هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
چهارشنبه، 5 ارديبهشت 1403
ساعت 11:30
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

چهارشنبه 28 شهريور 1397 ساعت 22:54
چهارشنبه 28 شهريور 1397 21:27 ساعت
2018-9-19 22:54:09
شناسه خبر : 277245
نه این‌که امام حسین از سرنوشت این حرکت بی‌اطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئله‌ی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل می‌ایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عده‌ای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانه‌ی راه پشیمان نمیشود.
حسینیه رجا به مناسبت عاشورای حسینی؛

بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد...

نه این‌که امام حسین از سرنوشت این حرکت بی‌اطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئله‌ی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل می‌ایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عده‌ای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانه‌ی راه پشیمان نمیشود.

گروه معارف-رجانیوز: سلام بر زمزمی که از کربلا می جوشد.سلام بر موسم عاشورا،سلام بر غزلهای عاشقانه حسینی. سلام بر سجاده های مرطوب گریه.سلام بر ترک های قلب حزن و اندوه. 

 

ای حسین! آن کدام خیال نازک بینی است که حرکت عاشقانه و سترگ تو را از سر درک و درد به کمال فهم کند؟ 

حسین جان! راه تو، راه دل است و هر گاه عاشقی به دل توجه کند، تو را می یابد و مرقد تو در دل دوستداران عاشق توست. 

حسین! ای خون خدا! سلام بر تو که در قامت شمشیر و هیبت نور به خیمه های آه و گداز پیوستی و مهیای کارزار شدی. کدام چشم است که مرثیه ات را بشنود و خونابه غم مظلومیت و غربت انسان را از دیدگان فرو نریزد؟ 

 

ای حسین! ما بزم نشینان کوفی نیستیم. جانمان فدایت! پیشه ما عهدشکنی نیست و رسممان بی وفایی.ما از این روزگار ظلمانی خسته ایم. 

سید و سالار شهیدان! عشقت را چون باران بر سرزمین کویری روحمان بباران. 


ای حسین! در شگفتیم که پس از مصیبت خون بار عاشورا و شهادت تو، چرا کوه ها هنوز ایستاده اند و ابرها هنوز برفرازند؟ چرا خورشید هنوز می درخشد و افلاک در فضای لایتناهی رها نمی شوند؟! چرا چشمه ها هنوز می جوشند؟ چرا خون در میان رگهای آدمیان جاری است؟ چرا دیده ها هنوز روشن است و چرا سرنوشت ها هنوز رقم می خورند؟... 


و این چیزی نیست جز عنایت تو، ای مظلوم همیشه تاریخ! خوب می دانیم تو، عاشورا و قیام پرشورت، عطیه ای الهی هستید که هر سال از آسمان خدا چون رحمتی بی بدیل بر سفره وجود تشنه و گرسنه زمینیان فرود می آیید، تا شاید راه هدایت در جهان هستی جریان یابد. به امید زیارت و شفاعتت...

 
***

روایت تاریخ کربلا

روز دهم محرم الحرام/عاشورای حسینی

شب عاشورا

پس عباس علیه‏ السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1)

 

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)

 

خطبه امام علیه ‏السلام شب عاشورا

امام علیه ‏السلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسین علیه‏ السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود:

"اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)

 

خداى را ستایش مى‏كنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.

 

پاسخ یاران امام علیه ‏السلام

برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم.

ابتدا عباس بن على علیه‏ السلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند.

پس امام علیه‏ السلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم.

 

آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مى‏گویند؟! مى‏گویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو.

 

سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مى‏كنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏شوم و سپس مرا مى‏سوزانند و دیگر بار زنده مى‏گردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مى‏شود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد.

پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهل‌بیت تو را از كشته شدن در امان دارد!

و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیه ‏السلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)

 

محمدبن بشیر

در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مى‏كنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم.

امام حسین علیه ‏السلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش.

محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏ السلام فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند.

نوشته ‏اند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6)

 

مرگ از عسل شیرین‏تر است

قاسم بن حسن علیه ‏السلام به امام علیه ‏السلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟

امام علیه ‏السلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟

عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرین‏تر است!

و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان:

گرچه من خود كودكى نو رسته ‏ام    لیك دست از زندگانى شسته ‏ام

كرده در روز ولادت مام من   باز با شهد شهادت كام من

امام علیه ‏السلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد.

قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمه‏ ها هم حمله مى‏كنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟!

امام علیه ‏السلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمه‏ها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مى‏كنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه‏اى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزه‏هاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمه‏ها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخ‏ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود.

على بن الحسین علیه ‏السلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمه‏ها بلند شد.(7)

 

ایستادگى تا مرز شهادت

از على بن الحسین علیه ‏السلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند.

امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیه‏ السلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مى‏داد.(8)

بعد از این معجزه امام علیه ‏السلام بود كه اصحاب با سینه‏هاى فراخ و صورت‌هاى بر افروخته به استقبال نیزه‏ها و شمشیرها مى‏رفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)

 

حفر حندق در اطراف خیام

امام علیه‏ السلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمه‏ ها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمه‏ ها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمه ‏ها مى‏رفت. امام علیه ‏السلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوب‌ها و نى‏ها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمه ها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)

 

تحكیم مواضع

امام علیه ‏السلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمه‏ ها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمه ‏ها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونه‏اى كه خیمه‏ها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)

 

غسل شهادت

امام علیه‏ السلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباس‌هاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.(13)

 

اشعار امام علیه السلام

على بن الحسین علیه ‏السلام مى‏گوید:من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمه‏‌ام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مى‏كرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مى‏كرد، و پدرم این اشعار را مى‏خواند:

"یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."(15)

 

این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمه‏‌ام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مى‏شد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مى‏گرفت و زندگانى مرا تمام مى‏كرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان.

پس امام حسین علیه ‏السلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مى‏خوابید.(16)

 

عمه ‏ام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحه‌دار كرده و مى‏سوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.

 

امام حسین علیه ‏السلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مى‏میرند و اهل آسمان نمى‌مانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبت‌ها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.

امام علی ه‏السلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن.

على بن الحسین علیه‏ السلام مى‏گوید: پس از این كه عمه‌‏ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.(17)

 

پیوستن گروهى به امام علیه ‏السلام

نوشته ‏اند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مى‏كند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمى‌پذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)

 

بریر و ابو حرب سبیعى

ضحاك بن عبدالله مشرقى مى‏گوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیه‏ السلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند.

گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مى‏دادند در اول شب از كنار خیمه‏ هاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیه‏ السلام این آیه را تلاوت مى‏فرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیده‏ایم!! او مى‏گوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مى‏شناسى؟

بریر گفت: نه.

گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند.

بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مى‏كنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟!

او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟!

گفت: من بریر بن خضیرم.

او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.

 

گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مى‏دهم!

ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟!

گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟!

بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت.

نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)

 

در تدارك لقاء

امام علیه‏ السلام دستور دادند تا خیمه ‏اى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مى‏كرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مى‏دانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبوده‏ام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمى‌بینم.(21)

 

نافع بن هلال و امام علیه‏ السلام

امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمه‏ ها و تپه‏ هاى اطراف را نگاه مى‏كرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مى‏كرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مى‏آیى؟!

نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مى‏روید، بر جان شما بیمناك شدم.

امام فرمود: من اطراف را بررسى مى‏كنم تا ببنیم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد.

نافع مى‏گوید كه: امام علیه ‏السلام بازگشت در حالى كه دست مرا گرفته و مى‏فرمود: به خدا سوگند این وعده‏اى است كه در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را كه در میان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مى‏كنى؟ هم اكنون در این تاریكى شب، از این راه برو خود را نجات بده!

نافع بن هلال خود را بر قدم‌هاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهید شوم.

سپس امام علیه ‏السلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مى‏گوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم كه حضرت زینب به امام مى‏گفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مى‏دانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟!

امام علیه ‏السلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند!

نافع مى‏گوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مى‏كردم.

نافع مى‏گوید: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند كه زنها آرامش پیدا كنند؟

حبیب، یاران امام را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خیمه ‏هاى آل البیت فریاد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خورده‏ایم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنیم، و این نیزه‏هاى ماست كه در سینه دشمن قرار خواهد گرفت.

پس زنان از خیمه ‏ها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیر‌المؤمنین حمایت كنید.

و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)

 

رؤیاى امام علیه ‏السلام

به هنگام سحر، امام حسین علیه‏ السلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مى‏دانید هم اكنون در خواب چه دیدم؟

اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟

فرمود: سگانى را دیدم كه به من حمله مى‏كردند تا مرا پاره پاره كنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم كه نسبت به من از دیگر سگان وحشى‏تر و خون آشام‏تر بود! گمان مى‏كنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمان‌ها و كروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مى‏كنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخیر مینداز! این فرشته ‏اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد.

یاران من! این خواب گویاى آن است كه اجل نزدیك و بى تردید هنگام رحیل و كوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)


روز عاشورا(24)

سپیده دم امام علیه‏ السلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوى آسمان برداشت و گفت:

"اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده، كم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بك و شكوته الیك رغبته منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشكل‌ها، و امید منى در سختی‌ها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخم‌هاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شكایت مى‏كنم كه امید به تو بى‌نیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنه‏هاى امید را كه تو راست تمام نعمت‌ها و از آن توست همه خوبی‌ها و تویى تنها مقصود آرزوها."

سپس امام علیه‏ السلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكیبایى را پیشه خود سازید.(25)

 

تعداد یاران امام علیه السلام

تعداد اصحاب امام علیه‏ السلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیه ‏السلام نقل كرده است كه تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26)

 

امام حسین علیه‏ السلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیه‏ السلام سپرد، و خیمه ‏ها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خیمه‏ ها حفر كرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند.(27)

 

سپاه عمر بن سعد

عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان كه اهل مدینه بودند(28)، امیر كرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروه‌ها در صحنه جنگ با امام حسین علیه ‏السلام حضور داشتند به جز حر بن یزید كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.)

بعد از این تقسیم مسئولیت‌ها - كه ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)

 

حركت سپاه دشمن

سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمه‏ها نموده و اطراف خیام امام حسین علیه ‏السلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیه ‏السلام در اطراف خیمه ‏ها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفته‏ اى؟!

امام حسین علیه ‏السلام فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است!

گفتند: آرى.

اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى.

مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت كه شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیه ‏السلام او را از این كار باز داشت!

عرض كرد: بگذارید تا این فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تیر بزنم كه فرصت خوبى است.

امام علیه ‏السلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30)

 

پی‌نوشت‌ها:

1- الملهوف 38.

2- ارشاد شیخ مفید 2/91.

3- كامل ابن اثیر 4/57.

4- ارشاد شیخ مفید 2/92.

5- چه زیباست كلام خداوندى كه فرمود (من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا) (سوره احزاب: 23)، همچنین (و الموفون بعهدهم اذا عاهدوا و الصابرین فى الباسأ و الضرأ و حین الباس) (سوره بقره: 177)، كه از مصادیق بارز این آیات همین رادمردانى هستند كه با ایثار جان و ثبات و استقامت هم نام خود را خالد و جاویدان نمودند و ابدیت را كسب نمودند و هم درس وفادارى و تسلیم در برابر حق و بردبارى و فداكارى را به انسانها آموختند.

6- الملهوف 39.

7- نفس المهوم 230.

8- خرائج 2/848.

10- الامام الحسین و اصحابه 257.

11- امام علیه‏السلام امر كرد كه اصحاب و یارانش بین خیمه‏ها قرار گرفته و آنها را از سه طرف خیمه‏ها احاطه نماید، و این شیوه براى این بود كه دشمن نتواند به وسیله تیر، یاران آن حضرت را هدف قرار دهد.

12- انساب الاشراف 3/186.

13- امالى شیخ صدوق، مجلس 30.

14- این نام را بلاذرى «انساب الاشراف» ذكر كرده و ما آنچه آورده‏ایم بر اساس نقل ارشاد است.

15- «اى روزگار! اف بر تو باد كه دوست بدى هستى، چه بسیار صبح و شام كه صاحب و طالب حق كشته گشته، و روزگار، بَدَل نمى‌پذیرد؛ و امور به خداى بزرگ باز مى‏گردد، و هر ذى وجودى از این راه كه من رفتم، رفتنى است».

16- این مثل را در جائى به كار مى‏برند كه كسى مجبور بر انجام امرى شود كه آن را مكروه بدارد.

17- ارشاد شیخ مفید 2/93.

18- العقد الفرید 4/168.

19- سوره آل عمران: 178، 179. «گمان نكنند آنان كه به راه كفر رفتند كه مهلتى كه ما به آنان دهیم به حال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى‏دهیم تا بر سركشى بیفزایند و آنان را عذابى است خوار و ذلیل كننده خداوند هرگز مؤمنان را وانگذارد بدین حال كنونى، تا آن كه آزمایش كند بدسرشت را از پاك گوهر».

20- البدایة و النهایة 8/192.

21- الامام الحسین و اصحابه 259

22- مقتل الحسین مقرم 281.

23- بحار الانوار 45/3.

24- در حدیث مناجات موسى علیه‏السلام آمده است كه گفت: خدایا! چرا امت پیامبر خود، محمد را بر دیگر امتها فضیلت دادى؟

خداى تعالى فرمود: آنان را به جهت 10 خصلت فضلیت دادم: نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و نماز جمعه و نماز جماعت و قرآن و علم و عاشورا.

موسى سؤال كرد: عاشورا چیست؟

خداى تعالى فرمود: گریستن بر فرزند محمد صلى الله علیه و آله و سلم و مرثیه و عزادارى بر فرزند پیامبر برگزیده. اى موسى! هر بنده‏اى از بندگانم در آن زمان كه او بگرید و یا تباكى كند در سوگ فرزند مصطفى او را پاداش بهشت دهم، و هیچ بنده‏اى از بندگانم از مال و ثروت خود در راه محبت فرزند دختر پیامبر صرف ننماید مگر این كه پاداش هر درهم را هفتاد درهم در دنیا عطا كنم و در بهشت متنعم شود و از گناهان او در گذرم، به عزت و جلالم سوگند هیچ زن یا مردى قطره‏اى از اشكش در روز عاشورا و یا غیر آن جارى نگردد مگر این كه او را پاداش صد شهید عطا نمایم. (مجمع البحرین 3/405 - لغة عشر).

