ميگفت در آينده مبارزه با موسوی از مبارزه با شاه سختتر است
هادي جعفري از نزديكان شهيد آيت بسيار خوشكلام است. او كه از اعضاي حزب زحمتكشان بوده، در اين گفتوگو به زواياي ناگفته زندگي سياسي شهيد دكتر حسن آيت ميپردازد.
شما از چه مقطعي و چگونه با شهيد دكتر آيت آشنا شديد و چه ويژگيهايي را در وجود ايشان ديديد؟
در پاسخ به شما بايد بگويم زماني كه آقاي سيد اسماعيل طباطبايي مأموريت پيدا كردند كه شاخه حزب زحمتكشان ورامين را تشكيل بدهند...
چه سالي؟
سال 1329. ما عضو سازمان جوانان حزب زحمتكشان شديم. براي آقاي طباطبايي نوعي پروندهسازي كرده بودند و بنده هم با ايشان همپرونده بودم.
اجمالاً چه اتفاقي براي ايشان افتاد؟
انتخابات هيأت مديره شركت برق بود و تقلب آشكاري در اين انتخابات شد. ايشان در اواخر شمارش آرا متوجه اين تقلب شد و در نتيجه از سوي طرفين، درگيري پيش آمد. ايشان به عنوان اعتراض همراه 15 نفر به پاسگاه ژاندارمري رفتند و با آن وضعي كه با مالكين داشتند، تقريباً همانجا در دام افتادند؛ يعني آنها صحنه و صورت قتلي را ترتيب دادند كه مالكين از شهرري تا گرمسار، كميته مالكين تشكيل داده بودند و در ضعف عجيبي بودند، مخصوصاً حزب توده هم در آنجا از بين رفته بود.
ما همراه ايشان تقريباً با پاي خودمان رفتيم و در دام افتاديم، چون ديگر نگذاشتند از آنجا بيرون بياييم. متأسفانه در آن درگيري يك نفر كشته شد و بهانه خوبي به دست مالكين افتاد و گفتند قتل صورت گرفته است! آقاي طباطبايي در چهار دادگاه به اعدام محكوم و بعد تبديل به حبس ابد شد و بعد هم 15 سال زندان كشيد و بعد آزاد شد.
اين درگيري در سال 34 روي داد و من در سال 35 از زندان آزاد شدم. وقتي از زندان بيرون آمدم، ديگر در ورامين تشكيلات حزب نبود، به همين دليل من منشي يك حوزه از حزب زحمتكشان در تهران و با دكتر آيت در آنجا آشنا شدم، البته آشنايي در اين حد كه همديگر را ميديديم، ولي صحبت و آشنايي بيشتر در سال 42 اتفاق افتاد، چون قبل از آن محصل و هر يك مشغول فعاليتهاي درسي خود بوديم.
در سال 35 كه با آيت آشنا شديد و او در حزب زحمتكشان فعاليت داشت، رفتارش از نظر پيگيري مطالعات در عرصههاي گوناگون و نيز شور فعاليتهاي سياسي چگونه بود؟
چون دانشجو بود، در حوزه دانشجويان حزب خيلي پرشور فعاليت ميكرد، بهطوري كه در اين زمينه، انگشتنما بود. در دانشگاه سخنراني و با مطبوعات مصاحبه ميكرد و داشت در شوراي مركزي حزب هم نقشي پيدا ميكرد. من گرفتار تحصيلم بودم و فقط موقع جلسات حزب از ورامين به تهران ميآمدم. اين روند ادامه داشت تا اينكه در سال 42 از دامغان عازم خدمت شد.
چرا؟
در سراسر ايران نفري 10 تومان از حقوق معلمها كم ميكردند كه قرآن آريامهري بخرند! ايشان شكايت كرد كه بدون وكالت كتبي يك كارمند، نميشود از حقوق او كسر كرد. اين اقدام ايشان خيلي براي مسئولين تعجبآور بود، چون شجاعت خاصي را ميطلبيد. بهطور مشخص ساواك دخالت كرد و ايشان كارش به ديوانعالي كشور كشيد و در نهايت پيروز شد و 10 تومان را پس گرفت!
