هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
چهارشنبه، 21 آبان 1404
ساعت 02:15
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

سه شنبه 29 مرداد 1387 ساعت 14:21
سه شنبه 29 مرداد 1387 18:51 ساعت
2008-8-19 14:21:35
شناسه خبر : 348
به هر روي سروش با اين تحليل مص

پرده دوم

حدودا 6 سال پس از فوت فردید و در التهاب دوران اصلاحات، عبدالکریم سروش بی هیچ بهانه ای دست به کار می شود و پرده دوم را با پرده دری شخصیت فردید در قالب این جملات آغاز می کند: «کار او (فردید) را می توان توحش یا مالیخولیای فلسفی توأم با بی تقوایی سیاسی و یا قانقاريای اخلاقی نام نهاد... مرید دور خود جمع کردن و برای لجن مالی شخصیت ها هر روز واژه ای اختراع و پیشنهاد کردن کار او بود... اما دینی بودن نگاهش تهمتی است به او و دروغی است به خلق الله... به عموم نشریاتی که کارشان تقدیس خشونت است نگاه گنید، همه شان بلااستثنا به دست شاگردان یا شاگردان شاگردانش اداره می شود.» طنز نویس معروف، ابراهیم نبوی در گفتگوی مفصلی با سروش که در روزنامه جامعه چاپ شد، به بحثی با عنوان «دین از نگاه دین شناسی» پرداخته بود و سروش بنا به شرایط سیاسی وقت، "انصار حزب الله" و "گروه های فشار" را فرزند فردید دانسته بود. احسان نراقی نیز با کتاب "در خشت خام" وارد میدان شده و فردید را با سعید امامی مرتبط دانسته بود. سروش و نراقی نظریات فردید را زیربنای گروه های فشار می دانند، آنهم در شرایطی که فضای سیاسی جامعه هنوز متاثر از حادثه قتل های زنجیره ای بود.

بیانیه بنیاد

در برابر، بنیاد فردید برای اولین بار بیانیه ای صادر می کند وارتباط مباني فکري فرديد را با اين اتهامات مي کاود. توضيح مي دهد که«مقتضيات سلبي تفکر استاد فرديد»در گذراز «تضاعفِ نفسانيت و نيست انگاري» و «اصالت نفس النفس» دوران جديد که در آن آنتروپوسانتريسم جانشين پاگانيسم و کاسموسانتريسم شده است، خود را نشان مي دهد.اما مقتضيات ايجابي جلوه هايي در سياست دارد اما تنها در «انتظار آماده گر» قابل جمع بنديست که طريقش نوعي مجاهدت مجدانه است.

سپس به اين پرسش که آيا اين مجاهدت مجدانه با آنچه "گروه هاي فشار" خوانده مي شوند مرتبط است؟ پاسخ مي دهد، استاد معناي "حماسه" را فداکاري و جانفشاني در راه مبارزه با امرپرياليسم مي دانست و «ايشان تنها پيران کرشمه کار با غرب را مورد تعرض قرار مي داد و با گروه هاي سياسي جوان که از سر کم اطلاعي وبي تجربگي گاه تمايل به غرب نشان مي دهند، صبور و کاملا متحمّل بود». بيانيه بنياد،انجمن حجتيه که در سال 61، استاد و شاگردانش را از حيات اجتماعي-سياسي محروم ساخت را مورد بحث قرار مي دهد و مي گويد امروز در همين "موقف" گروه هاي فشار قرار گرفته اند و تصريح مي کند:«البته منظور ما جوانانی مثل آقای محمد قوچانی نیست که به سبب صغر سن و فقدان اطلاعات کافی نکته ای را به نگارش درآورده است. بلکه مراد ما به خصوص آقای عبدالکریم سروش است که کارنامه فعالیت سیاسی و همکاری ایشان با گروه های فشار در معرض مشاهدت همگان قرار دارد.» قوچانی در مقاله ای، رضا داوری و فردید را "پست مدرن های معنوی"ناميدهبود.

