اولین شخصیتی که با باند منتظری درگیر شد/ علت کینه مجاهدینانقلاب از لاجوردی پس از 30 سال
گروه تاريخ انقلاب- امروز اول شهریور، سیزدهمین سالروز شهادت سید اسدالله لاجوردی، دیدهبان بصیر انقلاب اسلامی است. سید اسدالله لاجوردی در جنوب تهران متولد شد. پدرش هیزمفروش بود. سيد اسدالله پس از دو سال تحصيل، در مقطع دبيرستان ترک تحصيل کرد و به فراگيري علوم حوزوي پرداخت. شرح لمعه و اصول و منطق را در مسجد شاهچراغ نزد استاد شاهچراغي و فقه را نزد مرحوم سيد مرتضي لنگرودي فرا گرفت.
آشنايي با حاج صادق اماني حاصل آن دوران است. دوستي آنها با وصلت حاج صادق اماني با خواهر سيد اسدالله مستحکمتر شد و نقطه عطفي در زندگي مبارزاتي وي محسوب ميشود.
او همراه صادق اماني، محمد صادق اسلامي گيلاني و حسين رحماني ادبيات عرب را به خوبي و علوم حوزوي را در حد کفايه آموخت و به دليل هوش و ذکاوت و قدرت و استنباط بالا به تفسير قرآن پرداخت و به جلسات بحث شهيد مطهري نيز راه يافت.
لاجوردي و همراهانش به مرور تحت رهنمودهاي برخی شخصیت ها همچون شهيد آيتالله بهشتي و شهيد مطهري، گردانندگان سه هيئت مذهبي تهران و همچنين آشنايي گروههاي مختلف با امام خميني(ره) و توصيه ايشان به همبستگي ميان گروهها تصميم به ائتلاف و ايجاد تشکل در راستاي مبارزه با رژيم ستمشاهي گرفتند، که به شکلگيري هئيت مؤتلفه اسلامي انجاميد.
با اين رويداد، مبارزات امام خميني (ره) با رژيم شکل تازهاي به خود گرفت. امام(ره) در اعتراض به اقدامات رژيم، نوروز سال 1342 را که مصادف با وفات امام جعفر صادق(ع) بود، عزاي عمومي اعلام كرد و رژيم تصميم گرفت با انجام اقداماتي شديد روحانيون را مرعوب ساخته و آنها را از صحنهي سياست دور كند.
بنابراين روز 2 فروردين 1342، گروهي از سربازان گارد شاهنشاهي مجلس روضهخواني و عزاي آيتالله گلپايگاني را که در مدرسه فيضيه قم برگزار شده بود، برهم زده و به ضرب و شتم مردم و روحانیون پرداختند. واقعه مدرسه فیضیه قم و سخنراني تاريخي امام (ره) در روز 13 خرداد 1342 که منجر به دستگيري ايشان و قيام 15 خرداد شد، موجب تظاهرات عده بسياري از مردم شهرهاي قم و تهران شد. يک شاخه از تظاهرات نيز از منزل سيد اسدالله لاجوردي شروع شد.
به دنبال اقدامات خشونتبار رژيم، هیأت های مؤتلفه تصميم به فعاليت مسلحانه گرفتند و در پي تصويب طرح کاپيتولاسيون توسط حسنعلي منصور و ترور وي، لاجوردي دستگير اما پس از مدتي از زندان شهرباني آزاد شد. بعد از آزادي او از زندان، تحقيقات در مورد قتل منصور ادامه يافت و ساواک که به نقش هئيت مؤتلفه اسلامي در برنامهريزي و اجراي قتل منصور پي برده بود در 13 اسفند 1343 منزل لاجوردي را دوباره بازرسي و بعد از دو روز او را به اتهام عضويت در هئيت مؤتلفه دستگير کرد و به زندان قزلقلعه منتقل ساخت و تحت بازجويي و شکنجههاي طاقتفرسا قرار داد. ولي لاجوردي با استقامتي ستودني در برابر بازجويان پايداري كرد و در نهايت به 18 ماه حبس تأديبي محکوم شد. او پس از آزادي از زندان شغل خود را تغيير داد و در شکلگيري مؤسسه بنياد تعاون و رفاه اسلامي نقش مؤثري ايفا كرد.