اين قضيه براي ساواك دامغان گران تمام شد. آنها به تلافي اين شكست، برنامهاي را كه اصلاً به گروه خون آيت نميخورد، طراحي كردند. آنها سعي كردند تا شايع كنند كه او سر كلاس دخترانه، دختري را بوسيده است! احمد سلامتيان در روز رأي اعتماد به اعتبارنامه آيت در مجلس، همين قضيه را علم كرد! به هر حال پس از پيروزي انقلاب در مجلس اول، من در 15 خرداد 42 متواري بودم و در تابستان سال 42 دائماً با هم بوديم كه از آن دوره خاطرههاي مخصوصي دارم.
در فعاليتهاي مبارزاتي مربوط به جريان 15 خرداد ايشان چقدر ساعي و مجد ديديد و در فعاليتهاي حزب در آن مقطع، از جمله اعلام مرجعيت امام، مرحوم آيت چقدر نقش داشت؟
32 روز بعد از 15 خرداد بود كه اعلاميه حزب در حمايت از مرجعيت امام خميني(ره) نوشته شد، اين درحالي بود كه عدهاي از مراجع و روحانيون به شهرري آمده بودند و تقريباً نتيجهاي نگرفته بودند. خاطرم هست آقاي حجتي كرماني ميگفت با 250 يا 400 نفر به عنوان اعتراض به شهرري آمديم، ولي تا چند ماه نه جلسهاي تشكيل نه چيزي نوشته شد و اولين قلم را حزب زحمتكشان و اين قدم را حزب شما بود كه برداشت.
ميدانيد كه علم 15 نفر از مراجع و روحانيون را دستگير كرد و معناي اين دستگيري ميتوانست اعدام هم باشد و اين مطلب در حزب جرقهاي را ايجاد كرد. آيت از آموزش و پرورش دامغان منتظر خدمت شده بود و من هم متواري بودم و لذا شب و روز با هم بوديم. خاطرم هست يك نامه با مركب بنفش دست آيت بود و گفت ميخواهم ببرم مشهد و بدهم آقاي ميلاني امضا كند.
اعلاميه حمايت مرجعيت امام؟
بله، چندنفر امضا كرده بودند و آيت براي گرفتن امضاي آقاي ميلاني ميخواست به مشهد برود. من هم كه محل زندگيام لو رفته بود و دائماً با مأمورين جنگ و گريز داشتم. در جريان 15 خرداد، اين فعاليت را از ايشان ديدم.
به گفتوگوهايي كه در جريان 15 خرداد با ايشان داشتيد، اشاره كرديد. اين اتفاق چه تأثيري در فكر و انديشه سياسي آيت گذاشته بود و از آن گفتوگوها چه خاطراتي داريد؟
چيز زيادي نيست، همين قدر ميدانم كه ايشان به خاطر نامه مصونيت دادن به امام(ره) دائماً در فعاليت بود. ضمن اينكه كم كم داشت به اين نتيجه ميرسيد كه با اين رژيم جز با زبان زور نميشود سخن گفت. اين را در آن روزها و متأثر از شرايط موجود بارها ابراز ميكرد و بعدها علني شد.
شواهد نشان ميدهند كه مرحوم آيت فضاي سازماني حزب زحمتكشان را پاسخگوي شور و تحرك خودش براي مبارزه با رژيم نميديد. در همين راستا نامهاي به دكتر بقايي نوشته و نيز سخناني كه از او نقل ميشود، اين نكته را نشان ميدهد.
چه شد كه بهتدريج آيت با تفكر حاكم بر حزب زحمتكشان زاويه پيدا كرد كه نهايتاً هم به بيرون رفتن يا اخراج او منتهي شد؟
در بيان علل اين تصميم، آيت با من خصوصيتر از ديگران بود. عيد سال 43 در بالكن حزب نشسته بوديم و من تازه از زندان آمده بودم، گفت: «بايد يك برنامه 20 ساله ريخت». گفتم: «20 سال؟!» گفت: «در مقايسه با 2500 سال، يك لحظه است» پرسيدم: «به چه شكلي؟» به من به خاطر پرونده طباطبايي اعتقاد داشت، چون من مطمئن بودم كه طباطبايي قتل نكرده و در فرمانداري نظامي، با آنكه 16 سال بيشتر نداشتم، آن قتل را گردن گرفتم! آيت يك مقدار شيفته اين ايثار من شده بود و ميخواست مرا براي تشكيلات زيرزميني ارتش عضوگيري كند.