25- اثبات الوصیة 126/ مختصر تاریخ ابن عساكر 7/146/ و در اثبات الهداة 2/583 همین مطلب را حلبى از امام صادق علیه‏السلام نقل كرده است.

26- بحار الانوار 45/4.

27- ارشاد شیخ مفید 2/95.

28- ممكن است مراد از مدینه در اینجا، كوفه باشد، زیرا بعید به نظر مى‏رسد كه اهالى مدینه در لشكر عبیدالله شركت كرده باشند؛ و شاید هم گروهى از اهل مدینه كه به كوفه آمده و در آنجا سكنى گزیدند مراد باشد، زیرا كوفه شهرى بود كه سكنه آن را ملیت‌هاى مختلف تشكیل مى‏داد.

29- كامل ابن اثیر 4/60.

30- ارشاد شیخ مفید 2/96.

 

مقتل الحسین ( علیه السلام ) به روایت شیخ صدوق
 
و نظر الحسین علیه السلام یمینا و شمالا و لایری أحدا، فرفع رأسه إلی السماء فقال: اللهم إنک تری ما یصنع بولد نبیک. و حال بنوکلاب بینه و بین الماء و رمی بسهم فوقع فی نحره و خر عن فرسه، فأخذ السهم فرمی به و جعل یتلقی الدم بکفه، فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و هو یقول: ألقی الله عزوجل و أنا مظلوم متلطخ بدمی. ثم خر علی خده الأیسر صریعا و أقبل عدو الله سنان بن أنس الایادی و شمربن ذی الجوشن العامری فی رجال من أهل الشام حتی و قفوا علی رأس الحسین، فقال بعضهم لبعض: ما تنتظرون؟ أریحوا الرجل. فنزل سنان بن أنس [ صفحه ۱۶۹] الأیادی و أخذ بلحیه الحسین و جعل یضرب بالسیف فی حلقه و هو یقول: والله إنی لأجتز رأسک و أنا أعلم أنک ابن رسول الله و خیر الناس أبا و أما.و أقبل فرس الحسین حتی لطخ عرفه و ناصیته بدم الحسین و جعل یرکض و یصهل، فسمع بنات النبی صهیله، فخر جن فإذا الفرس بلا راکب، فعرفن أن حسینا قد قتل. و خرجت أم کلثوم بنت الحسین ]اخت الحسین[ واضعه یدها علی رأسها، تندب و تقول: وامحمداه، هذا الحسین بالعراء، قد سلب العامه و الرداء.و أقبل سنان حتی أدخل رأس الحسین بن علی علیه السلام علی عبیدالله بن زیاد و هو یقول:إملا رکابی فضه و ذهبا إنی قتلت الملک المحجباقتلت خیر الناس أما و أبا و خیرهم إذ ینسبون نسبافقال له عبیدالله بن زیاد: ویحیک! فأن علمت أنه خیرالناس أبا و أما، لم قتلته إذا؟! فأمر به فضربت عنقه و عجل الله بروحه إلی النار. و أرسل ابن زیاد قاصدا إلی أم کلثوم بنت الحسین ]اخت الحسین[ فقال لها: الحمدالله الذی قتل رجالکم، فکیف ترون ما فعل بکم؟ فقالت: یابن زیاد! لئن عینک بقلت الحسین فطالما قرت عین جده به و کان یقبله و یلثم شفتیه و یضعه علی عاتقه، یابن زیاد! أعد لجده جوابا، فإنه خصمک غدا. [۱۶۴] .
 
امام سجاد علیه السلام گوید: (پس از آن که یاران امام حسین علیه السلام یکی پس از دیگری شهید شدند)، امام حسین علیه السلام نگاهی به چپ و راست کرد، اما کسی را ندید. سرش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا تو می بینی که با فرزند [ صفحه ۱۷۰] پیامبرت چه می کنند.بنوکلاب میان او و آب، حایل شدند. تیری زدند که در گلویش نشست و از اسبش افتاد. تا تیر را کشید و دور انداخت کف دستش را زیر خون گرفت که پر از خون شد، سر و ریشش را با آن آغشت و گفت: من در حالی که ستم دیده و در خونم تپیده ام، به لقاءالله می شتابم، سپس بر گونه ی چپش به خاک افتاد.دشمن خدا، سنان بن انس ایادی و شمربن ذی الجوشن عامری در میان مردانی از اهل شام، پیش آمدند تا در بالای سرش ایستادند و به یکدیگر گفتند: منتظر چه هستید؟ این مرد را راحتش کنید. سنان بن انس ایادی از اسب، فرود آمد و ریش حسین علیه السلام را گرفت و با شمشیر به گلویش زد و گفت: به خدا سر از تنت جدا می کنم و خود می دانم که تو پسر رسول خدایی و از جهت پدر و مادر، برترین مردمانی.اسب حسین علیه السلام به پیش آمد و یال و کاکل خود را با خون آغشته ساخت و شروع کرد به دویدن و صیحه کشیدن. دختران پیامبر تا صیحه ی اسب را شنیدند، از خیمه ها بیرون آمدند که ناگهان، اسب بی سوار دیدند و دانستند که حسین علیه السلام کشته شده است. ام کلثوم دختر ]خواهر[ امام حسین علیه السلام هم در حالی که دست را بر سر نهاد بود بیرون آمد، او فریاد ناله می کرد و می گفت: وامحمداه! این حسین است که چنین در بیابان افتاده و عبا و عمامه اش به غارت رفته است[الف]
 
[الف]کتاب : مقتل الحسین ( علیه السلام ) به روایت شیخ صدوق
 
مقتل امام حسین(ع) از کتاب مقتل الشمس که نقل از کتاب لهوف سیدبن طاووس است
گروه پیاده لشکر ابن سعد، از راست و چپ بر باقیماندگان یاران حسین (ع) حمله کردند و آنان را نیز به شهادت رسانیدند تا آنکه سه یا چهار نفر بیش باقی نماند.حسین (ع) که چنین دید، پیراهن یمانی را طلب کرد و آن پارچه ای چنان درخشنده داشت که چشم را خیره می کرد، او برای آنکه پس از کشتنش آن پیراهن را از تنش بیرون نکنند، آنرا پاره کرد و سپس پوشید. گر چه باز هم پس از شهادتش، ابجر بن کعب آنرا ربوده و آن حضرت را عریان گذاشت، اما گویند پس از واقعه عاشورا، دو دست این مرد پست، در تابستانها همچون دو چوب، خشک می شد، و در زمستان تازه می گردید و خون و چرک از آن می جوشید، و با این نکبت زندگی کرد تا آنکه خدا او را هلاک کرد.و چون از یاران حسین (ع) جز سه تن برای آنحضرت باقی نماند، به سوی دشمن پیش آمد و به دفاع از خویش پرداخت. آن سه نفر نیز دشمنان را از پیرامون حسین (ع) پراکنده می ساختند، تا آنکه هر سه کشته شدند. و امام (ع) تنها ماند. زخمهای گران در سر و بدنش او را زمین گیر ساخته بود، ولی باز هم با شمشیر دشمنان را می زد و آنان ناگزیر به راست و چپ پراکنده می شدند. [۳۷۶] .راوی گفت: حسین (ع) آنقدر با آنان جنگید که در اثر بهم خوردن صفها، انبوه لشکر در میان حسین و خیمه ها قرار گرفتند. [۳۷۷] .
 
در این هنگام شمر بسرا پرده حسین (ع) حمله افکند و خود را به خیمه های [ صفحه ۲۴۵] آن حضرت رسانید و خواست تا آنها را غارت کند. [۳۷۸] .آن حضرت فریاد زد: ویلکم یا شیعه آل ابی سفیان، ان لم یکن لکم دین و کنتم لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم و ارجعوا الی أحسابکم ان کنتم عربا کما تزعمون.وای بر شما! ای پیروان خاندان ابی سفیان، اگر دین ندارید و از روز بازپسین نمی هراسید، دست کم در دنیا آزادمرد باشید.گر شما را به جهان مکتب و آیین نیست لااقل مردمی آزاده به دنیا باشیدشمر با صدای بلند گفت: چه می گویی ای پسر فاطمه؟فرمود: من با شما جنگ می کنم و شما با من، زنان را در این میان گناهی نیست، پس نگذارید این خیره سرها، نادانها، و ستمگرهای شما تا هنگامی که زنده ام به حرم من حمله برند. [۳۷۹] .پس دست بردارید، زیرا ساعتی بعد همه اثاث زندگی ام در اختیار شما قرار می گیرد. [۳۸۰] .شمر گفت: پیشنهادت را می پذیرم ای پسر فاطمه! آنگاه همگی دوباره آهنگ جنگ با آن حضرت کردند.حمید بن مسلم می گوید: بخدا من مرد گرفتار و مغلوبی را هرگز ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند ولی استوارتر و دل دارتر از حسین باشد زیرا چون لشکر پیاده دشمن بر او حمله می کرد، او با شمشیر به ایشان یورش می برد، و آنان چون گله گوسفندی که از برابر گرگ فرار کند بر چپ و راست می گریختند.شمر بن ذی الجوشن که چنان دید، سوارکاران را فراخواند و آنان را در پشت سر [ صفحه ۲۴۶] نیروهای پیاده قرار داد، آنگاه به تیراندازان دستور داد: او را تیرباران کنند! آنان چندان تیر بر حسین انداختند که بدنش چون خار پشت شده بود. [۳۸۱] .در آن حال صالح بن وهب مری چنان نیزه ای بر پهلویش زد که از اسب بر زمین افتاد گونه راستش به روی خاک قرار گرفت و در حالی که می گفت: «بسم الله و بالله و علی مله رسول الله. سپس از روی خاک برخاست. [۳۸۲] .زینب چون دریافت که حسین از زین بر زمین افتاده است از خیمه ها بیرون رفت و فریاد برآورد «وا أخاه! وا سیداه،وا أهل بیتاه، لیت السماء أطبقت علی الأرض و لیت الجبال تدکدکت علی السهل» ای وای برادرم! ای وای آقایم! ای وای خاندانم! ای کاش آسمان بر زمین فرو می ریخت و ای کاش کوهها پاره پاره می شدند و بر بیابانها می پاشیدند.زینب، خطاب به عمر بن سعد فریاد زد: وای بر تو ای عمر! آیا اباعبدالله را می کشند و تو نگاه می کنی؟عمر هیچ پاسخی نداد.زینب فریاد برآورد: وای بر شما! آیا یک مسلمان در میان شما مردم نیست؟هیچ کس پاسخش نداد.در این هنگام شمر به سوارگان و پیادگان سپاه فریاد زد: وای بر شما! درباره این مرد، در انتظار چه هستید؟ مادرتان در عزای شما بگریند.پس لشکر از هر سو، به حسین حمله ور شدند، زرعه بن شریک، ضربتی بر کتف چپ آن حضرت زده و آن را از پیکرش جدا ساخت. [۳۸۳] .حسین (ع) با شمشیر خود زرعه را از پای در آورد. [۳۸۴] .و شخص دیگری ضربتی بر گردنش وارد آورده، صورت آن بزرگوار فرو افتاد. [ صفحه ۲۴۷] دیگر خسته و مانده شده بود، بگونه ای که چون می خواست برخیزد و دوباره به زمین می افتاد. [۳۸۵] .
 
سنان بن انس نخعی نیزه ای به گودی گلوی حضرت فرو برد و سپس نیزه را بیرون کشید و بر استخوانهای سینه اش کوبید، و در پی آن تیری نیز رها کرد، تیر بر گلوی حسین (ع) نشست، آن حضرت تیر را از گلوی خویش بیرون کشید و هر دو کف دست به زیر خون گلویش گرفت، همین که کفهایش پر از خون شد، سر و روی خود را رنگین کرد، و چنین فرمود: «هکذا ألقی الله مخضبا بدمی مغضوبا علی حقی» با همین حال که به خونم آغشته ام و حقم را غصب کرده اند خداوند را ملاقات خواهم کرد. [۳۸۶] .هلال بن نافع که خود از سربازان عمر بن سعد بوده است می گوید: من در این هنگام از میان لشکر بیرون رفتم و در میان دو صفی که حسین را در محاصره گرفته بودند بر بالینش ایستادم و او در حال جان کندن بود، بخدا سوگند هرگز آغشته بخونی را زیباتر و نورانی تر از او ندیدم، زیرا من آن چنان محو نور صورت نورانی و پیکر زیبایش شده بودم که متوجه شدم چگونه او را می کشند.حسین در آن حال آب خواست، شنیدم مردی می گفت:بخدا سوگند. آب نخواهی چشید تا به جایگاه گرم و سوزان جهنم وارد شوی و از آب گرم بنوشی!پس شنیدم که آن حضرت پاسخ داد: «یا ویلک أنا لا أراد الحامیه و لا أشرب من حمیمها بل ارد علی جدی رسول الله (ص) و أسکن معه فی داره و فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر و أشرب من ماء غیر آسن و أشکوا الیه ما أرتکبتم منی و فعلتم بی» ای وای بر تو! من نه بر آتش جهنم وارد می شوم.
 
و نه از حمیم آن می نوشم بلکه من بر جدم رسول خدا وارد خواهم شد و در کنار او در جایگاه صدق نزد آن سلطان نیرومند خواهم [ صفحه ۲۴۸] نشست و از آبی تازه که کهنه نمی شود، خواهم نوشید و شکایت رفتار شما با من را، به آن حضرت خواهم رسانید. [۳۸۷] .هانی بن ثبیت می گوید: من از شاهدان قتل حسین (ع) بودم، و نزد سواران لشکر ایستاده بودم، که کودکی از خاندان حسین بیرون آمد و هراسان بسوی چپ و راست می نگریست ناگاه مردی از لشکریان عمر سعد را دیدم که اسب خود را رکاب زد و به آن کودک رسید و از روی اسب خم شد و آن کودک را به قتل رسانید. [۳۸۸] .
 
