دكتر كامران باقري لنكراني وزير موفق بهداشت، درمان و آموزش پزشكي در دولت نهم و عضو جبهه پايداري انقلاب اسلامي كه اكنون در زادگاه خود شيراز مشغول فعاليتهاي آموزشي، پژوهشي و فرهنگي است، مهمان رجانيوز بود و به سؤالهاي متنوعي در مورد سوابق و فعاليتهاي خود قبل و بعد از انقلاب اسلامي، فضاي دانشگاهها در دهه 60، گروههاي فعال دانشجويي، فعاليت جريانهاي مخالف روحانيت، نامه شكايت از اكبر گنجي بهدليل اظهارات موهن در دانشگاه شيراز، علت اقبال جريان موسوم به اصلاحطلب به شيراز، نحوه انتخاب بهعنوان وزير در دولت نهم، علت جدا شدن از دولت، تفاوتهاي دولتهاي نهم و دهم و حاشيهسازيها، خاستگاه تشكيل جبهه پايداري و علت مخالفت برخي گروهها از جمله طيفهايي از اصولگرايان با آن، ارتباط جبهه با آيتالله مصباح يزدي و برنامههاي اجرايي اين جبهه پاسخ داد.
متن كامل بخش اول اين گفتوگو در ادامه آمده است:
در ماجراي اهانت گنجي به مقدسات اعتراض كرديم تا مصداق اصحاب سبت نباشيم/ خاتمي در سفر سال 87 به شيراز متوجه نبود پايگاه مردمي شد/ احمدينژاد گفت ميخواهم با انتخاب وزير زن آن را از مطالبه انتخاباتي خارج كنم/ جريان فتنه هنوز هم ميخواهد از هر روزنهاي سربرآورد
قبل از اينكه وارد بحث جبهه پايداري و مباحث گفتماني از اين دست شويم، براي مخاطب و جامعه اين جذابيت وجود دارد كه درباره شخصيت شما چيزهايي را بدانند. يك فوق تخصص و استاد دانشگاه در اين سطح كه قبلاً هم وابستگي به جريانهاي قدرت نداشته است، نه آقازاده بوده و نه در حزبي و دستهاي، ميآيد و در جريان اصولگرايي رشد ميكند و بعد هم پاي آن ميايستد و در دولتي كه حرفهاي آن حرفهاي انقلاب است، مسئوليتي دارد و وقتي آن دولت تمام شد، نميرود گوشه خانه يا مطبش بنشيند، بلكه باز هم پاي كار ميايستد و همه نوع هزينهاي ميدهد. در باره پيوند خوردنتان با فرآيندهاي انقلابي و حزباللهي در دانشگاه و قبل از دانشگاه بفرماييد.
اولين باري كه در يك كار مستقل اجتماعي حضور داشتم، در مهر 1357 بود كه تازه وارد دبيرستاني كه آن موقع وابسته به دانشگاه پهلوي سابق در شیرا بود، شده بوديم. ورودي آن دبيرستان با كنكور بود. حدود هشت هزار نفر كنكور ميدادند 70، 80 نفر كمتر يا بيشتر ميپذيرفتند و يكسري را هم با شرايط خاصي از مناطق روستايي ميپذيرفتند. براي كنكور اين دبيرستان از همه جا شركت ميكردند. ما وارد اين دبيرستان شديم كه ورودش هم سخت بود.
دو هفتهاي مدرسه رفته بوديم كه مقارن شد با حركت امام از نجف به كويت و از كويت به پاريس. آن موقع اعتصابي را پيشبيني كردند و ما هم سر كلاس نرفتيم. تعدادي كه سر كلاس نرفتيم محدود بوديم، صبح شايد 20 نفر سر كلاس نرفتند و بعدازظهر هم كمتر از پنج نفر شدند. نگاهمان با همان دوستاني كه الان با خيليهايشان هستيم، اين بود كه درست است با سختي وارد يك دبيرستان معتبري شديم و براي آن كنكور داديم و موقعيت اجتماعي بزرگي است، ولي همه اينها براي چه؟ اگر قرار باشد زندگي كردن براي اين باشد كه مدركي بگيرد و شغلي پيدا كند، ارزش دارد يا آدم بايد رنگ ديگري به زندگياش بدهد؟ اين دغدغه در جمع دوستاني كه با آنها بوديم دغدغه ارزشمند و بزرگي بود و خدا را شكر ميكنيم كه از ابتدا اين دغدغه در مسير ديني و ارتباط با روحانيت شكل گرفت.
