سایت طرح ولایت: فرايند سكولاريزيشن در طول قرن ها توانست حضور خدا را از تمامى زمينه هاى مرتبط با زندگى انسان ها حذف كند يا به حاشيه براند تا فرهنگى رقم بخورد كه در آن، هدف از معيشت هر فردى در عالم، توجه تام به بهره ورى و جلب لذت حداكثرى از دنيا قلمداد شود. در سبكِ زندگى برآمده از نگرش سكولار، انسان ها با نوعى خودمختارى و استقلال در برابر ماوراءالطبيعه، ديگر حاضر نيستند مفاهيم دينى براى آنها راه و رسم زندگى را ترسيم كنند، بلكه سعادت انسانى در لذت، قدرت و ثروت اين جهانى خلاصه مى شود.
سكولاريسم، با گذر از مرحله نظريه پردازى هاى علمى، به مهم ترين، قديمى ترين و مستحكم ترين پايگاه زندگى بشر، يعنى خانواده، برخورد كرد كه تقابل اين دو ـ به عنوان دو رقيبِ تعين بخش در حيات انسانى ـ آوردگاه تزاحماتى گرديد كه در آن بنيان هاى خانواده دستخوش تغييرات بنيادى شد. سكولاريسم كه فردگرايىِ لذت گرايانه را تبليغ مى كرد، در برابر خانواده اى ايستاد كه از مهم ترين اركانش محبت، گذشت و فداكارى بود و در آن، اعضا علاوه بر تأمين منافع شخصى، مى تواند باعث تكامل دنيايى و آخرتى يكديگر باشند.
اهميت و ضرورت اين تحقيق از آنجاست كه به نظر مى رسد چنانچه انسان ها سر تسليم در برابر اعتقاد به وجود خداى مشرِّع فرود نياورند ـ صرف نظر از اثرات سوء آخرتى ـ در همين دنيا نيز با زيان هاى بزرگى مواجه خواهند شد؛ كه كاهش جمعيت يكى از اين اثرات است. ازاين رو، با فرض اينكه خانواده تنها مرجع اصيل توليدمثل و ازدياد نسل بشر است، مهم ترين كار اين تحقيق اين است كه نشان دهد چطور اين انديشه توانسته است ادامه حيات بشر را به مخاطره بيندازد.
جنبه نوآورى اين تحقيق در به دست آوردن ثمرات عينى و عملى ايدئولوژى سكولاريسم و يافتن و تحليل اثرى است كه مى تواند مهم ترين عرصه زندگى بشر يعنى خانواده را با خطر انقراض مواجه سازد. بسيارى از تحقيقات انجام شده در موضوع سكولاريسم در بعد علمى و نظرى و عموما با سبقه بحث هاى سياسى است و بر فرض صحت فهم آنها از اين جريان، از تأثيرات عملى اين انديشه غافل شده اند.
بنابراين، لازم است به دو سؤال اصلى پاسخ داده شود: اول اينكه دقيقا سكولاريسم و سكولاريزيشن خانواده به چه معناست و دوم اينكه چگونه سكولاريزيشن خانواده مى تواند با اخلال در روند طبيعى خانواده باعث كاهش توليدمثل انسان ها شود.
1. تعريف سكولاريسم
معانى متنوعى براى واژه «سكولاريسم» وجود دارد؛ غيردين گرايى، نادينى گرى، جداشدن دين از دنيا، دنيويت (بريجانيان، 1371، ج 2، ص 780)، اعتقاد به اصالت امور دنيوى (بابايى، 1374، ص 361) و دنياپرستى (جمعى از پژوهشگران، بى تا، ص 521). سكولاريسم از واژه «seculum» و به معناى گيتى و دنياست (اعوانى، 1375).
براى روشن شدن تعريف واژه مذكور، در ذيل، به تعاريف برخى ديگر از پژوهشگران معاصر اشاره مى گردد:
سكولاريسم دكترينى است كه همه ملاحظات ناشى از ايمان به خدا يا ايمان به آخرت بر مبناى اين ديدگاه، بايستى كاملاً سكولار باشد، حتى آموزش و پرورش يا تحصيلات عمومى مردم كه طى آن اخلاقيات صرفا بر مراعات رفاه انسان در زندگى حاضر بنا گذارده مى شود (Murry, 1993, v. 9, p.366).
سروش پس از بررسى معانى گوناگون، به تعريفى از سكولاريسم دست مى يازد كه عبارت است از: «توجه كردن به عالم ماده و چشم برگرفتن از مراتب ديگر وجود؛ مراتبى كه وراى اين حيات تنگ مادى قرار دارد، و اين چشم برگرفتن در دو جا تحقق پيدا مى كند: يكى در انديشه هاى ما و ديگرى در انگيزه هاى ما. سكولاريسم در انديشه؛ يعنى انسان دانسته هاى خود را منحصر مى كند به آنچه در اين عالم ماده مى شود ديد و خواند. از آن طرف، انگيزه هاى ما هم اگر سكولار بشود بدين معناست كه انسان فقط براى همين حيات و همين معيشت دنيوى تلاش كند و كوشش خود را معطوف به اين امر بكند؛ به چيز ديگر نينديشد و براى ديگرى كار نكند، و حساب ديگرى در زندگى و عمل و ذهن خويش براى هيچ چيز باز نكند» (سروش، 1376، ص 79). اصطلاح سكولاريسم بر هر آن چيزى كه غيرمذهبى است دلالت مى كند (Esposito, 2004, v.4, p.20).
سكولاريسم در يك معناى گسترده، نوعى دين قلمداد شده (Mcdonld, 1967, v.13, p.36) كه هم تبيين كننده جهان است و هم تعيين كننده ارزش ها (مشكى، 1388، ص 51). نوعى شيوه و تفسير زندگى است كه اشيا و موجودات را در يك نظم طبيعى مى بيند و براى خدا يا موجودات روحانى هيچ گونه ارزشى در زندگى قايل نيست (همتى، 1385، ص 104).
با توجه بررسى ساير منابع، تعريف ويلسون تعريف جامع و مانعى است كه مى تواند همه تعاريف صحيح را شامل شود و از تعاريف ناقص و انحرافى به دور باشد. وى در تعريف سكولاريسم مى گويد: «سكولاريسم يك ايدئولوژى است كه قايلان و مبلغانش آگاهانه همه اشكال اعتقاد به امور و مفاهيم ماوراءالطبيعى و وسايط و كاركردهاى مختص به آن را طرد و تخطئه مى كنند و از اصول غيردينى و ضددينى به عنوان مبناى اخلاق شخصى و سازمان اجتماعى حمايت مى كنند» (Bryan, 1987, v.13, p.159).
البته بايد توجه داشت كه طرد ماوراءالطبيعه در حال افراطى به ردّ و انكار آن ختم مى شود و در حالت حداقلى منجر به غفلت و فراموشى نسبت به ماورا مى گردد. ثمره اين تفكر، انديشه و انگيزه غافلانه نسبت به حيثيات غيرمادى عالم وجود است كه براى انسان معيشتى مبتنى بر زندگى در اين دنيا مى سازد كه در آن جايى براى دين وحيانى وجود ندارد. بنابراين، بسيارى از تعاريف ديگر مى توانند لازمه تعريف سكولاريسم باشند.
2. سكولاريزاسيون خانواده
سكولاريسم اولين ايدئولوژى مؤثر در فروپاشى خانواده دانسته شده است (گاردنر، 1386، ص 115). همان گونه كه ويتز (Poal Vitz) غلبه سكولاريسم را مانع جدى بر سر راه تحقق پيشنهادهاى حمايت از خانواده مى شمارد (ويتز، 1383 الف).
