گلچینعکسها و اخبار هفته/خاطرات خواندنی از آیتاللهمروارید / شهیدیکه یک ضدانقلاب محافظش بود/ شعر؛ داستانک؛ طنز
تعطیلات آخر هفته برای هر کس معنای خاص خودش را دارد. بعضی ها به زیارت اهل قبور میروند، برخی ترجیح میدهند از فرصت استفاده کنند و عطش ادبیات خود را با خواندن داستان و شعر سیراب کنند. نشستن پای منبر علما و بزم هیئت هم برنامه همیشگی بعضی دیگر است. البته سر زدن به مزار شهدا و صفا کردن با این زندگان حقیقی هم که جای خودش را دارد. افرادی هم هستند که با راحت شدن از مشغله های روزانه، به منابع خبری سرک میکشند تا از اوضاع و احوال زمانه بی خبر نمانند. ناگفته نماند که هیچ کس بدش نمی آید در آخر هفته لبخندی به لبش بنشیند. اما بعضی ها هم هستند که تا جایی که فرصت کنند، سعی میکنند همه این کارها را با هم انجام دهند. بسته هفتشنبه رجانیوز خوراک همچین افرادی است. نوش جان!
1. هفت روز / مروری بر اخبار هفته گذشته
شنبه 10 تیر
* سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا پس از 16ماه فشار به دولت بشار اسد اعلام كردند سقوط رژيم سوريه بسيار سخت است و هيچ شكافي نيز در حاكميت سوريه پديد نيامده است.
* فرمانده نیروی دریایی ارتش از الحاق شناورهای سطحی و زیرسطحی جدید در آینده نزدیک به این نیرو خبر داد.
* وزیر امور خارجه روسیه بعد از دیدار با همتای تونسی خود تاکید کرد عواقب هرنوع ماجراجویی علیه سوریه به مراتب فاجعهآمیزتر از اقدامات نظامی در لیبی بوده و کشورهای عضو ناتو هم تمایلی به تکرار سناریوی لیبی ندارند.
یکشنبه 11 تیر
* نمایندگان مجلس شورای اسلامی در جلسه علنی امروز پارلمان با یک فوریت طرح حذف تعطیلات تابستانی مخالفت کردند. این طرح که به امضای 25 نفر از نمایندگان رسیده است، صراحت دارد که تعطیلات یک ماهه تابستان نمایندگان حذف شده و این مدت جهت سرکشی نمایندگان به حوزههای انتخابیه و رسیدگی به وظایف نمایندگی اختصاص یابد.
* در مراسم تجلیل از 43 نویسنده جانباز دفاع مقدس، ضمن تقدیر ویژه از نویسنده و راوی کتاب «نورالدین پسر ایران» از نویسندگانی که مقام معظم رهبری کتابهای آنها را حاشیهنویسی کردهاند،تجلیل شد.
* کاظم جلالی رئیس مرکز پژوهشهای مجلس شد. وی از چهره های نزدیک به علی لاریجانی رییس مجلس شورای اسلامی است.
دوشنبه 12 تیر
* پخش آزمایشی شبکه انیمیشن سیما از امروز آغاز شد.
* مدیرعامل انجمن سینمای جوان گفت: به فیلم «یک خانواده محترم» در جشنواره کن اعتراض نکردیم تا این فیلم جایزه نگیرد. از مردم ایران و خانواده شهدا به دلیل نمایش فیلم «یک خانواده محترم» به کارگردانی مسعود بخشی در جشنواره فیلم کن، که قرار بود نماینده دفاع مقدس ایران باشد، عذر می خواهم.
*مراسم افتتاحیه نخستین جشنواره موسیقی ضد آمریکایی "طبس" با تجلیل از برگزیده های شعر و ترانه ضدآمریکایی عصر امروز در سالن آمفی تئاتر لانه جاسوسی برگزار می شود.
* یک منبع مطلع از به کما رفتن ملک عبدالله شاه سعودی خبر داد اما پزشک آمریکایی مخصوص او ادعا کرد که وی دچار «مرگ مغزی» شده است.
* سخنگوی شورای شهر از ارسال نامهای به شهردار تهران خبر داد و گفت: در متن نامه از قالیباف خواسته شده تبلیغات در سطح شهر محدود و حداقل 20 درصد از فضاها به این موضوع اختصاص یابد.
