چهارشنبه 22 بهمن 1393 02:26 ساعت
شناسه خبر : 198314
روی خط جشنوارهی 33ام-19/ نگاهی به فیلم «ایران برگر» ساخته مسعود جعفری جوزانی
جعفری جوزانی و نوشداروی قبل مرگ سهراب/ «ایران برگر» نمایندهای از سینمای ملی که جای آن خالی به نظر میرسید
«جعفری جوزانی»، «ایران برگر» را با الگوی کمدیهای کلاسیک نوشته است و داستان فیلم به سبک و سیاق کمدیهای پر شخصیت شکسپیر است و آدمهای فیلم و روابط بین آنها تا حدودی یادآور کمدیهای مولیر است. با وجود گرتهبرداری از این آثار کمدی، «جوزانی» پایهی اصلی و موقعیت مرکزی فیلمش را بر مبنای تراژدی معروف شکسپیر، «رومئو و ژولیت» بنا کرده است و به صراحت خودش نیز در فیلم، به این اثر اشاره میکند.
مسعود غزنچایی-گروه فرهنگی رجانیوز: «مسعود جعفری جوزانی» پس از ۱۶ سال دوری با یک فیلم کمدی به سینما بازگشته است. فیلم کمدی «ایران برگر» در جشنواره سی و سومی که پر شده است از فیلمهای یخ زده و بیحرکت با الگوهای تکراری و مستعمل جشنواره پسند، فیلم فرحبخشی است در روزهای آخر جشنواره و به نوشدارویی میماند قبل از مرگ سهراب.
«جعفری جوزانی»، «ایران برگر» را با الگوی کمدیهای کلاسیک نوشته است و داستان فیلم به سبک و سیاق کمدیهای پر شخصیت شکسپیر است و آدمهای فیلم و روابط بین آنها تا حدودی یادآور کمدیهای مولیر است. با وجود گرتهبرداری از این آثار کمدی، «جوزانی» پایهی اصلی و موقعیت مرکزی فیلمش را بر مبنای تراژدی معروف شکسپیر، «رومئو و ژولیت» بنا کرده است و به صراحت خودش نیز در فیلم، به این اثر اشاره میکند.
قهرمانهای این نمایشنامه دختر و پسری از دو خانوادهی بزرگ و رقیب در شهر ورونا هستند که با یکدیگر دشمنی و اختلاف دیرینه دارند. «رومئو» پسر مونتیگو، بزرگ یک خاندان و «ژولیت» دختر کپیولت، بزرگ خاندان دیگر این شهر است. رومئو و ژولیت در تلاش برای رسیدن به یکدیگر به بن بست میرسند. در این میانه خانوادههای آن دو که کینهای دیرینه از هم دارند، آتش اختلافشان بالا میگیرد و «لارنس راهب» برای نجات آن دو و رسیدن این عاشق و معشوق نقشهای بنا میکند که در میانه با مشکل روبرو و با شکست مواجه میشود و رومئو میمیرد.
بر همین سبیل، در «ایران برگر» هم موقعیت اصلی قصه، بر عشق ماهگل (سحر جعفری جوزانی) و سهراب (حمید گودرزی) بنا شده است. دو جوانی که هر دو از فرزندان بزرگان روستا، امرالله (علی نصیریان) و فتح الله (محسن تنابنده) هستند.
فیلم، آغاز خوبی دارد و مخاطب با همراهی یک گروه که برای فیلمسازی و استفاده از طبیعت بکر این روستا وارد آن شدهاند، به قصه وارد میشود و با شخصیتهای اصلی این فیلم، امرالله و فتح الله آشنا و موقعیت اجتماعی و نسبت این دو با سایر اهالی روستا به خوبی برایش معرفی میشود. سپس با دو معشوق و قصهی عشق آنها آشنا میشود و همذات پنداری مخاطب با این دو دلداده ایجاد میگردد و مانع اصلی بر سر راه عشق این دو را میفهمد. مانعی که چیزی نیست جز اختلافات ریشه دار و قدیمی پدران آنها.
