هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
جمعه، 16 آبان 1404
ساعت 06:51
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

دوشنبه 7 فروردين 1396 ساعت 16:13
دوشنبه 7 فروردين 1396 14:35 ساعت
2017-3-27 16:13:13
شناسه خبر : 268265
 حاج حمید از اولین کسانیی بود که لباس مقدس سپاه را برتن کرد؛ و به فاصله کوتاهی غائله کردستان پیش آمد که ایشان به سرعت لباس رزم پوشید و به آنجا رفت. پس از بازگشتت از کردستان با چند تن از دوستان نزدیکش بسیج شوشتر را تشکیل و نیروهای مخلص بسیاری را جذب کرد. بعد از تشکیل بسیج شوشتر به تیپ امامم حسن(ع) رفت و فرمانده عملیات و سپس فرمانده محور شد و بعد از آن هم به عنوان فرمانده سپاه شوش منصوب شد.
حاج حمید از اولین کسانیی بود که لباس مقدس سپاه را برتن کرد؛ و به فاصله کوتاهی غائله کردستان پیش آمد که ایشان به سرعت لباس رزم پوشید و به آنجا رفت. پس از بازگشتت از کردستان با چند تن از دوستان نزدیکش بسیج شوشتر را تشکیل و نیروهای مخلص بسیاری را جذب کرد. بعد از تشکیل بسیج شوشتر به تیپ امامم حسن(ع) رفت و فرمانده عملیات و سپس فرمانده محور شد و بعد از آن هم به عنوان فرمانده سپاه شوش منصوب شد.

گروه حماسه و مقاومت رجانیوز: حاج حمید متولد سال 1335 در شوشتر بود.  او اولین فرزند از یک خانواده پرجمعیت بود، به همین خاطر از کودکی و سنین بسیار کم تابستان ها کار می کرد تا کمک خرج خانواده باشد و هیچ گاه فکر جمع کردن پول و اموال نبود و دستمزدش را مستقیم در اختیار خانواده قرار می داد. کارگری می کرد، حتی می گفت مدتی گاری داشته و در بازار اجناس مردم را جا به جا می کرده؛ کار برایش عار نبود و به خاطر انجام دادن کارهای یدی، بدنی ورزیده و روحیه ای محکم و کاری داشت و به سادگی خسته نمی شد و به یک معمار تجربی تبدیل شده بود.اوایل دهه 50، تحصیلات دبیرستان ایشان با زمزمه های انقلاب گره خورد و حاج حمید وارد فعالیت های خیرخواهانه شد و با شرکت در برنامه های امداد رسانی و کمک به محرومان و مستضعفان با مفاهیم عمیق انقلاب آشنا شد. دوران انقلاب در شوشتر با دوستان خود هسته انقلابی تشکیل دادند و در آن شرایط خفقان اعلامیه جابجا می کردند و کتابهای شهید مطهری را توزیع وو شعارنویسی می کردند.او همچنین جلسات مهمی برای آموزش قرآن و مفاهیم دینی و انقلابی دایر نمود. بعد از پیروزی انقلاب، حاج حمید از اولین کسانیی بود که لباس مقدس سپاه را برتن کرد؛ و به فاصله کوتاهی غائله کردستان پیش آمد که ایشان به سرعت لباس رزم پوشید و به آنجا رفت. پس از بازگشتت از کردستان با چند تن از دوستان نزدیکش بسیج شوشتر را تشکیل و نیروهای مخلص بسیاری را جذب کرد. بعد از تشکیل بسیج شوشتر به تیپ امامم حسن(ع) رفت و فرمانده عملیات و سپس فرمانده محور شد و بعد از آن هم به عنوان فرمانده سپاه شوش منصوب شد. هر پنج برادر خانواده مختاربند درر جنگ هشت ساله حضور داشتند. پدرشان هم فعاليت‌هاي زيادي انجام مي‌داد. خانواده حاج حميد بسيار انقلابي و مجاهد بودند و مادر ايشان هم يك زن بسيجي و با اراده‌ بود كه بعد از راهي كردن فرزندان خودش را به پايگاه بسيج و مسجد مي‌رساند و طلايه‌دار تهيه كالاهاي مورد نياز رزمندگان و مسئول برگزاري كلاس‌هاي قرآن، ادعيه و مراسم مذهبي بود. يكي از برادرانش به نام محمود مختار‌بند هم در سال 62 به شهادت رسيد و برادر ديگرش به اسارت دشمن در آمده بود. بعد از اقدامات ارزنده ای که در سپاه شوش داشت به عنوان جانشین فرمانده سپاه شوشتر معرفی شد، بعد از آن به قرارگاه کربلا رفت. مدیریت ستاد تیپ 51 حضرت حجت، مسئولیت بعدی ایشان بود و پس از آن در بازرسی لشکر هفت ولی عصر(عج) منتقل و سپس مسئول آماد لشکر هفت ولی عصر(عج) شد. در نهایت به دلیل دقت و شناخت معارف و احکام دینی و قدرت و تخصص او در امور مالی به عنوان مدیر شعب بانک انصار خوزستان و پس از 5 سال تلاش مخلصانه به عنوان مدیر شعب بانک انصار قم انتخاب شد.