مهم ترين تأثيرى را كه سكولاريسم در خانواده مى گذارد بايد با عنوان كلى «كاهش دلدادگى به شناخت دين و كاهلى در سرسپردگى به دستورات دينى» يافت (هاشمى، 1390، ص 51). ازاين رو، سكولاريسم در اجتماعات متكى به ارزش هاى الهى به دين و مرامى در خانواده تن درمى دهد كه صرفا اهداف سكولاريسم را تأمين نمايد؛ دينى كه بايد دنياى انسان ها را آباد كند، به مرجعيتِ علمِ مدرن احترام بگذارد، تكثرگرايى دينى را بپذيرد و به حقوقى كه به عنوان حقوق بشر و دموكراسى اعلام مى شود گردن نهد.
سكولاريسم براى رسيدن به منافع خود، دست از هر ارزشى كه دنياى مادى انسان ها را بى ارزش و بى اهميت جلوه مى دهد، برمى كشد. ازاين رو، بر انسان سكولار لازم است جهانِ مادى را به بهترين نحو درك كند و آباد سازد و لذت ببرد؛ هرچه بيشتر و هرچه بهتر. بنابراين، بايد تمام قداست ها زدوده شده و به جاى تمامى ارزش هاى ماوراى طبيعى، عقل مادى نگر انسانى حاكم شود كه متمركز بر بهره ورى تام از دنياى پيرامون خود است. سكولاريسم براى تحقق اين آرمان در نهاد خانواده، در پى استقلال بخشيدن به عقل محض و محور قرار دادن آن در تمامى تصميم گيرى هاست تا دين و اخلاق مبتنى بر دين، تضعيف و در نهايت ويران گردد. اين روند را سكولاريزاسيون خانواده نام مى دهيم كه در آن، فرايند عينى سكولارشدن در حيطه خانواده، با نقصان و زوال فعاليت ها، باورها و روش هاى الهى محقق مى شود. سكولاريزاسيون خانواده در حالت افراطى و الحادى خودش، ضمن طرد تمام اَشكال اعتقاد به امور ماوراى طبيعت، از تمام اصول غيردينى و ضددينى در خانواده حمايت مى كند. در حالت كمتر فعال و معتدل، اجازه تبليغ و تشويق و عمل به آموزه هاى ماوراى طبيعى در خانواده را نمى دهد. با توجه به مطالب فوق، مقصود از خانواده سكولار، خانواده اى است كه در آن فرايند سكولاريزاسيون عينيت پيدا كرده و يا در حال عينيت يافتن است (البته توجه اين نكته لازم است كه اساسا خانواده سكولار به معناى تماميت يافتن سكولاريزيشن در آن نيست).
3. سكولاريزاسيون خانواده و نقش آن در كاهش نرخ جمعيت
در اينجا پنج مؤلفه از مؤلفه هاى سكولاريزاسيون خانواده را كه در طى آن خانواده دچار تغييرات كاركردى مى گردد و نمى تواند رسالت توليد نسل را به خوبى ايفا كند بررسى مى كنيم. پرواضح است كه همگى اين مؤلفه ها باعث نقصان در كاركرد توليدمثل در خانواده مى شود و اين نقصان لازمه اى مهم تر از كاهش نرخ جمعيت ندارد.
1ـ3. شهرنشينى سكولارمآبانه و كاهش نرخ جمعيت: سكولاريسم با دادن اهميت فوق العاده به عقلانيت محض و بالتبع حيات اين جهانى، تلاش براى ساختن دنياى آبادى كه در آن رفاه مادى انسان ها رقم مى خورد را از اولويت هاى زندگى بشر قرار داده است. براى رسيدن به زندگى راحت تر، شهر، مظهر عقلانى زيستن و مركز اقتصاد پولى گرديد (فراهانى، 1389، ص 9). انسان ها ناگزير براى داشتن جامعه و خانواده اى نو و زندگى مدرن و يافتن زيبايى ها و لذت هاى بيشتر، ترجيح مى دهند به شهرها مهاجرت كنند. آمار طلاق به علت گسيخته شدن پيوندها و سنت ها در ميان شهرنشينان بسيار بيشتر از روستاييان است (نيازى و صديقى ارفعى، 1390، ص 98). از سويى ديگر، در فرايند شهرنشينى ترجيح دادن و يا اكتفا كردن به زندگى در خانه هاى كوچك مثل آپارتمان، موجب شرايطى خاص مى شود. ازجمله اينكه به علت محدوديت مكان، جز خانواده هسته اى، ساير اقسام خانواده ها نمى توانند در آنجا زندگى كنند. بنابراين، از ميان رفتن تدريجى خانواده هاى بزرگ و كاهش اعضاى خانواده، كه به عنوان يكى از عناصر مشخصه روزگار ما شناخته مى شود، حاصل مقتضيات زندگى شهرى است (ساروخانى، 1370، ص 109). بنابراين، با لحاظ رشد طلاق و كوچك شدن خانواده در شهرنشينى كه از الزامات زندگى سكولار است، سكولاريسم را در كاهش جمعيت مؤثر مى دانيم.
2ـ3. تشويق به تجرّد و كاهش نرخ جمعيت: سكولاريسم، با تشويق به مجرد ماندن و ارضاى جنسى بدون داشتن خانواده و مشكل جلوه دادن تشكيل خانواده، جبهه جديدى را در مقابل خانواده گشوده است؛ چون آزادى و خوشى بى قيد و شرط و ارضاى بى دغدغه، بدون محدوديت و مسئوليتِ شهوت ها، يكى از رهنمون هاى نگرش سكولار به زندگى است. ازاين رو، سرسپردگى به خانواده، به نوعى عدم تمكين در برابر اهداف سكولاريسم است. در جوامع سكولار ـ با اينكه از لحاظ سنتى فرزنددارى يكى از مهم ترين وظايف و يكى از بزرگ ترين منابع رضايتش از زندگى كردن است ـ اين باور رشد كرده است كه زن نيازى به فرزند ندارد (اينگلهارت، 1382، ص 224).
با گسترش جهان بينى سكولار در جوامع، آزادى وسيع روابط جنسى ميان زن و مرد پديد آمد. اين آزادى روابط جنسى نوعى روابط بين مرد و زن را رقم مى زد كه به آن هم خانگى يا زندگى مشترك يك زن با يك مرد بدون ازدواج مى گويند. البته گاهى نيز ثمره فرايند تجرّد با خودارضايى و همجنس گرايى نمايان و حتى توصيه مى شود، كه اين دو را بايد از مهم ترين دلايل متهم دانستن سكولاريزيشن خانواده در توقف رشد جمعيت قلمداد كرد. در هم خانگى كه شبه شكلى از خانواده معرفى شده است، زوجين بدون اينكه ازدواج كرده باشد، با هم زندگى مى كنند و رابطه جنسى دارند كه به يمن سيطره بى خدايى بر جوامع غربى، به صورت هنجار درآمده است و صورت هاى عينى آن را در كشورهاى غربى مى توان ديد. در بريتانيا تعداد زنان و مردان ازدواج نكرده كه خانه مشتركى دارند در سال 1970 رشد 300 درصدى را نشان داده است (گيدنز، 1373، ص 441). با اين حال، احتمال طلاق اين گونه زوج ها كه پيش از ازدواج مدتى را با هم زندگى كرده اند، بيش از آنانى است كه قبل از ازدواج با هم زندگى نكرده اند (ويتز، 1383 ب).