سوید بن عمرو، در اثر شدت جراحت وارده، بی هوش در میان کشتگان افتاده بود چون به هوش آمد، شنید که می گویند، حسین (ع) کشته شد، هراسان از جا برخاست و چون شمشیرش را برده بودند، کاردی را که با خود داشت به دست گرفته و ساعتی با دشمن به نبرد پرداخت تا آنکه توسط عروه بن بطاء تغلبی و زید بن رقاد، به شهادت رسید. و او آخرین فردی بود که کشته شد. [۳۸۹] .گفته اند او مردی شریف، بسار نمازگزار، و چون شیر شجاع و در جنگ پایدار بود. [۳۹۰] .[ب]
 
[۳۷۹] لهوف، ص ۵۲.[۳۸۰] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۱] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۲] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۳] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۴] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۵] لهوف، ص ۴۵. ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۶] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۷] لهوف، ص ۵۵.[۳۸۸] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۹] طبری، ج ۵، ص ۴۵۳.[۳۹۰] لهوف، ص ۴۸.[۳۷۹] لهوف، ص ۵۲.[۳۸۰] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۱] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۲] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۳] ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۴] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۵] لهوف، ص ۴۵. ارشاد، ص ۲۴۲.[۳۸۶] لهوف، ص ۵۴.[۳۸۷] لهوف، ص ۵۵.[۳۸۸] مقاتل الطالبیین، ص ۷۹.[۳۸۹] طبری، ج ۵، ص ۴۵۳.
[۳۹۰] لهوف، ص ۴۸.
[ّب]کتاب مقتل الشمس
 
 
مقتل امام حسین (ع) به روایت از خوارزمی و طبری
خوارزمی گوید:میان او و خیمه گاه فاصله انداختند. بر سر آنان فریاد کشید: وای بر شما ای پیروان آل ابی سفیان! اگر دین ندارید و از قیامت نمی ترسید، پس در این دنیای خود آزاده باشید و اگر عرب هستید -آن گونه که می پندارید – به شرافت خانوادگی خود برگردید. شمر ندا داد: ای حسین! چه [ صفحه ۱۷۹] می گویی؟ فرمود: می گویم این منم که با شما می جنگم و شما با من می جنگید، زنان را گناهی نیست. سرکشان و طغیانگران و جاهلان خود را تا من زنده ام، از تعرض به خانواده ام بازدارید. شمر گفت: باشد ای پسر فاطمه! سپس شمر به همراهان خویش داد زد: از حریم خانواده ی این مرد دور شوید و سراغ خودش بروید. به جانم سوگند که هماورد بزرگواری است! مردم از هر سو به نبرد پرداختند. امام بر آنان تاخت و آنان بر امام حمله می آوردند و او در همین حال آب می طلبید تا جرعه ای از آن بنوشد. هر بار که با اسب خویش به سوی فرات می تاخت، بر او حمله می کردند و امام را از آب دور می ساختند. [۳۷۳] .
 
طبری گوید:هشام به نقل از عمرو بن شمر، از جابر جعفی روایت کرده است که: امام حسین علیه السلام تشنه شد و تشنگی اش شدت یافت. نزدیک شد تا آب بنوشد، حصین بن نمیر تیری افکند که بر دهان امام نشست. امام شروع کرد به گرفتن خون از دهانش و آن را به آسمان می پاشید. سپس خدا را حمد و ثنا گفت و دستان خود را جمع کرد و گفت: خداوندا! آنان را نابود کن و بر روی زمین کسی از آنان باقی نگذار.هشام از پدرش محمد بن سائب، از قاسم پسر اصبغ بن نباته، از کسی که شاهد امام حسین علیه السلام در میان لشکرش بوده روایت کرده است که: چون سپاه حسین علیه السلام شکست خورد، [ صفحه ۱۸۰] بر اسب سوار شد و به سمت فرات رفت. مردی از بنی ابان بن دارم گفت: وای بر شما! میان او و آب فاصله بیندازید تا پیروانش به سوی او نیایند. گویند: بر اسب خویش زد و تاخت. مردم هم در پی او آمدن و بین امام و فرات فاصله افکندند. امام علیه السلام فرمود: خداوندا! تشنه اش گردان. در حالی که آن مرد، تیری از تیردان خود جدا می کرد، آن را بر دهان امام حسین علیه السلام زد. امام، تیر را بیرون آورد، آنگاه مشتهای خود را گرفت و پر از خون شد. امام حسین علیه السلام گفت: خدایا! به درگاهت شکایت می کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می کنند.گوید: به خدا سوگند چیزی نگذشت مگر آنکه خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هر چه می نوشید سیراب نمی شد. [۳۷۵] .
 
اصابت تیر بر پیشانی امام
ابن اعثم گوید:سپس مردی از آنان به نام ابوجنوب جعفی تیری افکند که بر پیشانی امام فرود آمد. حسین علیه السلام تیر را درآورد و کنار انداخت. خونها بر صورت و محاسن حضرت جاری شد. حسین علیه السلام گفت: خدایا! می بینی که از دست این بندگان نافرمان و طغیانگر تو در چه حالی هستم. خدایا! نابود و ریشه کنشان کن و روی زمین احدی از آنان باقی نگذار و هرگز آنان را نیامرز.گوید: سپس همچون شیری خشمگین بر آنان حمله کرد. به هر یک می رسید، شمشیری حواله اش می کرد و او را بر زمین می انداخت. تیرها از هر سو می آمد و حضرت با سینه اش از تیرها استقبال می کرد، در حالی که می گفت: ای امت بد! با امت و عترت محمد صلی الله علیه و اله و سلم چه بد رفتار کردید! آگاه باشید که پس از کشتن من، کشتن هر یک از بندگان خدا برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند، امید آن دارم که خداوند با خواری شما مرا کرامت بخشد و از جایی که نفهمیدم، انتقام مرا از شما بگیرد.حصین بن نمیر فریاد زد: ای پسر فاطمه! خدا چگونه از ما انتقام می گیرد؟فرمود: قدرت شما را به جان خودتان می افکند و این گونه خونهایتان را می ریزید؛ سپس عذابی دردناک بر شما فرومی ریزد. [۳۷۶] .طبری گوید:ابومخنف از صقعب بن زهیر از حمید بن مسلم نقل می کند: [ صفحه ۱۸۱] امام حسین علیه السلام جبه ای از خز داشت، عمامه بر سر نهاده بود و خضاب بر موهای خویش زده بود و شنیدم پیش از کشته شدن، در حالی که بر روی دو پا مثل سواره ای شجاع می جنگید و مواظب تیراندازان بود و در پی فرصت برای حمله بود، بر سپاه حمله کرد، در حالی که می گفت: آیا به کشتن من یکدیگر را تحریک می کنید؟ پس از من هرگز بنده ای از بندگان خدا را نمی کشید که به اندازه ی کشتنم خشم خدا را برانگیزد. به خدا قسم امیدوارم با خواری شما خدا به من کرامت بخشد، سپس از آنجا که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. به خدا قسم اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را در میان خودتان خواهد افکند و خونهایتان را خواهد ریخت. سپس هرگز از شما راضی نخواهد شد تا آنکه عذابی دردناک برایتان دهد. [۳۷۷] .[ج]
 
[۳۷۳] مقتل الحسین، ج ۲، ص ۳۳.[۳۷۴] مناقب، ج ۴، ص ۵۸.[۳۷۵] مقتل الحسین، مقرم، ص ۲۷۵.[۳۷۶] الفتوح، ج ۵، ص ۱۳۵.
[ج]کتاب:مقتل امام حسین علیه السلام/ گردآورنده گروه حدیث پژوهشکده باقر العلوم علیه السلام ؛ ترجمه جواد محدثی
 
صوت: مقتل خوانی حاج میثم مطیعی
 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

مقتل خوانی.مطیعی.mp3 | دانلود فایل
 
 
***
ایستادگی امام حسین(ع)؛ عامل جلوگیری از انحراف و حفظ اسلام
 
رهبرانقلاب: تمام راه‌هائی که میشود فرزند پیغمبر از آن راه‌ها استفاده کند برای حفظ میراث عظیم اسلام ـ که میراث جد او و پدر او و پیروان راستین آنهاست ـ در زندگی سیدالشهداء محسوس است؛ از تبیین و انذار، از تحرک تبلیغاتی، از بیدار کردن و حساس کردن وجدانهای عناصر خاص ـ همین خواص که ما تعبیر میکنیم ـ در آن خطبه‌ی منا، اینها همه در طول زندگی سیدالشهداء است.
 
بعد هم ایستادگی در مقابل یک انحراف بزرگ با قصد مجاهدت با جان؛ نه این‌که امام حسین از سرنوشت این حرکت بی‌اطلاع بود؛ نه، اینها امام بودند. مسئله‌ی معرفت امام و علم امام و آگاهی وسیع امام بالاتر از این حرفهائی است که ماها در ذهنمان میگنجد؛ بلکه به معنای ترسیم یک دستورالعمل می‌ایستد، تسلیم نمیشود، مردم را به یاری میطلبد، بعد هم وقتی یک عده‌ای پیدا میشوند ـ که همان اهل کوفه باشند ـ و اظهار میکنند که حاضرند در کنار آن بزرگوار در این راه قدم بگذارند، حضرت درخواست آنها را اجابت میکند و به طرف آنها میرود؛ بعد هم در میانه‌ی راه پشیمان نمیشود.
 
بیانات امام را که انسان نگاه میکند، می‌بیند حضرت عازم و جازم بوده است برای این که این کار را به پایان ببرد. این‌که در مقابله‌ی با حرکت انحرافی فوق‌العاده خطرناک آن روز، امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) می‌ایستد، این میشود یک درس، که خود آن بزرگوار هم همین را تکرار کردند؛ یعنی کار خودشان را به دستور اسلام مستند کردند: «انّ رسول الله قال: من رأی سلطانا جائرا مستحلاّ لحرمات الله ناکثا لعهد الله مخالفا لسنّة رسول‌الله یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان فلم یغیّر علیه بفعل و لا قول کان حقاّ علی الله ان یدخله مدخله»؛ حضرت این را بیان کردند. یعنی من وظیفه‌ام این است، کاری که دارم انجام میدهم، بایستی ابراز مخالفت کنم، باید در جاده‌ی مخالفت و ایستادگی قدم بگذارم، سرنوشت هرچه شد، بشود؛ اگر سرنوشت پیروزی بود، چه بهتر؛ اگر شهادت بود، باز هم چه بهتر. یعنی اینجوری امام حسین (علیه السّلام) حرکت کردند.
 

این شد ایثار کامل و اسلام را هم حفظ کرد. همین حرکت، اسلام را حفظ کرد. همین حرکت موجب شد که ارزشها در جامعه پایدار بشوند، بمانند. اگر این خطر را نمیپذیرفت، حرکت نمیکرد، اقدام نمیکرد، خونش ریخته نمیشد، آن فجایع عظیم برای حرم پیغمبر، دختر امیرالمؤمنین و فرزندان خاندان پیغمبر پیش نمی‌آمد، این واقعه در تاریخ نمیماند. این حادثه‌ای که میتوانست جلوی آن انحراف عظیم را بگیرد، باید به همان عظمت آن انحراف در ذهن جامعه و تاریخ، شوک ایجاد میکرد و کرد. این فداکاری امام حسین است. ۱۳۹۰/۰۴/۱۳

فیلم:روضه خوانی مرحوم کوثری در رثای حضرت اباعبدالله(ع)

 


روضه امام حسین- مرحوم کوثری.mp4 | دانلود فیلم 

 

***
اشعار/روز دهم محرم الحرام

گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود 
تنها تر از مسیح، کسی بر صلیب بود 
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ 
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود! 
مولا نوشته بود : بیا ای حبیب ما 
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود 
مولا نوشته بود : بیا، دیر می شود 
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود 
مکتوب می رسید فراوان، ولی دریغ 
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود 
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه اش 
اما حبیب، جوهرش « امن یجیب» بود

 

یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود 
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

*

تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه 
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه 
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام 
برگشته ای و می نگری سوی قتلگاه 
امشب، شبی ست از همه شب ها سیاه تر 
تنها تر از همیشه ام ای شاه بی سپاه 
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم 
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه! 
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام 
از تار وای وایم و از پود آه آه 
بگذار شام، جامه ی شادی به تن کند 
شب با غم تو کرده به تن، جامه ی سیاه!

 

بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب 
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

*

قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام 
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام 
قربان آن پری که رساند تو را به عرش 
قربان آن سری که سجودش شود قیام 
هنگامه ی برون شدن از خویش، چون حسین (ع)
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام 
این خطی از حکایت مستان کربلاست : 
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام! 
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما 
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام 
اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش 
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام

 

با کاروان نیزه به دنبال، می روم 
در منزل نخست تو از حال می روم

علیرضا قزوه

***
تصویر
مضجع مطهر حضرت اباعبدالله الحسین(ع)
***
سخنرانی مکتوب

قیام سیدالشهداء و افق امر به معروف و نهی از منکر و اهداف قیام حضرت

 

تحلیل های مختلف از واقعه عاشورا/آیت الله میرباقری:

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین و اللعن علی اعدائهم اجمعین. يکي از سوال هاي جدي که پيرامون واقعه عظيم عاشورا مطرح هست و در طول تاريخ هم در باب او صحبت شده، اين است که سيدالشهداء عليه السلام در اين صحنه اي که مديريت و طراحي و تدبير فرمودند، آيا به پيروزي دست يافتند يا اينکه ناکام بودند و شکست خوردند؟ تحليل ها، مختلف است. بعضي سطحي نگرانه قضاوت کردند که حضرت شکست خوردند. بعضي تلقي شان اين است که حضرت ظاهراً شکست خوردند ولي باطناً پيروز بودند. ولي شايد مقتضاي نگاه صواب اين است که حضرت ظاهراً و باطنا پيروز بودند و مطلقاً شکستي در کار سيدالشهداء (عليه السلام) نبوده است. اين مطلب از چند زاويه طرح می شود؛ يکي اين است که اگر انسان بخواهد برآورد بکند که يک نهضت و اقدام اجتماعي موفق بوده يا ناکام و پيروز شده يا شکست خورده؛ بايد اهدافي را که پرچمدار او دنبال مي کرده مورد بررسي قرار بدهد و ببيند واقعاً به آن هدف ها دست يافته است يا نه.