به هر حال اين نعمتي بود كه خدا به ما داد كه از ابتدا دوستانمان به مسائل اجتماعي توجه داشتند كه ما هم دنبالهروي ميكرديم و از منظر ديني به آن نگاه ميكرديم. يعني نگاه به فعاليت اجتماعيشان از سر تكليف بود، نه اينكه بگويند اين هم موجي است كه ما در عرصه اجتماعي حضور پيدا كنيم، چون بعد از حركتي كه حدوداً در 15 مهر سال 1357 اتفاق افتاد، بعدها در آبان كه قرار شد از مدرسه ما تظاهرات شود خيليها -شايد 90% بچههاي مدرسهـ آمدند، ولي آن موقع مد شده بود و همه ميآمدند كه ببينند چه خبر است.
محور شاخص روحانيت در شیراز چه كسي بود؟
در شيراز شهيد دستغيب نقش بيبديل و اساسياي داشتند. ما توفيق داشتيم كه با واسطه با ايشان مرتبط بوديم. روحانيون ديگري هم بودند كه خيلي اثرگذار بودند، بعد از انقلاب بيشتر با آنها ارتباطاتي برقرار شد. مرحوم آيتالله رباني شيرازي و حضرت آيتالله حائري شيرازي كه بعداً امام جمعه شيراز شدند. خدا توفيقمان داد كه از اول ارتباطاتي را با قم پيدا كرديم، مخصوصاً مرحوم حجتالاسلام والمسلمين سید منیرالدین حسينی الهاشمي، آقامنيرالدين، كه ايشان خيلي نگاه عميقي به موضوعات داشتند و نظرات خيلي خوبي داشتند و كمك ميكردند كه اين جمعي كه بوديم و بعداً هم وارد دانشگاه شديم و توفيق بيشتر حضور در مجامع علمي را پيدا كرديم، بتوانيم اين نگاه دينمدارانه را بهتر دنبال كنيم.
بعد از انقلاب چطور؟
فعاليتهاي بعد از انقلاب ادامه فعاليتهاي قبل از انقلابمان بود. ضمن اينكه مدرسه ما قبل از انقلاب انجمن اسلامي داشت و اينجور نبود كه انجمن اسلامياش بعد از انقلاب شكل بگيرد. ما سال اول دبيرستان با انجمن اسلامي فعاليت و همكاري ميكرديم. بعد از انقلاب بخشي از مسئوليتهاي آن انجمن اسلامي را نسل جوانتر بر عهده گرفتند. اعتماد انجمن اسلامي به روحانيت و رهنمودهاي امام كمك كرد كه در كجراههايي كه پيش ميآمد كمتر اشتباه كنیم.
در شيراز گروه آقاي پيمان، جنبش مسلمانان مبارز پايگاه جدي داشتند. از اولين ماههاي بعد از پيروزي انقلاب نشريه «امّت» را بيرون ميدادند كه در باره موضوعات مختلف تحليلهايی را ارائه ميدادند. خيليها هم تحت تأثير قرار گرفتند. همين الان كه نگاه كنيد دقيقاً ميتوانم بگويم ريشه حرفهايي كه خيليها ميزنند، فلان مقاله آقاي پيمان در سال 58 يا 59 است كه اينها دارند مجدداً واگويه ميكنند.
نكته اين بود كه آموختن اسلام و حضور جمع ما در صحنه اجتماعي از راه اين مكانيسمها نبود. دليلش هم اين بود كه اين جمع ما اعتقادش به روحانيت را اعتقاد جدياي ميدانست. ما در انجمن اسلامي مدرسهمان پلاكاردي داشتيم كه امام در سال 58 جملهاي را فرمودند كه ما آن را روي پلاكاردمان نوشتيم كه: «آخوند يعني اسلام». بلند كردن چنين پلاكاردي در فضاي روشنفكري آن موقع خيلي دشوار بود. حتي آنهايي كه ادعاي اسلام هم داشتند آخوند بودن يا آخوند را قبول داشتن يا با روحانيت ارتباط داشتن را كسر شأن و خلاف قاعده روشنفكري ميدانستند. آن موقع گفتن چنين حرفي براي دوستاني كه از اين عنوان دفاع ميكردند خيلي هزينه داشت. براي همين هم آن پلاكارد خيلي محل دعوا بود و هميشه ميگفتند: «شما همانهايي هستيد كه ميگوييد آخوند يعني اسلام؟» ميگفتيم: «ما هم از اين حرف دفاع ميكنيم.»