* علي اكبر صالحي با اشاره به حضور كشور بحرين و عربستان در اجلاس سران جنبش عدم تعهد كه دهه اول شهريورماه در ايران برگزار ميشود، بيان داشت: اجلاس عدم تعهد يك مجموعه بينالمللي است كه بحث بين ما و بحرين در آن مطرح نيست. اگر بحرين يا هر كشور ديگري عضو جنبش عدم تعهد باشد، بايد به اين اجلاس دعوت شود. وزير امور خارجه ايران با اشاره به نحوه دعوت از ميهمانان بيان داشت: جنبش عدم تعهد خود بايد عضويت كشوري را معلق كند و كشور ميزبان هيچ نقشي در اين زمينه ندارد.
سه شنبه 13 تیر
* معاون رييسجمهور و رييس سازمان ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري از افتتاح شبکه تلويزيوني گردشگري همزمان با عيد فطر در سال جاري خبر داد.
* یك روزنامه لبنانی خبر داد كه رییس جمهور منتخب مصر طی ماه آتی میلادی به ایران سفر خواهد كرد.
* وزیر امور اقتصادی و دارایی افزایش مبلغ یارانه نقدی را برآمده از اصلاح قیمتها عنوان کرد و برهمین اساس، باتوجه به از دستور کار خارج شدن افزایش قیمت حاملهای انرژی، فعلا افزایش مبلغ یارانه نقدی هم منتفی شد.
* به نوشته روزنامه ديلي ميل، بررسيها نشان ميدهد كه اخيرا تعداد بيشتري از زنان در كرهشمالي ميتوانند لباسهايي نظير شلوار، كفش پاشنه دار و گوشواره استفاده كنند و نيز افراد بيشتري نيز از گوشيهاي تلفن همراه برخوردار ميشوند.
* 'محمد جهاد اللحام' رییس مجلس سوریه برای دیدار و گفت و گو با مقامات عالیرتبه ایرانی روز سه شنبه وارد تهران شد
* سردار حاجی زاده فرمانده نیروی هوافضای سپاه عصر یکشنبه در خلال کنفرانس خبری مربوط به آغاز رزمایش پیامبر اعظم ۷ از استفاده ایران از نسل جدید موشکهای بالستیک با قدرت تخریب بالا و سرعتی سه برابر صوت خبر داد.
چهارشنبه 14 تیر
* دکتر کچوئیان در گفتگویی ضمن تشریح جلسه شورای عالی انقلاب فرهنگی، از علاقه دکتر احمدی نژاد برای عضویت عبدالله جاسبی در هیئت امنای دانشگاه آزاد خبر داد.
* رزمایش موشکی پیامبر اعظم(ص)7 ظهر امروز با انهدام کامل اهداف از پیش تعیین شده به پایان رسید.
* رییسجمهور به منظور افتتاح یکی از پیشرفتهترین و بزرگترین واحدهای تولید آهن اسفنجی جهان در قالب طرح توسعه مجتمع فولاد مبارکه، امروز وارد استان اصفهان شد.
* رییس جمهور از کشف ذخایر 50 میلیارد تنی آهن در کویر لوت با خلوص بیش از نود درصد خبر داد.
پنجشنبه 15 تیر
* روزنامه فرامنطقهای القدس العربی امروز نوشت سه مقام اول، اطلاعاتی-امنیتی و نظامی اردن دو روز پیش، در سفری غیرعلنی به عربستان با ولی عهد این کشور در ریاض دیدار کردند.
* منابع مصری از تماس تلفنی و دعوت احمدی نژاد از محمد مرسی رئیس جمهور مصر برای سفر به تهران خبر دادند.
2. زیارت اهل قبور/ فاتحه ای نثار آیت الله حسنعلی مروارید
از عکس و دوربین فراری بود
در ایام طلبگی در مشهد مقدس روزی چندی از آشنایان به من اطلاع دادند گه برای دیدنت داریم به مشهد می آییم.
من دیدم پول به اندازه ای ندارم که بتوانم پذیرایی در حد بالایی بکنم و خیلی دلم می خواست که توان آن را داشتم.دلم شکست وبه حرم امام رضا(ع) رفتم وعرض کردم که آقا حالا یک بار هم که می خواهند دیدن ما بیایند ما شرمنده شده ایم و نمی توانیم به خوبی پذیرایی کنیم.....