طبق آمارها، در سال 1960 در آمريكا 439000 نفر زندگى مشترك بدون ازدواج داشته اند و با گسترش نگرش سكولار در سال 1998 اين رقم به 4236000 رسيد و با رشد روى گردانى از تشكيل خانواده، طبيعتا بايد دست كم انتظار كندى رشد جمعيت را داشت. در انگلستان تقريبا 30 درصد از زنان غيرشوهردار واقع در سنين 20 تا 39 سالگى به هم خانگى رو آورده اند. البته توجه به اين نكته ضرورى است كه نگرش سكولار كه بر مبناى فردگرايى و لذت طلبى استوار است، هرگز تمايلى به صاحب فرزندشدن به خاطر ايجاد محدوديت و تكاليف حاصل از آن ندارد، آن هم در شرايطى كه پدر يا مادرى نيز در قالب خانواده وجود نداشته باشد.
3ـ3. طلاق و كاهش نرخ جمعيت: با توجه به اهرم فردگرايى لذت گرايانه حاكم بر تفكر سكولاريسم، والدين جدا از هم، مطلقه ها و خانواده هاى ازهم پاشيده غيرسنتى بهترين نمونه هاى خانواده سكولار هستند. اين خانواده ها، خروجى منطقى و اجتناب ناپذير سكولاريزاسيون به شمار مى روند (ويتز، 1383 الف). سكولاريسم توانسته است اين عقيده را در خانواده ها نهادينه كند كه خوشى و لذت، مقدم بر استوارى و نگهدارى كانون خانوادگى است و همه چيز بايد فداى لذت فردى بشود، حتى اگر آن لذت آنى و زودگذر باشد. علت اين قاطع گويى اين است كه سكولاريسم توانست با معيار پرقدرت زندگى براى لذت بيشتر بى ميلى به تحمل ناسازگارى هاى ديرين وهوس براى درك كامجويى هاى جديد را بالا ببرد. ازاين رو، طلاق بزرگ ترين ناهنجارى است كه سكولاريسم به خانواده ها مى قبولاند؛ چراكه افزايش طلاق ها در خانواده هاى ديرينه پيوند، توجيه ناسازگار شدن زوجين را ـ كه در مورد جوانان نوپيوند عرضه مى كردند ـ بى معنا كرده است (مطهرى، 1378، ج 19، ص 245).
ويتز مى گويد: «سكولاريسم همان طور كه گسترش يافت، به همراه خود بحران مفاهيم و سپس خانواده را خلق كرد... از زمانى كه جهان بينى سكولاريسم فراگير شده است، ديگر دليلى براى پذيرش محدوديت هاى ازدواج و تن دادن به مسئوليت هاى پدر و يا مادرشدن باقى نمى ماند» (ويتز، 1383 الف).
اين بيان ويتز علتِ بالادستى ريشه يابى اى است كه ساروخانى به آن دست يازيده است: «عميق ترين علل طلاق، پيدايى بحران در ارزش هاست؛ هنگامى كه انسان ها صرفا به تمتع مى انديشند و فقط مصالح خويشتن را در نظر مى آورند... آنجاكه همه چيز در چهارچوب امور مادى، ملموس، و حتى جسمانى خلاصه مى شود» (ساروخانى، 1372، ص 80).
به بيان قدسى: «هرچه سكولاريسم در اعتقادات افراد بيشتر گسترش مى يابد، به سبب كاهش قبح و ناپسندى طلاق كه در مذاهب بر آن تأكيد شده است، طلاق در بين آنها افزايش مى يابد» (قدسى، 1390).
اينگلهارت با تحليل آمارهاى اخذشده، معتقد است: جوامع اروپايى شاهد كاهش 19 تولد در هر هزار نفر جمعيت در سال 1960 به كمتر از 12 نفر در هر هزار نفر در سال 1985 بوده اند. با اين حال، نسبت روابط جنسى نامشروع در كل جامعه اروپايى در همين دوره 250 درصد افزايش يافته و طلاق در همه كشورها ـ بجز ايرلند كه ممنوع است ـ 400 درصد رشد يافته است. وى نتيجه مى گيرد كه هنجارها و ضوابط مربوط به مذهب و حرمت خانواده سست گرديده است (اينگلهارت، 1382، ص 228ـ230).
در كشورهايى مانند ايران زنانى كه چه بسا تا ديروز در زير سايه آموزه هاى وحيانى، حاضر مى شدند مشكلات و يكنواختى كسل كننده زندگى را با سعه صدر بپذيرند، امروزه ـ با تصور داشتن مزايايى همچون مهريه ـ مى كوشند به يكنواختى زندگى خاتمه دهند و با داشتن ثروت ناشى از جداشدن كه در سايه اشتغال يا گرفتن حق و حقوق خود ـ مثل مهريه ـ رقم مى خورد، شرايط جديد و متنوعى را براى خود ايجاد كنند.
از سويى ديگر، در خانواده هايى كه با انگيزه هاى سكولارى تشكيل مى شوند، چون به ازدواج تنها از نظر كامجويى و فردمحورى مى انديشند، پيوندهاى زناشويى هرچه زودتر تجديد و تبديل مى شود تا لذت بيشترى به كام زن و مرد بريزد و طبعا وجود فرزند مانع تحقق اين هدف است و اين همان كاهش نرخ جمعيت است. هرقدر لذت خواهى سكولار رشد كند، خانواده ها سست تر و انگيزه ها براى جدايى بيشتر مى شوند. با حذف اهرم هاى فداكارى، ايثار، صبر، از خودگذشتگى ـ كه در فرامين وحيانى بسيار مورد تأكيدند ـ افراد با محوريت خودپرستى و فرديت، به دنبال يافتن راه هايى هستند كه هرچه بيشتر و بهتر كام خود را شيرين كنند. هوسِ يافتن همسرى جديد و هرچند موقتى، جوان و ثروتمند ـ و ترجيحا با تحصيلات ـ براى زوجين لذت طلب، انگيزه اى است تام براى جدايى.
گيدنز در مورد علل گسترش طلاق در خانواده ها مى گويد: به طور كلى، رفاه بيشتر به اين معناست كه در صورت نارضايتى از زناشويى، مى توان خانه جداگانه تشكيل داد و اين امر امروزه آسان تر از گذشته ممكن است. وى از ديگر عوامل طلاق را جست وجوى افراد در يافتن رابطه اى ثمربخش و ارضاكننده در پسِ اطلاق مى داند تا زن و شوهر بدون مواجه شدن با محروميت اجتماعى، به يك رابطه غيررضايت بخش پايان دهند (گيدنز، 1373، ص 427ـ428). ولى دست كم از لحاظ آمارى، ميزان طلاق در ازدواج هاى دوم بالاتر از ميزان طلاق در ازدواج هاى اول است؛ چراكه ممكن است اينها در ازدواج هاى بعدى انتظارات بالاترى از ازدواج داشته باشند. ازاين رو، ممكن است، آمادگى بيشترى براى برهم زدن ازدواج هاى جديد داشته باشند (همان، ص 433).
از سويى ديگر، طبق آمارهاى اقتباس شده از مردان و زنان جداشده از هم، 68 درصد اظهار كرده اند در اثر طلاق بيمار و رنجور شده اند، 60 درصد دچار اضطراب دايمى، 82 درصد داراى احساس گناه و 62 درصد مبتلا به پريشانى اند. اين عده پس از طلاق، دچار خستگى و كاهش كمّيت و كيفيت در شغل، بى علاقه شدن به آن، بى اعتمادى به ديگران، دلتنگى و بى حوصله شدن در تربيت و نگهدارى فرزندان، ستيزه جو شدن، تمايل براى خودكشى و... شده اند (فرجاد، 1372، ص 340ـ342). البته هويداست كه تمامى اين موارد با عدم تمايل به فرزند بيشتر و كاهش جميت به طور مستقيم در ارتباط است.