 

بر اين اساس یک تحليل، می تواند اين باشد که سيدالشهداء عليه السلام دنبال به دست گرفتن قدرت و تشکيل حکومت در کوفه بودند و تلقي شان هم اين بوده که سفر موفقي است، برآورد و محاسبه اي کردند و به اين نتیجه رسيدند که مي شود در شرايط کنوني، يک حکومت الهي و علوی بر مدار اميرالمومنين عليه السلام، در کوفه بپا کنيم و بعد هم آنجا را کانون قرار بدهيم و از آنجا اين حکومت را به شام و بقيه نواحي توسعه بدهيم؛ پس حضرت قصد داشتند که حکومت کوفه را بگيرند و برآوردشان هم اين بود که اين امر، شدني است؛ زیرا بخاطر دعوت هايي که حضرت شده بود و شرايط موجود بخصوص ضعفي که دستگاه بني اميه بعد از معاويه به آن مبتلا شده بودند، اين برآورد را معقول مي کرد و دست يافتن به حکومت کوفه، يک امر قابل پيش بيني و عقلايي بود؛ اما بعد معلوم شد در محاسبات شان اشتباه کردند. اگر تحلیل ما اين باشد، قطعاً حضرت چه در ظاهر و چه در باطن شکست خوردند.

 

تحليل دوم اين است که حضرت در شرايطي قرار داشتند که به عنوان وظيفه الهي براي به دست آوردن همان حکومت سال 61 اقدام کردند و برآوردشان هم اين بود که علي الاصول ممکن است چنين چيزي واقع بشود ولي اگر هم نشد، «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ»(توبه/52) است؛ زیرا راه ديگري بهتر از اين نيست. اين تحليل، مقتضايش اين است که حضرت به حسب ظاهري شکست خوردند ولي در واقع پيروز بودند؛ چون به دنبال انجام وظيفه و بندگي خداي متعال بودند و کار اصلي شان اين بود؛ منتهي اين تشخيص هم بود که معقول ترين مسيري که مي شود در قبال حکومت اموي اختيار کرد و انتخاب کرد، اين است که ما به سمت کوفه حرکت کنيم زیرا از همه پيش بيني ها و پيشنهادهاي ديگر، بهتر است؛ یعنی اگر حضرت نخواهند که بيعت کنند؛ معقول ترين راه، همين است که به سمت کوفه بروند؛ ولو اينکه پيروزي هم به نظر ايشان قطعي نبود ولي بيش از بقيه صحنه ها احتمال پيروزي در اين صحنه بود. یعنی احتمال پیرزوی در حرکت به سمت کوفه قابل پيش بيني و معقول بود گرچه که حضرت مطمئن نبودند؛ اما به عنوان انجام وظيفه بهترين راه را انتخاب کردند. برای هر کدام از اين دو تحلیل قرائني هم پيدا کردند.

 

تحليل سوم اين است که سيدالشهداء(ع) به دنبال کار خيلي بزرگتري بودند؛ يعني مسئله اين نبود که حضرت بخواهند حکومت سال 61 کوفه را به دست بياورند و بعد هم از آنجا دامنه قدرت خودشان را به بقيه نقاط دنياي اسلام بسط بدهند و يک حکومت گسترده در دنياي اسلامِ آن روز بپا بکنند. حضرت عالم بودند و مي دانستند که پايان اين راه، شهادت است؛ البته بعضی هم گفته اند که حضرت مي رفتند شهيد بشوند که ما را شفاعت بکنند. اين تحليلِ به اين شکل، غير قابل دفاع است؛ اینکه حضرت مي دانستند پايان کار، شهادت است اما شهادت را انتخاب کرده بودند که شفيع بشوند و ما بهشتي بشويم، یک تحليل خيلي عاميانه اي است. اين از آن دو تحليل قبلی ضعيف تر نباشد، قابل دفاع تر هم نيست.

 

در این میان يک تحليل جدي اي وجود دارد و آن اين است که حضرت مي دانستند اين مسير، مسير شهادت است ولي دنبال يک کار بسيار بزرگتري بودند که از بسترِ شهادت خودشان و اصحاب و جوانان بني هاشم و بعد هم از طريق اسارت اهل بيت فراهم مي شد. حضرت دنبال يک اقدام بزرگ به وسعت تاريخ بشريت و بلکه بالاتر، يک اقدامي بودند که همه عوالم به نحوي در اين اقدامِ حضرت، موضوع تصرف و هدايت حضرت قرار داشتند.

 

وسعت حادثه عاشورا در معارف اهل بيت (عليه السلام)، هم به وسعت همه کائنات و هم به وسعت همه تاريخ است؛ يعني اين طوري نيست که يک حادثه اي است که مربوط به شهر کوفه و سال 61 و سرزمين کربلا بوده؛ بلکه تصرف حضرت بسيار گسترده تر از اين بوده است. در روايتي هست که دستور ائمه عليهم السلام و برنامه امامت شان و برنامه ويژه اي که داشتند در دوران امامت، به وسيله نامه سر به مهر، به دست ايشان رسيده است؛ يعني جبرئيل سلام الله عليه نامه هاي سر به مهري براي وجود مقدس نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آوردند و شايد تنها موضوعي هم که در او يک چنين نامه سر به مهري آمد، همين مسئله است. حضرت نامه ها را باز نکردند و تحويل اميرالمومنين(ع) دادند. ایشان نامه را باز کردند و عمل کردند و باقی نامه ها را تحويل امام مجتبي دادند؛ به همين ترتيب بقیه ائمه علیهم السلام عمل کردند. در نامه اي که برای سيدالشهداء آمده بود بيان شده بود که وجود مقدس سيدالشهداء، مأموريت شان دو قسمت دارد؛ يک مرحله را عمل مي کنند و مرحله دوم را در دوران رجعت برمي گردند و عمل مي کنند. همان چيزي که حضرت شب عاشورا با اصحاب خودشان در ميان گذاشتند؛ زیرا اصحاب سيدالشهداء (ع) قطعاً از اصحاب رجعت هستند. بنابراين کاري را که سيدالشهداء شروع کردند، به هيچ وجه يک اقدام عاجل براي دستيابي به قدرت ظاهري در دنياي اسلام آن روز نبود و اين، هم با پيش بينيِ عقلايي قابل پيش بيني بود که چنين چيزي شدني نيست. همين طوري که بسياري از سياست مدارها و ديگران به حضرت عرض کردند که شما نرويد؛ اين اقدام، فايده ندارد و شما شکست مي خوريد؛ اما با همه برآوردهايي که مي شد، حضرت راه را ادامه دادند. حتي بعد از اينکه خبر شهادت مسلم بن عقيل و تسخیر کوفه به وسيله ابن زياد و تغییر اوضاع رسید، باز هم پيشنهادهايي براي تغيير مسير به حضرت شد مثل طرماح که پيشنهاد داد حضرت به يمن بروند و در کوهستان هاي آنجا مستقر بشوند اما حضرت قبول نکردند و مسير خودشان را مي رفتند؛ لذا کاملاً قابل پيش بيني بود که این حرکت به حَسَبِ ظاهر براي دستيابي به حکومت کوفه، حرکت موفقي نيست.

 

عاشورا؛ اقدامی به وسعت همه کائنات

خيلي ها از جمله ابن عباس می گفتند که راه موفقي نيست. اينکه برخی مي خواهند با تجميع قرائن اثبات بکنند که پيروزي، يک امر محتملي بود، اصلاً اين طور نيست و کاملاً براي حضرت واضح بود که این مسير شهادت است. از نظر عقلايي هم مسير صوابي نبود. کوفه، تجربه هاي خوبي در پيش از آن پس نداده بود که حضرت بخواهند به آنجا بروند؛ حتی بعد از شهادت سيدالشهداء هم همين کوفه به امام سجاد و امام باقر روی نياورد. بنابراين خيلي روشن بود که قبل از شهادت امام حسين بستر براي تحقق يک حکومت علوي فراهم نيست. حضرت با علم به شهادت راه را رفتند.

 

ما در اين امور، خيلي دنبال قرائن تاريخي نيستيم. هيچ وقت ما اعتقادات کلامي خودمان را فداي قرائن تاريخي نمي کنيم. اگر ما معتقديم به اينکه امام، صاحب زيارت جامعه کبيره است و بخشي از اوصافش در زيارت جامعه کبيره آمده است؛ ديگر نمي شود وقتي وارد تحليل فعل حضرت مي شويم، اينها را کنار بگذاريم و خيال کنيم حضرت هم آدمي مثل ما است و اطلاعاتي ندارد. ایشان امامِ کل کائنات است و هر سال، شب قدر، ملائکه مقربين، جبرئيل و ميکائيل و ديگران بر او نازل مي شوند و مقدّراتِ کل سال را به امضاي حضرت مي رسانند. امام کسي است که هيچ ملکي براي هيچ امري نازل نمي شود الا اينکه بر او وارد مي شود و با اذن او اقدام مي کند. نمی توان همه اين اعتقادات مان را کنار بگذاريم؛ زیرا ده ها و صدها روايات، با مضامين مختلف وارد شده است و نمي شود اينها را ما کنار بگذاريم و به قرائن تاريخي تکيه کنيم که حضرت به حسب عادي مي رفتند و روي قرائن عادي هم احتمال پيروزي و موفقيت بود.

 

حضرت به قصد شهادت مي رفتند اما اين شهادت، يک شهادت کور نبود؛ بلکه شهادت معطوف به نتيجه بود؛ يعني غير از تکليف گرايي، يک نوع نتيجه گرايي هم در اينجا وجود داشت. حضرت موظف به اين کار بودند، از عوالم قبل هم عهدي با خداي متعال داشتند اما در عين حال اين عهد، معطوف به يک نتيجه واضحِ روشن بود. آن وظيفه واضحِ روشن، تصرف در ارواح و وجدان عمومي جامعه بشري و بستر سازي براي يک حکومت تاريخي است. حضرت دنبال يک دولت مُستعجلِ زودگذر نیستند؛ بلکه دنبال يک تغيير اساسي در عالم هستند و مي خواهند يک اتفاق جدي در امت حضرت و جامعه انساني در طول تاريخ بلکه در کل کائنات بيافتد. دنبال يک تصرف به اين عظمت هستند و مي دانند که يک بخش کارشان، در همين مرحله انجام مي شود و بخش دوم را خودشان در رجعت برمي گردند، به اتمام مي رسانند. مي دانند اين فعلشان، بستر فعل ائمه بعدي و بستر عصر ظهور است. مي دانند اين فعل، بستر دوران رجعت است که منتهي به قيامت مي شود؛ همان که خودشان بيان فرمودند «وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي»(1) من مي خواهم يک امت را اصلاح بکنم؛ زیرا يک فسادي در اين امت بپا شده، مي خواهم آن را به مدار اصلي خودش برگردانم و اين فساد خروج از مدار توحيد است. همان که نبی اکرم فرمود: من در روياي صادقه ديدم بنی امیه بر منبر من بالا مي روند و مردم را به قهقرا و بت پرستي ولو بت پرستي به شيوه جديد برمي گردانند و از آنجا که ديگر نمي شود چوب و سنگ ها را بياوري، دوباره دور کعبه بگذاري چون دورانش تمام شده، پس نوع ديگري از دنيا پرستي و بت پرستي و غير پرستي را اقامه مي کنند. حضرت مي خواهند امت به مدار اصلي اش برگردد.

 

فسادي که امام به آن توجه مي کنند، يک فساد بسيار عميقي است. قرآن مي فرمايد: «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها»(بقره/11) زمين را بعد از اينکه خدا اصلاح کرده، شما ديگر فاسدش نکنيد. در ذیل این آیه حضرت فرمودند «إِنَّ الْأَرْضَ كَانَتْ فَاسِدَةً فَأَصْلَحَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِنَبِيِّه‏»(2) یعنی وقتي که آن حقيقت ظهور پيدا کرد، اين نبوت و ولايت در عالم نازل شد و مدارِ عالم بر مدار نبوت و ولايت قرار گرفت، شما دوباره مدار را برنگردانيد. اتفاقي که افتاده، همين است که بنا بود به وسيله جريان نفاق و کفر، برگردد در حالیکه حضرت آمدند تا کل عالم را هدايت کنند که فرمود: «وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ»(سبأ/28) و یا در جای دیگر قرآن می فرماید: «هُوَ الَّذي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(صف/9) خداي متعال اين پيغمبر را با جريان هدايت و قرآن و دين حق و اولياء معصوم و اهل بيت و ائمه فرستاده براي اينکه بر همه اديان غالب شده و دين مسلط بر جهان شود؛ اما اينها مي خواهند بعد از اينکه عالم بر مدار نبوت و ولايت قرار مي گيرد، دوباره به مدار ماقبل نبوت و ولايت یعنی به مدار کفر و نفاق برگردانند. اصلاح عالم، بر مدار نبوت و ولايت و بر مدار ولي حق است. همه عالم اگر بر مدار او قرار گرفتند؛ در واقع بر مدار توحيد قرار مي گيرد. «افساد» يعني برگرداندن از مدار نبوت و ولايت، به مدار کفر و نفاق. سيدالشهداء دنبال اين هستند که اين مدار را برگردانند و مي دانند اين يک امر تاريخي طولاني است و مي دانند که زودرس نيست.

 

در خُطب اول نهج البلاغه است که وقتي در ماجراي سقيفه کار تمام شد، ابوسفيان و بعضي آمدند به حضرت گفتند: ما با شما بيعت مي کنيم، مردم هم با شما بيعت مي کنند. حضرت فرمودند: ديگر تمام شد و ميوه امامتِ ما را به اين زودي نمي شود چيد؛ بايد صبر کرد. کسي که غير وقت مي خواهد ميوه را بچيند، مثل کسي است که در زمين ديگري کشت مي کند؛ تلاش را او مي کند، بهره را ديگران مي برند. بعد فرمودند: حوادثي پيش روي شما است که بايد از اينها گذر بکنيد؛ حوادثي را مي بينم و مي دانم که اگر مطلع مي شديد، مثل طناب دلو در چاه، به خودتان مي لرزيديد؛ اما اين وقايع بايد پيش بيايد.

 

در خطبه شقشقيه حضرت امیرالمومنین از جريان سقيفه و دست به دست شدن قدرت و گردش مدار قدرت به طرف بني اميه و ديگران پرده برداشتند و اين طور نيست که سيدالشهداء ندانند که چه فاجعه عظيمي اتفاق افتاده است و خيال کنند که با يک جنگ نظامي مي شود مسئله را حل و فصل کرد. آن حکومتي که سيدالشهداء دنبال مي کنند با جنگ نظامي به دست نمي آيد. بنابراين حضرت مي دانند چه فسادي بپا شده، مي خواهند اين فساد را برگردانند. مي دانند چه منکري بپا شده، اين منکر را مي خواهند برگردانند.