در برگشت از حرم در یکی از صحن ها با آیت الله مروارید برخورد کردم ایشان با لبخند گفتند که هان؟..تو هیچ وقت این موقع روز حرم نمی آمدی!
تا خواستم حرفی بزنم از جیبشان مقداری اسکناس بیرون آوردند و بدون اینکه بشمارند در جیب من گذاشتند.
*
آیت الله مروارید در ابعاد اخلاقی، نشانه زهد، پارسایی و ورع و مجسمه تواضع، خدمت و سعه صدر بود. وی مصداق روشن این آیه بود كه یار دیرینش آیت الله حاج میرزا جواد آقای تهرانی همواره تلاوت می كرد: «تلك الدار الاخره نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض و لافسادا». او در تمام عمر، كسی را به خویش دعوت نكرد و با آن كه برخی از شاگردان او سال هاست كه مجتهدند، اعلام مرجعیت نكرد و رساله و حاشیه ننوشت. خشتی روی هم ننهاد و منصبی نخرید و با این كه از استوانههای حوزه در امور اجتماعی بود، از این كه او نخستین امضاء را در بیانیههای عالمان رقم زد، سرباز می زد؛ نه تنها در هیچ منظر اجتماعی خود را عرضه نداشت، بلكه از آن گریزان بود.
وی حتی از نگاه دوربین های عكاسی و فیلمبرداری نیز می گریخت و صورت خود را می پوشاند و تنها یكی دو مصاحبه خانوادگی به اصرار برخی منسوبین و با قول عدم پخش انجام داد. همین روحیه باعث گردید كه فرزندان وی نیز پا به وادی ترویج وی نگذارند. به این ترتیب، از این عالم عارف، تصاویر كمی در دست ماند؛ البته این اواخر با از دست رفتن بینایی ایشان، كار برای رسانهها و علاقمندان هموار گشت و دیگر می شد به آسانی و بدون اطلاع یا ممانعت او، حضور پربركتش را ثبت كرد.
*
این عالم وارسته به شدت از عیب جویی بركنار بود. یكی از بازرگانان متدین كه سالیانی وی را برای نماز صبح به مسجد میبرد، روزی كه شخصی گله كرده بود. حضرت آیت الله مروارید به او گفت كه در نوجوانی از ظلمی كه یكی از ارحام به او و خانوادهاش كرده بود، نزد استاد و مربی خویش، حاج شیخ حسنعلی نخودكی، گلایه كرده بود. استاد فرمود: پدر شما بیست و پنج سال با من رفیق بود و در این مدت حرف احدی را از او نشنیدم؛ شما هم برای خدا این ها را اظهار نكن و بدین ترتیب، آیت الله مروارید، با نقل این سخن استاد كه خود تا آخر عمر به بهترین صورت بدان عمل كرد، به دوست متدین خود تذكر اخلاقی داد.
*
آیت الله حاج میرزا حسنعلی مروارید در روز هشتم شوال 1329 ق. در مشهد مقدس پا به عرصه حیات نهاد. پدرش، حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدرضا مروارید (1299ـ1338 ق) از عالمان وارسته مشهد بود و با عالم ربانی، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نخودكی، رابطه دوستی و عقد اخوت داشت.
شهرت «مروارید» در این خاندان، به دلیل انتساب آنان به یكی از مشهورترین رجال ادب و هنر عصر تیموری، یعنی خواجه شهابالدین عبدالله مروارید كرمانی (865 ـ955 ق) میباشد. عموی آیت الله مروارید، حاج شیخ اكبر مروارید نیز از عالمان و شاگردان محقق بزرگ، آخوند محمدكاظم خراسانی بوده است. جد مادری وی، عالم ربانی و صاحب كرامات آیت الله حاج شیخ حسنعلی تهرانی (م 1329 ق) از شاگردان برجسته میرزای شیرازی و از عالمان نامدار قرن چهاردهم هجری در مشهد مقدس بوده است. نام حسنعلی به یاد آن اسوه تقوا و نیز به احترام حاج شیخ حسنعلی اصفهانی نخودكی بر آیت الله مروارید نهاده شده است.
آیت الله میرزا حسنعلی مروارید در سال 1337 ق و در اوان 9 سالگی، پدر بزرگوارش را از دست داد و مطابق وصیت پدر، تحت نظارت دوست معتمد او، حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (نخودكی) و تربیت و تدبیر مادری وارسته و اهل تهجد قرار گرفت.