بحثهاي زيادي ميكرديم و ميگفتيم همين آقاي دكتر شريعتي كه شما به نوشتههاي او استناد ميكنيد، ميگويد پاي هيچ قرارداد استعمارياي امضاي هيچ آخوندي نيست و يا جلال آلاحمد كه ميگويد هميشه روشنفكرها بودهاند كه به آرمانهاي مردم- حتي آرمانهاي ملي شان و نه فقط آرمانهاي ديني- خيانت كردهاند. بعد هم كه جريانات بنيصدر و بقيه پيش آمد.
خاستگاه بنيصدريها و امتيها در شيراز كدام جریان ها بود؟
من آن موقع نوجوان محسوب مي شدم و هنوز 15 سال هم نداشتم، ولي چون تحرك اجتماعي داشتيم، جاهاي مختلف سرك ميكشيديم. شايد كساني كه آن موقع سنشان بالا بوده، بهتر بتوانند آن فضا را ترسيم كنند. چيزي كه من يادم هست، بهويژه تا قبل از انقلاب فرهنگي، كساني كه ميخواستند در برابر مثلاً ماركسيستها از اسلام دفاع كنند، در فضاهاي روشنفكري چند دسته بودند. يك عده كساني بودند كه صحبتهاي نهضت آزادي و مهندس بازرگان را دنبال ميكردند. اينها در فضاي دانشگاهي خيلي طرفدار نداشتند، چون مسئوليت دولت هم با اينها بود و از آنها انتقاد هم ميشد، چون مسئله ارتباط با امريكا از سوي آنها هم مطرح بود و حساسيت نسبت به آنها بعد از تسخير لانه جاسوسي بيشتر هم شد و در نتيجه در دانشگاه پايگاه چنداني نداشتند.
گروه ديگر امتيها بودند كه حرفهايشان استدلاليتر بود و در استدلالهايشان زياد به قرآن استناد ميكردند، ولي مشخصه آنها نوعي خودبسندگي و خود اتكائي و جدائي از روحانيت و ايستادن در برابر وليفقيه از همان اول در افكارشان بارز و چشمگير بود.
گروه ديگري هم دنباله رو منافقين بودند و همان مسير را دنبال ميكردند. بني صدريها هم بودند كه چندان آرمان مكتوبي نداشتند و بيشتر احساساتي بودند و يكي دو تا كتاب بنيصدر مثل اقتصاد توحيدي و كيش شخصيت كه آن موقع در آمده بود، خيلي مد بود و عمق خاصي هم نداشت و بيشتر از باب مخالفت با جريان اصيل، خطوط خودشان را ترسيم ميكردند و ميگفتند ما بهشتياي و حزب جمهورياي نيستيم و بيشتر سعي ميكردند در چنين فضاهاي نفياي خود را از بقيه متمايز كنند.
بخشي از دوستان جريان مدافع انقلاب هم در حزب جمهوري اسلامی بودند، بخشي زير پرچم سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي بودند، عدهاي هم رفتند و سپاه فارس را تشكيل دادند. اينها تعدادشان خيلي زياد نبود، ولي اثرگذار بودند و بهمرور هم توانستند بيشتر خود را اثبات كنند.
از نظر تشكيلاتي آن موقع در شيراز دو تا گروه تشكيلاتي داشتيم: سازمان دانشجويان مسلمان كه بيشتر كارهايش را آقاي محسن كديور انجام ميداد و ستاد دانشجويان مسلمان كه آقاي عطاالله مهاجراني بيشتر كارهايش را انجام ميداد. اين دو تا بين انديشههاي حزب جمهوری اسلامی و امتيها در نوسان بودند و در انتخابات رياست جمهوري اول، اينها جزو مدافعان سرسخت بني صدر بودند و به همين دليل به بچههايي كه طرفدار حزب جمهوری اسلامی و مجاهدين انقلاب و روحانيت بودند، تقابلهايي داشتند. بعد از انقلاب فرهنگي، اين دو تا تشكيلات منحل شدند و انجمن اسلامي دانشجويان به وجود آمد كه يكي از اركان تحكيم وحدت آن موقع بود.
شما بعد از انقلاب فرهنگي به دانشگاه رفتيد؟
ما ورودي سال 61 هستيم. چون دبيرستان و دانشگاه ما يكي بود، صداي همه جريانهاي سياسي به گوش دانش آموزان هم ميرسيد. مثلاً از حزب چند نفره رنجبران در مدرسه ما جلوه و بروز داشت تا گروههاي بزرگتر.