مبارزات مخفيانه لاجوردي تا سال 1347 از ديد مأموران ساواک پنهان ماند و در اين مدت به ساماندهي افراد مذهبي در چارچوب جلسات سيار همت گماشت. او در ادامه مبارزات خود با ورود سرمايهگذاران آمريکايي به ايران در فروردين 1349، مبادرت به تکثير اعلاميهاي تحت عنوان "گامي ديگر در راه تشديد غارتگري" كرد و در ارديبهشت همان سال دستگير شد و در زير شکنجههاي ددمنشانه دژخيمان ساواک کمرش شکست و بينايي يک چشم خود را نيز تا حد زيادي از دست داد و به چهار سال حبس محکوم شد.
سومين دوران زندان وي 30 فروردين 1353 پايان گرفت. با توجه به آگاهي ساواک از روحيه مبارزهطلبانه سيد اسدالله، بعد از آزادي نيز او را تحت کنترل و مراقبت شديد قرار داد و در تاريخ هفتم اسفند 1353مجدداً وي را دستگير و این بار به 18 ماه حبس جنايي محکوم نمود.
سال 1356 همزمان با اوجگيري حرکتهاي مردمي و شکلگيري انقلاب اسلامي، وي در 27 مرداد 1356 همراه با عدۀ زيادي از زندان آزاد شد . با نزدیک شدن به ورود امام خمینی به تهران لاجوردی در کنار مهدی عراقی و بادامچیان زیر نظر شهید آیت الله مطهری از مسئولان کمیته استقبال از امام خمینی بودند. لاجوردی در انتخابات دور اول مجلس شورای اسلامی کاندیدای ائتلاف جامعه روحانیت مبارز و حزب جمهوری اسلامی بود. او به اصرار شهید بهشتی و ناطق نوری دادستانی پرونده اعضای گروهک فرقان را دست گرفت و چند ماه بعد و از ۲۰ شهریور ۱۳۵۹ با نظر مساعد امام خمینی و پیشنهاد آیت الله بهشتی دادستان انقلاب تهران شد. وی به تعقیب و خنثیكردن توطئههای گروهكهای معاند سیاسی، بهویژه گروهك فرقان و منافقین پرداخت و در این زمینه تلاشهای فراوانی كرد.
لاجوردی و دادستانی انقلاب
اسدالله لاجوردی پس از خاتمه پرونده فرقان و پيشگيري از ادامه ترورها توسط اين گروهک، مسئوليت دادستاني انقلاب تهران را در طول سالهاي 60 تا 63 برعهده گرفت. لاجوردی با توجه خاص به اهداف منافقان که روي احساسات جوانان سرمايهگذاري کرده بودند، مردم را متوجه ايدههاي التقاطي و ضد فطري سازمان منافقين ميکرد و به دليل نفوذ کلام و قدرت در بحث، باعث ميشد که بسياري از عقاید تروریستی بازگردند.
او معتقد بود که اگر کسي توبه کرد بايد از مواهب توبه بهرهمند شود و اگر کسي به روي نظام اسلحه کشيد به سزاي خود برسد. حتي بسياري از آنها که دستشان به خوني آلوده نبود و توبه نموده بودند در اثر اين رفتار او به انقلاب علاقه مند شده و برخي از ايشان پس از آزادي در جبهه ها حضور يافته و به شهادت رسیدند. گروهکها که با رفتار اسلامي و مقتدرانه او مجال هيچگونه فعاليتي نداشتند، با فشارهاي بسيار زيادي که از سوي باند مهدي هاشمي و از طريق آیت الله منتظري وارد ساختند، براي برکناريش مي کوشيدند.
يکي از نزديکان شهيد مي گويد : فشارها از طرف شوراي عالي قضايي وقت آنقدر زياد بود که آقاي لاجوردي بايد استعفا بدهد، اما ايشان هرگز زير بار استعفا نميرفت و البته امام هم به ايشان فرموده بودند که استعفا ندهيد و در هر صورت شهيد لاجوردي را سال 1363 از کـار برکنار کردند .اکبر هاشمي رفسنجاني نيز در کتاب خاطرات سال 63 خود به اين امر اشاره مي کند که امام از برکناري آقاي لاجوردي که بدون اطلاع ايشان بوده است، ناراحت گرديدند.