قبلاً يك بار در مقالهاي نوشته بود كه: طفلي 10 ساله عليه مصدق وارد مبارزه شده... كه منظورش من بودم و به هر صورت بر اساس اين سوابق به من اعتماد خاصي داشت و فكر كرد من ميتوانم عضو تشكيلات محرمانهاش در ارتش باشم. پرسيدم:«به چه شكل؟» گفت: «از طريق ارتش ميشود. اگر رفقاي خوبي داري كه دارند ديپلم ميگيرند، معرفي كن تا آنها را بفرستيم داخل ارتش».
در همين حد صحبت كرد. خيلي از اين حد جلوتر نميرفت. من خيليها را به ايشان معرفي كردم. بعضيها از ابتدا پذيرفته نشدند و يا بعد از ورود به ارتش به درد آيت نخوردند.
ما در مشهد يك دوست و همكار فرهنگي به نام دلارام داشتيم كه او هم منتظر خدمت شده و يك مغازه باز كرده بود. يك شب دو نفر نزد او ميآيند. من آن شب در مشهد، مهمان كس ديگري بودم. آنها از طرف آيت يك نشاني ميآورند و ميگويند: «اگر يك بچه مسلمان سراغ داريد معرفي كنيد كه يك وقتي كه ما ميآييم، اگر اين دكان بسته باشد، گرفتار مسافرخانهها نشويم.» ايشان هم آنها را به من احاله داد. آن دو نفر شهيدان نامجو و كلاهدوز بودند! بعد از پيروزي انقلاب بود كه اين دو نفر را شناختيم، در حالي كه قبل از آن با هم در ارتباط بوديم. قبل از انقلاب من در خانه آيت 50 بار با نامجو صبحانه خورده بودم، اما نميدانستم كه او ارتشي است! آقاي دكتر اسرافيليان معرف كلاهدوز شده بود و ايشان و آيت هر دو همفكر و نجفآبادي بودند. آيت مرحوم كلاهدوز و مرحوم نامجو را تشويق كرده بود كه به ارتش بروند و مدارج را به سرعت طي كنند.
اين خاطره مشهد من مربوط به 10 سال بعد از زماني است كه آيت گفت بايد بچه مسلمانهاي خوب را داخل ارتش فرستاد. آن موقع محسن، پسر كلاهدوز كه سر جنازه پدرش سخنراني كرد، هنوز نوزاد بود. يادم هست كه پستانك او گم شده بود و بيقراري ميكرد و مجبور شده بودند نصف شب بروند داروخانه و برايش بخرند!
اشاره كرديد كه شهيدان كلاهدوز و نامجو را زياد در خانه آيت ميديديد. آيا از نوع همكاري آنها هم اطلاع داريد؟
من بهطور مشخص مرحوم نامجو را زياد در منزل آيت ميديدم. يك بار ظهر عاشوراي سال 57 در منزل آيت نشسته بوديم و ناهار ميخورديم. راديو روشن بود و پارازيت داشت. نامجو يكمرتبه ما را ساكت كرد و گفت: «ناهارخوري لويزان بود». از طريق پارازيت راديو به او اعلام اوليه شده بود كه بخشي از برنامهها اجرا شد. نامجو مسئول گارد جاويدان بود، يعني تا اين حد پيش رفته بود. اين پارازيت را دوستان آيت در راديو انداخته بودند تا به اين وسيله خبر بدهند كه در پادگان لويزان عملياتي كه مورد نظر بود، انجام شده است.
منظورتان به رگبار بسته شدن فرماندهان ارتش در ناهارخوري پادگان لويزان توسط افسران وظيفه در روزهاي اوج انقلاب است؟
بله، من از جزئيات آن جريان خبر نداشتم، اما اين حرف را از شهيد نامجو شنيدم. فكر ميكنم طراحي اين ماجرا با نامجو و كلاهدوز بود. اتفاق بزرگي هم بود، چون ميگفتند گارد جاويدان از افسران قسمخورده شاه تشكيل شده و نكته مهم اين بود كه اين اتفاق در آنجا روي داد. از بسياري از مشكلات و حتي خونريزيهاي بعدي جلوگيري كرد.