سرانجام این وجود پربركت، در 96 سالگی و در آخرین ساعت شامگاه سه شنبه نوزدهم شعبان المعظم 1425 ق. برابر با چهاردهم مهر 1383 ش. پس از قرائت زیارت عاشورا كه همیشه بر آن مداومت می ورزید و نیز تجدید پیمان با حضرت ولی عصر ارواحنا فداه در زیارت آل یاسین، در پی سكته قلبی از این دیار رخت بربست و به لقای حق شتافت. پیكر پاك وی روی دست های هزاران مشتاق و ارادتمند و با حضور عالمان طراز اول و نمایندگان رهبری و مراجع و مسئولان مملكتی تشییع گردید و در حرم مطهر رضوی به خاك سپرده شد.
3. مزار شهدا/ یادی از شهید علی قمی کُردی
شهیدی که یک ضد انقلاب محافظش بود
از قرارگاه حمزه هلیکوپتری آمد که قائممقام تیپ ویژه، علی قمی را برای جلسه به پیرانشهر ببرد. هلیکوپتر آمد کنار ما، خلبان پیاده شد و گفت: با برادر قمی کار دارم. علی قمی خاک و خلی آنطرفتر از ما نشسته بود. اشاره کردم؛ «اوناهش، اون برادر قمی.» از دور نگاهی انداخت به قمی و رفت از نیروهای دیگر پرسید که برادر قمی کیست؟ نیروها هم اشاره کردند همان کسی که آنجا نشسته و خاکی است.
خیال کرد ما دستش انداختیم و داریم با او شوخی میکنیم. فکر نمیکرد فردی که این همه معروف است، با هیکل نحیف و جثهی کوچک و با این سر و وضع بین بچهها باشد. حرف ما را باور نکرد، سوار هلیکوپتر شد و برگشت قرارگاه.
یک ساعت گذشت و دوباره هلیکوپتر آمد و خلبان با عصبانیت گفت: «آقا ما را مسخره کردید؟ من برادر قمی را میخواهم و با او کار دارم. یکی از نیروها رفت و قمی را صدا کرد و گفت: «برادر قمی کارت دارند.» خلبان با چشمانی سراسر حیرت و تعجب قمی را برانداز میکرد و با قمی راهی پیرانشهر شدند.
*
روستای قم قلعه یکی از پایگاههای مهم ضدانقلاب بود که با فرماندهی قمی آزاد شد. رویه قمی برای جذب افراد به انقلاب این بود که ابتدا در مسجد روستا سخنرانی میکرد و پس از آن به کوچه پس کوچهها میرفت و با مردم خوش و بش میکرد.
وقتی سخنرانی قمی در قم قلعه تمام شد، با من و عطاران در کوچههای روستا قدم میزد تا درباره ضدانقلاب، اطلاعات به دست آورد. در یکی از کوچهها به زنی برخوردیم که خیلی جسور بود. قمی از او پرسید: «اینها کجا رفتند؟»
- کیا؟
- ضد انقلاب.
- ضد انقلاب کیه؟!
- کومله و دمکرات را میگویم.
به بچهاش اشاره کرد و گفت یکی در کنارم است و به شکمش اشاره کرد و ادامه داد یکی هم در شکمم است.
تبلیغات منفی علیه نیروهای انقلاب زیاد بود و اثرش را بر ذهن زن گذاشته بود. قمی بدون این که تحت تأثیر صحبتهای زن قرار گیرد یا این که عصبانی شود، به من گفت: «جعفرخواه! خوراکی چی داری؟» گفتم: «خوراکی ندارم، فقط دو بسته جیره خشک.» گفت: «یکی بده به این خانم.» دستی به سر پسرش کشید و گفت: «و یکی هم به این آقا پسر گل.»
امر فرمانده را اطاعت کردم. بعد خود قمی دو تا پنجاه تومانی از جیبش درآورد و با عطوفت تمام به زن گفت: «یک پنجاه تومانی هدیه آن بچه که به دنیا خواهد آمد و یکی هم برای این آقا پسر.»