اما امام خمینی در همه حالات از لاجوردی دفاع می کرد به گونه ای که بنیانگذار انقلاب حتي در موضوع دفاع از فرزند خود درباره اتهام هايي که به وي وارد مي گرديده است، شهيد لاجوردي را سنگ محک راستين بودن ديدگاههاي مرحوم حاج سيد احمد خميني قرار مي دهند و مي فرمايند: در امور سياسي مدتي تهمتها زده شد که احمد طرفدار منافقين است و من در طول مدت انقلاب مخالفتهايي از او ميديدم که ديگران بر آن شدت و قاطعيت نبودند و در اين آخر که قضيه زندان اوين پيش آمد و شکاياتي از آقاي لاجوردي ميشد و مخالفتهايي ميشد (غير) از احمد کسي را نديدم که بيشتر از آقاي لاجوردي طرفداري کند و دفاع نمايد و وجود او را براي زندان اوين لازم و برکناري او را تقريباً فاجعه ميدانست.
شهيد لاجوردي پرونده اغلب گروهکها را به سامان رساند، اگرچه با موانعي که برخي مقامات وقت در کار او ايجاد کردند نتوانست پرونده برخي را تا انتها دنبال نمايد. بنا بر نقل نزديکانش وي بعد از آنکه برخي از عـنـاصـر پايین سازمان پيکار اعدام شدند اما رهبران سازمان و کادر مرکزي با توصيه شوراي عالي قضايي آزاد شده بودند؛ در پاي آن حکمي که از طرف شوراي عالي قضايي صادر شده بود، نوشت: «خدايا من با ديدن اين حکم ، مرگ خود را آرزو ميکنم که در نظام جمهوري اسلامي زيردستي آن کسي که تابع شخص ديگري است بايد اعدام شود اما کـسـي کـه دسـتور صادر کرده از زندان آزاد ميشود و در خارج از کشور همچنان زندگي کند و مدام اتهام به نظام جمهوري اسلامي نسبت دهد.»
وي پس از آنکه از مقام خود عزل مي گردد به شغل آزاد روي آورد و چند ماه بعد پنج بار به جبهه ها اعزام شد وعلي رغم سنش و آثار باقي مانده از شکنجه هاي زندان کارهاي سنگيني مانند ساختن سنگر و خالي کردن جعبه مهمات در خطوط مقدم را نيز به عهده گرفت.
پس از تغيير مديريت قوه قضائيه، آيت الله يزدي با سفارش سيد احمد خمینی، لاجوردی را به همکاري دعوت کرد و ریاست سازمان زندانها را به اوسپرد ؛ بدین گونه لاجوردی جایگزین مجید انصاری شد.
من را لاجوردی شکنجه کرده!
طاهرزاده از بازماندگان نسل اول سازمان مجاهدين خلق که پس از پیروزی انقلاب حاضر به همکاری با مسعود رجوی نشد در بیان خاطره ای از روزهاي دادستانی انقلاب توسط لاجوردی می گوید: بعد از انقلاب در اوين لاجوردی از من دعوت كرد و گفت بيا اين تخم و تركههايت را ببين. ببين توي ايران چي پاشيدي! آن موقع من در كميته ستاد مشترك بودم. من به اوين رفتم. با لاجوردي از قبل همسلول بوديم و همدیگر را خوب مي شناختيم. آقاي لاجوردي از بعضي مسائل اصلاً نميگذشت. در ميان مجاهدين، غير از من فكر نميكنم كسي را قبول داشتند، حالا چه دليلي داشت؟ نميدانم، ولي ميدانم كه آدم باهوشي بود.
ايشان آمد و به من گفت: چطوري داداش؟ گفتم: خوبم. تو چطوري؟ داري جلادي ميكني؟ قاه قاه خنديد و گفت: بيا ميخواهم نشانت بدهم كه دارم چه ميكنم. همين طور كه به طرف دفترش در طبقه 2 يا 3 ميرفتيم، چند تا دختر آمدند. صدايشان زد و گفت بيائيد. آمدند جلو. از آنها پرسيد: در اينجا كسي شما را شكنجه كرد؟ هيچ يادم نميرود.