 

بازگشتن معروف و منکر به جایگاه خود بر مدار نهضت عاشورا

مدار نهضت حضرت اين است که فرمودند: «أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ» ابوحنيفه از امام صادق در مورد معروف و منکر سوال کرد، حضرت فرمودند: «الْمَعْرُوفُ يَا أَبَا حَنِيفَةَ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ السَّمَاءِ الْمَعْرُوفُ فِي أَهْلِ الْأَرْضِ وَ ذَاكَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع قَالَ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَمَا الْمُنْكَرُ قَالَ اللَّذَانِ ظَلَمَاهُ حَقَّهُ وَ ابْتَزَّاهُ أَمْرَهُ وَ حَمَلَا النَّاسَ عَلَى كَتِفِه»(3) حال اين معروف کنار رفته و آن منکر آمده؛ اینجاست که همه بدي ها مي شوند خوبي، همه خوبي ها بدي مي شوند. اگر مدار عالم بر مدار ولايت باطل گشت، اين طور مي شود. از منظر قرآن، اتفاقي که افتاده اين است: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ»(ابراهیم/27-28) یعنی کلمه نعمت الهي برداشته شده و تبديل به کلمه کفر شده است. در حالیکه بنا بود مردم، زير سايه اين نعمت باشند و به حقيقت توحيد برسند. لذا امام رضا در ذیل همان حدیث فرمودند: نعيم ولايت ما است زیرا «أَنْقَذَ اللَّهُ النَّاسَ بِنَا مِنَ الضَّلَالَةِ وَ بَصَّرَهُمْ بِنَا مِنَ الْعَمَى» خداي متعال، با ما، شما را از جهالت نجات داد و با ما، شما را به بصيرت رساند و از کوري نجات تان داد و شما با ما، از وادي ظلمت به نور مي رسيد. ذيل همين آيه در روایت دیگری حضرت فرمودند «نَحْنُ النِّعْمَةُ وَ بِنَا يَفُوزُ مَنْ فَازَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»(4) همه آن کساني که در روز قيامت، اهل نجات هستند.

 

نعمتي که بنا بود مردم زير چتر او باشند و به توحيد و بصيرت و سعادت برسند، به کلمه کفر تبديل شده و دار دائر به دار بائر و غير حاصل خيز تبديل شده است. اين دار بائر همان «جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَها» یعنی جهنمی است که بپا شده و حضرت مي خواهند جهنم را خاموش کنند، و به جای آن بهشت برقرار بکنند و اين، کاري نيست که با جنگ نظامي به هدف برسند؛ البته قتال هم جزئی از آن است؛ ولي طرح حضرت، فقط طرح قتال نيست که بخواهند با قتال، کار را تمام بکنند. مگر حضرت مثل مغول فکر مي کنند؟! حتی اين شياطين روزگار هم، اين را فهميدند که نمي شود با قدرت نظامي، جاي کار فرهنگي را گرفت. آنها هم مي فهمند که بايد در کنار جنگ سخت، جنگ نرم باشد و مي فهمند که اين جنگ نرم هم گاهي بايد معطوف به يک برنامه ريزي درازمدتِ ده ها ساله باشد. آیا سيدالشهداء عليه السلام اين را متوجه نمی شوند که به راحتي نمي شود يک امتي که از مدار نبوت و ولايت برگشته و دنيا پرستي مدرن در آن بپا شده، به مدار توحيد و نبوت برگرداند؟ کاملاً براي حضرت، واضح است. حضرت دنبال يک اقدام با عظمت تاريخي هستند که اين جامعه و امت فاسد، صالح بشود و معروف بر مدار خودش برگردد. و اين يک اقدام بسيار با عظمتي است و خيلي اتفاقات بايد بيافتد تا به آنجا برسيم.

 

حضرت در اين ميدان مي دانند که تنها با شهادت ايشان است که کار، به نتيجه مي رسد. بايد يک جنگ تمام عيار اخلاقي در مقابل رذايل اخلاقي، و يک جنگ تمام عيار نظامي و يک حادثه حماسي همراه با مظلوميت کامل اتفاق بيافتد تا تبديل به يک حرکت عميقِ بيدار کننده شده و به تدريج به دوران عصر ظهور برسد. یکی از مزدهایی که خداي متعال براي اين اقدام حضرت گذاشته این است که ائمه را از نسل ايشان و امام زمان را در نسل ايشان قرار داده است. ايشان مي خواهند يک اقدامي بکنند که اين واقعه پيش آمده را تدارک کنند؛ زیرا با آمدن پيغمبر خدا ولايت اهل بيت و حقيقت توحيد و طهارت و آيه نور در عالم تنزل پيدا کرد؛ اما بر آن حجاب ظلمت افتاد. همان که در آيه ظلمات و نور توضيح داده شده است که نور الهي در مشکات نبي اکرم در خانه هایی تجلي و تنزل پيدا کرد که آنها اين خانه ها را بستند و جرياني که اتفاق افتاده جريان ظلماتِ متراکم است که به فرموده قرآن « َوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُّجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ»(نور/40). اين حادثه را نمي شود با جنگ نظامي درمانش کرد بلکه يک کار بسيار عظيم تري مي خواهد. حضرت مي خواهند اين حجاب ظلمت را بردارند و کاري بکنند که اين حقيقتي که در عالم تجلي کرده، بعد از رفع اين ظلمات بي حجاب، در عالم تجلي پيدا کند. در قرآن، با بيان هاي مختلف توضيح داده شده که «وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ»(صف/8) مي خواهند اين نور، به تمام برسد. بر روی حقيقت ولايت نبي اکرم که آب زلال هست، يک کف و زبدي نشسته، حضرت می خواهند اين کف و زبد را کنار بزنند و حجاب ظلماني را از حقيقت نبوت و ولايت بردارند و عالم، به آن دورانِ روشنايي خودش برسد.

 

قرآن می فرماید «وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها»(شمس/1) این، همان خورشيدی است تجلي کرده اما يک حجاب ظلماني بر روی آن آمده و طول مي کشد تا اين ظلمت کنار برود و به مدار خودش برگردد و اين خورشيد نورش آشکار بشود. در روایات فرمودند «وَ الشَّمْسِ» اميرالمومنين هستند و آن ضُحايِ شمس، یعنی آن موقعي که خورشيد بالا مي آيد و جهان را روشن مي کند، ظهور امام زمان (عليه السلام) است. اقدام بزرگ حضرت کار کردن برای همین امر است.

 

آن طرف هم دستگاه ابليس اقدام کوچکي نمی کند؛ یعنی او که براي حکومت همینطوری اقدام نمي کند؛ بلکه مي خواهد يک دگرگوني همه جانبه ايجاد بکند و معطوف به يک تدبير تاريخي پيچيده، جريان ظلمت را بپا بکند. حضرت مي خواهند اين ظلماتي که حجاب شده را کنار بزنند، دوباره حقيقت نبوت و ولايت، بي پرده بيايد و مردم در صبح روشن نبوت و ولايت زندگي بکنند و به حقيقت توحيد برسند. حضرت مي داند که بهاي این کار شهادت است. بدون شهادت حضرت، اين، شدني نيست. اين، يک جلوه عاشورا است.

 

عهد بندگی سیدالشهداء با خدای متعال

يک جلوه باطني تر عاشورا اين است که وجود مقدس سيدالشهداء عليه السلام يک عهد بندگي با خداي متعال دارند. اين، جلوه باطني تر عاشورا است. ميثاقي با خداي خودشان دارند که ميثاق عبوديت است. ایشان ميثاق هدايت و شفاعت و دستگيري دارند که معروف را اقامه بکنند و نهي از منکر بکنند و فساد را از امت اسلامي دور بکنند، در کنار آن يک عهدي هم با خداي متعال دارند که عهد باطني و عبوديت خودشان است.

 

حال با همين تحليل اوليه، ببينيد سيدالشهداء پيروز بودند يا شکست خوردند؟ اصلاً در کدام يک از اهداف شان شکست خوردند و در کدام يک از اهداف، سقيفه، و بني اميه و دستگاه ابليس موفق بوده و به نتیجه رسیده است؟ آيا آنها توانستند مانع بشوند که حضرت آن عهد بندگي و عبوديت خودش را با خداي متعال به انجام برساند؛ قطعاً اين طور نيست. حضرت، عهد عبوديت و بندگي خودش را در اوج مرحله امکان، به انجام رساند و آنها هرچه تلاش کردند که حادثه به اينجا نرسد و حضرت را محاصره کنند تا به کربلا نرسد، اما حضرت آمد و خودش را به آن محلِ معهود خودش رساند و فرمود: اين همان سرزميني است که ما قرار داريم. بعد هم در اين سرزمين، آن حادثه اي که حضرت مي خواست رقم بزند، رقم زد و آن عهدي که با خدا داشت که همه چيز را خالصانه بدهد، در عالي ترين شکل انجام داد. حضرت در گودي قتلگاه عرضه مي دارد «الهي رضاً بقضائک تسليما لأمرک لا معبود سواک يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» آیا شما بالاتر از اين حالتی را می شناسید و آیا ضعفي مي توانيد ببينيد؛ یک لطيفه در اين «يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ» است؛ زیرا بعضي اینطور معنا کردند: خدايا! يک جوري نشود مثل حضرت ابراهيم، دست ما را بگيري و کار، نيمه کاره بماند؛ بگذاريد کار تا آخر پيش برود تا اينجا دست من را گرفتي، من را آوردي، بعد از اين هم اجازه بده راه را بروم؛ بايد شهادت من رقم بخورد و بايد بدن من زير سم اسب ها برود و سر من به نيزه برود. بايد خيمه هاي من به آتش کشيده بشود و اهل بيت من به اسارت بروند و من پاي همه اينها ايستادم.

 

مي بينيد که همه اين اتفاقات، افتاد و حضرت با سر، کاروان خودش را هدايت و رهبري کرد و به مقصد رساند. پس در اين زاويه شيطان کمترين توفيقي نداشته است. در زاويه هدايت و شفاعت و دستگيري نسبت به اهل بيت و اصحاب خودش، آنها را در کهف خودش برده بود و در کهف او از اين بساط کفر و نفاق نجات پيدا کردند، پس اینجا هم صد در صد موفق بوده اند و اصحاب را به مقصد رساندند و از اين وادي، عبورشان دادند؛ چرا که سرهايشان روي نيزه ها دور و بر امام حسين است. آیا موفق نبوده و از حبيب، حبيب نساخت؛ از حر، حر نساخت؟! آیا شيطان توانست جلوي حضرت را بگيرد که از زهير، زهير نسازد یا از اهل بيتش اهل بيت نساخت؟ اگر امام حسين شفاعت و مديريت و هدايت نمي کرد؛ از اهل بيت امام حسين، چنین اهل بيتی ساخته می شد؟! محال است. در اولين حلقه، شما مي بينيد چقدر موفق است. هيچ ضعفي شيطان نتوانسته بگيرد؛ تمام دستگاه سقيفه نتوانستند اين اصحابي که سیدالشهداء به خدا قول داده بود من با خودم مي آورم، یا آن اهل بيتي که قول داده بود با خودم مي آورم، را جلوگيري کنند. خيلي توطئه مي شد؛ اما حضرت اينها را آورد و به آن نقطه اي که بايد برساند، رساند. پس در شفاعت و دستگيري و هدايت، در اولين حلقه خودش، هيچ ضعفي نيست.

 

حلقه هاي بعدي هم همين طور است. منتهي آنهايي که دنبال دولت مستعجل هستند، نمي فهمند. بله، زينب کبري در گودي قتلگاه به امام سجاد عرض مي کند ـ البته امام سجاد که مي دانستند ـ اما حضرت می فرماید: پسر برادرم! اين طور نمي ماند. اين بدن ها دفن مي شود، اينجا زيارتگاه و «مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ» یعنی محل رفت و آمد ملائکه و مومنين مي شود. انبياء دسته دسته فرود مي آيند و مي روند؛ ولي براي امثال ما که آن بصيرت را نداريم، بعد هزار و چهارصد سال کاملاً واضح شده است که سيدالشهداء پيروز شده است. آیا حضرت نتوانسته يک موج هدايت و بيداري در جهان به راه بياندازد؟ قطعاً همینطور بوده است.

 

حرکت عظیم فرهنگی سیدالشهداء در مقابل دستگاه شیطان و توسعه و مدرنیته

وظیفه ما در مقابل جبهه دشمن، و دستگاه شيطان، شناخت جبهه دشمن و مرزها را روشن کردن و به برائت و جدايي از آنها رسيدن و آميخته و مختلط نشدن است. بعد کار به صف بندي و قتال و بقيه مراحل سير مي رسد و اينجا هم متوقف نمي شود؛ يعني يک جنگ کور نيست بلکه در اين جنگ، انسان به قرب و معيت و ثبات قدم و مقام محمود و خيلي چيزها مي رسد. حال سوال مي کنم که آیا حضرت به نتيجه رسيدند يا نرسيدند؟ توانستند اين صف بندي را درست کنند و اين بصيرت تاريخي را در جامعه مومنين ایجاد کنند و آن پرده هاي ظلماني و حجاب هاي ظلماني را بشکافند و خرق بکنند؟ آیا حضرت «مِصْبَاحُ هُدًى» بودند يا نه؟ مي بينيد حضرت، صد درصد موفق هستند. قلوبي که اينجا گرد هم جمع آمده، اگر عاشورا نبود، يکي از ما اينجا نبوديم و همه مان يک جاي ديگري بوديم. کما اينکه آنهايي که الان چشم شان را از امام حسين مي پوشند، در دنيا يک جاهاي ديگري هستند و يک کارهاي ديگري مي کنند. پس در گردآوري محبين دور و بر خودشان و در اينکه آنها را به تدريج رشد بدهند و از دل امت اسلامي و همين دوستان و محبين خودشان، حبيب ها و زهيرها و بريرها و امثال اينها تربيت کنند، موفق بودند.