بعد از انقلاب فرهنگي، فضاي سياسي كشور تقريباً يكدست و فضاي دانشگاهها كمي بستهتر شد و جنگ بر همه امور غلبه می کرد. درباره فضای دهه 60 توضیح بدهید. آيا خود شما هم سابقه جبهه داريد؟
مختصري، خيلي قابل اعتنا نيست. در دهه 60، دفاع مقدس بر تمام فعاليتهاي سياسي و اجتماعي سايه افكنده بود، اما اين طور نبود كه دغدغه همه جنگ باشد. بعد از دهه 60 كه ترورهاي منافقين به جايي نرسيد و تثبيت نظام قطعيت پيدا كرد، از سال 61 كمكم اختلاف سليقهها و اختلاف نظرها خودش را نشان داد. يكي از اولين اختلاف سليقهها در بحث قانون كار بود. قرار بود قانون كار اصلاح شود و آقاي توكلي وزير كار بود و سخنگوي دولت و ميگفت ميخواهم اين تغيير در قانون كار را بر اساس شرع مقدس انجام بدهم. در مقابل ميگفتند مصالحي وجود دارد كه بر اساس نگاه شرعي نميشود بهطور كامل قانون را اصلاح كرد و اين طور شد كه عدهاي از كابينه اول آقاي مهندس موسوي كنار كشيدند و امام هم فرمودند اگر نميتوانيد با هم كار كنيد، اشكال ندارد و هر دو گروه هم محترمند و هر كسي كه كار اجرايي دستش هست، او بايد پاسخگو باشد و كارها را پيش ببرد. اين يكي از اولين چالشها بود كه در فضاي كمي عميقتر پيش آمد كه مثلاً در قالب انتخابات ميان دورهاي شيراز، خودش را نشان داد. يك عدهاي طرفدار نگاه روشنفكريتر و عده اي طرفدار نگاه فقاهتيتري بودند و در انتخابات ميان دورهاي شيراز، كانديداهاي متفاوتي را مطرح كردند.
فضاي دانشگاهها در دهه 60 روكش مقدس دفاع مقدس را داشت و دستكم كسي در ظاهر سعي نميكرد با آن مخالفت كند، هر چند عدهاي با اصل بودن جنگ و اين كه همه مسائل كشور بايد تحت الشعاع جنگ باشند و از اين منظر به آنها نگاه شود، مخالف بودند و در عمل كاركردهاي متفاوتي را هم نشان دادند، اما آن چيزي كه خيلي روشن و واضح بود اين بود كه گروهي كه آن موقع تحت عنوان تحكيم وحدت فعاليت ميكردند، در مجموعه تشكلهاي مسلمان دانشگاه، تك صدايي خاصي را دنبال ميكردند، تقريباً به تفكرات مخالف و حتي متفاوت، اجازه بيان نميدادند.
خود من چندين بار براي شركت در اين مجموعه كانديدا شدم، چون فكر ميکردم شايد بشود از اين طريق حرفي زد، هر بار به بهانههاي مختلف، يا جلوي كار را ميگرفتند يا دوستان ما و خودمان را تهديد ميكردند و يك بار هم كه رأي آورديم، كلاً آن انتخابات را باطل كردند و گفتند اين انتخابات درست نبوده و بايد جور ديگري برگزار شود!
تلاش جدي داشتند كه تك صدایي را حفظ كنند و از نيمه دوم دهه 60 كه حركتهاي ديگر دانشجويي مثل جامعه اسلامي دانشجويان شكل گرفت، اولين برخوردهاي آنها خيلي خشونتآميز بود. از اولين جلسهاي كه ما گذاشتيم، استقبال زيادي شد و اينها در سالن را بستند و نگذاشتند جلسه برگزار شود و بعد هم با كساني كه جلسه را مي گرداندند، برخورد فيزيكي كردند.
در آن موقع آقاي كديور و همفكران ايشان در اين قضيه مؤثر بودند؟
آقاي كديور رفته به قم بود. ايشان درس دانشگاهي خيلي نخواند. كارش بيشتر سياسي بود و اوايل دهه 60 هم به قم نقل مكان كرد. با اينها مرتبط بود، ولي حضور فيزيكي نداشت. در آن موقع آقاي مجید محمدي و دوستانش جزو تئوريسينهاي دانشگاه شيراز بودند. او تنها آدم بافكرشان بود و ديگراني هم بودند كه بزن و بهادرهايشان بودند!