از این جا به بعد، «جعفری جوزانی» با تیزهوشی، از این اختلاف و منازعهی دو خاندان بزرگ روستا استفاده کرده و آن را به عنوان برگ برندهی فیلمش و کشمکش اصلی «ایران برگر» به کار گرفته است. همین انتخاب هوشمندانه باعث شده تا فیلم، راهش را از اثر «شکسپیر» جدا کند و تم اصلیاش به جای «عشق»، به «برتری طلبی» تبدیل شود و عشق، به عنوان یک تم تاثیرگزار در حاشیهی اثر جریان داشته باشد و نه اصل قصه.
در واقع، در اثر «شکسپیر» به عقیدهی نویسنده منازعات قدرتمندان سبب از بین رفتن عشق و تباهی انسان میشود و نویسنده برای اینکه بتواند این انگاره را به طور موثر در ذهن مخاطب خود بگنجاند، حسرت وصال این دو دلداده را بر دل مخاطب خود میگذارد. در حالی که جوزانی علاوه بر طرح این موضوع (البته با عمق کمتر) آن دو را به وسیلهی نورالله به هم میرساند؛ چرا که به درستی تشخیص داده که جامعهی این روزهای ما بیش از هر پند و نصیحتی، به خنده نیاز دارد. خندهای که اگر هم بخواهد شکل بگیرد، وضعیت اسفناک فیلمهای غم زده سینما جلوی آن را خواهد گرفت.
«جوزانی» در پایان فیلم، از شخصیت نورالله کمک میگیرد. کاراکتری که هم دو زوج را به هم میرساند و هم به منازعات پایان میدهد. این تغییر باعث شده که شخصیت ما به ازای لارنس راهب در فیلم (نورالله) برگ برندهی فیلمساز در پایان اثر باشد و نقشی درست معکوس «لارنس راهب» در قبال جامعه و دو دلدادهی داستان ایفا کند.
اما دیگر هوشمندی «جوزانی»، برقراری تناسبی است که بین تم فیلم با فضای اجتماعی و فکری جامعه برقرار کرده است. تم فیلم (برتری طلبی) و به دنبال آن، منازعهی دو خاندان، فرصت بسیار مناسب و ظرفیت بینظیری است برای پرداختن به موضوعی که تمام مردم کشور در چند سال گذشته درگیر آن بودهاند؛ موضوع انتخابات و مسائلی که قبل از آن، در حین آن و پس از آن همه و همه میتواند بهترین محل برای بنای این روحیهی برتری طلبی باشد. حافظه تاریخی مردم نیز، بهترین عامل برای همراهی مخاطب با این اثر است و دیگر نیاز چندانی به طراحی شرایط پیش فرض و غیره نیست.
اما نگاه فیلمساز در «ایران برگر»، تنها معطوف به دعواهای دو طرف و عشق دو جوان به هم نیست. در «ایران برگر»، به فراخور قصه و با توجه به موقعیت جغرافیایی آن، از ابتدا تا انتها مسئلهی تقابل با «دیگری» به عنوان یک «بیگانه» مطرح میشود. مسئلهای که در آداب و رسوم مردم کشورمان سابقهای طولانی دارد و همچنان در تمام مسائل اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نقش تعیین کنندهای دارد. در این قصه نیز نوع مواجهه و واکنش مردم روستا با کاراکترهایی که نقش «دیگری» را در فیلم بازی میکنند و از جایی «دیگر» وارد محیط آنان میشوند، نقش تاثیرگزاری دارد. به عقیدهی فیلمساز، اشتباهی که در تشخیص دیگری به عنوان یک عامل مخرب یا مفید برای نظم و هماهنگی وضعیت موجود توسط اهالی روستا رخ میدهد میتواند بسیار خطرناک باشد.