در جوامعى كه هنوز پيوندهاى خانوادگى مستحكم است، تبليغات سكولاريسم بر روى طلاق متمركز است؛ با اين شعار كه با طلاق خويشتن را آزاد كنيد! بروس كوئن مى گويد: اين يك واقعيت است كه گسست پيوند زناشويى ننگ محسوب نمى شود و اين وضعيت از تغيير ارزش هاى ما سرچشمه مى گيرد (كوئن، 1370، ص 133).
با استقبال از اين شعار در تجربه آمريكايى ـ جايى كه طلاق گرفتن از تاكسى گرفتن نيز آسان تر شده ـ اين شعار به غير از آزادشدن از مسئوليت خانواده، شرايط ديگرى را با خود به همراه آورد؛ زنان مطلقه آمريكايى خرسند نيستند. اين ناكامى را مى توان از مراجعات روزافزون اين زنان به روان كاوان و يا پناه بردن آنها به الكل يا افزايش سطح خودكشى در ميان آنها يافت. از هر 4 زن مطلقه آمريكايى، يكى الكلى مى شود و ميزان خودكشى در ميان آنها، سه برابر زنان شوهردار است (مطهرى، 1378، ج 19، ص 245). بنابراين، خودكشى كه ريشه در ناهنجارى هاى خانوادگى منشعب از سكولاريسم دارد، خود از علايم تحديد نسل ها خواهد بود.
سكولاريسم با محوريت لذت در زندگى و دوركردن هرگونه ناراحتى و تلاش براى كسب منفعت بيشتر، آستانه تحمل زوجين را پايين مى آورد؛ چراكه زمانى كه زندگى بر اساس ماديات است، نبايد مشكلات سخت وجود داشته باشد و اين خوى فرار از مشكلات، كه از لوازم نگرش سكولار است، باعث افزايش ميزان طلاق مى شود. گسترش طلاق يا استنكاف از ازدواج، رابطه مستقيم و طرفينى با گسترش فحشا دارد. از طرفى، خودِ تشكيل خانواده، ملازم با تقبل بسيارى از وظايف و مسئوليت هاست و در مقابل، انسان سكولار بايد به دنبال حقوق خويش باشد نه انجام وظايف و مسئوليت ها؛ بنابراين، به ارضاى جنسى خويش متمايل مى شود كه اين ارضاها عموما براى كسب لذت جنسى است نه توليدمثل دست و پا گير و پرمسئوليت و پر هزينه.
بدين ترتيب، در نيمه دوم قرن بيستم با رواج سكولاريسم و نفى سيطره خدا از جوامع، خانواده تك سرپرست گسترش يافت؛ به گونه اى كه در سال 1967 كمتر از 4 ميليون خانواده آمريكايى تك سرپرست وجود داشت. اما اين رقم در 1991 به 10 ميليون خانوار رسيد. در انگلستان نيز در سال 1971 حدود 570 هزار خانواده تك سرپرست وجود داشت، اما در سال 1996 اين رقم به حدود يك ميليون و ششصد هزار خانوار افزايش يافت (بستان، 1383، ص 59).
فقدان پدر يا مادر ـ كه هريك، ركنى از مديريت خانواده است ـ موجب آسيب هاى جدى روانى و اقتصادى به اعضاى آن خانواده مى شود و اين مشكلات مانع از توليدمثلى است كه خود نيازمند سرمايه گذارى اقتصادى و روانى است. البته اين مشكلات زمانى كه زن، عهده دار سرپرستى باشد، بيشتر است؛ زيرا زنان سرپرست، با مشكلات اشتغال و كمبود درآمد مواجهند. بر حسب برخى آمارها، زنان، سرپرستِ 90 درصد از خانواده هاى تك سرپرست در آمريكا هستند و اين درحالى است كه خانواده هاى تحت سرپرستى زنان، 55 درصد از كل خانواده هاى فقير را تشكيل مى دهد و 23 درصد از كل خانواده هاى آمريكايى داراى فرزند، توسط مادران بدون شوهر اداره مى شوند (همان، ص 60).
بنابراين، سكولاريسم با شيوه هاى گوناگون محبت زن را از دل مرد بيرون مى كشد و چيزهاى ديگرى را جايگزين آن مى كند كه خود موجب ازهم گسيختگى خانواده مى شود و پرواضح است كه پديده طلاق و جدايى مى تواند از مهم ترين عوامل كاهش نرخ جمعيتى محسوب شود.
4ـ3. برهنگى و گسترش فحشا و كاهش نرخ جمعيت: يكى ديگر از اين تأثيرات سكولاريزيشن خانواده، برهنگى اعضاى خانواده است كه با بدحجابى، بى حجابى، بى عفتى و بى بندوبارى تبلور مى يابد. اعضاى خانواده اى كه زير سيطره سكولاريسم اند و در زندگى شان خدا و معاد حضور ندارد و با خودنمايى و جلب توجه ديگران، مى كوشند شهوت ها را به سوى خويش جذب كنند، چه ارزشى مى توانند براى حيا و عفت قايل شوند؟ ازاين رو، به محض آنكه هريك از اعضاى خانواده سكولار بفهمند در بى حيايى چه لذت هاى دنيايى پيدا و پنهانى وجود دارد، هيچ مانعى نمى تواند آنها را از كسب حداكثرى آنها منصرف گرداند و اين خود منجر به پديده اى به نام برهنگى مى شود كه خود به طريق عكس، باعث مى شود عشق و شور و احساسات مرد نسبت به زن كاهش يابد. به همين دليل، ويل دورانت مى گويد: «زنان بى شرم جز در موارد زودگذر، براى مردان جذاب نيستند... مرد جوان به دنبال چشمان پرحياست... عفت، زن را توانا مى سازد كه با جست وجوى بيشتر، عاشق خود را يعنى كسى كه افتخار پدرى فرزندان او را خواهد داشت، برگزيند» (دورانت، 1354، ص 133ـ140).