اگر بخواهیم جلوتر برویم ، در دوره اصلاحات و در سال 77 نامهاي كه در مورد اكبر گنجي نوشتيد كه به اعتقاد من اولين حركت جدی اعتراضي عليه جريان انحرافي اصلاحات بود. با آن زمينههاي فكري كه توضیح دادید و با آن جوسازيهايي كه روزنامهها عليه شما راه انداختند، چه شد كه اين كار را انجام داديد؟
خبر رسيد كه آقاي گنجي به شيراز آمده و اين صحبتها را كرده و كسي هم به او اعتراض نكرده است. جمعي بوديم تحت عنوان انجمن اسلامي پزشكان كه جلسات هفتگي با هم داشتيم. در فاصله يكي از اين جلسات اين اتفاق افتاده بود و اتفاقاً جلسه در مسجد بيمارستان نمازي هم بود. 16، 17 نفر بوديم و دوستان متن پيادهشده نوار را آوردند و ما ديديم به همه مقدساتي كه انقلاب و نظام بر اساس آنها شكل گرفته، توهين كرده است و فراتر از آن به باورهاي تشيع و آنچه كه اساس اعتقادات ما را در عصر غيبت تشكيل ميدهد و ارتباط ما را با ولايت، هم به معني عام در زمان غيبت و هم به معني خاص ولايت اهل بيت(ع) متصل ميكند، همه را زير سئوال برده و هيچكس هم هيچ حرفي نزده و بعضيها هم كف و سوت ميزنند و خوشحالي ميكنند. فضاي غالب هم همين بحثهاي روشنفكري و انقلت گذاشتنها بود كه لااقل در سطح رسانهاي خيلي مطلوب بود و اينها هم دامن ميزدند.
ما آنجا تصميم گرفتيم متني را بنويسيم و گفتيم درست است كه هيچ كاري از دستمان برنميآيد، اقلاً مثل قوم اصحاب شنبهاي كه در قرآن فرموده، نشويم. آنها گفتند ما كه كاري از دستمان برنميآيد، پس هيچ حرفي نميزنيم كه از آيات قرآن استفاده ميشود عذابي كه آمد نه فقط بر مجرمين، بلكه بر آنهايي هم كه آنها را نهي نكردند، نازل شد.
با اين استدلال گفتيم بهرغم اينكه ميدانيم اين كار ما ممكن است هيچ فايده ظاهري نداشته باشد، بلكه براي ما ضرر هم داشته باشد و تا زماني كه اينها قدرت دستشان هست و هم فضاي مخالف خود را تحمل نميكنند، ممكن است بيايند و اذيت و آزار هم برسانند، كما اينكه تلاششان را هم كردند، البته به فضل خدا كاري از پيش نبردند، ولي تلاش كردند كه بالاخره هر نوع اذيتي را به امضاكنندگان اين نامه برسانند، اين نامه تنظيم شد و بيان اعتراضي بود از باب نهي از منكر، آن هم يك منكر بزرگ. در آنجا گفتيم كه ما اين حرفها را محكوم ميكنيم و خواستار رسيدگي از قوه قضائيه به عنوان يك جرم عمومي هستيم كه بعد ماجرايش طول كشيد. آن موقع دكتر احمد نجابت نماينده مجلس بود، آنها از ما شكايت كردند كه دكتر نجابت از جانب ما به دادگاه ميرفت و ما از آنها شكايت كرديم كه اين صحبتها نبايد بيپاسخ بماند كه بقيه ماجرا را ميدانيد و ايشان هم در كتابش متن نامه ما و امضاهاي ما را زده و ما هم به عنوان يك افتخار از آن ياد ميكنيم.
خاستگاه بسیاری از حرکتهای جریان اصلاحات از شیراز بوده است. خاتمی در سال 76 سفرهایش را از شیراز شروع کرد، در سال 88 هم می خواستند برنامه تبلیغاتیشان را از شیراز شروع کنند. دلیل این مساله چیست؟
شيراز يكي ازجاهايي بوده كه در طي سالهاي مختلف، عقبه روشنفكري كه برخي از آنها گسسته از روحانيت بودند و در آنجا كار و براي خودشان پايگاههايي را ايجاد كردند و هم آن جريان فاسدي كه يك سرش به باند مهدي هاشمي مرتبط بوده و يك سرش به افراد مشكلداري مثل آغاجري ارتباط پيدا ميكرد و آنها هم در آنجا تشكيلاتي داشتند و در واقع اينها در شيراز احساس امنيت كاذبي ميكردند.
البته اين موضوع در سالهاي اخير بهشدت شكسته شد، مثلاً سفري كه آقاي خاتمي در انتهای سال 87 آمد و ميخواست در آن سفر، اعلام رسمي كانديداتوري كند، عملاً به يك افتضاح سياسي منجر شد، يعني تعداد كساني كه حاضر شدند، شايد يك صدم اوراق تبليغاتي بود كه پخش كرده بودند، چند صد هزار اوراق تبليغاتي پخش شده بود و يك جمعيت حداكثر چهار، پنج هزار نفري با همه تلاش و از شهرستانها با اتوبوس آدم آوردند جمع شده بود. همين هم براي آنها يك هشدار جدي شد.