نويسنده بيانيه معتقد است گروه های فشار نه تنها با دکتر فردید همسو نبودند بلکه او را خانه نشین کردند و کسانی که امروز او را بدین اتهام منتسب می کنند خود در این موقف قرار داشتند. سپس مواردی از ارتباط سروش با گروه های فشار را اینگونه بر می شمرد: «همه به یاد داریم که در سال های اول انقلاب کتب شما نظیر "تضاد دیالکتیکی" و "دانش و ارزش" کتاب های مقدس گروه های فشار بود، خود شما کتاب های "دگماتیزم نقابدار" و "ارتجاع مترقی" را در تایید آن ها به نگارش در آورید، پیش از تقسیم جناح راست به سنتی و مدرن، شما و دیگر نویسندگان جناح سنتی کاملا متحد عمل می نمودید، در گزینش ها، کتب شما ماخذ و ملاک ارزیابی اعتقادی داوطلبان کنکور و متقاضیان کار در ادارات کشور بود و چه بسا کسانیکه بدلیل عدم اعتقاد و یا عدم اطلاع از مفاد این کتب که عمدتا ماخوذ از نوشته های کارل پوپر است، به داشتن عقاید مارکسیستی و التقاطی متهم می شدند و از ادامه تحصیل و کار باز می ماندند. نباید پنداشت این امور، زیاده روی علاقه مندان شما بود بلکه خود شما نیز عینا این رويه را در نوشته ها و سخنرانی ها پیش گرفتید و شاگردان استاد را متهم نمودید.»

بیانیه با این جمله کلیدی رفتارهای سروش را به تحلیل می نشیند که: «شما هر کسی را که مخالف سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و انگلیس باشد را مارکسیست زده می خوانید و کسانیکه با صهیونیزم و رژیم صهیونیستی مخالفت می کنند را نازیست و فاشیست می خوانید... اما امروز انقلابیون مسلمان در شرق و انقلابیون مسلمان در آمریکای لاتین، پرچم مبارزه باغرب رابرافراشته اند و شعله مبارزه همچنان فروزان است.»

همدستی احسان نراقی و عبدالکریم سروش

نویسنده در فرازهای پایانی، به تلویح سروش را محرک نراقی می داند و در پاسخ به اتهامات آن دو می نویسد: «آقای نراقی حال گمان دارید که ما به افسون دم سرد و خزان زده شما، تفکرات انقلابی و ضدامپریالیستی استاد فردید را رها کنیم و سر به درگاه اربابان آمریکایی و انگلیسی شما بساییم... وقتی کسی کتاب "در خشت خام" را می خواند فقط دو مضمون را می یابد نخست آنکه احسان نراقی به فردید هتاکی می کند، دیگر آنکه سروش را تایید و تمجید می نماید. افسوس بر حقارت کسانی که می خواهند با تمسک به مزدور حقیر و کم اطلاعی چون احسان نراقی کسی را تایید یا رد کنند.» عباس معارف که این بیانیه را نوشته است، در میان همه شاگردان فردید شايد نزدیک ترین و شبیه ترین به او بود چرا که تنها او بود که به اخلاق خاص فردید در تاراندن شاگردانش دچار نشد و بنا به نقلی، فردید تنها او را از میان همه، به شاگردی پسندیده بود. معارف در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی مسئول هیئت تحریریه روزنامه کیهان را برعهده داشت و توانست مجموعه ای از سخنرانی های استاد را در این روزنامه به چاپ برساند. اما پس از چندی از آنجا بیرون می آید. شایان ذکر است علیرغم آنکه سروش در سخنانش می گوید «به عموم نشریاتی که کارشان تقدیس خشونت است نگاه گنید، همه شان بلااستثنا به دست شاگردان یا شاگردان شاگردانش اداره می شود»، اما از آنجا که شاگردان فردید ارتباط محدودی با رسانه ها داشتند، این بیانیه نهایتا در روزنامه کم شمارگان "بیان" منتشر شد و حتی در متن بیانیه آمده که مهدی نصیری و حسین شریعتمداری در روزنامه کیهان، چندان تمایلی هم به چاپ چنین بیانیه ای نداشتند.

البته عبدالکریم سروش در گفتارهایی که توسط یاران رسانه ایش منتشر می شود، دست بردار نیست و در سال های بعد به عنوان نمونه در سايت اخبار گويا با عنوان "نسبت ميان اسلام و دموكراسي" به تاریخ 3/9/1383 اتهامات دیگریمتوجه فردید می کند.