نگرش سكولار با عنوان آزادى زنان، ايشان را هرچه توانستند برهنه كرده اند، ولى ازآنجاكه مردان در اين مسئله ذينفع ترند، اين مسئله تأثير مستقيمى در تحكيم خانواده دارد؛ چراكه هرقدر زن نسبت به مردان بيرون از حريم خانواده خود، باعفت تر باشد، اين نشان دهنده وفادارى بيشتر زن است. زن به شوهرش نشان مى دهد كه حاضر نيست حتى گوشه اى از جسم خود را در اختيار تمتع غير او قرار دهد و فقط همسر قانونى اوست كه لياقت دارد از وجود او بهره ببرد. زمانى كه زن خود را ـ با نمايان كردن زيبايى هايش ـ در معرض ديد مردان مى گذارد، باعث مى شود التهاب ها و تقاضاهاى جنسى نسبت به او فزونى يابد. ازاين رو، با توجه به اينكه غريزه جنسى، غريزه اى است درياصفت، اين زن با برهنگى، خود را در خيل توجهاتى كه به اين واسطه به او جلب مى شود ـ دست كم به صورت روحى و روانى ـ گرفتار مى كند. به تعبير ديگر، چنين زنى، مشغول توجهات ديگران مى شود و بايد به اتخاذ تدابيرى براى پاسخ گويى به اين توجهات مشغول شود. در چنين شرايطى، اين زن چگونه مى تواند مادرِ خانواده اى سالم ـ كه براساس آرمان هاى اخلاقى و وحيانى شكل مى گيرد ـ شود و با فراهم آوردن محيطى با امنيت اخلاقى ـ تربيتى براى خانواده، وظايف ايمانى و عاطفى خويش را نسبت به همسر و فرزندان خود انجام دهد و چگونه مى خواهد خود را وقف احساسات خانوادگى اش كند؟
با ادامه رويه برهنگى زن، نوعى التذاذجويى جنسى در او ايجاد مى شود كه هرچه بيشتر حريص مى شود تا با خودآرايى و نمايشِ خود، توجه مردان بيشترى را ـ در پوشش مهربانى آنها ـ به خود جلب كند، غافل از اينكه توجه مردان به او همگى زير نقاب شهوت مردان مخفى شده است. اين منش با محدودشدن التذاذ جنسى به محيط خانوادگى ـ در جهت ايجاد وحدت و پيوند بيشتر زوجين ـ ناسازگار است. اين زنان با بدپوشى خود، لاجرم، همسر قانونى خود را به يك رقيب، مزاحم و زندانبان تبديل مى كنند كه او را از لذت زندگى و چشيدن تفاوت ها محروم مى سازد. اين نوع نگاه به همسر، در كوتاه مدت به نوعى دشمنى و نفرت نسبت به او تبديل مى شود.
بر اين اساس، با تقويت انگيزه هاى فردمحورى و لذت جويى از جانب سكولاريسم در خانواده ها، جامعه به فروشگاه ارزان قيمت جنس مؤنث تبديل مى شود تا هر مردى به راحتى بتواند به لذتى از زن نايل آيد. يكى از دلايلى كه امروزه جوان ترها تمايلى به ازدواج نشان نمى دهند، چه بسا همين رويه باشد كه كامجويى ها لزوما در كادر خانواده نمى گنجد (مطهرى، 1353، ص 82ـ90). زمانى كه دختر يا مادر خانواده با به معرضِ نمايش گذاردن خود، صريحا اعلام مى كنند با روى گردانى از حدود الهى، به الگوهاى زيستى سكولاريسم پايبندند تا برايشان لذت دنيا، حرف اول را بزند، ناخودآگاه همفكران خود را به سوى خويش دعوت مى كنند.
با تمكين تعداد بيشترى از خانواده ها از اين مرام سكولارى در خانواده و جوامع، ارتباط انسانى به معاشرت هاى آزاد تبديل مى شود. در اين محيط، ديگر ازدواج، پايان دادن به محروميت ها نيست، بلكه خود آغاز نوعى محدوديتِ التذاذ جنسى است؛ چون پيمان ازدواج، بايد به آزادى جنسى پايان مى داد و طرفين را ملزم به وفادارى مى كرد. زمانى كه در جامعه اى اين گونه خانواده هايى رشد كنند كه ازدواج را مانع و محدودكننده لذت هاى جنسى محسوب كنند، جوانان ترجيح مى دهند تا نيروى جوانى و نشاط دارند از محدوديت ها بگريزند و ازدواج را به زمان سستى موكول، و زن را براى فرزندزادن و خدمتكارى طلب كنند؛ يعنى خانواده اى سست بنيان تشكيل يابد كه هيچ يك از زوجين، ديگرى را عامل سعادت خود نمى داند، بلكه يكديگر را زندانبان خود مى يابند. واضح است روابط خانوادگى در اين خانواده چقدر سرد و غيرقابل اطمينان مى شود. بنابراين، ايجاد پاك ترين و صميمى ترين عواطف زوجين و ايجاد اتحاد كامل و يگانگى در كانون خانواده، زمانى ميسر است كه زوجين از هرگونه استمتاع از غيرهمسر قانونى چشم بپوشند (همان، ص 91)؛ يعنى نه مردان چشم به زن ديگرى داشته باشند و نه زن درصدد تحريك و جلب توجه كسى جز شوهر خود باشد. اساس خانواده زمانى محكم تر مى شود كه دختر خانواده نيز پيش از ازدواج، خود را براى مردان به نمايش نگذارده باشد تا طعم همسر قانونى خود را با تمام وجود بچشد و پس از ازدواج يكديگر را از هرزگى در دوران مجردى، مبرّا بدانند. به اين ترتيب، برهنگى باعث تزلزل خانواده، و تزلزل خانواده باعث ايجاد اثر منفى بر توليدمثل خواهد بود.
برهنگى حتى بر اقتصاد خانواده ها نيز به گونه اى مؤثر است. مردى كه با برهنگى هاى پيرامون خود و پوشش هاى محرّك روبه روست، نمى تواند به اندازه كافى بر فعاليت اقتصادى و حتى علمى متمركز شود تا معيشت خود و خانواده اش را تأمين كند و گاه انگيزه خود را براى خرجى آوردن براى همسر خود از دست مى دهد؛ زيرا خود را در شرايطى مى يابد كه گويا مى تواند با تلاشى كمتر براى معيشتِ همسر قانونى خود، به كامجويى هاى ديگر و چه بسا جديدتر و بهترى دست يابد ـ ازاين رو، مرد خانواده دو راه پيش رو دارد؛ يكى اينكه با كار بيشتر در بيرون منزل، كاستى هاى ناشى از بى انگيزگى و بى تمركزى خود را جبران كند و يا اينكه با فرستادن همسر خود به كار بيرون از منزل، او را شريك در درآمد خانواده كند. در اين راه، گاهى زن با بيرون آمدن از كنج دنج خانه، به ميدان مقابله با اميال مردان هوسران درمى آيد! چنان كه گيدنز بر پايه گزارش هاى شخصى، برآورد كرده است كه در انگلستان از هر ده زن، هفت زن در دوره زندگى شغلى به مدت طولانى دچار آزار جنسى مى گردند (گيدنز، 1373، ص 202).
بنابراين، هر دو اين راه ها هرچند از سر ناچارى انجام مى پذيرد، ولى با حضور كمتر مرد در خانه و يا حضور بيشتر همسرش در بيرون خانه، اوضاع عاطفى و اخلاقى در اين خانه سست تر مى شود. از طرف ديگر، برهنگى هرچند به بهانه كسب آزادى و لذت خودِ زن انجام مى گيرد، باعث تحقير شدن زن مى شود؛ چون درنتيجه، خود را به يك آلتِ دستِ محتاجِ توجه و وسيله اى براى لذت مردان تبديل مى كند. طبيعى است كه از چنين زنى نمى توان توقع داشت كه بتواند سنگينى عاطفى خانواده را به دوش بكشد. بنابراين، با افزايش فشار اقتصادى حاصل از بى بندوبارى و نيز كاهش ارتباط عاطفى در خانواده، سست شدن انگيزه براى ادامه توليدمثل بسيار متوقع است. از سويى ديگر، بيمارى هاى مقاربتى همچون ايدز كه ارمغان فحشاست، خود از موانع توليدمثل خواهد بود و اين بيمارى در اثر سكولاريزاسيون خانواده در حال رشد است. چنان كه سازمان بهداشت جهانى گزارش داد: تا پايان سال 2000 در جهان 26 ميليون مرد و زن و كودك مبتلا به ويروس ايدز بوده اند كه قسمت اعظم مبتلايان را همجنس بازان، تشكيل مى دهند (معظمى،1382،ص 153).