يكي از بزرگاني كه در آن سفر با آقاي خاتمي ملاقات كرده بود، بعداً براي من تعريف كرد. گفت من به ايشان گفتم: «شما رأي نخواهيد آورد. عموم مردم ديگر به شما اعتماد ندارند. عموم مردم اين جريان جديد و گفتماني را كه آقاي احمدينژاد آورده، ميپسندند.» و در باره بحث عوام و خواص با او صحبت كردم و ايشان خودش هم قبول كرد و گفت: «بله، واقعيت اين است كه ما ديگر مثل گذشته پايگاه مردمي نداريم»، يعني بهرغم مشكلات قبلي، الحمدلله در سالهاي اخير تغيير جدياي پيدا كرد كه يك شاهدش همين قصه بود و شاهد ديگرش هم ميزان آرايي بود كه آقاي احمدينژاد در خرداد 88 در فارس آورد كه بينظير بود. يكي از بالاترين درصد آراي كشور از استان فارس بود.
يكي ديگر از بحثها، بحث وزارت خود شماست. به هر حال شما هم سوم تيري محسوب ميشديد و يك فوق تخصص نخبه حزباللهي بوديد و گفته ميشد اين دولت اساساً به اين دليل تشكيل شده كه امثال شما در آن باشند. چگونه با آقاي احمدينژاد ارتباط پيدا كرديد؟ نحوه معرفي و آشنايي شما با ايشان چگونه بود؟
من آقاي احمدينژاد را اصلاً نديده بودم، البته دوستان مشترك زياد داشتيم.
مثلاً چه كساني؟
مثلاً آقاي دكتر نجابت. آقاي احمدينژاد عضو شوراي مركزي جمعيت ايثارگران بود و برخي از اعضاي آن شورا، از دوستان قديمي ما بودند. در قضيه انتخابات هم چون من در هيئت نظارت شوراي نگهبان مسئوليت داشتم، نقشي در ستاد تبليغاتي نداشتم و وظيفه بنده در انتخابات از منظر نظارت بود و اين را دنبال ميكرديم و در هيچ يك از ستادها از جمله ستاد ايشان نبودم، ولي علاقهها و جهتگيريها مشخص بود.
بعد از جريان انتخابات و تمام شدن كارها، ما با همان شأن انجمن اسلامي پزشكان، نسبت به وضعيت درمان و بهداشت كشور تحليلي را تهيه كرديم و فرستاديم، منتهي معرفي شخص خاصي در آن نبود. دوستاني هم در آنجا مسئول بودند كه ليستهايي را تهيه كنند، ظاهراً 40 اسم براي وزارت بهداشت ارائه داده بودند كه يكي از آنها هم بنده بودم.
من خودم هم دقيقاً نميدانم چه شد كه از بين اين اسامي، مرا انتخاب كردند، چون دو سه مرتبه افراد مختلفي حتي تا حد تعيين محافظ هم پيش رفته بودند، منتهي روز آخر بود كه با من تماس گرفتند كه بيا تهران، ميخواهند با تو حرف نهايي را بزنند. قبل از آن يك جلسه با آقاي دانش جعفری صحبت كرده بودم و ايشان هم ما را نزد آقاي رئيسجمهور برده بود و ايشان يكي دو سئوال از من كرد. من گفتم كه به درد وزارت نميخورم، چون اولاً ساكن شيراز هستم، ثانياً كسي كه ميخواهد وزير شود بايد تيمي داشته باشد كه من ندارم. دوستاني هستند كه آمادگي اين كار را دارند و تيمشان هم آماده است و همين الان كه شما بگوييد ميآيند و معاونهايشان هم معلوم است و اسم چند نفري را آوردم. من بايد بنشينم و نيروها را بشناسم و وقت كشور تلف ميشود. آنها تجربهشان از من بيشتر و قويتر هم هستند و موفقتر هم انشاءالله ميشوند. ايشان چيزي نگفت. در آن جلسه اتفاقاً دكتر خوشچهره هم بودند. ما خداحافظي كرديم و آمديم و خيال ميكرديم قضيه منتفي است.
براي مرخصي رفته بودم تبريز. از استانداري آمدند گفتند كه رياست جمهوري، شما را خواستهاند و امروز بايد برويد. بهانه آوردم و گفتم بليط نيست و بليط را آوردند و گفتند بهانهاي نيست و خلاصه آمديم. در آن جلسه آقاي رئيسجمهور گفتند كه ما تصميم گرفتهايم كه تو وزير بهداشت بشوي و همان ميثاقنامه مشهور را كه همه وزرا امضا كرده بودند، مطرح كردند و ما هم خوانديم و گفتيم اين ميثاقها را قبول داريم، منتهي تأكيد ميكنيم كه ديگران اولي هستند، دليل اين تأكيدم هم اين بود كه اگر روز قيامت خداي متعال گفت: «تو چرا وزير شدي؟» ميگويم: «تشخيص خودم نبود، تشخيص ايشان بوده». ايشان هم خنديد.
