هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
پنجشنبه، 25 ارديبهشت 1404
ساعت 09:09
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

پنجشنبه 25 ارديبهشت 1404 ساعت 09:03
پنجشنبه 25 ارديبهشت 1404 08:56 ساعت
2025-5-15 09:03:04
شناسه خبر : 384942
در میان این غرفه گردی ها چند نکته جالب به نظرم آمد: اول، دقتش عجیب بود. در هر غرفه که می‌رسید، نه از آن سوال‌های الکی که فقط برای پر کردن وقت باشد. کتاب‌ها را یکی‌یکی دست می‌گرفت، ورق می‌زد، چند خطی می‌خواند. حتی توی غرفه‌های گمنام.
در میان این غرفه گردی ها چند نکته جالب به نظرم آمد: اول، دقتش عجیب بود. در هر غرفه که می‌رسید، نه از آن سوال‌های الکی که فقط برای پر کردن وقت باشد. کتاب‌ها را یکی‌یکی دست می‌گرفت، ورق می‌زد، چند خطی می‌خواند. حتی توی غرفه‌های گمنام.
دیروز با دکتر جلیلی راهی نمایشگاه کتاب تهران شدم. برای یک بازدید و نه یک حضور مانند حضور های سرزده و سرنزده، نه از آن حضور های پرطمطراق مسئول‌مآبانه و از سر سیری و نمایشی و دکوری.  بلکه یک بازدید از جنس یک مرد کتابخوان، با همان حال و هوای کتاب‌بازها، رفته بود که کتاب ببیند و بخرد.
 
اولش مهمان مراسم رونمایی از دو کتاب بود. سالن پر شده بود، بیش از جا. اولی کتاب خاطرات شهید علی محمدی، دانشمند هسته‌ای، که همسرش بود و نویسنده و خود جلیلی. سالن انگار نفسش بند آمده بود از حضور آدم‌ها. کتاب بعدی هم «سلاح نامرئی» بود، نوشته‌ی مسعود براتی و سید حامد ترابی، که به ماجرای تحریم‌ها پرداخته بود. انتخاب این دو کتاب خودش حرف داشت. اولی پیامی بود به صورت آن‌هایی که ادعای علم بدون مرز دارند اما دانشمندان ما را ترور کردند، به قول جلیلی: «این شهدا، با همان دانش بومی، دشمن را چنان به هم ریختند که هنوز دست‌وپایشان را گم کرده‌اند.» کتاب دوم هم انگار یک ذره‌بین بود روی سلاح نامرئی دشمن، تحریم.
 
جلیلی گفت: «ملتی که می‌خواهد به قله برسد، باید موانع را بشناسد و ازشان نترسد.» این دو کتاب‌ها از آن جهت انتخاب شده بودند که دو تیغ بودند، یکی برای نشان دادن راه، یکی برای زدن به ریشه‌ی مانع.
 
از همان اول که پای مان را در نمایشگاه گذاشتیم جلیلی همانطور که پیشتر گفتم یک بازدید کننده و یک جفت چشم بود که انگار دنبال گنج می‌گشت در قفسه‌های کتاب.
 
بعد از مراسم، جلیلی راه افتاد در غرفه‌ها.
در میان این غرفه گردی ها چند نکته جالب به نظرم آمد: اول، دقتش عجیب بود. در هر غرفه که می‌رسید، نه از آن سوال‌های الکی که فقط برای پر کردن وقت باشد. کتاب‌ها را یکی‌یکی دست می‌گرفت، ورق می‌زد، چند خطی می‌خواند. حتی توی غرفه‌های گمنام، جالب آنکه یکی دو مورد پیش آمده بود کتاب‌هایی را می‌شناخت که غرفه دار از ته قفسه کشیدند بیرون، چون جلیلی اسمش را گفت. انگار این آدم، نقشه‌ی کل نمایشگاه را در سرش داشت.
 
دوم، نگاهش به کتاب‌ها، نگاه یک آدم سیاسی نبود. یک کتاب‌باز واقعی بود. از غرفه‌ای که دو تا معلم شهرستانی برای بچه‌ها قصه نوشته بودند تا  غرفه‌ی پژوهش‌های تاریخی درباره‌ی خلیج فارس. از ادبیات داستانی غرب تا کتاب‌های سینمایی، از غرفه‌ی یک دختر نوجوان که از دیدنش ذوق‌زده شد تا غرفه‌های شلوغ‌تر.
 
جالب آنکه هر غرفه ای را که می ایستاد برای حال و احوال پرسی نبود، سر کتاب هایش می ایستاد و معمولا در هر غرفه ای مقداری از یکی دو کتابی که چشم اش را می گرفت را می خواند. 
 
سوم، عجیب بود که بیشتر غرفه‌هایی که سر زد، غرفه‌های کوچک و گمنام بودند. انگار عمداً از غرفه‌های پرزرق‌وبرق دوری می‌کرد. فقط آخر سر، دو سه تا غرفه‌ی اصلی را دید که دیگر داشتیم می‌رفتیم.
 
چهار، پنج ساعت در نمایشگاه بودیم چندین جلد کتاب خرید، خریدنی که ما را هم به صرافت انداخت تا دو سه تایی از آن ها را خریداری کنیم.
 
آنچه جلیلی از فرهنگ سیاسی و اهمیت کتابخوانی گفت را می شد در خود او دید. 
او علم و کنش اش توییتری نیست کتابخوان است و به دنبال عمق در مسائل...
 
انتهای پیام/


-