 

همسر شهید : ما ساکن اهواز بودیم اما به دلیل بمباران شهر به شوشتر نقل مکان کرده بودیم و یکی از دوستان ایشان واسطه آشنایی ما شد. اینکه حاج حمید پاسدار انقلاب بود برای من اتمام حجت بود؛ البته ایشان در صحبت هایشان هم می گفتند: ما در شرایط جنگ هستیم و ممکن است هر اتفاقی برایم بیفتد و در واقع همه چیز را برای من روشن کردند. ازدواج و مراسم ما به شكلي كاملاً سنتي برگزار شد. آن زمان جنگ بود و دغدغه همه بچه‌هاي مذهبي و انقلابي، مقابله با دشمني بود كه به خاكشان تجاوز كرده بود. من مي‌دانستم كه با يك پاسدار ازدواج مي‌كنم و افتخار مي‌كردم كه در كنار ايشان نقشي در جهادشان خواهم داشت. ازدواج ما هفتم تیر 1360 و دقیقا مصادف با انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیت الله بهشتی و یارانش بود؛ مراسم ساده ای بود که به دلیل وقوع این اتفاق، ساده تر هم برگزار شد. جوان بودم و روحيه انقلابي بالايي داشتم و اين ازدواج را خدمت به انقلاب مي‌دانستم. همسرم به من گفته بود كه پاسدارم و وظيفه‌اي خاص دارم و من هم با كمال ميل پذيرفتم. حاج حميد قبل از آغاز رسمي جنگ هم در حوادث غرب كشور حضور داشت و در نبرد با ضد انقلاب فعال بود. وقتي جنگ شروع شد، من دانشجو بودم و مشغول كارهاي فرهنگي به ويژه در سنگر مساجد شدم. ابتدا به خاطر شرايط جنگي در اهواز مانديم و بعد به شوشتر رفتيم. حاج حميد بيشتر اوقات در خطوط مقدم جبهه حضور داشت و من در خانه همراه بچه‌ها روزگارمان را مي‌گذرانديم. سختي نبودن‌هاي حاج حميد با توكل به خدا و اميد به پيروزي اسلام مي‌گذشت. ما انقلاب را با جان و دل دوست داشتيم. به لطف خدا هم توانستيم فرزنداني نيك و شايسته تربيت كنيم. آنها را هم چون پدرشان فداي انقلاب و نظام و رهبر مي‌كنم. تكليف ما را ولايت فقيه و امام خميني روشن كرده بود. ايشان فرمودند: «ما تا آخر ايستاده‌ايم، اينطور نيست كه اين شهادت‌ها خللي در اراده ما ايجاد كند.»