يكي از دخترها كه مشخص بود او را نمي شناخت، گفت: بله. آقاي لاجوردي ما را شكنجه كرد. لاجوردي به من اشاره كرد و گفت: اين آقا را آوردهايم كه لاجوردي هر كاري كرده، تنبيهش كند. حالا بگوييد چه شكايتي داريد؟ آنها حرفهايي زدند و بعد آقاي لاجوردي به یکي از پاسدارها گفت آنها را ببرد. بعد رفتيم دفترش و آقاي طهوري هم آمد و ناهار را هم با هم خورديم و تا عصر بودم و برگشتم به كميته. گفتم: اسدالله! من از اين چيزها اطلاعي ندارم.
اينها تخم و تركههاي ما نيستند. ما اين قدر آدمهاي نپخته كه اين جوري به كسي اتهام بزند، نداريم. اگر حقيقت را بگويد، چه بهتر و اين شهامت است، ولي اينكه نديده و نشناخته حرف بزند و بدون اينكه كسي را بشناسد، به خود تو بگويد لاجوردي مرا شكنجه كرده، چنين آدمي نداريم. اين خاطره هيچ يادم نميرود. در محوطه اوين بود.
چرا لاجوردي عزل شد
اداره دادستانی انقلاب تهران در زمانی که گروهک ها بخصوص منافقین با جمع آوری سلاح در خانه های تیمی بیش از چند هزار نفر از مردم تهران را به شهادت می رساندند و پایتخت هر روزشاهد درگیري های مسلحانه بین نیروهای امنیتی انقلاب و گروهک ها بود، بسیار دشوار بود. برخورد مقتدرانه لاجوردی با محاربین سبب شد تا نارضایتی کسانی که دوستان و یا اقوامشان در این برخوردها زندانی و یا اعدام می شدند، برانگیخته شود. بازداشت حسن لاهوتی، پدر دامادهای هاشمی رفسنجانی از جمله این برخوردها بود.
همچنین توصیه ناپذیری لاجوردی سبب نارضایتی شدید جناح چپ شده بود. بهزاد نبوی پس از گذشت نزدیک 30 سال از اعدام محمدرضا سعادتی، رهبر منافقین در زندان اوین هنوز نمی تواند عصبانیتش را پنهان کند.
بهزاد نبوی سال گذشته در گفت و گویی با ارگان داخلی سازمان مجاهدین انقلاب گفته بعد از دست به اسلحه بردن منافقين، شهيد لاجوردي استدلال مي كرد كه كساني كه نگذاشتند منافقين را قبل از شروع عمليات مسلحانه بازداشت و مجازات كنيم، همدست آنان هستند و با اين استدلال بعدها (نه در حيات رجايي، بهشتي و... بلکه پس از شهادت آن ها) ما را منافقين جديد مي خواند. جالب اينكه كساني كه شهيد رجايي حاضر نبود يك روز با آنان همكاري كند خونخواه رجايي مي شوند و خسرو تهراني كه شهيد رجايي بارها مي گفت من حتي از راه رفتن ايشان لذت مي برم قاتل رجايي مي شود؟!
این ادعا درباره شهید لاجوردی که رجایی حاضر به یک روز همکاری با وی نبوده در حالی مطرح می شود که شهید رجایی لاجوردی را به عنوان وزیر بازرگانی مطرح کرد و بنی صدر به دلیل مواضع روشن لاجوردی نپذیرفت و یکی از موارد اصلی درگیری شهید رجایی بابنی صدر در تنظیم کابینه بود که سبب شد تا شش ماه دولت رجایی بدون وزیر بازرگانی باشد.
اسدالله لاجوردی از اولین شخصیت هایی بود که بنای برخورد با باند مهدی هاشمی را داشت و این برخورد سبب فعالیت گسترده آیت الله منتظری علیه او شده بود. حتی گواهی محمد منتظری بر عدم برخورد های غیراسلامی در زندانها نیز آیت الله منتظری را ساکت نکرد و هیأت های تحقیق منتظری که برای مچگیری از لاجوردی تشکیل شده بود با حمایت محقق داماد، رئیس وقت سازمان بازرسی کشور، موسوی خوئینی ها، یوسف صانعی دادستان کل کشور مشغول بودند.