 

حضرت يک حرکت عظيم فرهنگي اي در جهان راه انداختند که در عاشورا تحليل شد. همه مي توانند با عاشورا به يک جايي برسند که وارد واقعه عاشورا شده و مبتلا شوند، بعد هم نه فقط صابر، بلکه شاکر بر عاشورا بشوند. وقتي عاشورا بپا مي شود، ما مي آييم کنار سيدالشهداء قرار مي گيريم و دامنه بلاء حضرت، ما را هم مي گيرد که این امر دیگر با عافيت طلبي نمي سازد. جامعه اي که بر مدار عاشورا حرکت مي کند، عافيت طلب نيست. جامعه اي که در کهف سيدالشهداء مي آيد مي خواهد در مقابل آن بساط و هيمنه کفر و شيطان مقاومت بکند و هضم نشود و در مقابل آن لذت و لذت جويي اي که آنها در دنيا به دنبالش هستند که البته خطاي محاسباتي آنها است، دنبال رحمت و رشد است. در آیات سوره کهف آمده است «وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً»(کهف/10) و یا فرمودند: «وَ يُهَيِّئْ لَكُمْ مِنْ أَمْرِكُمْ مِرفَقاً»(کهف/16)؛ یعنی مسير رحمت و رشد بعد از اعتزال، پناه بردن به کهف است که بعد از رسيدن به رحمت و رشد به رفق و آسايش هم مي رسند.

 

آن طرف هم کامجويي و لذت جويي و بهره وري بيشتر از دنيا و غرق در شهوات شدن است، که اسمش را توسعه مي گذارند. توسعه، چيزي جز توسعه ابتهاجات مادي نیست. هرگز يک فيلسوف توسعه در عالم، توسعه را به غير از خوشگذراني تعریف نمی کند؛ معدلش کامجويي بيشتر از دنيا است. آیا يک کلمه بيشتر در حرف فيلسوفان توسعه وجود دارد؟ حال ما کار با اينهايي که يا عمق توسعه را نمي فهمند يا خودشان را به جهالت مي زنند، نداریم.

 

آن طرف، رحمت و رشد و البته «مِرفَق» هست. وقتي آنها در کهف پناه بردند، سخن شان همين بود که خدايا! ما کار خودمان را کرديم، ما را به رحمت و رشد برسان که البته يک رفق و آسايشي هم برايشان هست. آنهايي که مي خواهند در کهف امام حسين بيايند، خودشان را به امام حسين مي رسانند؛ پَر بلاء امام حسين، اينها را مي گيرد و بايد از تمتعات آن طرف چشم بپوشند و بايد به آن رزق ربي که در کهف امام حسين به آن مي رسند، یعنی آن رزق بهتر و آن بهشتي که با امام حسين به آن مي رسند را در نظر بگيرند و پاي اين بهشت بايستند.

 

آیا امام حسين عليه السلام يک جبهه با بصيرت و مقاوم درست نکرده که هرچه دشمن کيد مي کند، فريب نمي خورند؟! اين جبهه اي که شما الان مي بينيد، چیست و ما از کجا دشمن شناس شديم که هر کيد و هر رودستي که شيطان مي زند براي مومنين آشکار است. اين حرکت عظيم و موج و خيزش عظيم جامعه مومنين در دنياي معاصر ما، جز در عاشوراي امام حسين عليه السلام ريشه ندارد. امام(ره) نهضت خودشان را بر عاشورا استوار کردند. ما اول راه هستيم؛ اما سختي هاي راه موجب شده که بعضي ها برگردند و توبه بکنند و بخواهند دوباره به مدار طاغوت بروند. آن سخن ها را کنار بگذاريد. ما اول راهيم و اين اقدام عظيمي که امام بزرگوارِ ما فرمودند هنوز ثمراتش آشکار نشده است. اينکه مي بينيد بعضي از ثمراتش می باشد و اين کاري که سيدالشهداء کردند، در اين مسير است.

 

سوال من این است که آیا حضرت، پيروز بودند يا شکست خوردند؟ بخشي از آن دستورالعمل و برنامه اساسي اقدام حضرت در دوران سيدالشهداء است و بخشي هم در دوران رجعت است؛ و الان نمي شود ارزيابي کرد بلکه باید دوران ظهور و رجعت بيايد.

 

ظهور پیروزی سیدالشهداء در صحنه محشر

مزد سيدالشهداء ظهور و رفع حجاب از حقيقت ولايت و نبوت است. وقتی ظهور و رجعت و قیامت یعنی اين ايام اللهي که خداي متعال به سيدالشهداء وعده داده محقق بشود، آن وقت معلوم مي شود سيدالشهداء پيروز بودند يا پيروز نبودند. در این نگاه به واقعه عاشورا مطلقاً شکست نيست؛ بلکه حضرت، دشمن را وادار به شکست کردند ولو يک شکست تاريخي باشد. حضرت عجله ندارند؛زیرا خداي متعال به ابليس مهلت داده و حضرت نمي خواهند با اين مهلت مخالفت بکنند؛ بلکه ایشان به صورتی تدبير می کنند که وقتي اين مهلت به پايان مي رسد، هيچ چيز دست شيطان نباشد.

 

در قيامت، يک اتفاق عجيبي مي افتد؛ يکي از حوادث مهم صحنه محشر، اين است که وجود مقدس صديقه طاهره در صحنه محشر، عرضه مي دارند: خدايا! مي خواهم فرزندم را همان طور که به شهادت رسيده ببينم. سيدالشهداء با سر بريده در حالیکه خون از رگ هاي ايشان جاري است، وارد می شوند. بر اساس روایات مرحله ظهورِ مصيبت حضرت آن زمان است و مصيبت سيدالشهداء، آن موقع آشکار مي شود. بعد، غوغايي مي کنند و شکايت و شفاعتي دارند و اهل محشر بر مدار امام حسين عليه السلام دو شقه مي شوند. آن وقت معلوم مي شود که چه کسي پيروز است. آنهايي که کوته نظرانه نگاه مي کنند می گویند که حضرت ظاهراً شکست خوردند؛ ولي اين طور نيست؛ یعنی نه ظاهراً و نه باطناً شکست نخوردند. از يک طرف در گودي قتلگاه، مخاطب هستند به «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً»(فجر/27-28)؛ از يک طرف، کهف همه خوبان عالم هستند و هر کسي مي خواهد اسير شيطان نشود، بايد به اين کهف پناه ببرد و همه خوبانِ عالم را راه بري کردند؛ و حتي انبياء اولوالعزم هم در يک مقامي، بر کربلاي سيدالشهداء وارد شدند تا از يک سلسله مراحل عبور کنند. با اين نگاه اگر ببينيم؛ وجود مقدس سيدالشهداء(ع)، صد درصد پيروز هستند.

 

تحلیل قرآن از شکست ها و پیروزی های ظاهری

تحليل هاي دقيق تر و جامع تري هم بر اساس آيات قرآن وجود دارد. يک نمونه اش را من در سال هاي گذشته، در همين محفل نوراني تقديم کردم که بر اساس سوره فجر است. بر اساس آن سوره، وقتي پيروزي سيدالشهداء مي خواهد تحليل بشود، اصلاً نگاه ديگري است. سوره فجر «سُورَةُ الْحُسَيْنِ» است و در روایت است که حضرت فرمود: اگر کسي در نوافل و فرايضش بخواند، با امام حسين خواهد بود و به همراهي حضرت مي رسد و جزو همسفران حضرت مي شود. در اين سوره، با يک مقدماتي، پيروزي حضرت تحليل شده، که خيلي فراتر از اين چيزي است که من عرض کردم.

 

آيات قرآن از يک زاويه ديگري به مسئله نگاه مي کند. این سوره با «وَ الْفَجْرِ» آغاز مي شود و با «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» تمام مي شود. يک تحليل بسيار عجيبي از دستگاه حق و باطل و بحث انتقام جويي خداي متعال و پيروزي جبهه حق است؛ البته تحليل هاي ديگري هم هست که از جمله آنها همين سوره کهف است. در سوره کهف هم اگر شما باطن اين آيات را به داستان امام حسين، تفسير کنيد، يک تحليل ديگري از پيروزي حضرت است. اینطور نیست که هر کسي هر جور دلش مي خواهد، تحليل بکند اما سوال اینجاست که این تحلیل که مي گوييد حضرت قطعاً پيروز هستند، با کدام نگاه است. چون ما وقتي مي گوييم شکست خورد يا پيروز شد، معمولاً با يک مُعتقَدات و مفروضاتي مي گوييم و در آن پايگاه ها مي ايستيم و تحليل می کنیم. جواب این است که کسي که نگاهش به دنيا و تمتعات مادي است و همين جا را اصل مي بيند و يک پرده آن طرفتر و غيب اين عالم و دست قدرت خدا را نمي بيند، محجوب شده است و وقتي سر مطهر سيدالشهداء را جلوي خودش مي بيند، العياذ بالله آن اشعار کفرآميز را مي خواند و مي گويد نبوت، بازي با قدرت بود و حالا گردونه قدرت، به نفع ما چرخيد و اي کاش اجداد من بودند مي ديدند که من چطور انتقام جنگ بدر و احد را گرفتم، ولي حضرت زينب در همان مجلس بر مي خيزند مي گويند: «كِدْ كَيْدَكَ»؛ یعنی هرچه مي خواهي کيد بکن، ما پيروزيم. اين، دو نگاه است.

 

به حسب ظاهر یکی در اوج قدرت و دیگری در اوج مظلوميت است. کسي که آن طور نگاه مي کند، به خطاي محاسباتي مي افتد. در شهر شام، يک نفر به امام سجاد عرض کرد ديدي خدا چطور شکست تان داد، حضرت فرمودند که صبر کن ظهر بشود، موذن اذان بگويد، آن وقت محاسبه کن ببين ما پيروز شديم يا دستگاه بني اميه. نقل شده که یک نفر نزد معاویه رفت و گفت که بس است ديگر. به هرچه مي خواستي رسيدي، چرا اين قدر بر آل ابيطالب سختگيري مي کني؟ معاویه گفت همه آمدند و رفتند اما اين آقا اسم خودش را کنار اسم خدا در مأذنه ها گذاشته و من بايد اين را محو کنم. اين است که حضرت فرمود صبر کن موذن اذان بگويد، آن وقت معلوم مي شود پيروز و شکست خورده کيست. اين، در حالی است که حضرت در غل و جامه اسيرند و اهل بيت و نواميس رسول خدا، گِردشان در اسارت هستند، زخم زبان خوردند؛ در شهر شام خاکستر آتش بر سرشان ريختند و هرچه خواستند، گفتند؛ به يک طناب، آنها را بستند و راه مي برند؛ اما حضرت چنین سخنی مي گويند. حال مي شود بگويي که امام سجاد شکست خورد؟! حضرت با همين تدبير، کار را جلو مي برد و پيروزي هاي جبهه حق را فراهم مي کند. اين خطاي محاسباتي است که آدم، يک قدم جلوتر و عوالم غيب را نبيند.

 

قرآن با توجه به عوالم غيب و تدبير خداي متعال بر عالم، اين پيروزي و شکست را تحليل مي کند. خداي متعال با تدبيري که خودش براي عالم دارد؛ از همان افق نگاه حادثه را تحليل مي کند و می فرماید: «إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ»(فجر/14)؛ «وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى * يَقُولُ يا لَيْتَني قَدَّمْتُ لِحَياتي * فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»(فجر/23-26). یعنی ای پیامبر شکستی در کار نبوده پس نگران نباشید. بعد هم چنین خطاب می فرماید: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» بنابراین وقتي از آن افق نگاه مي کني، این طرف صد درصد پيروزی است و آن طرف هم صد درصد شکست است. پیروزی برای دستگاه شيطان نیست و اصلاً مگر کسي مي تواند بر خداي متعال غالب بشود؟! قرآن می فرماید «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَى الْأَرْضِ زينَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَيُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَيْها صَعيداً جُرُزاً * أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلَى الْكَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا»(کهف/7-10) این نگاه الهي است. از منظر ربوبيت، خداي متعال عالم را خلق کرده و وقتی از آن زاويه به مسائل نگاه مي کنيم، همه چيز عوض مي شود.

 

ما انسانها وقتی از زاويه خودمان به عالم نگاه مي کنيم، مثل طفلی است که تازه وارد مدرسه شده و همه چیز را عيب مي بيند: چرا سکوت؛ چرا مشق؛ چرا درس! اما از زاويه معلم که نگاه مي کنيم، همه چيز سر جاي خودش است. خداي متعال مي فرمايد «إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبِّحُونَهُ وَ لَهُ يَسْجُدُونَ»(اعراف/206) آنهايي که به مقام عند الرب رسيدند، وقتی از آنجا به عالم نگاه مي کنند هيچ عيبي در عالم نمي بينند و همه چيز، سرجاي خودش است.

 

از این زاویه نگاه، سيدالشهداء صد درصد پيروز است؛ اما وقتي از افق تنگ خودمان نگاه مي کنيم، مي گوييم براي چه انسان اين همه سختي تحمل بکند؟ یعنی از این افق دید العياذ بالله سیدالشهداء تاريخ را به سختي انداخته است چرا دعوا درست کرديد که الان بعد 1400 سال، شعاعش در يمن و سوريه و عراق و ايران ديده بشود؟! آدم هاي کم انديش و نزديک انديش مي گويند: همه اين گرفتاري هاي شيعه، از قيام امام است. اگر امام اقدام نمي کرد، شيعه گرفتار نمی شد؛ حتی يک قدم جلوتر، اگر سيدالشهداء در همان مدينه يک دست بيعتي مي داد و کار را تمام مي کرد اخوت اسلامي برقرار می شد و حضرت هم قهرمان صلح بود و اين قدر هم ما الان دردسر نداشتيم؛ ولي از زاويه دقيق که نگاه مي کني، مي بيني حضرت بلاء را خودش کشيده و ما را در کهف خودش برده و الا الان بايد برده و لگدمال زيرپاي شيطان باشيم. به خاطر عاشورا است که الان شيطان ها در دنيا مجبورند که منافقانه حرف از حقوق بشر و آزادي و امنيت بزنند و بگویند که ما مدير عالم هستيم و با صداي بلند نمي گويند که همه دنيا، برده ما هستند. و الا با صداي بلند مي گفتند همه عالم، برده ما هستند و سند رقيت، براي همه صادر مي کردند یعنی این برخورد منافقانه و غیر علنی نتیجه عاشورا است. حضرت، ما را و همه عالم را در کهف خودش برده و نگذاشته شيطان به مقاصد خودش برسد و اين پيروزي قطعي حضرت است. حضرت نه تنها با ابن زیاد بلکه با کل دستگاه ابليس مي جنگد. ابن زياد پرچمدار است و ما هم لعن شان مي کنيم. ولي کار، خيلي از اين بزرگتر است. حضرت با يک جرياني مي جنگند که در زیارت عاشورا چنین بیان می شود «لَعَنَ اللَّهُ أُمَّةً أَسَّسَتْ أَسَاسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ». یا در بخش دیگری از همین زیارت می فرماید «آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

 

حضرت محاسبه همه چیز را کردند و همه جوره سعي کردند امت خودشان را در کهف خودشان حفظ کنند، تا ما در کهف امام حسين باشيم، هيچ خطري ما را تهديد نمي کند؛ ولو سرهايمان ، مانند سر اصحاب سيدالشهداء به نيزه برود. درس عاشورا همين است که اگر اصحاب سيدالشهداءکه سرشان به نيزه رفت، موفق نبودند و الگوي بدي هستند، ما دنبال امام حسين حرکت نکنيم و اگر اينهايي که در کهف امام حسين آمدند، موفق بودند، پس به دنبال آنها راه برويم. السلام عليک يا اباعبدالله...