قمی با زن حرف میزد تا نگاه او را نسبت به انقلاب برگرداند. حوصلهام سر رفت. من، قمی و عطاران را رها کردم و رفتم. فکر کنم رفت و برگشت من حدود نیم ساعت طول کشید. برگشتم نزد قمی، اما وقتی برگشتم با صحنهای مواجه شدم که باور کردنی نبود! دیدم زن روستاییای که تحت تأثیر افکار ضد انقلاب قرار گرفته بود، رفت و برادرش را آورد و با صدای بلند خطاب به او گفت: «من تو را به عنوان محافظ قمی تعیین میکنم، برادرم از جان قمی محافظت کن.»
چند ماه بعد برادرش در پاکسازی گردنهی مهاباد به سردشت شهید شد و قمی در فراقش خیلی اشک ریخت.
*
علی قمی کُردی در 23 فروردین ماه 1339 ه.ش در شهر قم متولد شد. آنجا که پدرش روحانی بود عدهای از مردم پیشوا از شیخ عباس قمی کُردی درخواست میکنند تا پیشوا بیاید. شیخ عباس دعوت مردم این دیار را لبیک میگوید و با خانواده اش راهی پیشوا میشود. علی از کلاس چهارم ابتدایی را در پیشوا میگذراند. او در سال 1351 وارد مقطع تحصیلی راهنمایی میشود و این دوره را با موفقیت به پایان میرساند.
او در سال های نزدیک به انقلاب به پخش اعلامیه ها و نوارهای حضرت امام خمینی (ره) همت می کند. قمی بارها هنگام پخش اعلامیه در سطح شهر، تحت تعقیب عوامل ساواک قرار میگیرد. در اوایل سال 1358 به دنبال تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به عضویت رسمی سپاه در میآید.
علی قمی کُردی پس از انجام موفقیت آمیز عملیات قائم در روز 12تیر 1363 با خبر میشود که ضد انقلاب به محور نقده - مهاباد حمله کرده و چند پاسگاه را تصرف کرده است. بلافاصله با هفتاد تن از نیروهای خبره خود به نقده اعزام میشود و با ضد انقلاب درگیر می شود و به شهادت میرسد. پیکر او را طبق وصیت نامه خودش در بهشت زهرا و در قطعه 24 (بالای مزار شهید چمران)دفن میکنند.
نقل محفل/ داستانی از ناهيد بدواد
يك بعدازظهر عادی
دستمال پارچهای را از جیب بیرون كشید و عرق گوشه پیشانیاش را پاك كرد. سه بعدازظهر بود و آفتاب گرم مردادماه پوست صورت را میسوزاند. نگاهی به ساعتش انداخت و سری تكان داد. پسربچه كمی آنطرفتر با آشغالهای كنار جدول ورمیرفت. مرد دستش را گرفت و كشید. پسربچه به نِقونِق افتاد: «تشنمه. تشنمه!»
مرد ابروهای پرپشتش را گره كرد و شلوار خاكی پسر بچه را تكاند. پسر بچه باز غر زد: «پس چرا سوار نمیشیم؟ خسته شدم».
بعد دو زانو نشست روی زمین. مرد مچ دستش را محكمتر گرفت و از زمین بلندش كرد: «پاشو، ... پاشو الان ماشین میگیرم میریم.»
چند قدم آنطرفتر ایستگاه اتوبوس بود. پیرمردی عینكی با عصایی كنار دستش روی نیمكت خالی نشسته بود و روزنامه میخواند. مرد زیر یقۀ پیراهنش را چندبار تكان داد. بوی تند عرق تو دماغش پیچید. هرازگاهی ماشینی نیش ترمز میزد. مرد سرش را جلو میآورد. چیزی میگفت و باز راننده گازش را میگرفت و میرفت. پسربچه گوشۀ شلوار مرد را كشید: «بابایی من تشنمه!»
تاكسی نارنجیای ایستاد و رانندۀ كَت و كُلفتی سر طاسش را از پنجره ماشین آورد بیرون: «حاجی دربستی میری برسونمت؟!»
پسرك آدامس فروش كه با شلوار پاره و دماغ آویزان پاهای چرك و سیاهش را تو دمپایی گشادش میكشید، از جلویشان رد شد. پسربچه باز نق زد: «بابا آدامس میخوام... آدامس میخری؟...»