حجت الاسلام و المسلمین حسینعلی نیری از قضات دادگاههای انقلاب در مورد فشار آقای منتظری بر شهید لاجوردی میگوید: منافقین در آن زمان با بیت آقای منتظری در ارتباط بودند و در آنجا بسیاری از مسائل را بزرگنمایی میکردند و این موجب شد که آقای منتظری احساس کرد این مسائل واقعیت دارند، لذا به شورای قضایی آن زمان فشار آورد که آقای لاجوردی عزل شود و کس دیگری را بیاورند. یادم هست بعد از شهید لاجوردی، آقای رازینی آمدند که آقای منتظری به ایشان اعتماد داشت.با این حال بعد از گذشت مدتی، یک روز به او گفته بود، «رازینی! شنیدهام فک 400 نفر را خرد کردهای. آقای رازینی جواب داده بود، "شما یکیشان را به من نشان بدهید"»
اما شاید مهمترین دلیل برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب، پیگیری گسترده وبدون اغماض پرونده هشت شهریور بود که مستقیماً دفتراطلاعات نخست وزیر را هدف گرفته بود.
آخرین سخنرانی
اما اسرار برکناری اسدالله لاجوردی از دادستانی انقلاب تهران با حکم شورای عالی قضایی در آخرین سخنرانی او در 29 دیماه 1363 در تودیع صمیمانه با جمع همکارانش در دادستانی تهران عیان می شود.
لاجوردی در این سخنرانی ضمن تأکید بر ضرورت باقی ماندن آنها برای حفظ انقلاب، خبر می دهد که با تمام فشارهایی که به او آورده اند، تا آخرین نفس در برابر جریان نفاق ایستادگی کرده است تا عزلش کنند. او توضیح می دهد که اگر در پرونده ای عفوی صورت گرفته است که نا حق بوده و او در کنار آن نوشته است که با نظر این دادستانی نبوده اما به آن عمل کرده است، بدان جهت است که امام به من گفتند که باش، دادستان باش، حرف شورا را هم گوش کن ... به امام عرض می کردم که شما به من بگوئید برو، چون من به اینها گفته بودم که من استعفا بده نیستم... برای اینکه در خیلی از مسائل من یقین دارم او در آن جلسه توضیح می دهد که بزرگ ترین مشکل او توصیه ناپذیریش در برابر کسانی بوده است که بعدها در وصیتنامه آنها را منافقین انقلاب نامیده است و اعتراض به عدم اجرای عدالت از سوی کسانی که تحت تأثیر آنها قرار گرفته اند. از جلسه اش با شورای عالی قضایی در آخرین روز می گوید و اینکه به او پیشنهاد ارتقای سازمانی در قبال کنار گذاشته شدن از دادستانی انقلاب داده اند و او گفته است که شما مرا در اینجا تحمل نمی کنید، چگونه خواهید توانست در آنجا تحمل کنید.
از صدای رسایش در اعتراض به بی عدالتی و تاثیر پذیری از حامیان نفاق می گوید و از حال خود وقتی حکم آزادی یکی از سه نفر مرکزیت جناح انقلابی راه کارگر را بر اثر توصیه پذیری می بیند، تنها به دليل آنكه پدر او پزشك منتظري بوده است.
در جريان اين اعتراضها موضوع نوشين نفيسي را مطرح كردم. نوشين نفيسي جزو يكي از سه نفر مركزيت جناح انقلابي راه كارگر بود. وقتي چنين فردي را بياورند آزاد كنند، من به آنها گفتم که وقتی [دستور] آزادی او را دیدم، از خدا مرگم را خواستم و در پرونده هم نوشتم. نوشتم خدایا تو شاهدی وقتی که این تبعیض را در جمهوری اسلامی دیدم از تو مرگم را خواستم...
گفتم نوشين نفيسي را آزاد ميكنيد تا پدرش خوشش بيايد؛ اينكه مركزيت و محور آزاد شود و زيرمجموعه آن اعدام، ظلم است. چرا 5 ردیف زیر او اعدام بشود اما مرکزیت آزاد بشود؟ این ظلم است و اگر قرار است یک وقت خدای نکرده این نظام جمهوری اسلامی لطمه بخورد، از ناحیه این ظلمها است. ظلم براي من قابل تحمل نيست. عليرضا تشيد را باز مطرح كردم.