پی نوشت ها:

(1) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏44، ص: 329

(2) الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏8، ص: 58

(3) بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏24، ص: 58

(4) تفسير القمي، ج‏1، ص: 86

 

***

چرا دهم محرم الحرام عاشورا نامیده شد؟

 

روز دهم محرم، روز شهادت سالار شهیدان و اصحاب او در کربلا است، عاشورا در تاریخ جاهلیت عرب، از روزهای عید رسمی و ملی بوده و در آن روزگار در چنین روزی روزه می گرفتند، روز جشن ملی و مفاخره و شادمانی بوده است و در چنین روزی لباس های فاخر می پوشیدند. در اسلام با تشریع روزه رمضان، آن روزه نسخ شد. گفته اند: علت نامگذاری روز دهم محرم به عاشورا آنست که ده نفر از پیامبران با ده کرامت در این روز، مورد تکریم الهی قرار گرفته اند.

 

در فرهنگ شیعی به خاطر واقعه شهادت امام حسین (ع) در این روز عظیم ترین روز سوگواری و ماتم به حساب می آید که بزرگترین فاجعه و ستم درباره خاندان پیامبر (ص) انجام شده است و دشمنان اسلام و اهل بیت این روز را خجسته دانسته به شادی می پرداختند، اما پیروان خاندان رسالت، به سوگ و عزا می نشینند و بر کشتگان این روز می گریند.

 

امام صادق (ع) فرمود: عاشورا روزی است که حسین (ع) میان یارانش کشته بر زمین افتاد، یاران او نیز پیرامون او به خاک افتاده و عریان بودند.

 

امام رضا (ع) فرمود: هر کس را که عاشورا روز مصیبت و اندوه و گریه باشد، خداوند قیامت را روز شادی او قرار می دهد.

 

در زیارت عاشورا درباره این روز غم انگیز که امویان و فرزند هند جگرخوار آن را مبارک می دانسته اند، آمده است: اللهم هذا یوم تبرکت به بنوامیه و ابن آکله الاکباد...

 

امامان شیعه یاد این روز را زنده می داشتند، مجلس برپا می کردند بر حسین بن علی (ع) گریه می کردند، آن حضرت را زیارت می کردند و به زیارت تشویق و امر می کردند و روز اندوهشان بود.

 

از جمله آداب این روز، ترک لذت ها، دنبال کار نرفتن، پرداختن به سوگواری و گریه، تا ظهر چیزی نخوردن و نیاشامیدن، چیزی برای خانه ذخیره نکردن، حالت صاحبان عزا و ماتم داشتن و ... است.

در دوران سلطه امویان و عباسیان، شرایط اجتماعی اجازه برگزاری مراسم رسمی و گسترده در سوگ اباعبدالله الحسین(ع) را نمی داد، اما هر جا که شیعیان، قدرت و فرصتی یافته اند، سوگواری پرشور و دامنه داری در ایام عاشورا به راه انداخته اند.

 

در تاریخ است که معزالدوله دیلمی اهل بغداد را به برگزاری مراسم سوگ و نوحه برای سیدالشهدا (ع) وادار کرد و گفت، سیاهپوش بیرون آیند و کارها را تعطیل کنند و هیچ طباخی غذایی نپزد و زنان سیاهپوش بیرون آیند و به عزاداری و نوحه بپردازند.

 

این کار را چندین سال ادامه داد و اهل سنت نتوانستند جلوی آن را بگیرند زیرا حکومت، شیعی بود.

از قرن ها پیش، عاشورا به عنوان تجلی روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده شناخته شده است.

حسین بن علی (ع) در این روز، با یارانی اندک ولی با ایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بی دین حکومت ستم یزیدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی و حریت مبدل کرد.

عاشورا گرچه یک روز بود اما دامنه تأثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق وجدانها و دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم  به ویژه عاشورا اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین به علی (ع) می شود و همه حتی غیر شیعه در مقابل عظمت روح آن آزاد مردان تعظیم می کنند.

 

عاشورا نشان دهنده معنای «حسین منی و انا من حسین» بود که دین اسلام خدا با خون سیدالشهدا آبیاری و احیا شد.

امام حسین (ع) که به دعوت اهل کوفه از مکه عازم این شهر بود تا به شیعیان انقلابی بپیوندد و رهبری آنان را بر عهده بگیرد، پیش از رسیدن به کوفه در کربلا به محاصره نیروهای ابن زیاد در آمد و چون حاضر نشد ذلت تسلیم و بیعت با حکومت غاصب و ظالم یزیدی را بپذیرد سپاه کوفه با او جنگیدند، حسین و یارانش روز عاشورا لب تشنه با رشادتی شگفت تا آخرین نفر جنگیدند و به شهادت رسیدند و بازماندگان این قافله نور، به اسارت نیروهای ظلمت در آمده به کوفه برده شدند.

 

هفتاد و دو تن یاران شهید او، بزرگترین حماسه بشری را آفریدند و یاد خویش را در دل تاریخ و وجدان بشرهای فضیلت خواه ابدی ساختند. به تعبیر یکی از نویسندگان معاصر، عاشورا مائده بزرگ روح انسان است در تداوم اعصار تجسم اعلای وجدان بزرگ است در دادگاه روزگار، صلابت شجاعت انسان است در تجلیگاه ایمان طواف خون است احرام فریاد تجلی کعبه است در میقات خون، نقش بیدارگذرها و رهگذرهاست در کاروان دراز آهنگ زندگی ها و عبورها، عاشورا، باز خوان تورات و انجیل و زبور است.

*منابع:

سفینه الابحار

حیاه الامام الحسین

وسائل الشیعه

صحیفه نور

درسی که حسین به انسانها آموخت، شهید هاشمی نژاد

تلخیصی از قیام جاودانه محمدرضا حکیمی

 

***

روایتگران واقعه عاشورا چه کسانی بودند؟

 

شاید این سوال در ذهن همه ما باشد واقعه عاشورا چگونه به دست ما رسیده است؟ چه کسانی واقعه‌ای که در بیابانی دورافتاده اتفاق افتاده است را نقل کردند؟ با جستجو در کتاب های تاریخی می توان فهمید چه کسانی اتفاقاتی که در صحرای کربلا رخ داده است را نقل کرده‌اند در ادامه به معرفی این راویان که خود هم در واقعه حضور داشتند می پردازیم.

 

عظمت حادثه کربلا و تأثیرات عمیق و گسترده سیاسی و اجتماعی آن در تاریخ اسلام و به ویژه تاریخ تشیع، هر ذهن کنجکاو یا علاقه‌مند به درک و فهم حقایق تاریخی را به خوانش گزارش‌های این رویداد، سوق می‌دهد، ازاین رو بررسی اعتبار منابع بر اساس راویان حادثه دارای اهمیت می‌گردد.

 

راویان حادثه کربلا چندین گروه هستند که در واقعه عاشورا حضور داشتند و آن را روایت کردند:

۱. همراهان نزدیک و خانواده امام حسین (ع) که در کربلا حضور داشتند و بعدها در دوره خفقان پس از عاشورا، ماجرا را به گوش دیگران رسانند. از میان اهل‌بیت، امام سجاد (ع)٬ حضرت زینب (س) و امام باقر (ع) بیشتر از دیگران دراین‌باره روشنگری کرده و واقعه را شرح داده‌اند. همچنین مادران و همسران شهدای بنی‌هاشم به بازگو کردن وقایع اهتمام ورزیده‌اند و پس از عاشورا در عزاداری‌ها و مجالس دیگر به بازگو کردن اتفاقات پرداخته و باعث تحول در جامعه و قیام‌های متعدد مانند قیام مردم مدینه شدند.

 

۲. برخی از همراهان امام حسین (ع) در روز عاشورا، به‌گونه‌ای از کشته شدن در امان ماندند و شاهد و گزارشگر وقایع تلخ آن روز گشتند.

۳. کسانی از سپاه دشمنان هستند که در زمان دریافت جایزه از ابن زیاد و بار دوم در قیام مختار شرح ماوقع داده‌اند یا با هدف ثبت وقایع در جنگ شرکت داشته‌اند.

۴. برخی از راویان هم از توبه کنندگان و پشیمانان بعد از روز عاشورا هستند که برای جبران گناه حضور در لشگر دشمن امام حسین (ع)، با هدف افشاگری ظلم یزید ماجرا را نقل کرده‌اند.

 

لایه بعدی از راویان، شیعیان و دوستداران امام حسین (ع) هستند که نتوانستند روز عاشورا امام را همراهی کنند، مانند اصبغ‌بن نباته که از اصحاب خاص امام علی (ع) و شرکت کننده در نبرد صفین در رکاب امام است و حتی در آخرین لحظات عمر هم بر بالین ایشان بوده اما در زمان عاشورا، در زندان به سر می‌برده و اولین مقتل را در وصف واقعه کربلا نوشته است. غالب منابع قابل اعتماد، ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعید بن مخنف بن سلیم ازدی کوفی را اولین نویسنده و گردآورنده وقایع کربلا در اوایل سده دوم هجری می‌دانند. قرائن تاریخی نشان می‌دهد که ابومخنف کتاب مقتل الحسین را در حدود دهه سوم از سده دوم هجری، تألیف کرده است. از این رو، می‌توان با ظن قریب به یقین گفت که کتاب مقتل الحسین بین سال‌های ۱۲۷ تا ۱۳۰ که دوره ضعف امویان و مقارن با آغاز دعوت عباسیان است، تدوین شده است برخی از محققان بر این باورند که احتمالاً تألیف این کتاب از سوی امام یا عباسیان، به ابومخنف پیشنهاد شده؛ تا از گزارش‌های هولناک تاریخی که لکه ننگی بر دامان خاندان اموی بوده، در تبلیغ و پیشبرد نهضت خود بر ضد امویان و سقوط آنان و بهره گیرند. بسیاری از راویان اصلی واقعه عاشورا در روایات ابومخنف، شاهدان عینی و حاضران در میدان کربلا بودند.[۱]

 

بخش مهمی از اخبار عاشورا هم به وسیله هشام بن محمد کلبی به دست مورخان بعدی رسیده و نتیجه تلاش ابومخنف و عوانه بن الحکم است اما متأسفانه اصل کتاب‌های مقتل الحسین ابومخنف و عوانه بن الحکم در دسترس نیستند.

 

در ادامه اسامی افرادی که گزارش‌های کربلا را داده‌اند می‌پردازیم البته به غیر از زنان و اهل‌البیت:

 

حمید بن مسلم ازدی

از شرکت کنندگان در لشکر عمر سعد بسیاری از وقایع کربلا را نقل کرده است، او در روز عاشورا، پس از شهادت امام حسین (ع) بر سر آتش زدن خیمه‌ها، با شمر مجادله داشت[۲] و حتی شمر را از به شهادت رساندن امام سجاد (ع) منصرف کرد[۳] و هر چند از حاملین سر امام حسین (ع) به همراه خولی بوده اما سپاه وی در عملیات جنگی شرکت نداشته و کار اصلی وی ثبت حوادث بوده است. حمید بن مسلم کوفی در نبرد توابین شرکت کرده و شیخ طوسی، او را در شمار اصحاب امام سجاد (ع) آورده است. ابومخنف با واسطۀ افرادی مانند سلیمان بن ابی راشد[۴] و صقعب بن زبیر[۵] وقایع کربلا را از وی گزارش کرده است. روایات سلیمان، از حرکت شمر بن ذی الجوشن به سمت کربلا آغاز می‌شود و با شهادت عبدالله بن عفیف پایان می‌یابد. طبری نیز بیشتر وقایع حادثه کربلا را به نقل ابومخنف از وی گزارش کرده است. از او گزارش‌هایی از نبرد توابین و قیام مختار نیز نقل شده است.

 

قُرَّه بن قیس تَمیمی حَنظَلی

او از سپاهیان عمر بن سعد در واقعه کربلا است وی با فرمانده خود در واقعه کربلا، حر بن یزید ریاحی هم قبیله بود. در مورد او گفته شده؛ روز سوم محرم، عمر بن سعد او را نزد امام حسین (ع) فرستاد تا از آن حضرت بپرسد چه چیزی او را به اینجا کشانده است.[۶] او پیام عمر سعد را به امام رساند. امام حسین (ع) در پاسخ او فرمود «مردم شهر شما (کوفه) به من نامه نوشته‌اند و مرا به شهرتان دعوت کرده‌اند. من به دعوت آنان به اینجا آمده‌ام، اگر ناراحتید، برمی‌گردم.»