پرده سوم

به نظر می رسید بین میزان نشر فکر فردید و حجم هجمه و مخالفت با او رابطه مستقیمی وجود دارد. مرحوم مددپور در سال های پایانی حیاتش کتاب "ديدار فرهی و فتوحات آخرالزمان" را منتشر نمود که حاوی سخنرانی های دکتر فردید و موخره 150 صفحه ای خودش بود. نشسته بود و دستی به سر سخنرانی های فردید کشیده بود. بی مزد و منت زحمت کشیده بود اما کمی ناویراسته به دست چاپ داده بود. شاید پاسخی عجولانه به یک نیاز داده بود اما شاگردان و دوستداران استاد رنجیدند که چرا احسان ناتمام نمودی؟ و از این حرفها. تا سرانجام کسانی چون آشوری، پس از سال ها سکوت، در مذمّت فردید دهان به سخن گشودند اما به استناد همان کتاب. آشوری در یک مقاله ی جنجال برانگیز که ذیل آن درج شده بود: «پاریس؛ فوریه 2004»، فردید را ملغمه‌ای از اندیشه های غربی و اسلامی دانسته و تعبیرات تند و بی سابقه ای نسبت به او روا داشت که البته پاسخ هایی از سوی شاگردان فردید گرفت که از جمله دکتر رضا داوری سخنانی داشت که پس از مصاحبه جنجالی سروش به هر دو نفر داد.

اما با برآمدن دولت نهم تنها نقطه های امید دکتر عبدالکریم سروش که حالا دیگر خارج نشین است، در ایران از بین می رود. این نگرانی ها در مصاحبه ای که با روز آنلاین انجام می دهد سر باز می کند. سرفصل های مخالفت او با فردید در جملاتی اینگونه آرایش یافت و صریح از زبانش سرازیر شد: «فرديد يك شبه پس از انقلاب صورت و سيرت عوض كرد... چنين آدمي، به ظاهر انقلابي دو آتشه و بلکه صد آتشه شده بود. مرام او، درست همان چيزي است که امروز از دهان آقاي احمدي نژاد و جريان وابسته به مصباح بيرون مي آيد... فرديد به شدت طرفدار خشونت بود. طرفدار مطلق آقاي خلخالي هم بود. تمام اعدام هاي او را تاييد مي کرد و خلخالي را ذوالفقار علي و پرچم اسلام مي دانست... همچنين ضديهودى بود به معناى واقعى كلمه... ضدحقوق بشر هم بود... او چنان شوقى به امام زمان نشان مى داد كه هيچ عضو حجتيه به گرد او نمى رسيد. به همين دليل من امروز حرف هايى را كه در اين باب مى شنوم به حجتيه نسبت نمى دهم»

پیروی مصباح از فردید؟

او ترجیح داد برای تفهیم خطر احمدی نژاد به مخاطبش، خطر مصباح را جابیندازد و آیت الله را هم منتسب به دکتر فردید کند. او حتی پا را از نقد سیاسی هم فراتر می گذارد؛ یعنی برای او از کلماتی مانند «فردی روانپریش» و یا در سخنرانی لندن از واژه «فردي مالیخولیایی» استفاده کند. او در بیان اهمیت و نفوذ فردید گفت: «من حتی این شکل افراطی سخنان تاسف آور آقای رئیس جمهور که درباره از بين بردن اسرائیل مطرح می کنند را تا حدودی تحت تاثیر چنین اندیشه هائی می دانم.» سپس در قیاس این دو متفکر ایرانی به این نکته اشاره نمود که فرديد برای دولت نهم، كم و بيش نقشي شبیه لئواشتراوس برای دولت نئوكان ها را بازي مي كند و دولت، وامدار و الهام گيرنده از اوست. «البته مصباح تئوريسين جريان خشونت پروري نيست، بلکه كارگزار آن است.» و نهایتا سعی نمود همفکران اصلاح طلب خود را متقاعد کند که انجمن حجتیه اهل خشونت نیست و خشونت طلبی دولت جدید هم فقط یک منبع دارد: احمد فردید!

هيچ گاه چنین سخنانی نگفته بودم!