5ـ3. اشتغال زنان و كاهش نرخ جمعيت: اشتغال زنان يكى از عينى ترين تأثيرات انديشه سكولار بر نهاد خانواده است. هرقدر محيط پيرامون خانواده به سمت تثبيت ارزش هاى سكولار و حاكم شدن ارزش هاى مادى ـ مثل راحت طلبى، لذت، كسب پول و كسب جمال و جلال دنيوى ـ برود، گرايش زنان به كار بيرون از منزل بيشتر مى شود. زنان از طريق استقلال مادى كه در اثر اشتغال پيدا مى كنند، مى كوشند براى خود وجهه اى اجتماعى و موقعيتى اقتصادى ايجاد كنند (جعفرى، 1378، ص 100ـ101). در نظر آنها اخذ نفقه و خرجى براى زن، توهين به شخصيت زن است و زن را از استقلال ساقط و او را وابسته مى گرداند. پس لازم است زن براى تأمين مالى و كسب شخصيت اجتماعى و اعلام استقلال به بازار كار برود (زيبايى نژاد، 1379، ج 1، ص 67). در اين صورت، غذاهاى آماده، رستوران ها و مهدكودك ها خلأ او را پر مى كنند.
از ديگر انگيزه هاى غيردينى و سكولارى زنان براى اشتغال، ارتقاى منزلت اجتماعى آنهاست. در خانواده سكولار، زوجين براى توسعه رفاه و كسب وجهه اجتماعى و مادى بيشتر، لازم است هر دو ساعت هاى زيادى را به دور از يكديگر و فرزندان، مشغول كسب پول باشند. اين افراد گمان مى كنند با داشتن درآمد ماهيانه، مى توانند از منزلت اجتماعى بهره مند شوند. براى بسيارى از خانواده هاى سكولار محرز شده است كه هركس بايد به اندازه مخارجش كار كند و درآمدزايى داشته باشد. گويا خانواده به يك شركت سهامى كه زن و مرد بايد در آن كار كنند، تبديل مى شود (جعفرى، 1378، ص 104)؛ چراكه در كنارهم آمدن آنها به خاطر تجميع درآمدهايشان در جهت يافتن دنيايى آبادتر است.
چنانچه زن كسب درآمد داشته باشد، خود را مستقل و آزاد احساس مى كند و حاضر نيست زيربار مسئوليت خانواده برود. در چنين حالتى، او رقيب شوهر خود مى شود نه يار موافق وى؛ همكار و همقطار او مى شود نه موجب سكون و آرامش او (حاجى ابراهيم زاده، 1388). كارِ مادر در بيرون از منزل سبب مى شود كه او مؤثرترين ساعات روز خود را در خانه حضور نداشته باشد.
ساروخانى اثرات سوء اشتغال زن را با توجه به نظرات صاحب نظران جامعه شناسى چنين برمى شمارد: زنان شاغل امكانات و راه هاى تازه اى براى گفت وگوى عاشقانه با شوهر نمى يابند و از اين طريق، شادى زندگى را از دست مى دهند. با اشتغال زن، ديدار متقابل زن و مرد غريبه افزايش مى يابد و بالتبع سنت هاى ديرين در گزينش همسر ناپديد و يا كمرنگ مى شوند. با اشتغال زن، كار زن جانشين جهاز او مى گردد و تسهيل امر اشتغال، معيار تازه و بسيار مهم در گزينش همسر مى شود. اين امر بعد از ازدواج نيز بر روابط ديرين زوجين اثرات عميقى مى گذارد (ساروخانى، 1370، ص 168ـ170). يكى ديگر از اين اثرات، تأثيرى است كه اشتغال زن بر روحيه مرد دارد؛ چون شوهر (پدر) با داشتن شغل و درآمد نقش رهبر اصلى خانواده را دارد و چنانچه زن، نان آورى را به عهده بگيرد، خطر رقابت با شوهرش به ميان مى آيد. علاوه بر اينكه با به عهده گرفتن مسئوليت هاى اجتماع توسط زنان، طبيعتا مردان با معضل بيكارى مواجه خواهند شد و با پيدا نشدن كار براى مردان، ازدواج ها به تأخير مى افتد و فحشا و روابط جنسى خارج از كانون خانواده، رشد مى يابد. البته تمامى اين موارد باعث سردى روابط زوجين مى شود و در صورت تداوم تخريب، علاقه زوجين نسبت به يكديگر و بالتبع انگيزه فرزنددار شدن آنها از همديگر نيز كاهش مى يابد.
ويل دورانت اشتغال زن قرن بيستم را، كه باعث كاهش علاقه به مادر بودن شده است، اين گونه به تصوير كشيده است: «صنعتى شدن زنان، طبعا كار خانگى را از ميان برد... بيرون رفتن زن از خانه و پيدا كردن كار در كارخانه به او وجه و اعتبار مى بخشيد... او مى دانست اگر كار نكند طفيلى بى معنى خواهد گشت... زن اين بردگى جديد را با وجد و شادى پذيرفت. ... و چون خانه خالى شد و جايى براى كار و زندگى در آن نماند، مردان و زنان آن را ترك كردند و رو به خوابگاه ها و خانه هاى زنبورى كه آپارتمان مى ناميدند نهادند... تمام روز و عصر خود را در غوغا و جنجال كوچه و خيابان گذراندند... رسم و عادتى كه ده هزار سال بر جاى مانده بود، در يك نسل از ميان رفت... كودكانى كه در مزارع مايه شادى و كمك بودند، در شهرهاى پرجمعيت و آپارتمان هاى تنگ، هم گران تمام مى شوند و هم جلوى دست و پا را مى گرفتند. ... شهرها... منع از آبستنى را آوردند... مادر بودن كارى خطرناك گشت. زن نوين به علت اشتغال در كارخانه از نظر جسمانى ضعيف تر از پيشينيان گشت. حس زيبايىِ فرومايه مرد نوين، كار را بدتر كرد؛ زيرا مرد نوين تن باريك و لاغر مى پسنديد... زيرا آنها زيبايى را با جاذبه زودگذر جنسى سنجيدند نه با سلامت و قدرت بنيه كه نشانه مادرى است. بدين گونه، زنان بيش از پيش از آوردن كودكان ناتوان گشتند و هرچه توانستند از مادر شدن گريزان گشتند... اين زن فارغ از حال فرزند... در كنار مرد ايستاد... شهر به لزوم فرزندان اعتقادى ندارد؛ به همين جهت، زنان را به فحشا وامى دارد تا خود را به مادرى آلوده نكنند (دورانت، 1354، ص 159ـ161).
1ـ5ـ3. كاهش بارورى در زنان شاغل و كاهش نرخ جمعيت: كاهش بارورى زنان، از مهم ترين آثارى است كه در اشتغال مادران نهفته است؛ چراكه با داشتن حتى يك فرزند، حضور مستمر و منظم زن در محل كارش با مشكل مواجه مى شود. ازاين رو، با تعدّد فرزندان، زن از نظر روحى و جسمى (با لحاظ فشارهاى قبل، حين و بعد از باردارى بر مادر) آسيب خواهد ديد. در نگرش سكولار به اقتصاد خانواده، فرزنددارنشدن ارزش ريسك كردن را دارد؛ چراكه تولد فرزند، مساوى است با اتلاف وقت، هزينه كردن و اضطراب عصبى (ويتز، 1383 الف). بنابراين، زنان شاغل ترجيح مى دهند كنترل بيشترى بر تعدّد فرزندان خويش داشته باشند تا امنيت شغلى شان به خطر نيفتد. چنان كه مديران نيز ترجيح مى دهند از زنان مجرد استفاده كنند و يا دست كم زنانى را به كار بگيرند كه قصد فرزندآورى نداشته باشند و از سوى ديگر، مديران شرايط كارى نيروهاى زن خود را به گونه اى تنظيم مى كنند كه زمينه كنترل مواليد را براى زنان فراهم كنند. از طرفى، زنانى كه براى رسيدن به شغل هاى بهتر و با درآمد بالاتر، زمان زيادى را صرف تحصيل هاى آموزشى و دانشگاهى كرده باشند، با افزايش سنشان عملاً قدرت بارورى خود را كاهش داده اند (جعفرى، 1378، ص 109ـ110). ولى غافلند كه بى فرزندى نه تنها گرماى خانواده را سلب مى كند، بلكه خانواده بى فرزند بيش از هر خانواده ديگر در معرض گسست قرار دارد (ساروخانى، 1372، ص 66).