در «ایران برگر»، هنرمندان فیلمساز از یک جهت و دو نفر مشاوری که برای فعالیت انتخاباتی وارد روستا میشوند، از جهت دیگر، به عنوان «دیگری»هایی با دو ظاهر متفاوت طراحی شدهاند. گروه فیلمسازی اگرچه شاید ظاهری غلط انداز داشته باشند، اما انگیزههایی در جهت تثبیت نظم موجود در روستا دارند و نیت شومی در پس ورود آنها به روستا نیست. در حالیکه دو نفر مشاور، اگرچه ظاهری فریبنده و شیک برای مردم روستا دارند، اما نیروی محرکی هستند که نظم جامعه را بر هم میزنند و تنور منازعات دو طرف را داغ میکنند. یعنی اشتباه در تشخیص «دیگری» میتواند حتی خطرناکتر از ضرری باشد که تصورش را میتوان کرد.
البته با وجود اینکه «ایران برگر» تمام ویژگیهای یک اثر مخاطب پسند در این سالها را دارد و اثری است که قطعا در اکران عمومی با استقبال مواجه خواهد شد. اما خالی از اشکال هم نیست.
در وهلهی اول، مخاطب به جهت قصهی عاشقانهای که معرفی میشود و در طول اثر جریان دارد، با دو عاشق (ماهگل و سهراب) همذات پنداری میکند و دلش میخواهد همه چیز دست به دست هم بدهند تا این دو دلداده به هم برسند. تنها مانعی که بر سر راه وصال این دو هست، اختلافی است که بین پدران و در نتیجه دو طایفه وجود دارد که این اختلاف در جریان رقابت انتخاباتی، بیشتر و در نتیجه مانعی که بر سر راه این دو دلداده قرار دارد، هر لحظه بزرگتر میشود. در نتیجه به هیچ وجه، هیچ کدام از این دو دلداده نمیتوانند و نباید به این رقابت دامن بزنند و همسو با آن قرار بگیرند. این رویکرد در قبال سهراب رخ میدهد و او با مدیر مدرسه همراه میشود و از رقابت انتخاباتی فاصله میگیرد. اما ماهگل در کمال تعجب مخاطب، از نیمهی دوم فیلم، همسو با این رقابت انتخاباتی قرار میگیرد و خودش هم حتی بیشتر از بقیه به آن دامن میزند که این کاملا اشتباه است.
همچنین انگیزهها و گذشتهی دو نفر مشاوری که از بیرون وارد روستا میشوند و نیرومحرکهی اصلی دو طرف برای ایجاد کشمکش اصلی قصه محسوب میشوند، تا پایان فیلم برای مخاطب مشخص نیست و سوال اصلی و حفره بزرگ قصه است.
فیلم البته در یک سوم پایانی دارای سکانسهای اضافی است که نیازی به وجود آن حس نمیشود و حتی ریتم فیلم را نیز کند میکند. به عنوان مثال میتوان فصل معرفی کاراکتر سردار را به کل اضافی دانست. زیرا هم ریتم فیلم را کند میکند و هم اینکه حضورش تنها یک پیام دارد و آن اینکه «شیطان از دروازهی تملق وارد میشود» که این هم میتواند از زبان شخص دیگری گفته شود و نیازی به طراحی یک کاراکتر با ظاهری عجیب در فیلم حس نمیشود.
اسم فیلم هم غلط انداز است و نسبتش با قصهی فیلم، بیربط است و بیشتر شبیه برندهای تبلیغاتی برای جذب مخاطب است تا عنوان مناسبی برای یک فیلم که البته به خودی خود جلب توجه هم میکند و مخاطبی که غرق تماشای فیلم است، اصلا اسم اثر یادش میرود و برایش هم خیلی مهم نخواهد بود.
