هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
پنجشنبه، 19 تير 1404
ساعت 22:06
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

دوشنبه 23 مهر 1397 ساعت 15:14
دوشنبه 23 مهر 1397 14:56 ساعت
2018-10-15 15:14:11
شناسه خبر : 295388
علیرضا مختارپور

رمانِ شب و قلندر

علیرضا مختار پور 
دبیر کل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور
 
 رمان‌های تاریخی که معمولا با اشاره یا استناد به حوادث تاریخی مقطعی از روزگار گذشته یا معاصر هر ملتی خلق می‌شوند غالبا مورد استقبال و توجه خاص مخاطبان قرار گرفته اند. خانم منیژه آرمین که تحصیلکرده مشاوره و نیز مجسمه سازی است و علاوه بر فعالیتهای هنری ،نویسندهٔ آثار متعددی از جمله ای کاش گل سرخ نبود، بوی خاک ،و ... می باشد.
 
رمان " شب و قلندر" از آثار خواندنی این نویسنده ارزشمند است که به دوران مشروطه ( اواخر قاجار) مربوط می شود. این رمان بخش اول از چهارگانه‌ای است. بخش دوم آن با نام " شباويز" تا اوایل سلطنت پهلوی اول و بخش سوم با نام " ۱۶ سال" مربوط به دوران رضا‌خان (پهلوی اول) منتشر شده و جلد چهارم آن با نام " کوروش آسوده بخواب" مربوط به دوران پهلوی دوم در دست تالیف می باشد.
 
رمان شب و قلندر حکایت شیفتگی افراسیاب رئیس راهزنان سرخ کوه به زنی است که به ناگاه از تصویر قالیچه قدیمی و سحرآمیز بیرون می آید و سخنان او افراسیاب را از راهزنی به حیرانی و گوشه‌نشینی می‌کشاند و در این گفتگو با نقش قالیچه به دوران کودکی‌اش سفر می‌کند و سپس در حال و هوایی ممزوج از واقعیت و افسانه شخصیت او دچار تحول و تغییر شده و مسیر تازه‌ای را در زندگی پیش می‌گیرد.
 
بخشی از این کتاب :
{چشمهای زن، زیر پیشانی‌بند مرواریدنشان، که تا ابروان سیاه پیوسته‌اش می رسید، پر رمز و راز به‌نظر می‌آمد. در نگاهش رازی بود که هر دم به رنگی در می‌آمد. گاه شراره‌های کینه و انتقام از آن زبانه می‌کشید و زمانی سرشار از محبت بود. افراسیاب، دلش خواست گل سرخی به او بدهد. شنیده‌بود گل سرخ نشانهٔ عشق و دلدادگی است. این را از بابا شمس‌الدين شنیده‌بود. اگر او زنده بود، حتماً از این ماجرا سر در‌می‌آورد؛ از این زخم کهنه که همیشه در قلب او بوده..
 
افراسیاب با خود گفت: چرا من؟! چرا من اولین نفری باشم که پیمان رفیقان شکسته‌ام؟ اگر بمیرم بهتر است تا این راز را فاش کنم. اگر آنها بدانند، دیگر حرمتی در میانشان نخواهم داشت.» و چهرهٔ یکایک مردانی را در نظر آورد که هم‌پیمان شده‌بودند تا هیچ زنی را به حلقهٔ مودّت خویش راه ندهند؛ مردانی که همانند او کینه‌های بزرگ جای هر محبتی را در قلبشان پر کرده بود! چگونه می‌توانست اعتراف کند که حلقه را شکسته و به راهِ دل رفته؟
 
صدا همچنان می‌آمد و او را به یاد لالایی مادر می‌انداخت؛ یاد کودکی فراموش‌شده‌اش. از کودکی برایش چه مانده‌بود جز خاطره‌ای و نامی.
تصویر مادر روز به روز کمرنگ‌تر می‌شد تا این زن آمد و با نگاه آشنایش، که پرتوی سحرآمیز داشت، تصویر مادر را برای او زنده کرد.}
 

آلبوم تصاویر



-