پسرك آدامسفروش نگاه قد و بالای ریزهمیزه پسربچه كرد و آدامس گندهاش را جلوی صورت بچه باد كرد و خندید. پسربچه ترسید و خودش را عقب كشید. دندانهای زرد و كثیف پسرك معلوم شد. پسربچه نگاه كفشهای نو و تمیزش كرد و دوباره همه چیز یادش رفت. پسرك آدامسفروش صدایش را بلند كرد: «آدامس.. سیگار... آدامس.»
و باز لِخ و لِخ دمپاییهای گندۀ لنگه به لنگهاش را دنبالش كشید. پیرمرد داخل ایستگاه از زیر عینك نگاهی انداخت و سرش را تكانی داد. مرد اخمهایش را توهمكرد. سبیلهای راننده از دو طرف لبهایش آویزان بود، سیگارش را از گوشۀ لبش برداشت و دود سیاهش را تو صورت مرد خالی كرد:
ـ دو تومن میدی بپر بالا!
مرد در ماشین را محكم به هم كوبید و پاكت بزرگ عكسها و آزمایشهای پسربچه را زیر بغلش جابهجا كرد.
آخرین باری كه پسربچه حالش بههم خورده بود، مرد، خانه نبود. زن صدایش میلرزید و تودماغی حرف میزد: «دندونهاش به هم كلید شده بود، دهنش كف كرده بود و از گوشۀ زبونش خون میومد.»
و بعد گوشی را گذاشته بود. مرد بطری كوچك نوشابه را باز كرد و پسربچه نصف بطری را یك نفس سركشید. آخیش گفت و با پشت دست كشید دور لبش. زنی چادری با دختر بچهای به بغل كنار پیرمرد روی نیمكت ایستگاه اتوبوس نشستند. دختربچه عروسكش را محكم بغل زده بود و مادرش او را محكمتر. پسربچه گفت: «بابا سوار اتوبوس میشیم؟»
دختربچه بلیط اتوبوس را بهزور از مادر گرفت و در هوا تكان میداد. پسربچه كفشهای نواَش را كشید بر روی زمین. صدا كه داد خوشش آمد و خندید.
دختربچه نگاه كفشهای نوی پسربچه كرد. پسربچه دید دمپاییهای كوچك دختربچه همرنگ گلسرش صورتی است و دوباره نوشابهاش را سركشید. دختربچه سرش را زیر چادر مادر قایم كرد و یواشكی گفت: «نوشابه!»
مادر دختربچه از داخل ساكِ خرید، بطری آب را بیرون آورد و گذاشت دهن دختربچه.
رد منتظر تاكسی بود. پیرمرد آرام روزنامهاش را ورق زد. و پسربچه از پشت شیشههای بزرگ، ماشینهای داخل نمایشگاه را میدید. كف دستها و صورتش را چسبانده بود به شیشه و ادا و اطوار درمیآورد. مرد فكر میكرد: «كاش طلعت باردار نبود!»
دو نفر داخل نمایشگاه كنار ماشین سبزرنگی ایستاده و چانه میزدند آنكه مسنتر بود و ریش حنایی داشت دستی به بدنۀ ماشین كشید. خم شد. رینگ و لاستیكهای ماشین را وراندازكرد چیزی گفت كه مرد نشنید. مرد جوانتر كه موهایش را حسابی روغنمالی كرده بود فقط خندید. مرد فكر كرد: «اگر اون بچه هم مریض شد چی؟ اگه این یكی خوب نشد؟»
چشمهایش از پشتسر، پسربچه را میپائید. خانمی با مانتوی كوتاه بنفش و روسری صورتی داخل نمایشگاه شد. چیزی گفت كه باز مرد نفهمید و خندید.
این بار مرد حواسش پرت شد. موهای زن طلایی بود و چسب سفیدی نوك دماغ سربالایش چسبانده بود. پیرمرد موسپیدی از پشت میز كار با دست، پسربچه را تَشر زد. یك ماشین مدل بالا با سرعت از كنار مرد رد شد. صدای موزیك عجیب و غریب خارجی تو ایستگاه پیچید. مرد ترسید و خودش را عقب كشید: «بیپدر مادرها!»
پسربچه دوباره رفته بود طرف پنجره. اینبار با نوك كفشهایش آرام میكوبید به شیشه. مرد دید زن موطلایی با موبایل حرف میزند.
زن لاغر بود و زیر كفشهای پاشنهبلندش جوراب نپوشیده بود. مرد زیر لب گفت: «اینا دیگه چرا انقده لاغرن؟!»