هنوز تنشِ برخاسته از سخنان او فرو ننشسته بود که در مصاحبه اسفندماه 84 با برنامه "از نگاه میهمانان" در تلويزيون هما، ابعاد تازه ای از این نزاع را باز نمود. وی در پاسخ به سئوال داريوش سجادی که «تصور نمی کنيد فرديد را از قواره واقعی خود خارج و بزرگنمائی اش کرده ايد؟» گفت: «شما می دانید من برای نخستين بار دو ماه پيش طی مصاحبه ای این توضیحات را در باب جریان فردید و انصار و اذناب او دادم. اگر چه همه اينها را در ذهن داشتم اما طی 27 سالی که از انقلاب اسلامی ايران می گذرد هيچ گاه چنین سخنانی را نگفته و ننوشته بودم و این نیست مگر بخاطر آنکه اکنون می بینم تدريجاً پاره ای از این افکار بطور رسمی بر کرسی قدرت می نشیند و خشونت می آفریند. به همین سبب است که کوشیدم پاره ای از سرچشمه های خشونت در جامعه را نشان دهم.» علیرغم این سخنان، همانگونه که گفته شد او در سال های اصلاحات نیز در مصاحبه ای با ابراهیم نبوی، بی درنگ فردید را به باد دشنام هایی مشابه سپرده بود. چنانکه در اول ژانويه 2005 نیز سروش با لبخندی گفت که گفته اند «از مردگان خود به نيکی ياد کنيد» و نيک ترين وجهی که می شد از فرديد ياد کرد ظاهرا يک «بيمار روانی» شايسته ی ترحم بود و چنانکه در همین مصاحبه با تلویزیون هما نیز می گوید: «حقیقتاً من فرديد را دارای یک ذهن پریشان و زبانی پریشان تر می دانستم و می دانم. اما چه باید کرد که ایشان در میان جمع محدودی اهمیت و مرجعیت یافت و تدريجاً آن جمع محدود تولید مثل کرد آن هم نه در میان فقط روشنفکرنمایان بلکه نزد پاره ای از طلاب و روحانیان و جراید همچون روزنامه کيهان و مجله سوره و حوزه انديشه و هنر اسلامی.» نقد به فردید از آن سنخ که در این دو سه نقل آخر آمد، نه فلسفی و حتی سیاسی بلکه به وضوح غیراخلاقی و خشمگینانه بود. او البته در نقد فلسفی هم با مقلد خواندن فردید نسبت به مارتین هیدگر، دیگر جایی برای نقد نظریات او باز نکرد.

الصاق احمدی نژاد به فردید برای تبرئه از حجتیه

سپس انگیزه خود را از طرح مجدد فردید، اینگونه به زبان می آورد: «من تعمداً این قصه را مطرح کردم چون دیدم بعضی نادانسته و ناآگاهانه آدرس غلط می دهند و همه چیز را به حجتیه وصل می کنند.» سروش که خود مدتی عضو حلقه ی درس رهبر انجمن حجتیه یعنی شیخ محمود حلبی بوده است، برای رفع اتهام از خود می گوید: «البته من مدافع حجتیه نیستم. آنها قومی بودند که اکنون حقیقتاً منقرض شده اند. اين که رئیس جمهور کنونی از امام زمان دم می زند و آمدن ایشان را نزدیک می داند و پاره ای از موضع گیری های سیاسی خود را بر این اصل بنا می کند، نباید باعث فريب ما شود و گمان کنیم که حجتیه نفوذ کرده اند... جریان فردید جریان دیگری است.» پیشتر در مصاحبه با روزآنلاین نیز گفته بود که: «نسبت دادن جريان احمدي نژاد و يا مصباح به حجتيه به نظر من نسبت چندان صحيحي نيست. بلي حجتيه اي ها به امام زمان ارادت مي ورزند، اما اين ارادت ورزي خاص آنان نيست، و در هر فرد شيعه اي يافت مي شود. حجتيه اي ها ضمنا غير سياسي هم بودند و هستند.»

اصلا همه تحت تاثیر فردیدند

و نگرانی اش را اینگونه مستند می کند که: «همین دیروز دیدم عده ای از دانشجویان بسیجی در یکی از جلسات شان صحبت از این کرده بودند که دموکراسی ظهور نفسانیت است. این حرف حجتیه نیست. این حرف احمد فردید است. تمام دست آوردهای نیکوی مغرب زمین را از طریق همین الفاظ به مسخره گرفته و لوث کرده اند.» او حتی دایره نفوذ فکری فردید را فراتر از دولت جدید دانسته و می گوید «قرائت فاشيستی از دين، بهترين عنوان برای مکتب بيماري زای فرديد است که متاسفانه قربانيانی هم از ميان روحانيون گرفته است.»