شواهد نشان ميدهند كه مرحوم آيت از سال 42 به بعد به فكر مبارزات مسلحانه بود. از طرفي تا سال 47 هم در حزب زحمتكشان بود، بنابراين در مقطعي هم كه در حزب زحمتكشان بوده، بر خلاف مشي حزب مبني بر قبول نداشتن مبارزه مسلحانه، به فكر نفوذ در ارتش و مبارزه مسلحانه بوده است. به نظر شما شبكهاي كه در ارتش توسط ايشان به وجود آمد، چقدر در تسريع روند انقلاب نفوذ و تأثير داشت؟
خاطرم هست كه آخر اسفند سال 42، دكتر بقايي اعلاميه داد حالا كه مدرسه فيضيه اين طور مورد حمله واقع شده و فقر و گرسنگي و بدبختي هست، ما امسال عيد نداريم و به عنوان اعتراض، يك روبان قرمز به شمعهاي سر سفره هفتسين ميبنديم! چند روز بعد آيت گفت: «هزار سال هم كه روبان قرمز ببنديم، چه خواهد شد؟» هر چند در آن روزها ظاهراً در حزب بود، اما عملاً از آن به بعد از حزب رفت. بعد هم كه با آن نامه نود و چند صفحهاي كه براي دكتر بقايي نوشت و اعتراضهايي كه كرد، رسماً از سال 46 از حزب رفت.
در سالهايي كه مشغول ايجاد شبكه مخفي در ارتش بود، به ما گفته بود كه نبايد دفتر تلفن داشته باشيم، چون اگر به دست مأمورين ميافتاد مشكل ايجاد ميشد. ميگفتند خودش 300 تا شماره تلفن را حفظ بود.
او از همان مقطع، ساختار قانوني نظام جديدي را كه بعد از رژيم پهلوي روي كار خواهد آمد، تنظيم كرده بود و 14 ماده اعتراضي را در مورد نقاطي كه در تشكيلات رژيم بايد دستخوش تحول شوند، نوشته بود كه ما در گوشه و كنار كتابهايمان نوشتيم. اين 14 ماده در مجلس خبرگان در قانون اساسي گنجانده شد. يكي از آن مواد اين بود كه امكان اصلاحات اساسي نيست، مگر با در دست گرفتن قدرت سياسي. قدرت سياسي از نظر او عبارت بود از راديو، تلويزيون و ارتش. بسياري از اينها هم به صورت رمزي نوشته ميشدند، مثلاً نوشته بود بايد قانون سازمان ملل درست شود و ما ميدانستيم سازمان ملل يعني مجلس شوراي ملي. ايشان در برنامهريزيهايش به اين نتيجه رسيده بود كه انقلاب در سال 63 پيش ميآيد و لذا وقتي در سال 57 انقلاب شد، ميگفت كه پنج سال زودتر به ثمر رسيد! و اشكالاتي هم كه پيدا شد به همين دليل بود.
نامه دكتر آيت به دكتر بقايي كه محرمانه بود، پس اعضاي حزب زحمتكشان چگونه متوجه شدند كه او از حزب رفته است؟
به من به خاطر همان اتفاقي كه در نوجواني افتاد، اعتماد داشت و لذا قبل از اينكه نامه را به دكتر بقايي بدهد، نصفش را براي من خواند. گاهي اوقات هم حرفهاي جالبي ميزد و مثلاً ميگفت قضيه خيلي ساده است و در اين هفته ميشود شاه را زد، اما وكلا و فرماندارها و مسئوليني كه بايد عهدهدار امور شوند، هنوز حاضر به قبول و انجام مسئوليت نيستند.
براي انجام عمليات زدن شاه دو نفر را انتخاب كرده بود، يكي من و يكي هم دلارام كه در مشهد بود، از رفتارش متوجه شديم ما دو نفر را براي زدن شاه انتخاب كرده! معتقد بود بر اساس برنامهاي كه طراحي كرده، اگر اوضاع به همان شكل پيش برود، ميشود بدون آنكه كسي كشته شود، شاه را كنار گذاشت.
او با همه مبارزين خوشنام و مسلح آشنايي و همكاري نزديك داشت. خاطرم هست سه روز بعد از انقلاب بود كه من و آقاي دلارام و يك آقاي ديگري در منزل دكتر آيت بوديم و گفتيم ميخواهيم برويم ورامين. گفت من هم تا ميدان كندي با شما ميآيم. نزديك چهارراه قصر كه رسيديم، گفت من پياده ميشوم و بعداً خودم ميروم. وقتي پياده شد، گفت: «اگر ميخواهي شيخ محمد را ببيني، اينجاست».