فقط يك جلسه با ايشان صحبت كرديد؟
بله.
چطور شد كه بعد از چهار سال وزارت شما، درحالي كه همه كارشناسان و دولتيها و افكار عمومي شما را وزير موفقي ميدانستند و حتي بازخوردهاي موفقيتهاي شما در طي آن چهار سال، هنوز هم در افكار عمومي هست، آقای رئیس جمهور تشخيص دادند كه تغييري ايجاد شود؟ يعني چقدر از اين قضيه را سياسي ميدانيد و چقدر از آن را كاري ميدانيد؟
من همان چيزي را كه خود آقاي رئيسجمهور گفتند، ميتوانم بگويم. يك روز در مرداد ماه 88 از دفتر رياست جمهوري مرا صدا زدند و گفتند با تو كار واجبي دارند. دفتر وزارتخانه شهرك غرب بود و گفتم: «اواخر كار وزارت هست و سرم خيلي شلوغ است و دارم كمكم همه چيز را جمع و جور ميكنم و اگر اجازه بدهيد آخر وقت بيايم»، گفتند: «نه! خودت را تا ساعت 12 برسان».
رفتيم و در آن جلسه رئيسجمهور گفتند من به اين نتيجه رسيدهام كه حتماً وزيراني را از خانمها معرفي كنم و انتخاب وزيران زن را از مطالبه و يك شعار انتخاباتي كه برخي بر روي آن سوار ميشوند، خارج كنم. گفتند خيليها وقتي انتخاب ميشوند، از آن اول ميگويند كه ما ميخواهيم يك وزير زن بگذاريم. ما ميخواهيم اين موضوع را از مطالبه خارج كنيم. يكي از وزارتخانههايي هم كه تصميم گرفتهام برايش وزير زن بگذارم، وزارتخانه شماست. شما مشكلي نداريد؟ گفتم نه خيلي هم خوب است و ما هم خوشحال هستيم و هر كسي را كه شما تصميم بگيريد، ما حمايت و كمك ميكنيم و اگر هم بخواهيد بعد از انتخابات، به ايشان مشورت ميدهيم، اگر هم نخواهيد، كاري را كه از دستمان برميآيد و به پيشرفت كشور و نظام و اين گفتمان برخاسته از انقلاب اسلامي كمك ميكند، انجام ميدهيم. ايشان گفتند با دولت همكاري داشته باش و يكسري مناصبي را پيشنهاد كردند. من خدمتشان عرض كردم بعضي از اين كارهايي كه ميگوييد، تخصص من نيست و بلد نيستم.
مثلاً؟
مثلاً در عرصه سياست خارجي مثل سفارت و يكي دو جاي ديگر. گفتم اينها كار من نيستند و شما خودتان را اذيت نكنيد كه حتماً بخواهيد پستي به من بدهيد. همان كاري كه قبل از وزارت ميكردم برايم شيرينتر است و اگر اجازه دهيد به همان كار بپردازم. ايشان گفتند شما فكر كنيد و من هم گفتم شما هم فكر كنيد و ببينيد چه چيزي به صلاح است و اين آخرين ديدار دو به دوي ما قبل از پايان مسئوليت بود.
چه شد برخلاف اكثر صاحب منصباني كه مناصب كليدي كشور را در دست داشتند، به فعاليتهاي اجتماعي و سياسي در كف جامعه برگشتيد و نخواستيد در سفارتي، بانكي، جايي باشيد!
حدود 25 سال درس خوانده بودم و اين موضوع، مسئوليتي را به عهدهام ميگذاشت. در رشتهاي كه هستم، تعداد استادتمامها در كل كشور 10 نفر هم نيستند. در فوق تخصص گوارش و كبد گمان ميكنم هنوز هم جوانترين هستم. من از سال 84 استاد تمام شدم و با اينكه شش سال از استادتمامي من ميگذرد، گمان ميكنم هنوز هم جوانتر از من كسي نيست. من قبل از وزارت، استادتمام بودم و به همين دليل وظيفه داشتم كه بروم كار علمي خود را انجام بدهم، بيمارانم را ويزيت كنم و به دانشجويان درس بدهم و نميخواستم از زير بار اين وظيفه شانه خالي كنم. در كنار اين موضوع، به كارهاي پژوهشي و تحقيقاتي هم علاقه داشتم و اين هم بخشي از علاقهام بود و ميخواستم اين كار را انجام بدهم.