مرد دید زن ناخنهای درازش را لاك قرمز زده بود. با خودش فكركرد: «راستی چرا طلعت هیچوقت لاك نمیزند؟»
و باز ساعتش را نگاه كرد و عرق پیشانیاش را پاك كرد. اتوبوس كثیف و كهنه از جلویش رد شد و چندمتری بالاتر جلوی ایستگاه ایستاد مادر دختربچه چادرش را جمعوجور كرد و زنبیل سبزی را از جلوی پایش برداشت. دختربچه روی شانههای افتادهاش خوابیده بود و بلیط را محكم تو دستهایش نگه داشته بود. مرد ریشحنایی سوئیچ ماشین را به مرد جوان داد و مرد جوانتر سوئیج را با ادای خاصی گذاشت توی دستهای زن موطلایی. جوانك لاغری كه لُنگ كهنهای بهروی دوشش انداخته بود در جعبه شیرینی را باز كرد و گرفت جلوی هردویشان. پسربچه برگشت طرف مرد و داد كشید: «بابا از این ماشین سبزا میخری؟»
پیرمرد موسپید از داخل نمایشگاه نگاه پسربچه كرد. پسربچه زبانش را بیرون آورد. مرد دلش خنك شد برگشت به سمت ایستگاه اتوبوس و خندید. پیرمرد موسپید از پشت میز باز پسربچه را تَشر زد و از جایش بلند شد. پسربچه غَشغَش خندید و اَدایش را درآورد. مرد دست او را گرفت و از پشت شیشه كنار كشید. پسربچه نگاه دمپاییهای دختربچه كرد.
با خودش گفت: «شاید دمپاییهاشو تازه خریده!»
زن با دختربچۀ روی شانههایش زنبیل سبزی را بالا كشید و سوار شد.
پسربچه آرام گفت: «خوب شد دمپاییاش نیفتاد!»
مرد در تاكسی را باز كرد و پسربچه به روی زانوهای مرد كشیده شد و هر دو سوار شدند. پسربچه به ماشین سبز اشاره كرد: «اوناهاش بالاخره خریدنش!»
مرد نگاه نكرد. اتوبوس و تاكسی هر دو راه افتادند. جوانكی با قدمهای بلند به دنبال اتوبوس دوید و فریاد كشید: «واستا... واستا.»
پیرمرد داخل ایستگاه هنوز روی نیمكت نشسته بود. اتوبوس بیشتر سرعت گرفت. دود سیاهش تو صورت پسربچه پاشیده شد.
مرد شیشه را بالا كشید. جوانك تندتر دوید. با كف دست محكم كوبید به بدنۀ كثیف و خاكخورده اتوبوس. جای انگشتهایش كشیده شد روی بدنۀ فرسودۀ اتوبوس. اتوبوس چند متر جلوتر ایستاد. جوان اخمهایش را باز كرد. دستش را به میلۀ كنار در گرفت و فِرز و چابك خودش را بالا كشید. پیرمرد داخل ایستگاه روزنامهاش را بست و به خیابان خیره شده بود.
5. یک فنجان شعر/ شعری از محمدعلی جوشایی
غیرت نبود
روز گرسنگی سرمان را فروختیم
نان خواستیم، خنجرمان را فروختیم
چون شمع نیممرده به سوسوی زیستن
پسماندههای پیکرمان را فروختیم
از ترس پیرکش شدنِ ریشهای کثیف
سرشاخه تناورمان را فروختیم
غیرت نبود تا بزند پشت دست حرص
ما کودکانه باورمان را فروختیم
در چشم گرگ خیره مشو ـ ای پدر! ـ که ما
پیراهن برادرمان را فروختیم
دروازه باز و بسته چه توفیر میکند؟
وقتی نگاه بر درمان را فروختیم
6. یه حبه قند/ شعر طنزی از ابوالفضل زرویی نصرآباد
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...
ما وارثان وحی و تنزیلیم
عاشق ترین مردان این ایلیم
مردم تمام از نسل قابیلند
ما چند تا ، فرزند هابیلیم
آن دیگران ناز و ادا دارند
ما بی قر و اطوار و قنبیلیم
در بین ما یک عده هم هستند...