شهيد محمد منتظري؟
بله. همگي پياده شديم و همراهش رفتيم و به ساختماني رسيديم كه چند اتاق بزرگ با درهاي تو در تو داشت و صداي شيخ محمد ميآمد كه داشت براي عدهاي از جوانها سخنراني ميكرد.
مقّرش بود؟
نه، آن روز جلسه سخنراني در آنجا برگزار شده بود. يك عده از بچههاي سازمانهاي آزاديبخش مثل مصر و لبنان و بقيه جاها را از طريق بندرعباس به تهران آورده بود و حالا براي جا روي دستش مانده بودند! من رئيس تربيت معلم در جاده پارچين بعد از دانشگاه ابوريحان بودم. محمد منتظري نامهاي به من نوشته بود كه براي اينها فكر جايي كن. من هنوز آن نامه را دارم. من آنجا را دادم به محمد منتظري. تا 10 سال بعد هم كه به آنجا رفت و آمد ميكردم، يك تابلوي سرمهاي رنگ را ميديدم كه روي آن نوشته بودند حوزه علميه! گاهي هم بچههاي سياهپوستي را ميديدم كه كتاب دستشان است و وسط درختها راه ميروند. مثل يك حوزه علميه بود، آنها تقريباً همانهايي بودند كه آن روز شيخ با خودش آورده بود.
بعد از سخنراني محمد منتظري همراه دكتر آيت رفتيم طبقه دو ساختماني در چهار راه قصر و آيت رفت پشت تريبون. هفت، هشت نفري آنجا بودند، ولي كم كم حدود 100 نفر وارد اين سالن شدند. دوست من به من گفت: «متوجه شدي؟ كوچكترينشان سرگرد بود!» يك نفر آمد و با دوست من سلام و احوالپرسي كرد و گفتم: «شناختي؟ هماني است كه 10 سال پيش در مشهد آمد به سراغت». پرس و جو كه كرديم، ديديم سرهنگ نامجوست. آيت واقعاً تشكيلات حسابشدهاي را در ارتش راهانداخته بود. بعد آمديم و كاري كه با شيخ محمد داشتيم انجام شد.
در نامه دكتر آيت به دكتر بقايي هست كه بقايي به او لقب "خودسر" و "مخرب" داده بود. دليل بقايي براي دادن چنين القابي به مرحوم آيت چه بود؟
در نامه دكتر آيت خطاب به دكتر بقايي هست كه با آنكه عدهاي در حزب شرب خمر ميكنند و بيبند و بار هستند و در فلان تاريخ در فلان دار و دسته بودهاند و الآن هم نفوذي هستند، باز هم من شما را انتخاب كردم! كساني كه حزب را از بين خواهند برد، اين رفقا هستند و اين اسباب شرمندگي شده.
هنوز هم چند تا از رفقا ميگويند كه آيت اسم ما را هم نوشته بود. دو عامل، دليل مخالفت آيت با مشي حزب زحمتكشان بود. يكي اينكه دكتر بقايي اصطلاحاً ميگفت ما با شيشه شكستن مخالف هستيم و رهبر من گاندي است. منظورش مخالفت با مبارزه مسلحانه و حركت در چارچوب قانون اساسي موجود بود. دكتر آيت ميگفت به اين شكل به نتيجه نميرسيم و بايد راديو و تلويزيون و ارتش را تصرف كرد.
ديگر اينكه همه رفقاي حزب آدمهاي پايبندي نبودند و اين مسئله، آيت را آزار ميداد، چون آيت آدم متديني بود و به همين دليل به اين رفتارها و بعضي از تصميمات حزب انتقاد داشت. در نامه به دكتر بقايي هم نوشته كه فلاني مشروبخوار است و آن يكي اين كارها را ميكند و لذا حزب جاي اينها نيست. از افراد بالاي حزب هم نام برده بود.
يكي از ايرادات دكتر آيت به دكتر بقايي در آن نامه اين است كه او توسط يك عده افراد متملق احاطه شده و به نيروهاي جوان و خلاق اجازه داده نميشود كه فضاي حزب را به روز كنند و فضا را تغيير بدهند. آيا شما با اين نظر موافقيد؟
دكتر آيت به همين دلايل رفت، منتهي دكتر بقايي تقريباً به همه حرفها گوش ميداد. خودش تقريباً نفوذيهاي ساواك در حزب را ميشناخت و مثلاً ميدانست كه آن يكي مأمور اطلاعاتي است، ديگري بيقيد و بند است و امثالهم. اينها مسائلي نبودند كه بقايي نداند. يك بار هفت، هشت، ده نفر بوديم و دكتر بقايي گفت: «آدم به حرفها گوش ميدهد. هر چه را دوست داشت، بر ميدارد و هر چه را كه دوست نداشت، دور ميريزد».