 

وقتی قره بن قیس سخنان امام را شنید، خواست به اردوگاه عمر سعد بر گردد. حبیب بن مظاهر از او خواست تا به یاران امام حسین (ع) ملحق شود. قره بن قیس در پاسخ حبیب گفت: نزد عمر سعد برمی‌گردم و جواب امام حسین (ع) را ابلاغ می‌کنم و درباره پیشنهاد تو هم فکری خواهم کرد. قره به نزد عمر سعد رفت و دیگر بازنگشت.[۷] روز عاشورا هنگامی که حر بن یزید ریاحی قصد پیوستن به امام حسین (ع) را داشت، قره در کنار او بود.[۸] قُرَّه بن قیس ادعا کرده است که اگر حر او را از تصمیم خویش آگاه می‌ساخت، به همراه او به سوی حسین (ع) می‌شتافت.»[۹] اما در لشگر دشمن باقی ماند و برخی حوادث واقعه عاشورا مانند پیوستن حر بن یزید به امام حسین (ع)، عبور دادن اهل‌بیت امام بر اجساد شهدا و سخنان زینب (س) (هنگامی که از کنار بدن برادرش می‌گذشت) از وی نقل شده است. ابومخنف با واسطه ابو زهیر عبسی از وی روایت کرده است.[۱۰]

 

مسروق بن وائل حضرمی

او از نیروهای سواره نظام لشکریان عمر بن سعد در واقعه کربلا است و به امید اینکه سر امام حسین (ع) نصیبش شود و با آن نزد عبیدالله بن زیاد جایگاهی پیدا کند، در جلوی نیروهای سواره نظام لشکر عمر بن سعد حرکت می‌کرد. پس از گفت‌وگوی ابن حوزه با امام حسین (ع) و نفرین آن حضرت و در نتیجه مشاهده مرگ او، مرعوب شد و از میدان نبرد کنار کشید؛ و گفت: من در این خانواده چیزی دیدم که دیگر هرگز با آنان نمی‌جنگم.[۱۱]

 

مسروق بن وائل، جریان برخورد «ابن حوزه» با امام حسین (ع) و نفرین آن حضرت در حق او را گزارش کرده است؛ و هدف از حضور خود را در جلوی لشکر عمر بن سعد، به دست آوردن سر امام حسین (ع) بیان کرده است.[۱۲] ابومخنف این گزارش را با واسطه عطاء بن سائب از برادرش عبدالجبار بن وائل نقل کرده است.

 

هانی بن ثُبَیت (شبیب) حَضرَمی

هانی بن ثبیت، از لشکریان عمر بن سعد و از ده سواری بود که در عصر عاشورا، به دستور ابن ­سعد، با اسب بر بدن امام حسین (ع) تاختند و استخوان‌های سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.[۱۳] و به همراه رحیل بن خیثمه جعفی و جریر بن مسعود حضرمی کمان و لباس‌های امام حسین (ع) را ربودند.[۱۴]

 

او قاتل عبدالله بن علی بن ابی‌طالب[۱۵] و جعفر بن علی بن ابی‌طالب معرفی شده است و در زیارت ناحیه مقدسه به عنوان قاتل این دو فرزند امام علی (ع) لعن شده است. البته برخی منابع شهادت جعفر بن علی را به خولی بن یزید نسبت داده‌اند.[۱۶] برخی منابع نیز او را قاتل عبدالله بن حسین[۱۷] و عبدالله بن حسن نیز معرفی کرده‌اند.[۱۸] هانی بن ثبیت، با کمک بکیر بن حی تمیمی، عبدالله بن عمیر کلبی را نیز به شهادت رساندند.[۱۹] وی سرانجام در قیام مختار سال ۶۶ هجری قمری کشته شد.[۲۰] هانی بن ثبیت برخی از وقایع کربلا را گزارش کرده است.[۲۱] ابومخنف با واسطه ابو جناب کلبی از او گزارش‌های کربلا را نقل کرده است.

 

حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب

حسن مثنی همراه عمویش جنگید و مجروح شد و از اسب بر زمین افتاد. وقتی که کوفیان سرهای شهدا را قطع می‏کردند، وی هنوز زنده بود. اسماء بن خارجه فزاری که از دائی‏های وی بود از او شفاعت کرد و بخشیده شد. حسن مثنی را به کوفه برد و وی را معالجه کرد تا این‌که خوب شد. سپس به مدینه رفت.[۲۲] او از راویان وقایع عاشورا گشت.

 

عُقبه بن سمعان

عقبه یا عاقبه بن سمعان، غلام رباب بود، اما کارهای امام حسین (ع) مانند آماده ساختن اسب‌ها و شتران را نیز انجام می‌داد. پس از شهادت امام حسین (ع)، لشکریان عمر بن سعد او را گرفتند و چون برده بود، آزادش کردند.[۲۳] شیخ طوسی وی را در شمار اصحاب امام حسین (ع) آورده است.[۲۴]. در زیارت رجبیه بر او درود فرستاده شده است[۲۵] و آیت الله خوئی او را از شهدای کربلا می‌داند و می‌گوید برخی از مورخین اهل سنت گفته‌اند که وی فرار کرد و نجات یافت.[۲۶]

 

عقبه، از مدینه تا کربلا امام حسین (ع) را همراهی کرد. هنگامی‌که در ذو حُسَم کاروان امام حسین (ع) با سپاه حر بن یزید برخورد کردند، عقبه به دستور امام دو خورجین از نامه‌های کوفیان را بیرون آورد.[۲۷]

ابومخنف با واسطه «عبدالرحمن بن جندب» و «حارث بن کعب والبی» از وی برخی وقایع عاشورا را گزارش کرده است.

 

مسلم بن ریاح

وی غلام حضرت علی (ع)[۲۸] بوده که با امام حسین (ع) در کربلا حضور داشت و پس از شهادت حضرت جان سالم بدر برد، وی برخی حوادث کربلا را گزارش کرده است.

 

ضحاک بن عبدالله مشرقی

ضحاک فرزند عبدالله مشرقی از قبیله همدان بود. اطلاعات چندانی از زندگی او در دست نیست. همین اندازه معلوم است که او علاوه بر یاری امام حسین (ع) در کربلا، در زمان امامت امام سجاد (ع) زنده بوده و شیخ طوسی وی را از اصحاب امام سجاد (ع) نام برده است.[۲۹] ضحاک بن عبدالله مشرقی از جمله یاران امام حسین (ع) است که با حضور در کربلا و سپس فرار از صحنه نبرد روز عاشورا، انتقاداتی را بعدها بین تحلیل‌گران و مورخین شیعی -به علت تنها گذاشتن امام (ع) و اهل‌بیتش- برانگیخته است. طبری نقل کرده است ضحاک به همراه مالک بن نضر ارحبی، در میانه راه کاروان حسینی به سوی کوفه، با امام حسین (ع) ملاقات کردند. امام حسین (ع) آن دو نفر را به یاری خود خواند، وقتی آنان عذر خواستند امام (ع) علت عدم همراهی‌شان را جویا شد.

 

مالک بن نضر گفت: من بدهی و نان‌خور دارم؛ اما ضحاک دعوت امام را مشروط قبول کرد و گفت: «من هم فردی عیالوارم و به مردم مقروض هستم؛ اما اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی -در کنارت- نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا برایت بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم.» امام (ع) پذیرفت.[۳۰] ضحاک در صبح روز عاشورا در حمله اول شرکت کرد و شجاعت‌های بسیاری از خود به نمایش گذاشت و نماز ظهر را همراه امام به‌جای آورد. او وقتی که دید سپاه بنی‌امیه به دستور عمر بن سعد اسب‌های یاران امام (ع) را هدف قرار داده و با پی کردن از پای درمی‌آورند، اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرد و خود پیاده به نبرد با دشمن پرداخت. ضحاک خود نقل کرده که در مقابل امام (ع)، دو نفر از دشمن را که پیاده می‌جنگیدند، به قتل رسانده و دست یکی دیگر را از تنش قطع کرده که حضرت هم در حق او دعا کردند و فرمودند: «سست نگردی، دستت بریده نشود. خداوند از اهل‌بیت رسول (ص)، بهترین پاداش‌ها را به تو ارزانی دارد.»[۳۱] ابومخنف از عبدالله بن عاصم الفائشی به نقل از ضحاک بن عبدالله مشرقی آورده است:

 

«وقتی دیدم یاران امام حسین (ع) کشته شده‌اند و نوبت به وی و خاندانش رسیده و با وی به جز سوید بن عمرو خثعمی و بشیر بن عمرو حضرمی باقی نمانده‌اند، خدمت ابا عبدالله آمدم و گفتم: یابن رسول الله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟ حضرت فرمود: آری، من بیعت خود را از تو برداشتم ولی تو چگونه می‌توانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟ ضحاک گفت: من اسب خود را در خیمه‌ای پنهان کرده‌ام و به همین جهت بود که پیاده می‌جنگیدم.» پس ضحاک سوار بر اسب شد و از صحنه نبرد گریخت. ۱۵ نفر از اصحاب عمر سعد به تعقیبش پرداختند تا اینکه ضحاک به دهکده‌ای نزدیک ساحل فرات رسید و آنجا توقف کرد. کثیر بن عبدالله شعبی و ایوب بن مشرح حیوانی و قیس بن عبدالله صایدی از تعقیب‌کنندگان او را شناختند و با حمایت و کمک تعدادی از بنی تمیم که آنان نیز از تعقیب‌کنندگان بودند، ضحاک را از کشته شدن رهایی دادند[۳۲].

 

ضحاک از محدثین و گزارشگران واقعه کربلا در کوفه است. برخی از مورخان، از جمله طبری، جریان بیعت شب عاشورا توسط امام حسین (ع) و اظهار وفاداری یاران را از قول ضحّاک نقل کرده‌اند.[۳۳] شیخ مفید در ارشاد در ماجرای واقعه عاشورا از وی روایت کرده است[۳۴] بنابراین، نام او و احادیث منقوله از او، در کتب تاریخ و مقاتل بسیار دیده می‌شود.

 

مرقع بن سُمامه اسدی

وی از یاران امام حسین (ع) و از تیراندازان حضرت بود، که اسیر شد و قبیله‏اش برای وی امان خواستند. ابن زیاد هم او را به زراره در سرزمین بحرین[۳۵] یا زبده در عمان، یا رنده تبعید کرد و پس از مرگ یزید و رفتن عبیدالله به کوفه بازگشت.

 

بررسی تاریخ و دقت در کتاب مقتل الحسین (ع) ابومخنف، (که اولین کتاب مقتل امام حسین (ع) است) نشان دهد که بسیاری از راویان اصلی واقعه عاشورا شاهدان عینی و حاضر در میدان کربلا بوده‌اند و آنچه در منابع مختلف دراین‌باره به دست ما رسیده از ارزش تاریخی بسیار برخوردار است.

 

[1] جواد محدثی: «فرهنگ عاشورا»، صفحه154)

[2]4 طبری، تاریخ، ج 5، ص 438

[3] طبری، تاریخ، ج 5، ص 454،

[4]. طبری، ج 5، ص 412، 414، 429، 438، 446، 447، 451، 453، 456، 457

[5]. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8، ص 188

[6] بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 177

[7] طبری، تاریخ، ج 5، ص 427،

[8] مفید، الارشاد، ج 2، ص 99

[9] طبری، تاریخ، ج 5، ص 427، 456

[10] تاریخ طبری، ج 5، ص 455.

[11] طبری، تاریخ، ج 5، ص 431

[12] طبری، تاریخ، ج 5، ص 431

[13] طاووس، لهوف، ص 130 و ابن

[14] بن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 111.

[15] بلاذری، انساب‌الاشراف، ج 3، ص 201

[16] طبقات، ج 5، ص 475؛ ابن طاووس، اقبال، ص 574، ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 88

[17] ابن سعد، طبقات، ج 5، ص 476

[18] ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 106.

[20] طبری، تاریخ، ج 5، ص 436

[21][21] ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 8،6 18

[22] حیاه الامام الحسین، سید محمد باقر قرشی، ج 3، ص 312

[23] بلاذری، انساب الاشراف، ج 3، ص 205

[24] طوسی، رجال، ص 104

[25]. سید بن طاووس، اقبال، ص 713.

[26] خوئی، معجم رجال الحدیث، ج 11، ص 154.

[27] بن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 78 ا

[28]. تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 223

[29] شیخ طوسی؛ رجال الشیخ الطوسی، قم، جامعه مدرسین، 1415 ق، ص 116.

[30]. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 4، بیروت: نشر موسسه الاعلمی للمطبوعات، ص 317؛ همو تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: نشر بنیاد فرهنگ ایران، 1352، ص 3015

[31] الطبری، پیشین، ص 3050.

[32] البلاذری، احمد بن یحیی؛ انساب الاشراف، تحقیق محمد باقر محمودی، بیروت، دارالتعارف، چاپ اول، 1977، ج 3، ص 197؛ الطبری، پیشین، ص 3050- 3051؛ ابن اثیر، پیشین، ج 4، ص 73

[33] طبری، تاریخ، ج 4، ص 339، انساب الاشراف، ج 3، ص 197

[34]. شیخ مفید، الارشاد، نشر اسلامیه، 1380، ص 446

[35]313 قرشی، ج 3، ص

 

 

 

 

***

نوحه‌خوانی و مرثیه سرایی

 

روضه/حاج حسن خلج

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

hasan khalaj- shabe 10 moharram 1438 (1).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/حاج محمدرضا طاهری/دلشوره دارم زیاد...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

mohammad reza taheri- shabe 10 moharram 1438 (3).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/حاج میثم مطیعی/جاماندی ای دل غافل...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

moteei- shabe 10 moharram 1438 (5).mp3 | دانلود فایل

 

زمینه/کربلایی حنیف طاهری/فردا رو نیزه ها ماه زینبه...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

950720-02-zamine[hanif].mp3 | دانلود فایل

 

واحد/کربلایی محمدحسین حدادیان/ای که بر نوک سنان ذکر خدا بر لب تو...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

hadadian- rooze 10 moharram 1438 (8).mp3 | دانلود فایل

 

واحد/حاج امیر عباسی/زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

amir abbasi- shabe 10 moharram 1438 (2).mp3 | دانلود فایل

 

واحد/حاج مهدی رسولی/تشنگان تکبیر و دعا...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

rasoli-shab10moharram95-sangin.mp3 | دانلود فایل

 

دودمه/کربلایی حسین سیب سرخی/امشبی را شه دین در حرمش مهمان است...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

12.mp3 | دانلود فایل

 

شور/کربلایی نریمان پناهی/ته گودال...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

07-Shoor-Nariman Panahi-Moharam (Shab 11) 950721.mp3 | دانلود فایل

 

شور/حاج محمود کریمی/یا حسن یا حسین،ضربان دلم...

 

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

karimi- shabe 6 moharram 1438 (7).mp3 | دانلود فایل

 

شور/کربلایی سید مهدی حسینی/ویلی ویلی...

 

.:اشکال در بارگذاری پخش کننده:.

ویلی.mp3 | دانلود فایل