ويل دورانت، زن امروزى را حاصل صنعتى شدن جوامع مى داند و او را عروسكى خطاب مى كند كه از زمانى كه از خانه به كارخانه رفته و با داروهاى ضدباردارى و با كمك پرستاران از رنج پرستارى جَسته، به موجودى مهمل و تنبل تبديل شده كه براى انجام كارهاى باقى مانده نيز بى ميل شده است (دورانت، 1354، ص 168).
2ـ5ـ3. اخلال در نظم روابط زناشويى در زنان شاغل و كاهش نرخ جمعيت: داشتن روابط زناشويى بدون دغدغه و در دسترس، هميشه يكى از كاركردهاى خانواده است كه با اشتغال زنان مى تواند دچار اختلال شود؛ يعنى هرقدر زمان اشتغال زنان و خستگى ناشى از آن بيشتر باشد، احتمال تغيير رفتار جنسى در زوجين بيشتر مى شود. اين احتمال تغيير، زمانى تقويت مى شود كه روابط اخلاقى در محيط شغلى ـ يا تحصيلى ـ زن ناسالم نيز باشد؛ مانند زمانى كه محيط شغلى يا آموزشى ـ در آموزش هاى آزاد يا آموزش هايى كه در مراكز آموزشى به منظور يافتن شغل به متقاضيان داده مى شود ـ زنان با مردان به نوعى مختلط باشد. مضاف بر اينكه چون تجاذب جنسى زوجين از عوامل اساسى تشكيل و استمرار خانواده است، هر عاملى كه باعث تأثير منفى بر تجاذب جنسى زوجين شود، موجبات ناهنجارى هاى جنسى در بين زوجين (مثل تمكين نكردن زن از شوهر يا سست شدن تعلق و وابستگى زن به شوهر) مى شود (جعفرى، 1378، ص 126ـ131). ناگفته پيداست كه در اين شرايط انتظار كاهش تواليد بسيار متوقع است.
روزن باوم در اين باره مى گويد: «افرادى كه مجبورند به طور متوسط هشت ساعت يا نه ساعت در روز كار كنند، نمى توانند در زندگى خصوصى و شب هاى تعطيل، افرادى خلّاق، فعال و پراحساس باشند» (روزن باوم، 1367، 136).
3ـ5ـ3. تهديد شدن انسجام خانواده در زنان شاغل و كاهش نرخ جمعيت: انسجام خانواده و رشد تواليد، مى توانند رابطه مستقيم با يكديگر داشته باشند. از سويى ديگر، انسجام خانواده از طريق روابط عاطفى اعضا سنجيده مى شود؛ يعنى هر ميزان روابط عاطفى كمتر باشد، انسجام و يكپارچگى اعضا كمتر است و درنتيجه، بروز عينى گسستگى در خانواده ها از ميزان بروز طلاق ها فهميده مى شود؛ ازاين رو، وجود رابطه اى منطقى بين اشتغال زنان و افزايش طلاق به اثبات رسيده است. از طرفى، افزايش طلاق با كاهش نرخ جمعيت ارتباط مستقيم دارد. گيدنز نيز افزايش طلاق را با استقلال اقتصادى زنان مرتبط مى داند؛ چون با اشتغال زنان، ازدواج ديگر يك مشاركت ضرورى اقتصادى محسوب نمى شود (گيدنز، 1373، ص 427ـ428). نتايج تحليل داده هاى آمارى سال 1385 ـ در ايران ـ نشان مى دهد: هرچه ميزان درآمد مردان افزايش يابد، ميزان طلاق كاهش مى يابد و بعكس، هرچه ميزان درآمد زنان افزايش يابد، ميزان طلاق نيز افزايش مى يابد؛ چراكه استقلال مالى زنان مى تواند سطح آستانه تحمل آنان را در برابر سختى هاى زندگى در محدوده خانه و شوهر كاهش دهد. به عبارت ديگر، خودكفايى مالى، دلايل صبورى بر مسائل خانوادگى را تقليل مى دهد. بنابراين، تمايل آنها براى طلاق، بيشتر از زنان خانه دار است (جعفرى، 1378، ص 125). بررسى ها در دانشگاه آمستردام هلند بيانگر اين است كه زنانى كه شغل تمام وقت دارند، 29 درصد بيشتر و معمولاً زودتر از زنان ديگر مطلّقه مى شوند. طبق اين گزارش، ميان تعداد ساعاتى كه زنان، خارج از خانه كار مى كنند و ميزان ثبات و پايايى خانواده، رابطه معكوس وجود دارد؛ چراكه زنان شاغلى كه احساس استقلال بيشترى مى كند، زندگى مجردى را راحت تر مى پذيرند (همان، ص 122ـ124).
در پايان بايد خاطرنشان كرد كه برخى از نسل جديد دانشمندان جوان علوم اجتماعى بر اين باورند كه بايد به دنبال علوم انسانى ترى رفت كه در آن، با فردپرستى كنونى كه ثمره موقعيت جوامع صنعتى است، مبارزه شود. اين دانشمندان با نوعى ترديد نسبت به اصالت عقل و شك در علم پرستى، مدعى اند كه دنياى انسان و زندگى انسانى، الزاما با معيارها و ضوابط علمى قابل سنجش نيست (نراقى، 1354، ص 51ـ57).
امروزه اين تفكر در حال رشد است كه انسان هاى هرچند داراى تمكن مالى، ممكن است از زندگى خود راضى نباشند؛ چون براى انسان ها اين انگاره به وجود آمده است كه سعادت فرد، امرى مافوق داشتن است (همان، ص 115). به عبارت ديگر، چنانچه بتوان با سكولاريسم در نظر و عمل مبارزه كرد و انسان بار ديگر خودش و خدا را براى اين جهان نبيند، مى توان اميدوار به ادامه نسل بشر بود.
نتيجه گيرى
«سكولاريسم» ايدئولوژى اى است كه در آن با غفلت از ماوراءالطبيعه و امور غيرمادى، گاه تا طرد و انكار امور غيبى مرتبط با خدا و بالتبع علوم و مباحث الهياتى و وحيانى پيش مى رود. در اين تفكر، انسان ها با حاكميت معيارهاى اين جهانى، مى كوشند تمام همت و قدرت خود را وقف آبادانى اين دنيا و درنتيجه، كسب ثروت، قدرت و لذت حداكثرى كنند. براى چنين انسانى، مهربانى، از خودگذشتگى و برخورد عادلانه و منصفانه با ديگران بى معناست؛ او هرگز نمى تواند با ديگران در تعامل عاطفى باشد و اين همان ضربه سنگينى بود كه از جانب نگرش سكولار بر بنيان خانواده وارد مى شد. بنابراين، تأثير نگرش سكولار در رفتار، گفتار و كردار انسان ها در خانواده، حتى در كاهش كمّى و كيفى نرخ ازدواج (با ترويج و تبليغ تجرّد، خودارضايى و همزيستى هاى قبل از ازدواج و...) و توليدمثل (جلوگيرى از فرزنددار شدن يا اكتفا به حداقل فرزند و...) هويدا شد.