ظاهراً اعتقاد او اين بوده كه من ميدانم اين مأمور است، ولي اگر او را بيرون كنم، معلوم نيست مأمور بعدي را كه در حزب نفوذ ميدهند، بشود به اين آسانيها تشخيص داد. دستكم حالا ميدانيم چه كساني مأمور هستند.
همين طور است. دائماً در اطراف او مأموراني بودند كه رفتارها و گفتارش را گزارش ميدادند. بعدها كه آيت ديگر به حزب نميرفت، ميگفت كه دكتر بقايي خيلي هم از اين نفوذيها استفاده ميكرد و بعضي حرفها را كه عمداً ميخواست منتشر و شايع كند، به اين افراد ميسپرد كه به كسي نگوييد!
آيا بيتفاوتي دكتر بقايي به اين مأموراني كه خبر ميبردند، مورد انتقاد آيت بود؟
اين هم يكي از دلايل بود، ولي خيلي دليل پررنگي نبود. مخالفت اصلي آنها اين بود كه دكتر بقايي مطلقاً شيشه شكستن و تخريب و مبارزات مسلحانه را قبول نداشت.
هنگامي كه آيت از حزب زحمتكشان بيرون آمد، تنها راه نجات ايران را مبارزات مسلحانه ميدانست. در آن زمان هم گروههايي بودند كه مشي مسلحانه داشتند؛ از قبيل مجاهدين و فداييان خلق چطور آيت به يكي از اين گروهها ملحق نشد؟
آيت عميقاً مذهبي بود و اين مسئله هم قبل از هر چيز ريشه خانوادگي داشت. او در كلاس سوم ابتدايي يك روزنامه ديواري درست كرده و نوشته بود: نصر من الله و فتح قريب، ما با شاه مبارزه ميكنيم و از اين حرفها. به قول دكتر اسرافيليان يك صندوقچه آهني داشت كه تمام بريده جرايد و مطالب مورد نظرش را در آن جمع ميكرد و هر جا كه ميرفت اين صندوقچه همراهش بود.
به نظر من چون آن گروهها يا چپ بودند يا گرايشهاي چپي داشتند، آيت با آنها همكاري نكرد. او نسبت به چپگرايي و الحاد حساسيت زيادي داشت. او حتي از آيتالله طالقاني هم به خاطر دفاعي كه قبل از انقلاب از مجاهدين ميكرد، دلگير بود. اساساً تمامي گروههاي چپ در تاريخ معاصر مأمور به جاسوسي بودهاند. يك روز هم ديديد كه بالاخره كيانوري بعد از 40 سال گفت كه من جاسوس بودهام. آيت در تشخيص مسائل آينده خيلي عجيب بود.
آيت در مواجهه با بنيصدر در مجلس خبرگان و بيشتر در مجلس شوراي اسلامي بسيار جدي، پيگير و بيپروا بود. علت آن را در چه ميدانيد؟
آن روزهايي كه اوج محبوبيت و بيا بروي بنيصدر بود، آيت عليه او حرفهاي تندي ميزد، طوري كه حتي رفت و آمد ما هم كه دوست آيت بوديم بسيار دشوار شده بود و به قول آيتالله خزعلي كار به جايي رسيده بود كه در مجلس، جواب سلام آيت را دادن هم جرم بود! آيت در آن شرايط فشار عجيب كه همه از بنيصدر طرفداري ميكردند، در پاسخ به سؤال من گفت: «چندان دور نيست روزي كه بنيصدر فرار كند و برود. هر كار ديگري كه بكنيم تبديل به قهرمان و اسطوره ميشود. بايد صبر كرد تا خودش فرار كند و برود. اين واقعه در مجموع به نفع انقلاب تمام ميشود».