سروش ادعا می کند که گروههایی در بسیج دانشجویی، لایه هائی از سپاه، پاره ای از مطبوعات، «یکی از امام جمعه های تهران که بدون این که حتی یک برگ از کتاب پوپر را خوانده باشد در نماز جمعه به کتاب «جامعه باز» پوپر حمله کرد»، و موارد دیگری از این دست همه «محصول کارخانه همان حضراتی است که جملگی به نحوی به آقای احمد فردید مرتبط و متصلند.» به هر روی او با این تحلیل مصباح یزدی که در فلسفه، مزاج سینوی-صدرایی و گرایشهایی تحلیلی دارد را پیرو دکتر فردیدی می داند که مذاق اشراقی و گرایش شدید به عرفان نظری و به تعبیر جدید خودش "حکمت اُنسی" دارد.

سایرین را هم البته بی نصیب نمی گذارد و مورد ضرب و جرح كلامي خود قرار می دهد. مثلا ضمن تعریض تلویحی به کلام رهبر انفلاب که مصباح یزدی را "مطهری زمان" دانسته بودند، می گوید: «چراغ مرده كجا، شمع آفتاب كجا! البته مطهري هم تعصبات آخوندي داشت، اما در فقه و فلسفه و تاريخ و ادبيات و... صد سر و گردن از مصباح بالاتر بود.» البته سروش سابقه اظهاراتی تندتر از اینها را دارد؛ آنجا که نقد های صادق لاریجانی در پاسخ به طرح "قبض و بسط تئوریک شریعت" را با جمله ای توهين‌آميز که: «مه فشاند نور و سگ عوعو كند!»، پاسخ داد. او ادامه می دهد: «آقاي مصباح يزدي علاوه بر كم‌دانشي، فرديست از نظر رواني بسيار بي‌تحمل و كم‌طاقت و به شدت عصبي و پرخاشگر.»

رابطه خاتمی و فردید از نگاه سروش

دست آخر، جالب اینجاست که سروش چند ماه پيش از آن، حتی در نقد جنبش اصلاحات نیز پای فردید را به میان کشیده بود و طی سخنرانی خود در آلمان ضمن گلايه هائی از عملکرد آقای خاتمی گفته بود «تذبذب عملی خاتمی ریشه در تذبذب فكری ایشان دارد» و این امر نیز ناشی از تاثیرپذیری خاتمی از دیدگاه های احمد فردید است.» سپس تصريح مي کند اینکه خاتمی از برخی مواضعش کوتاه آمده و شجاعت دفاع از دموکراسی را نداشت در تاثيرپذيري از فردید ریشه دارد. بد نیست در حاشیه گفته شود که نقد احمدی نژاد و کنایه به خاتمی توسط او وقتی معنادارتر شد که در انتهای همان مصاحبه مفصل گفت "من اگر بخواهم به صراحت سخن بگویم، هنوز آقای کروبی را رئیس جمهور ایران می شناسم."

چه کسانی پاسخ می دهند؟

اما واکنش های فراوانی به سخنان جنجالی او برانگیخته شد. پس از آن، بنا به نقلی آیت الله محمد تقی مصباح یزدی در جمعی خصوصی گفت: «من اصلا با فردید ارتباطی نداشته ام و چندان او را نمی شناسم.» نسبت آیت الله مصباح با دولت جدید روشن بود اما گویا تقدیر آن بود که فردید با آن زبان و نظریات ثقیل و دیریاب در عالم اندیشه، بیشتر در معرض تعرض هایی سیاسی واقع شود و باز مانند هميشه ما کمتر –چرا نگویم اصلا- نقدی درباره نظام تفکرش رویت نکنیم. اما شاگردان فردید هم که بیشتر از همه به مقاله ی آشوری در سال گذشته معترض بودند، آرام آرام واکنش نشان دادند. در این حین و بین از جمله کسانی که به دفاع از فردید بر می خیزد، دکتر مهدی صادقی است. او که فرزند مرحوم خلخالی است و سال ها در آلمان فلسفه خوانده است، در مقاله "فقر فلسفه و فلسفهی فقر" درباره رابطه خلخالی و فردید می گوید: "البته ملاقاتهايي بين ابوي و فرديد صورت گرفت و بعضا در سالهاي 50 به بعد انديشه هاي فرديد و هايدگر با ابوي مورد بحث واقع مي شد." بعدها سروش این جمله را به عنوان تایید خود تلقی می کند.