 

راوی خواهر زاده شهید

عید بود. عید سال ۹۰برای گردش به همراه خانواده به باغ های اطراف شهرستان شوشتر رفته بودیم.  بعد از نهار، دایی حمید، من و بقیه ی دخترهای خانواده را به یک طرف جمع کردند و با حالتی شوخ آمیز گفتند :« ورود آقایان به جمع ما ممنوع» همه ی ما کنجکاو و مشتاق شنیدن صحبت هایش شدیم. آن روز ایشان صحبتهایی درمورد زیبایی های باطن و ظاهر هر انسان کردند و به طور غیر مستقیم ما را به رعایت حجاب و عفاف توصیه کردند. یادم هست خاطره ای از همسر شهید چمران برایمان گفتند. خانمی که بعد از چند سال زندگی با همسرش  متوجه کم مویی ایشان نشده بود چون تنها عاشق ایمان و شخصیت و باطن چمران شده بود. به خاطر دارم آن روز صحبت هایش آن قدر به دلم نشست که همان لحظه تصمیم گرفتم بدون آنکه خودش متوجه شود  صدایش را ضبط کنم. دایی جان حالا، همین صدای ضبط شده ی شما، سند روشنی است تا پی ببریم به اینکه رعایت حجاب برای شهدا چقدر اهمیت داشته و دارد . دایی حمید عزیز، همین دل سوزیهای تو برای برادر و خواهر زاده هایت بود که من را بیتاب نبودن هایت میکند . طعم شیرین محبتت را، نه تنها فرزندانت، که همه بچه های فامیل چشیده اند. یادم می آید وقتی که خبر شهادتت به گوش خواهر زاده ات رسید، به تو قول داد تا همیشه امانت دار چادر حضرت زهرا(س) باشد.  فدایی زینب (س) بدان که ما تا آخر، پای چادر زهرایی و رهبر حسینیمان ایستاده ایم.

 

راوی دختر شهید

حضور ایشان در دفاع مقدس و سپاه پاسداران و همچنین شهادت و اسارت دو تن از برادرهایشان، باعث شده بود تا فضای معنوی جهاد و شهادت همیشه در خانواده‌ی ما جاری باشد. یکی از بهترین اوقات ما زمانی بود که تلویزیون فیلمی مربوط به دفاع مقدس نشان می‌داد. اولین کتاب‌های داستانی که ما مطالعه می‌کردیم مربوط به دفاع مقدس بود. نوحه‌های حماسی و شورانگیز حاج صادق آهنگران همیشه در ماشین ما طنین‌انداز بود. ما با این فرهنگ و منش، بزرگ می‌شدیم. با این وجود یکی کارهایی که ایشان بعد از جنگ انجام داد این بود که ما را برای بازدید از مناطق جنگی به آبادان و خرمشهر برد. تابستان سال 69 بود تعداد خیلی کمی از سکنه به شهر برگشته بودند و آثار خرابی جنگ کاملاً مشاهده می‌شد. آن روز ما را به مناطق مختلف شهر از جمله گمرک و مسجدجامع خرمشهر بردند  و توضیحاتی راجع به تصرف و بعد آزادسازی خرمشهر برای ما دادند. بعد هم در پارک محله‌ای کوچکی که تازه بازسازی ‌شده بود نشستیم و ناهار خوردیم و بعد از بازی با وسایل آن‌جا به خانه برگشتیم. آن روزها به خاطر سن کم شاید چیز زیادی از جنگ نمی دانستیم ولی صحنه‌های آن روز برای همیشه در ذهنمان ماند و مظلومیت اهالی آبادان و خرمشهر را از نزدیک مشاهده کردیم. این بازدید از مناطق جنگی تا آخرین سال حضور ایشان ادامه پیدا کرد. ما جزو اولین خانواده‌هایی بودیم که به منطقه‌ی شلمچه رفتیم. شلمچه آن روزها کاملا بکر و دست نخورده بود. سنگرها و زمین های پر از مین و تیر و ترکش و خمپاره عمل نکرده. آن روز ایشان به پهنای صورت اشک می‌ریخت و از شب‌های عملیات در این منطقه برایمان صحبت می‌کرد و قسم می‌خورد که ذره‌ذره‌ی این خاک با خون شهدا متبرک است.  ایشان می‌گفت : من مطمئنم که حضرت زهرا (سلام‌الله علیها) بر بالین تک‌تک شهدا حضور پیدا کرده‌اند.  و به همین شکل خانواده‌ی ما هر سال برای زیارت به مناطق جنگی می‌رفت و هر بار خانواده‌های بیشتری از فامیل‌ها، ما را همراهی می‌کردند و ایشان وظیفه‌ی خود را در رساندن پیام مظلومیت و شجاعت رزمندگان و شهدا به‌خوبی انجام می‌داد.

 

 



-