اين حرف را در زماني ميزد كه پايههاي قدرت بنيصدر كاملاً محكم به نظر ميرسيدند و راستش را بخواهيد حتي در آن لحظه خود من هم فكر كردم كه تعادل روحي او به خورده! بهقدري دقيق بود كه ميگفت بنيصدر به نام اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا تا به حال 36 شماره نشريه منتشر كرده و حتي يكي از آنها محض شفا هم كه شده با بسمالله شروع نشده!
به نظر شما علت مخالفت سرسختانه آيت با مليگراها چه بود؟
الان خاطرهاي به يادم آمد. سال 43 در زندان بودم و شب عيد اعلاميه مانندي آورده بودند كه يك طرف عكس امام بود و يك طرف عكس دكتر مصدق و كنار آن نوشته شده بود كه عيد سعيد باستاني را تبريك ميگوييم. ورقه را دست به دست گردانديم. دكتر سحابي بود و مهندس بازرگان و شيخ مصطفي رهنما كه گفت اين عكس 30 هزار فرانك ميارزد. آقاي طالقاني گفت: «بده ببينم اين چيست كه اين قدر ارزش دارد؟» آقاي طالقاني نگاهي به آن انداخت و گفت: «يك ريال هم نميارزد!» آقاي بازرگان پرسيد: «چرا حاج آقا؟» آقاي طالقاني گفت: «ما تا به حال نديدهايم كه آقاي خميني حتي يك بار بگويد مصدق و نديدهايم كه مصدق حتي يك بار بگويد دين!».
از زندان كه بيرون آمدم، اين ماجرا را براي آيت تعريف كردم. بعد از انقلاب يك روز به من گفت: «فهميدي چه شده؟ اين جماعت رفتند احمدآباد سر قبر مصدق و آقاي طالقاني گفت مصدق مرد دين و سياست! مگر تو به من نگفتي توي زندان سر سفره اين طوري گفت؟».
بعد از انقلاب مليون ميخواستند اين گونه القا كنند كه انقلاب عملاً ادامه راه مصدق است و در واقع قصد داشتند امام را دور بزنند. آنها با ماشينهاي واحد دولتي بلند شدند و رفتند احمدآباد و مراسم برگزار كردند و بعد هم نام خيابان پهلوي را گذاشتند مصدق. آيت ميگفت من اينها را رها نميكنم و افشا خواهم كرد. ميگفت اينها خيلي دارند سعي ميكنند قضيه 28 مرداد را كودتا بنامند، در حالي كه مصدق عملاً مجلس را در روز 24 مرداد از حيّز انتفاع خارج كرد و در غيبت مجلس كه از اكثريت افتاده بود، دست شاه را براي عزل نخست وزير باز گذاشت. مهمتر اينكه اغلب افرادي را كه در قضيه 30 تير مورد اتهام بودند، در مناصب مهم نشاند، از جمله سرتيپ رياحي و سپهبد بختيار كه وضعيتش معلوم بود. آيت در سخنرانيهاي خود به اين نكته اشاره كرده بود كه كتابهاي خيانتهاي اين جماعت را بهزودي منتشر خواهد كرد.
به دنبال اين افشاگريها طرف مقابل عليه او تبليغات شديدي به راه انداخت. اين جنجال در موعد بررسي اعتبارنامه او به اوج رسيد. به خواست آيت جلسات بحث در مورد اعتبارنامه وكالت او علني برگزار شد. پس از افشاگريهاي آيت درباره پايمال شدن خون شهداي 30 تير و قضيه رفراندوم مصدق و عزل او و... هنگامي كه او بهرغم تمام سمپاشيها از مجلس رأي اعتماد گرفت، مليون درصدد توجيه رأيهاي كبود خود برآمدند، از جمله دكتر يزدي گفت من چون رئيس كميسيون تحقيق بودم، به دامغان رفتم و فهميدم كه علت منتظر خدمت شدن ايشان در آنجا همان چيزي بوده كه آنها عنوان كردهاند!
اين افشاگريها و مخصوصاً تأكيد او بر اينكه اسناد و تحليلهاي مربوط به نهضت ملي چاپ و ارائه خواهد شد، بديهي است كه او را از طرف مليگراها در معرض خطر قرار داد. به نظر من آيت در اين مورد عجله كرد. آيت زرنگتر از اين حرفها بود و نبايد اين طور آشكارا اعلام ميكرد كه اينها منتشر خواهد شد.