سرنوشت مشابه استاد و شاگردان

شاید هیچ استاد فلسفه ای در دورهی معاصر ما، شاگردانی تا این حد وفادار به خود نداشته و به همین واسطه شاگردان نیز همواره در معرض اتهاماتی بوده اند. رضا داوری اردکانی را برجسته ترین شاگرد فردید می دانند، چنانکه خودش در جایی گفته بود: «بيشتر از هر شاگرد ديگري به دكتر فرديد احترام مي كردم و احترام مي كنم.» او بارها از سوی برخی نشریات در سال های دولت محمد خاتمی، با القابی چون "فیلسوف حکومتی"، "نظریه پرداز فاشیسم" و در مهربانانهترین حالت، "پست مدرن معنوی" متهم شده بود.

او سال گذشته بیشتر به میدان دفاع از استادش پاگذاشت. در مراسمی که سال گذشته به مناسبت سالگرد وفات مرحوم فردید توسط خانه فلسفه ی تهران برگزار گردید، رضا داوری از نسبت فردید با سیاست سخن گفت و در میان سخنانش، بی آنکه نامی بیاورد عبدالکریم سروش، داریوش آشوری و عبدالله نصری را مورد نقد قرار داد. عبدالله نصری چندی پیش در جلسه ای، برای نقد نظریات فردید، نقد نظریات داوری اردکانی را کافی دانسته و به آن استناد کرده بود. داوری اردکانی می گوید: «همكاري در جايي مي خواست درباره غربزدگي دكتر فرديد صحبت كند، اما چون نوشته اي از دكتر فرديد نداشت، گفت من نوشته هايي از داوري مي آورم، زيرا مي خواهم مستند حرف زده باشم! آیا در فلسفه وكالت وجود دارد؟ در فلسفه كسي وكيل و وصي ديگري است؟ آيا در فلسفه كسي عيناً حرف هاي استادش را بيان مي كند؟ و هر چه شاگرد گفت به پاي استاد نوشته می شود؟ من از جانب كسي حرف نمي زنم، از خودم مي گويم.»

در پاسخ به سروش آشوری

داوری اردکانی که احساس می کرد هرچه از فوت فردید می گذرد، بر قطر پرونده نزاع با او افزوده می شد، دیگر منتقدان این سال ها را نیز مورد خطاب قرار داد. رضا داوری هم در جملاتی که علاوه بر آشوری، ظاهرا سروش را نیز مورد عتاب قرار می دهد، گفت: «اگر آن روز بيانات ايشان گوش دادني بود و حالا درك كرديد كه آن سخنان به چيزي نمي ارزد، بايد اعتراف كنيد كه آن روزگار نمي فهميدید. اصلاً چرا اسم مجلس را «فرديديه» نام گذاشته بودند؟ كساني كه در آن مجلس حاضر شده و سراپا گوش بودند؛ آن روز مي فهميدند كه از اين سياست و فلسفه، فاشيسم بيرون مي آيد؟ نازيسم مي آيد؟ اگر مي فهميدند چرا حاضر مي شدند و اگر نمي فهميدند يك كلمه اعتراف! بگويند ما اشتباه كرديم و ما فلسفه نمي فهميديم... اينكه گروه فرديدي و هايدگري وجود دارد يك وهم است. بگوئيد اين گروه كجاست؟ چه مي كند؟ از اين اتهام چه بهره سياسي عايدتان مي شود؟» اگرچه عبدالکریم سروش هیچگاه در جلسات فردیدیه شرکت نداشته اما اتهام فاشیسم را او اولین بار به فردید نسبت داده است.