نكته سوم هم اينكه نگاه من به فعاليتهاي اجتماعي هيچ وقت تفنني نبوده، يعني هرگز حضورم در اين صحنه از باب اين نبوده كه حالا گاهي با دوستان دور هم بنشينيم، گپي بزنيم و خندهاي و تفريحي. من فكر ميكردم هر جا كه لازم هست حضور پيدا كنيم و كس ديگري هم نيست كه آن وظيفه را به عهده بگيرد و در نتيجه تكليف به ما متعيّن ميشود، وظيفه ماست كه حاضر شويم، به همين خاطر به شيراز برگشتم و همين كارها را هم انجام دادم.
در حال حاضر وقت من تقريباً سه قسمت است. يك قسمت كار طبابت و تدريس است، به كساني كه ميخواهند فوق تخصص گوارش و كبد بگيرند و همين طور به دانشجوهاي دوره تخصص و بخش كمتري هم به دانشجويان دوره پزشكي عمومي درس ميدهم و سه چهار روز در هفته، بعد از ظهرها مريض ميبينم. بخش ديگري از فعاليتم، فعاليتهاي پژوهشي است. مركز تحقيقات سياستگذاري سلامت را با همراهي دوستان در شيراز پايهگذاري كردهايم و قبل از اينكه به تهران بروم، مركز تحقيقات گوارش و كبد را راهاندازي كرده بوديم كه در هر دو مركز كارهاي پژوهشي و تحقيقاتي انجام ميدهيم.
مركز اول را كه خودمان تأسيس كرديم، با اينكه مدت كوتاهي از عمرش گذشته و تازه در شهريور امسال دو سالگي آن تمام ميشود، تا الان بيش از 40 مقاله علمي را توليد كردهايم كه همه آنها مقالات نمايهبرداري شده در نمايههاي معتبر از جمله ISI بوده و برخي از اين مقالهها در دنيا مورد توجه خوبي قرار گرفته است. در زماني كه اپيدمي آنفلوانزا بود، اولين مقالاتي كه از كشور ما چاپ شد و برخي از آنها هم مبناي سياستگذاري در منطقه و حتي جهان قرار گرفت، از مركز ما بود. در آنجا نشان داديم كه اين يك بيماري ملايم، ولي با واگيري بالاست و اين مقاله ما در سياستگذاري جهاني خيلي مؤثر بود كه تصميم درستي گرفته شود.
همچنين موقعي كه از تهران برگشتيم و هنوز ابعاد جريان فتنه روشن نبود و خيليها متوجه مخاطراتي كه نظام با آنها روبروست، نبودند، كما اينكه بنده اعتقاد دارم با اينكه جريان فتنه، جريان خاموشي است و بسياري از چهرههاي اين جريان، مهرههاي سوختهاي هستند كه بايد فقط در زبالهدان تاريخ دنبالشان بگرديم، اما هنوز هم اصل جريان و فتنهآفرينيهايش باقي است و از هر روزنهاي سر بيرون خواهد آورد تا در صحنه سياسي كشور اثرگذار باشد، به همين دليل هم ما سومين بخش فعاليتهايمان را روي بخش اجتماعي گذاشتيم و با همكاري بعضي از دوستان در شيراز «كانون بصيرت» را راهاندازي و به اندازه تواني كه داشتيم، سعي كرديم موضوع بصيرت و روشنگري را دنبال كنيم و در بعضي از مقاطع هم خدا توفيق داد كه كارهايي را به فضل خدا انجام بدهيم.
مثلاً ما به قصه 9 دي فقط به عنوان يك نماد و شعار نگاه نكرديم، بلكه سال 89، در سالگرد 9 دي همايشي را برگزار كرديم و در آن به كالبدشكافي جريان فتنه و آينده انقلاب اسلامي پرداختيم. نگاهمان هم اين بود كه 9 دي در تاريخ انقلاب اسلامي، يك قله است. اين درس را هم از مقام معظم رهبري گرفتيم كه بايد اين قله را هم بشناسيم و هم بشناسانيم. احساس ما اين است كه حالا چون نزديك اين قله هستيم، عظمت آن را خوب درك نميكنيم. شايد هرچه دورتر برويم، بهتر بفهميم كه در سال 88 چه رخ داد تا آن را تجربهاي براي بزنگاههاي بعدي قرار بدهيم. يكي از محورهاي كاري ما در كانون بصيرت، اين جنس فعاليتهاست.
ادامه دارد...