ازجمله تأثيرات اين نگرش بر نهاد خانواده كه داراى تبعات دامنه دار زيادى گرديد، ترويج شهرنشينى بود كه با ارتباط يافتن شهرنشينى و افزايش طلاق و دعوت حضور در خانه هاى آپارتمانى باعث تأثير منفى بر رشد جمعيت شد. سكولاريسم با ايجاد آزادى هاى جنسى بى مسئوليت مآبانه و نيز سر دادن شعار زندگى براى لذت بيشتر و در پى آن، گسترش فحشا و آسان گيرى طلاق، بنيان هاى خانواده را كه اصلى ترين الگوى توليدمثل و افزايش رشد جمعيت انسان هاست با تهديد مواجه ساخته است. از سويى ديگر، تبديل نقش مادرى زن به نقش كارمند، كارگر و كاسب، در راستاى ايجاد منبعى براى كسب درآمد بود. اين اشتغال مادران تبعات زيانبار ديگرى را در پى داشت: اخلال در نظم روابط زناشويى، كاهش بارورى، و در يك كلام، تهديد شدن انسجام خانواده. نتيجه پنهان اين فرايند، از دست رفتن انگيزه شرايط لازم براى توليدمثل و تربيت فرزند است. در فرهنگ سكولار، لازم نيست كسى مسئوليت پدر يا مادر شدن را بر خود تحميل كند؛ چراكه اولاً، زمان چندانى براى تربيت فرزند وجود ندارد و زوجين ـ به فرض تشكيل خانواده و به فرض تشكيل هم سفرگى در الگوى پيشنهادى سكولاريسم، در همزيستى هاى خارج از خانواده ـ بايد تمام وقت در خارج از خانه مشغول كسب درآمد باشند و ثانيا، وجود فرزند مستلزم فشار اقتصادى و از دست رفتن امنيت شغلى، بخصوص براى زنان است و ثالثا، صرف زمان و توجه به فرزند، خود مانع لذت جويى و استفادة لذت جويانه از اوقات فراغتى است كه بايد به تفريح گذرانده شود. ازاين رو، با نهادينه شدن سكولاريسم در طولانى مدت، با تهديد انقراضِ نسل بشر مواجه خواهيم شد.
منابع
اعوانى، غلامرضا، «ميزگرد سكولاريسم و فرهنگ» (بهار 1375)، نامه فرهنگ، سال ششم، ش 21، ص 13ـ37.
اينگلهارت، رونالد (1382)، تحوّل فرهنگى در جامعه پيشرفته صنعتى، ترجمه مريم وتر، تهران، كوير.
بابايى، پرويز (1374)، فرهنگ اصطلاحات فلسفه: انگليسى فارسى، تهران، نگاه.
بريجانيان، مارى (1371)، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعى، ويراسته بهاءالدين خرمشاهى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.
بستان (نجفى)، حسين (1383)، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه.
جعفرى، سيدمحمد (1378)، تأثيرات اشتغال زنان بر خانواده آسيب ها و راهكارها (با تأكيد بر جامعه ايران)، پايان نامه كارشناسى ارشد جامعه شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
جمعى از پژوهشگران (بى تا)، فرهنگ فلسفه و علوم اجتماعى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى.
حاجى ابراهيم زاده، تبسم، «زنان متأهل در عرصه كار و تلاش» (ارديبهشت 1388)، پيام زن، سال هجدهم، ش 206، ص 14ـ15.
دورانت، ويل (1354)، لذّات فلسفه، ترجمه عباس زرياب خوئى، تهران، انديشه.
روزن باوم، هايدى (1367)، خانواده به منزله ساختارى در مقابل جامعه، ترجمه محمدصادق مهدوى، تهران، مركز نشر دانشگاهى.
زيبايى نژاد، محمدرضا و محمدتقى سبحانى (1379)، درآمدى بر نظام شخصيت زن در اسلام، قم، دارالثقلين.
ساروخانى، باقر (1372)، طلاق، پژوهشى در شناخت واقعيت و عوامل آن، تهران، دانشگاه تهران.
ـــــ (1370)، مقدمه اى بر جامعه شناسى خانواده، تهران، سروش.
سروش، عبدالكريم (1376)، مدارا و مديريت، تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
شيخى، محمدتقى (1380)، جامعه شناسى زنان و خانواده، تهران، شركت سهامى انتشار.
فرجاد، محمدحسين (1372)، آسيب شناسى اجتماعى ستيزه هاى خانواده و طلاق، بى جا، منصورى.
قدسى، على محمد، «بازدارنده ها و تسهيل كننده هاى اقتصادى و اجتماعى زنان» (پاييز 1390)، مطالعات راهبردى زنان، ش 53، ص 46ـ67.
كوئن، بروس (1370)، درآمدى بر جامعه شناسى، ترجمه محمود نظرى پور، تهران، فرهنگ معاصر.
گاردنر، جان ويليام (1386)، جنگ عليه خانواده، ترجمه معصومه محمدى، قم، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان.
گيدنز، آنتونى (1378)، تجدّد و تشخّص، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، نى.
ـــــ (1373)، جامعه شناسى، ترجمه منوچهر صبورى، تهران، نى.
مشكى، مهدى (1388)، درآمدى بر مبانى و فرايند شكل گيرى مدرنيته، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدس سره.
مطهرى، مرتضى (1378)، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج 1و19.
ـــــ (1353)، مسئله حجاب، تهران، انجمن اسلامى پزشكان.
معظمى، شهلا (1382)، فرار دختران، چرا؟، تهران، گرايش.
نراقى، احسان (1354)، غربت غرب، تهران، اميركبير.
نيازى، محسن و فريبرز صديقى ارفعى (1390)، جامعه شناسى طلاق، تهران، سخنوران.
ويتز، پل، «پاسخ دين و دولت در قبال بحران خانواده» (فروردين 1383 الف)، سياحت غرب، سال دوم، ش 9، ص 75ـ85.
ـــــ «زوال خانواده» (فروردين 1383 ب)، سياحت غرب، سال دوم، ش 10، ص 34ـ38.
هاشمى، مولود (1390)، بررسى نمودهاى عرفى شدن دين در سبك زندگى جوانان شهر اصفهان، پايان نامه كارشناسى ارشد، اصفهان، دانشگاه اصفهان.
همتى، همايون (1385)، سكولاريسم در بوته نقد، تهران، معناگرا.
Bryan R. Wilson (1987), "Secularization", Mircea Eliade, The Encyclopedia of Religion, v. 13, Macmillan Publishing Company A Division of Macmillan,Inc, New York.
Esposito, John L (2004), The Oxford Encyclopedia of The Modern Islamic World, v.4, New York, Oxford University Press.
Mcdonald, William J. (1967), New Catholic Encyclopedia, v.13, The Catholic University of America,Washington D.C.
Murry, James A. H. (1993), The Oxford English Dictionary, v. ix, oxford, Clarendon Press.
* سيدحامد عنوانى - كارشناس ارشد معارف اسلامى دانشگاه شهيد بهشتى.