این روزها مشغول تعدیلیم
در این دویدنها رسیدن نیست
عمری است ما روی تِرِدمیلیم
آخر کجا می آیی آقا جان؟
بگذار ، ما مشغول تحلیلیم
دنیا به کام قوم دجال است
ما هم که با دجال فامیلیم
درس "پیام نور"تان از دور
خوب است ، ما مشتاق تحصیلیم
آقا ، شما تفسیر قرآنید
البته ما قائل به تاویلیم
نه عالم احکام قرآنیم
نه عامل تورات و انجیلیم
گفتند : شرط راستی ، مستی است
ما هم که ذاتا مست و پاتیلیم
در کل ، زمین مصر است و این مردم
یاران فرعونند و ما نیلیم
اینها اگر کرم اند ، ما ماریم
آنها اگر مورند، ما فیلیم
فیلیم در نطع سخن امّا
وقت عمل طیرا ابابیلیم
در حفظ ما باید به جدّ کوشید
ما نقطه ی حسّاس آشیلیم
"آدم شدن" یک ایده ی نوپاست
ما هم نهادی تازه تشکیلیم
سیصد نفر "آدم" که شوخی نیست
مستلزم تغییر و تبدیلیم
تعجیل ، کلا کار شیطان است
اصلا چرا مشتاق تعجیلیم؟
وقتش که شد ، آن وقت می گوییم:
آقا بیا کم کم که تکمیلیم
وقت عمل هم می رسد امّا
فعلا به فکر حفظ و ترتیلیم
آخر چطوری حرف حق ؟ وقتی
مشغول ذکر و ورد و تهلیلیم
ما با همین حالت که می بینید
مستوجب تشویق و تجلیلیم
صندوق عهد و رای اگر باشد
یاران داوود و سموئیلیم
توی صف عشاقتان از صبح
ما صاحبان ساک و زنبیلیم
بعضی به نامت ، بارشان شد بار
ما تازه فکر بار و بندیلیم
(کار غنایم را به ما بسپار
چون خبره در تقسیم و تحویلیم
باد هوا خوردن که ممکن نیست
آخر مگر ماها حواصیلیم)
***
گفتند :روز جمعه می آیی
ما روزهای جمعه تعطیلیم ...
7. از دریچه دوربین
lمسجد مقدس جمکران در نیمه شعبان
در آستانه میلاد دوازدهمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت مهدی (عج) عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت به آذین بندی معابر و خیابانها در تهران پرداختند
جشن میلاد حضرت علی اکبر علیه السلام در حسینیه پیروان حضرت مهدی(عج) تهران با حضور مدیحه سرایان حسین سازور، سعید حدادیان، محمود کریمی، محمد طاهری و سیدمجید بنی فاطمه برگزار شد
جمعی از معلولان به دلیل پرداخت نشدن هزینه سرویس ایاب و ذهاب، مشکلات مربوط به مسکن، دارو و ... مقابل ساختمان بهزیستی کل کشور تجمع کردند و خواستار رفع مشکلاتشان شدند
جانباز شیمیای و قاری قرآن علی حری فراهانی بعد از تحمل درد و بیماری ناشی از صدمات شیمیائی به دوستان شهیدش پیوست و در آستانه روز ولادت امام زمان عج به دیدار ارباب خود حضرت امام حسین علیهالسلام شتافت
بازگشت آرامش نسبی به بازار مرغ و گوشت
رزمایش موشکی پیامبر اعظم (ص)
موشک باران پایگاه های نظامی شبیه سازی شده دشمن در کویر لوت با انواع موشک های ایرانی از جمله موشک های دور برد شهاب 1 ، 2 و 3 در دومین روز رزمایش موشکی پیامبر اعظم(ص) آغاز شد.
دختران وليد بن طلال شاهزاده سعودی هنگام رسيدن به فرودگاه بودروم (در غرب تركيه) با برداشتن چادر از سر، كشف حجاب كردند. اين مسئله بازتاب فراواني در سايتها و روزنامههاي تركيه داشت.
نشست زمين در منطقه منيريه تهران
گلباران محل شهادت مسافران ایرباس در خلیج فارس
زندانیان زن آمریکایی در حال آماده شدن برای بیگاری در صحرا
طرح برخورد با مالخران و فروشندگان ضبط و پخشهای سرقتی خودروها در پایتخت صبح امروز یکشنبه برگزار شد
