چهارشنبه 8 مرداد 1404 15:27 ساعت
شناسه خبر : 385909

جناح اصلاحطلب برای سه دهه چنان در رسای مذاکره، گفتمانسازی و رویافروشی کرد که این لالایی، بیش از همه خودشان را به خواب برد. چاهکَنان، پیش از دیگران به چاه توهمات خود افتادند.
گروه سیاست-رجانیوز: ایده «مذاکره برای بقا» پس از سه دهه، به ایستگاه آخر خود رسیده است: جنگ. این همان نقطهای است که جناح چپ سیاست ایران، با سابقهای طولانی در دمیدن بر تنور تنشزدایی، همواره از آن بهعنوان عاقبتِ عدم مذاکره یاد میکرد و رقبای خود را با آن میترساند. جنگ اخیر در آستانه دهسالگی برجام، هرچند که این ایده با برجام، عبرت و با جنگ دوازده روزه منسوخ شد اما از پشتوانه تاریخی طویلی در دولتهای هاشمی، خاتمی و روحانی بهرهمند بود.
در ادامه، سه پرده از این نمایش تراژیک و تکراری را مرور میکنیم:
۱. اولین سراب خوشبینی، دوران سازندگی
|هاشمی رفسنجانی، همکاری در پروژه «آزادی جنازه گروگانهای آمریکایی در لبنان» را روزنهای برای عادیسازی روابط خود با غرب میدید اما هنگامی که گروگانها با وساطت ایران آزاد شدند، آمریکا زیر تمام وعدههایش زد. آرزوهای دولت سازندگی برای «آزادی پولهای بلوکهشده» و «سرمایهگذاری غرب با چراغ سبز آمریکا» نقش بر آب شد.
۲. سعدآباد؛ خوشبینیای که به قطعنامه ختم شد
دومین سونامی بدعهدی غرب، در پایان مذاکرات سعدآباد به دولت اصلاحات برخورد کرد. در این مذاکرات، با دستور مستقیم رئیسجمهور وقت مبنی بر لزوم «جلوگیری از شکست مذاکرات تحت هر شرایطی»، ایران تعلیق کامل فعالیتهای هستهای را پذیرفت. در این بازی، تروئیکای اروپایی نقش «پلیس خوب» را ایفا میکرد و خود را مخالف سیاستهای آمریکا نشان میداد تا مسئولان ایرانی را مجاب کند که با این توافق، از ارجاع پرونده به شورای امنیت جلوگیری خواهند کرد. نتیجه اما یک عقبنشینی تاریخی بود. توافقنامه سعدآباد و پروتکل الحاقی، امتیازاتی بود که حسن روحانی، مسئولیت اعطای آن را برعهده گرفته بود.
همین حاتمبخشی نیز نتوانست جلوی صدور قطعنامه از سوی شورای حکام را بگیرد. با این حال اما، شورای حکام در نهایت شدیدترین قطعنامه را علیه ایران صادر و کشور را در آستانه ارجاع به شورای امنیت قرار داد.
۳. برجام؛ موزه عبرتی که نادیده گرفته شد
سومین و مهمترین شکست جریان سازش، در توافق برجام به اوج خود رسید. دولت یازدهم تمام مسائل اقتصادی و معیشتی کشور را به توافق با آمریکا گره زدهبود. حسن روحانی در روز توافق وعده داد: «تمام تحریمها بالمره (یکباره) لغو خواهد شد و نه تعلیق».
دولت او برای اثبات حسن نیت، بدون دریافت هیچ ضمانت اجرایی، تمامی تعهدات ایران را یکطرفه اجرا کرد. نتیجه قابل پیشبینی بود: آمریکا نهتنها تحریمها را لغو نکرد، بلکه با خروج یکجانبه از برجام، سیاست «فشار حداکثری» را کلید زد. بزرگترین خسارت این اعتماد بیجا، تحمیل سازوکار خطرناک «مکانیسم ماشه» بود. بندی که به هر عضو ۱+۵ اجازه میدهد تنها با یک ادعا، تمام تحریمهای بینالمللی را بدون حق وتو علیه ایران بازگرداند.
قمار دوباره؛ چرا چاهکن در چاه افتاد؟
پس از این همه تجربه شکستخورده، سوال اصلی اینجاست: چرا سندروم سازشطلبی هنوز در میان بخشی از دیپلماتها و مدیران ما مقبولیت دارد؟ مگر نه اینکه مذاکره برای «لغو تحریم» و «جلوگیری از جنگ» تجویز میشد؟ حال که در سناریوی فرضی وقوع جنگ، هم جنگیدهایم، هم تحریمها باقی مانده و هم در خطر بازگشت ذیل فصل هفتم منشور سازمان ملل قرار گرفتهایم، این شهوت مذاکره دیگر چه محلی از اعراب دارد؟
پاسخ را باید در خود این جریان جستجو کرد. جناح اصلاحطلب برای سه دهه چنان در رسای مذاکره، گفتمانسازی و رویافروشی کرد که این لالایی، بیش از همه خودشان را به خواب برد. چاهکَنان، پیش از دیگران به چاه توهمات خود افتادند.
غلبه این رویکرد سبب شد تا گفتار منجیمآبانه «مذاکره» به وحی مُنزل و ملکه ذهن آنان تبدیل شود. چشمپوشی از طراحی «پلن B» و حتی فکر کردن به راهحل جایگزین، باعث شده تا دولتی که با این تفکر روی کار میآید، در برابر شکست راهبرد اصلی خود، کاملاً خلع سلاح باشد.
شاید امروز بیش از هر زمان دیگری، باید آن سوال کلیدی هر زمان دیگری، باید آن سوال کلیدی سعید جلیلی در مناظرات ۱۴۰۳ را تکرار کرد: «آلترناتیو شما برای مذاکره (در صورت شکست آن) چیست؟!»
حقیقت آن است که این تفکر هیچ ایده جایگزینی ندارد و در لحظه بحران، آنچنان خود را دستخالی میبیند که حتی در عین ناباوری، باز هم برای سواری گرفتن از جنازه کلانایده شکستخوردهاش تلاش میکند.
