و تحلیل شده‏ باشد. پاندورا یکی از آنهاست. 
 
به گزارش رجانیوز، پاندورا داستان راجع به دکتر روانشناسی است به نام رامین صبوری. جوانی سی و هشت ساله که تاکنون به تمام آرزوهای دنیوی خود رسیده، مدرک دکترا، رتبه و مقام بالای شغلی، وضع مادی خوب و خانه و ماشینی درخور یک دکتر ساکن شمال شهر. ظاهراً باید رسیدن به او و یا بودن در جایگاهش آرزوی بسیاری باشد، اما خود رامین از درون ویرانه است. چرا؟
 
رامین جزء آن دسته روانشناسان است که به تنهایی نمی‏تواند از عهده حل مشکل درونی خود برآید. عقده‏های درونی خیلی سال قبل از اینکه او در رشته روانشناسی در دانشگاه شروع به تحصیل کند در درون او ریشه دوانده و به‏راحتی حل‏شدنی نیست. او در دل خانواده‏ای فقیر، اما در محله‏ای پولدارنشین بزرگ‏شد. پدرش کارگری ضعیف در کارگاهی واقع در شمال شهر بود و به همین دلیل زیرزمینی در آن منطقه را برای سکونت به همراه خانواده انتخاب کرد، و همین شد بلای جان رامین که از همان ابتدای دوران کودکی به شدت جاه‏طلب بود و آرمانگرا.  رامین عذاب فقر را با تمام سلول‏های وجود حس می‏کرد. 
 
"درسم از همه بهتر بود. بااین‎حال هیچ خوشحال نمی‏شدم وقتی دبیر مرا برای حل مسئله ریاضی پای تخته می‏خواند. مسئله را از هرکسی بهتر بلد بودم، اما وقتی پای تخته می‏رفتم، همه می‏دیدند که این‏ور و آن‏ور کفش‏هایم پاره است. کفشی که پسر ردیف جلویی من می‏پوشید قیمتی داشت برابر چندماه حقوق کارگری پدرم." (صفحه 27 کتاب)
 
کینه از اغنیاء در وجود رامین ریشه دواند و او از همان ابتدا برای رسیدن به بالاترین جایگاه‏ مادی و تحصیلی برای خود نقشه‏ها کشید. رامین تلاشگر و پرشور به یکی یکی آرزوهای خود می‏رسید. در عنفوان جوانی تبدیل شد به استاد دانشگاه و روانشناسی نام‏آور و حاذق، دارای درآمد مکفی. اما روح او از قبل به انبار باروتی تبدیل‏شده‏بود، لبالب خشم نسبت به ثروتمندان، منتظر یک جرقه برای انفجار. یک اتفاق کافی بود که او را منفجرکند، آن اتفاق افتاد و رامین با موجه‏ترین دلیل برای خود شروع‏ کرد به انتقام گرفتن از دختران ثروتمند. او اکنون دون‏ژوانی هوشمند بود مجهز به هرآنچه لازم داشت.
 
سراسر داستان برپایه عشقی می‏گذرد که برای رامین چیزی از آن باقی نمانده جز حسرت و پشیمانی. رامینی که زمانی دیوانه‏وار اصرار به ایفای نقش دون‎ژوان داشت و داس به دست، دختران پولدار را درومی‏کرد، پس از تخلیه کامل خشم خود ناگاه متوجه مشکلی شد که به دست خود بنا کرده‏بود. 
 
شروع داستان در بیمارستان روانی است. رامین درمقام دکتر در یک گروه درمانی ناگهان با بیماری روبرو می‏شود که تمامی گذشته را برایش زنده می‏کند و تمام وجود او را به لرزه می‏اندازد: 
 
"درحال حاضر روبه‌‏روی من چیزی نبود جز چهره‏ای درهم‌‏شکسته، پوستی کدر، چشمانی گودافتاده و موهایی خاکستری، پخش و پلا برروی پیشانی. اگر اسمش را نمی‌‏گفتند، نمی‌‏شناختمش. هرچند نگاهش مانند خنجر تا مغز استخوانم را شکافت."
 
بخشی از پاندورا در شمال شهر پایتخت می‏گذرد، محل کار و زندگی رامین، و بخشی از آن در پرورشگاهی واقع در جنوبی‌‏ترین منطقه همان شهر. بارها رامین سوار بر ماشین ظرف یک ساعت از بالا به پایین می‏رود و تفاوت بین ساختمان‏ها، خودروها و پوشش مردم اعیان با هماوردشان در منطقه فقیرنشین بیان می‏شود. راوی که زمانی آرزویش ثروتمندشدن بوده و به این آرزو رسیده، اکنون تنها آرام دل خود را در همان محله‌‏های پایین، ساختمان آجری قدیمی، زنان فقیر و بچه‏‌های کله تراشیده می‏یابد. این وجه از داستان به پاندورا جنبه اجتماعی بخشیده.
 
رمان پاندورا بعد از آذرخش دومین رمان از لیلا رعیت است. در هر دو رمان به هیپنوتیزم پرداخته‏ شده است. رامین ازطریق هیپنوتیزم فرد روبرو به یک سری اسرار دست می‏‌یابد، اما نیمه دیگر اسرار جای دیگر رو می‌‏شود. 
 
باوجود اینکه خود راوی داستان از روحی‌ه‏ای تلخ و افسرده برخوردار است، محیط پرورشگاه که صدوهشتاد درجه عکس جایی است که او بزرگ شده، پراست از ماجراهای شاد و خنده‌‏آور. خواننده میان حس‏ کردن غم و رنج رامین و حسرت عاشقانه او، بارها لبخند می‏زند بابت اتفاقاتی که در پرورشگاه می‏‌افتد:
 
«گفت: آقا آب‎دوغه، همین الان براتون درست کردم. خنک خنک. بخورین حال بیاین. نگاهی متعجب انداختم به کاسه. آب‏دوغ‏ خیار با تکه‏ های پیاز و کشمش، کنارش هم نان. اما آخر این دیگر چه کار عجیب و غریبی بود؟ به سرش زده‏ بود که وسط درس برایم آب‏دوغ‏ خیار آورده ‏بود؟
 
یک نگاه به سینی و کاسه انداختم و یک نگاه به ننه‏ بتول. فکرمی‏‌کرد خیلی خوشحالم. لبخندی زد و دندان‏‌های یکی ‏درمیان افتاده‌‏اش پیدا شد. دخترها یک‏دست با صدای بلند زدند زیر خنده.»
 
در این رمان هم مانند رمان قبلی نویسنده، رگه‌‏هایی انگیزشی به چشم می‏‌خورد. رامین گذشته از مشکلات روحی، فردی است کاملاً خودساخته. دکتری ثروتمند که از دل خانواده‏ای فقیر و کم‌‏سواد درآمده و حال اصراردارد همه را به سوی پیشرفت هدایت کند. 
 
پاندورا در آخرین روز تیرماه سال 99 توسط انتشارات نسل نواندیش در 352 صفحه به قیمت 59900 تومان به انتشار رسید. 


-