داوری درباره فردید می گوید: «كسي كه گفته مي شود 30 سال در جمهوري اسلامي حكومت را تعيين مي كرد؛ نمايندگان و شاگردانش زمام امور مملكت را تا چند سال در دست داشتند. متأسفانه اينجا از رجال حكومتي خبري نيست. من هم كه اينجا حاضرم فقط يك معلم پير فلسفه هستم. آنهايي كه به او ارادت دارند در سياست ايران چندان نفوذي ندارند. ممكن است در مراكز درجه 2 و 3 كارهايي داشته باشند... ما از تلورانس دم مي زنيم در حالي كه اگر كسي مخالف ما حرف بزند فاشيست است. اگر كسي آنچه كه ما بگوئيم تفسير نكند اگر استاد فلسفه هم باشد باز نزد ما فيلسوف نيست. اگر دكتر فرديد يك كلمه غربزدگي را گفته بود، با توصيفي كه ايشان داد جريان تازه اي شكل گرفت.»

بعدها در تابستان 85 نیز عبدالكريم سروش در سخنانی که ظاهرا روزنامه شرق خود را متولی و مسئول انتشار آنها می دانست، تعریض های دیگری به مرحوم فردید داشت. بعنوان نمونه "پدر خوانده اصلاحات نیستم"(29/5/1385) و نیز "علل ناکامی تاریخی مسلمین" که در شماره سوم ماهنامه آئین هم منتشر شد.

این داستان فعلا همیشگی است!

حقیقتا هر شاهد منصفی می پذیرد که هنوز که هنوز است هیچ جریان سیاسی گسترده ای که نمایندگی فکر فردید را به عهده داشته باشد به میدان نیامده! پس نامربوط است که او را نقد سیاسی کنیم. این نقدها؛ بگذارید واژه نقد را کنار بگذاریم! این سخنان؛ یعنی همین دشنام گویی ها، مشتی عقده گشایی و هرزه درایی است که هیچکس نمی پذیرد.

در این میان عبدالکریم سروش به تعبیر رسای یک وبلاگ نویس ناشناس گویا به «فوبیای فردید» دچار شده و به نظر می رسد دائما سعی می کند همه مسائل فکری و سیاسی ایران را به دکتر فردید ختم کند. گویا همه جا و همه زمان او را در تعقیب خود حس می کند و باید به نوعی او را پس بزند! هایدگری خواندن فردید هم سخن سنجیده ای نیست؛ همانگونه که پوپری خواندن سروش. فرديد اگر از پايگاه انتساب به پوپر، سروش را نقد مي نمود، همواره نقدهايش را نيز به مباني اومانيستي او و سرانجام فلسفه ي علم او بيان مي داشت. این دعوا خیلی کهنه و نخ نما شده! آمدن سروش یک برکت داشت و آن توجه بیشتر به چارچوب نظری کلام جدید در حوزه های علمیه ایران بود. پس بسیاری بزرگان آمدند و آنقدر کتاب و مقاله در استخراج التقاطات و مغالطات عبدالکریم سروش و حامد ابوزید و جان هیک نگاشتند که باز هر منصفی که آن آثار را خوانده باشد می تواند دوران سروش را پایان یافته تلقی کند؛ لکن اشعار و متون ادبی او را بخواند و لذت ببرد! به بزرگان باید توصیه کرد که این ماجرا اصلا جدی نیست! لطفا به حال مسئله فقر نظری اداره ی انقلاب فکری کنید؛ از اقتصاد غیر اسلامی گرفته تا فرهنگ بحرانی و غربزده. "قتلگاه انقلاب" در میدانی است که رهبری نشان داد! و این خلاها را همان اوان انقلاب فردید به صرافت دیده بود و گفته بود.

به هر روی اختلاف نظری سید احمد فردید با بسیاری از زندگان! آن اندازه همه‌جانبه و مبنایی است که پیش بینی نمی شود ماجرای این نزاع ابدی با زنده و مُرده‌ی او، به این زودی ها ختم شود و ماجرا را بايد به آيندگان سپرد؛ همانگونه که خودش جایی گفته بود: «زود آمده‌ام، فلسفه من تعلق به پس فردا دارد!... افق من انقلاب جهاني است و مهدي موعود... علم‌الاسماء تاريخي من مستلزم اين است كه برسم به ولايت فقيه... اما "انتظار" چيست؟ انتظار بازگشت خدای لطف در تاريخ» الفاتحه!



-