گفتم عليرضا تشيد در تيرماه حكم اعدامش تأييد شده، اما شما تا حالا نميگذاريد اعدام بشود، در زندان 150 نفر را كمونيست كرده و دنبال كارش هستيد تا اين را هم از مرگ نجات دهيد. اينها براي من قابل تحمل نيست. به آنها گفتم در اين رابطه بچه هاي شعبه 6 يكجا همه استعفا دادند كه گفتم نميپذيرم... اين بچه ها همانهايي هستند كه از خود شماها اين مسائل مذهبي را ياد گرفته اند.
او به چندین مورد اعمال نفوذ برای رهایی چهره های شاخص نفاق اشاره می کند، توضیح می دهد که او را به خاطر انجام دستور امام مؤاخذه کرده اند و ... و تأکید می کند که با تمام این شرایط چون دستور امام بر ماندن بوده است، او تا زمانی که عزلش نکردند، در چارچوب قانون ایستادگی کرده است.
برادران در ماشين به من گفتند لاجوردي بماند هم كاري نمي تواند بكند، من به شما مي گويم، شما هم مي دانيد، من آدمي نيستم كه كوتاه بيايم. فقط يكجا كوتاه مي آيم، این را هم بارها گفتم امام اگر به من بگوبد برو در آتش- من دلم می خواهد یک دفعه امام این را امتحان کنند. اگر آتش روشن بکنند این وسط هم به من بگویند برو در آتش- بدون پروا می روم در آتش.
ترور و شهادت
در ماههای ابتدایی سال 77 پايمردي و اصرار لاجوردي بر اجراي قانون در سازمان زندان ها سبب مي گردد که توسط برخي جريانها تحمل نشود و بر اساس يک پروژه زيرکانه و برخلاف نظر رياست قوه قضائيه استعفاي او به رسانه ها اعلام گردد؛ او در پاسخ به دعوت آيت الله يزدي با توجه به کسالتهاي جسمي حاصل از شکنجه هاي بسيارزندان از يک سو و عدم تحمل مرام پايمردي وي بر قانون توسط گروهي از جريانها از سوي ديگر، از پذيرش مسئوليت جديد خودداري کرد و بار ديگر به شغل آزاد روي آورد .
در طول سالهاي پس از انقلاب منافقين بارها کمر به ترور و قتل اوبستند ولي در هر بار ناکام بودند تا این که در اول شهريور 1377 شهید لاجوردی توسط علی اصغر غضنفرنژاد و علی اكبر اكبری ده بالایی از اعضای گروهك منافقین مورد سوء قصد قرار گرفت و به شهادت رسید.
در جريان ترور، دو تن از تروريست ها توسط وزارت اطلاعات دستگير شدند. علی اكبر اكبری ، در اثر شدت جراحات وارده در حين عمليات، در بيمارستان درگذشت و فرد دوم (كه علي اصغر غضنفر نژاد- معروف به سياوش) نام داشت به شركت فعال خود در اين جنايت تروريستي اعتراف كرد.
وي اقرار كرد كه از سوي گروهك منافقين، جهت انجام اين ترور آموزش ديده و به ايران عزيمت كرده است. وي اعتراف كرد كه دوره هاي مختلف تروريستي (از جمله نحوه ترور شهيد لاجوردي) را در عراق و در مقر گروهك منافقين آموزش ديده است. اين منافق تروريست، در يك برنامه تلويزيوني كه چند هفته پس از ترور، از سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش گرديد، تمام نكات مربوط به اين ترور را فاش كرد.
در شب اجراي اين ترور، گروهك منافقين، طي بيانيه اي، به صورت رسمي، مسئوليت ترور را پذيرفت. ساعاتی پس از شهادت اسدالله لاجوردی، خبرگزاری جمهوری اسلامی که زیر نظر فریدون وردی نژاد اداره می شد، حاضر نشد عنوان شهید را برای لاجوردی به کار گیرد.