اما جدای از همه این مسائل، فیلم بیشتر از همه از انتخاب بازیگر نقش «امرالله» ضربه میخورد. انتخاب «علی نصیریان»- که از بزرگترین بازیگران تاریخ سینمای ایران است و نقش بسیار مهمی در زمینهی ادبیات نمایشی و به خصوص نمایش تخت حوضی در تاریخ ادبیات نمایشی کشورمان ایفا کرده– به همان اندازه غلط است که انتخاب «محسن تنابنده» برای نقش فتح الله هوشمندانه است. امرالله و فتحالله کاراکترهایی هستند که باید از ابتدا تا انتهای فیلم، دعوا و منازعهی آنها و کشمکش بین این دو به طور کاملا معادل و یکسان، تماشاچی را با خود همراه کند و مخاطب از دیدن دعوای بین آنها لذت ببرد. ولی متاسفانه «علی نصیریان» در فیلم به هیچ وجه توان مقابله با «محسن تنابنده» را ندارد و با توجه به نقش آفرینی «تنابنده» و تیپی که او در اجرا خلق کرده است، در مقابلش کم میآورد و مخاطب ترجیح میدهد تا لحظات بیشتری را با «تنابنده» بگذراند تا با «نصیریان» که این نقطهی ضعف فیلم محسوب میشود.
البته انتخاب «تنابنده»، انتخابی بسیار هوشمندانه و مناسب برای کاراکتر «فتح الله» است. چرا که مخاطب ایرانی نزدیک به چهار سال است که به «محسن تنابنده» در نقش «نقی معمولی» به عنوان یک روستایی ساده دل عادت کرده است. مردی خانواده دوست که اگرچه سواد زیادی ندارد، اما بلندپروازیهایش در کنار شخصیت عصبانیاش منجر به خلق موقعیتهای خنده آور منحصر به فردی میشود.
حالا موقعیت این بازیگر را مقایسه کنید با «علی نصیریان» که آخرین بار، ۲۶ سال پیش در فیلم «روز با شکوه» ساختهی «کیانوش عیاری» در یک فیلم کمدی نقشی در سایهی طنزآفرینی «علیرضا خمسه» در سینما ایفا کرده است و سال هاست که در تلویزیون تبدیل به کلیشهی یک پیرمرد عارف مسلک خانواده دوست شده است که وقتی در «ایران برگر» شاهد تقابل او با دخترش هستیم، آن طور که قصه اقتضا میکند، باورمان نمیشود. فیلمساز البته با هوشمندی، این ضعف را با حضور مناسب احمد مهرانفر کمرنگ کرده است.
استفاده به جای «تنابنده» از زبان و بازی با واژهها به جای زیاده روی در میمیک (چیزی که به عنوان بازیگر از ضعف آن رنج میبرد) در موقعیتهای عادی فیلم، کفهی سنگین فیلم را به سمت او میکشد. به یاد بیاوریم صحنهای که او برای سخنرانی دربارهی «جامعه آزاد»، شوخی بسیار ظریف و کنایه آمیزی با کاراکتر و موقعیت اجتماعیاش میکند و به جای جملهی اصلی میگوید: «جامه (لباس) باید آزاد باشد!» و در حین گفتن این جمله، گوشهی کتش را با دست باز میکند و سپس به نقش زنان در این «جامهی باز!» اشاره میکند و خودش موقعیت بینظیری در فیلم به وجود میآورد. این کار اگرچه به ظاهر تنها یک بازی با کلمه است، اما در واقع مسئلهای را بیان میکند که دهههاست از مسائل مهم کشورمان محسوب میشود: «عدم تشخیص تفاوتهای جامعه باز و جامه باز».
در پایان باید گفت خوشبختانه، «ایران برگر» با وجود اینکه درباره موضوع انتخابات است، اما در دام مصادیق فرامتنی مربوط به این رویداد که روز به روز و هفته به هفتهاش در حافظه تاریخی مردم وجود دارد، نیفتاده و اقتضای خود داستان و محیط است که روابط بین کاراکترها را شکل داده و نه عوامل فرامتنی و حاشیهای. به همین دلیل باید اذعان کرد که «ایران برگر» یک اثر شریف و ملی است دربارهی یک ملت. فیلمی که سالها بود جای آن در سینمای ایران خالی به نظر میرسید.
دیدگاه کاربران