اين مسئله حتی در سخنان رهبر معظم انقلاب در نماز جمعه ظهر روز عاشوراي (۲۶ فروردين ) سال ۷۹ نيز انعکاس يافت: من اين درد درونى خودم را فراموش نمىکنم که در يکسالونيم پيش، وقتى که شهيد عالىمقام و سيد عزيز و بزرگوار، شهيد لاجوردى به شهادت رسيد - کسى که چهره بسيار درخشانى بود و بسيار کسان از مجاهدات او در دوران مبارزات و در دوران اختناق خبر ندارند که اين مرد چه کرد و کجاها بود و چگونه زندگى کرد؛ چه زندانهايى کشيد و چه زحمتهايى متحمل شد. بعد از انقلاب نيز بىتظاهرترين کارها را که سختترين هم بود، بر دوش گرفت و آخر هم شهيد شد - يکى از روزنامهها نوشت ترور لاجوردى، ترور نيست! يعنى آنها عنوان ترور را هم عوض کردند.
شهادت اسدالله لاجوردی در زماني که مسئوليتي رسمي بر عهده نداشت و همانند شهروندي عادي و بدون محافظ و با دوچرخه اي در محل کار آزاد خود حاضر مي گشت خود پرونده اي است که نياز به کارشناسي گسترده دارد. بدون قضاوت درباره درستي يا نادرستي اين تحليل بد نيست به مطلبي که در يکي از رسانه هاي اينترنتي نوشته شده است اشاره اي شود: منافقين مي توانستند با توجه به ريسک پذيري بالاي اين نوع اقدامات هدف بهتري را انتخاب کنند که داراي مناصب حکومتي بوده و ترور وي دال بر قدرت بالاي عملياتي گروهک منافقين باشد و اينکه ممکن است ادعا شود منافقين به خاطر کينه اي که از شهيد لاجوردي داشتند او را به عنوان هدف انتخاب کردند اما اين ادعا نيز منتفي مي باشد به دليل اينکه شهيد لاجوردي مدت زيادي بود که از مسئوليت هاي خود کناره گرفته و با همان ساده زيستي هميشگي مشغول کسب و کار سنتي خود يعني پارچه فروشي در بازار بود و منافقين خيلي پيش از آن مي توانستند آن شهيد بزرگوار را ترور کنند.
اما آنچه که موجب شد تا منافقين شهيد لاجوردي را به عنوان هدف و آن مقطع را به عنوان زمان ترور انتخاب کنند تنها يک موضوع بود و آن هم چيزي نبود جز تلاش آن شهيد در هفته هاي آخر عمر خود براي پيگيري مجدد پرونده منافقين انقلاب.
با شهادت لاجوردي دو بعد تازه از وي آشکار مي گردد، بعد اول با انتشار وصيتنامه اش که نگراني او از جريان منحرف سومي در انقلاب که آنها را منافقين انقلاب ناميده است، ژرف نگري وي آشکار مي گردد، علي الخصوص که وي اين وصيتنامه را در زمان حضورش در جبهه هاي دفاع مقدس در سال 64 نگاشته بود و تا آن روز آن را همچنان به قوت خود باقي مي دانست:
خدايا تو شاهدي چندين بار با عناوين مختلف خطر منافقين انقلاب را (همانها که التقاط به گونه منافقين خلق سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را گرفته و همانا رياکارانه براي رسيدن به مقصودشان دستمال ابريشمي بسيار بزرگ به بزرگي مجمع الاضداد به دست گرفته اند، هم رجايي و باهنر را مي کشند هم به سوگشان مي نشينند، هم با منافقين خلق پيوند تشکيلاتي وسپس... برقرار مي کنند، هم آنان را دستگير مي کنند و هم براي آزاديشان و اعطاي مقام و مسئوليت بدانان تلاش مي کنند و از افشاي ماهيت کثيف آنان سخت بيمناک مي شوند، هم در مبارزه عليه آنان (و در حقيقت براي جلب رضايت مسئولين و نجات بنيادي آنان خود را در صف منافق کشان مي زنند و هم در حوزه هاي علميه به فقه و فقاهت روي مي آورند تا مسير فقه را عوض کنند.) به مسئولين گوشزد کرده ام، گفته ام که خطر اينان به مراتب زيادتر از خطر منافقين خلق است چرا که علاوه بر همه شيوه هاي منافقانه منافقين، سالوسانه در صف حزب اللهيان قرار گرفته، صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود درآورده اند به گونه اي که عملاً عقل و اراده منفصل برخي تصميم گيرندگان قرار گرفتند.
با انتشار وصيتنامه اش که اثر بسيار جدي در ميان موافقان و مخالفانش داشت، آيت الله يزدي خطيب جمعه آن هفته تهران، مطالعه اين وصيتنامه امام گونه را پند آموز خواند و آن را بهشدت مورد توصيه قرار داد. در پي اين تأکيد خطيب جمعه، نشريه عصرما ارگان سازمان مجاهدين انقلاب که مخاطب وصيتنامه را خود تلقي کرده بود، در قالب نامه وارده نقدي تند بر آن منتشر ساخت. بعدها سعيد حجاريان در مصاحبه معروفش با باقي در اين باره چنين گفت: بچه ها از زندان با لاجوردي اختلاف داشتند... ما در عصر ما وصيتنامه لاجوردي را نقد کرديم (با اينکه تازه شهيد شده بود) تحت عنوان دشمن شناسي وارونه!
دم پله های مسجد امام تمام کرد
احمد قدیریان ازنزدیکان شهید لاجرودی درباره نحوه شهادت ایشان می گوید: تقریباً یک ماه مانده به شهادت سید، رفتم به منزلش و گفتم، «حاجی! تو را میزنند.» یک کمی بینش امنیتی دارم. گفت، «کسی به من کاری ندارد.» گفتم، «حاجی! دقت کن.» گفت، «من همه پاسدارها را آزاد کردهام و گفتهام که بروند.» گفتم، «من برایت چه کنم؟» گفت «من خیلی از خانه بیرون نمیروم. سر کار هم با دوچرخه میروم.» خیلی عادی میرفت و آن وقت آن حرفها را دربارهاش میزدند و میزنند.
در محل کارم نشسته بودم که بچهها زنگ زدند که آقای لاجوردی را در بازار زدند. من دیگر چیزی حالیام نشد. به مسئول روابط عمومیمان گفتم "دوربینت را بردار، راه بیفتیم." 10 دقیقه هم طول نکشید که رسیدم پشت مغازه او در بازار جعفری و دیدم کرکره مغازه را کشیدهاند پایین. کلید را نمیدانم چه کسی برداشته و برده بود. من از بالای در کرکره رفتم داخل مغازه و گفتم، «بگویید نماینده دادستان آمده و در را باز کنند.» در را باز کردند.
اسماعیلی سر تیر شهید شده و آنجا افتاده بود، اما سید را برده بودند بیمارستان، چون هنوز نفس میکشید. سید دم پلههای مسجد امام تمام کرده بود. من رفتم بیمارستان سینا بالای سرش. آن کسی که دستگیر شده بود، نیروی انتظامی اشتباه کرده و او را نگشته بود و او هم سیانور خورده بود و تا برسانندش بیمارستان لقمانالدوله، از بین رفت.
ضارب اصلی، غضنفر نژاد بود که او را توی آبادان گرفتیم. فرمانده عملیات بود. شمالی بود و دورههای مختلف نظامی را دیده بود و رجوی به او گفته بود که اگر این کار را انجام بدهی، موقعی که برگردی، از نظر تشکیلاتی بالا میروی. او موقعی که سید را زد، فرار کرد و توی مسجد شاه تیراندازی هوایی کرد.
بعد هم یک تاکسی گرفت و رفت میدان شوش و دو تا اسلحهاش را انداخت داخل جوی آب و رفت سه راه سلفچگان و از آنجا رفت اهواز. توی اهواز هم یک رادیو خرید و میگفت توی رادیو شنیدم که آقای لاجوردی شهید شده. من در جریان دادگاه غضنفرنژاد بودم. او دورههای مختلفی را دیده بود و چند بار هم او را در بازار بغداد برده و به او یاد داده بودند که بازار جعفری این طوری است.
صبح آن روز میروند و مغازه را شناسایی میکنند و بعد میروند مسافرخانه نزدیک آنجا و اسلحههایشان را مسلح میکنند و برمیگردند بازار جعفری و حاجی را ترور میکنند. یکی دو تا از بچهها آنجا بودند که زخمی میشوند و آقای اسماعیلی هم که در جا تمام میکند.