يكي از بهتانهايي كه به دكتر آيت ميزنند اين است كه حزب زحمتكشان و مشخصاً دكتر بقايي از طريق او اصل ولايت فقيه را در قانون اساسي گنجاندند تا به اين ترتيب با مليون تسويه حساب كنند و بعد هم خودشان بمانند و روحانيت. به نظر شما اين سخن مبنا و پايهاي دارد؟
اين حرف بياساستر از آن است كه نياز به پاسخ دادن داشته باشد. اتفاقاً من اين را از آيت پرسيدم و گفت: «حزب و دكتر بقايي كه هيچ، ولايت فقيه حتي اختراع و ابداع من هم نبود و من فقط اين نظريه را تبليغ كردم». آقاي برقعي از همراهان امام در نجف ميگفت كه امام 12 سال قبل از انقلاب، اين كتاب را در عراق تدريس و ما آن را تكثير كرديم.
در دورهاي كه مرحوم آيت در مجلس خبرگان درباره اصل ولايت فقيه فعاليت ميكرد، آيا با دكتر بقايي تماسي داشت؟ چه خاطراتي از آن دوره داريد؟
مطلقاً. بعد از سال 47 ديگر هرگز او را در حزب نديدم. درباره اين مسائل با ما زياد صحبت نميكرد. همان طور كه دكتر بقايي در خاطراتش گفته او از سال 47 از حزب اخراج شده بود.
از تهديدهايي كه ميشد، خاطرهاي داريد؟
هر وقت به او ميگفتيم كه پيش تو بمانيم يا همراهت بياييم، ميگفت انسان نبايد با دست خود، خودش را نشان كند! هر چه محافظ بيشتر باشد، جان انسان بيشتر در معرض خطر قرار ميگيرد. ولي با راهي كه در برابر نهضت آزاديها و مجاهدين در پيش گرفته بود، معلوم بود كه چه بر سرش خواهد آمد.
از ترور وي چه خاطرهاي داريد؟
خاطره مشخص من آن پوشهاي است كه از شب قبل و هنگام خواب زير سرش گذاشته، موقع صبحانه كنار دستش بوده و بعد با خودش به ماشين برد و بعد از ترور گم شد! محتواي اين پوشه مربوط به مخالفت او با وزارت خارجه ميرحسين موسوي بود.
مهمتر از همه مرخصي دادن به رانندهاش، جواد بود كه از اول انقلاب راننده آيت بود و 15 روز قبل از اين حادثه براي عروسي برادرش مرخصي ميخواهد و نميدهند و در اين روز ميگويند به مرخصي برو و به جاي او دو نفر سرباز را به عنوان محافظ و راننده ميفرستند كه به آنها هم آسيبي نرسيد.
ميگفت كه اين روزها بايد تكليف مملكت روشن شود. ظاهراً اين پوشه بعد از شهادت آيت تا وزارت امور خارجه هم رفته بود! يك روز به خود من گفت:«در آينده مبارزه با ميرحسين موسوي از مبارزه با شاه سختتر خواهد بود.
كسي نفهميد در آن پوشه چه بوده؟
خانمش ميگويد پوشه را كنار سفره صبحانه گذاشت و گفت: «امروز با اين تكليف مملكت معلوم ميشود».
چگونه از خبر شهادت ايشان آگاه شديد؟
سه چهار روز قبل از شهادتش به مشهد رفتم. در پمپ بنزين بودم كه به يكباره شنيدم راديو اعلاميه آقاي منتظري را به مناسبت شهادت آيت خواند. هميشه وقتي به ياد او ميافتم، اين شعر در خاطرم نقش ميبندد: گفت آن يار كزو گشت سرِ دار بلند/ جرمش اين بود كه اسرار هويدا ميكرد. براي اينكه بتوانم درباره دغدغههاي واپسين روزهاي حياتش به شيوه مستندتري سخن بگويم، نطق كوتاه او را در مجلس و در مخالفت با ميرحسين موسوي عيناً برايتان ميخوانم:
بسمالله الرحمن الرحيم
من با اينكه اسم نوشته بودم، در اين شرايط حساس، در اين شرايطي كه هم ملت عزادار است و هم موفقيتهايي را به دست آورده است، نميخواستم صحبت كنم، اما در محظور هم بودم. يكي همين شرايط حساسي كه ممكن است مخالفت من باعث سوءاستفاده بشود و از طرفي هم هنوز بوي خون پاك شهدا از دفتر حزب جمهوري اسلامي به مشام ميرسد و هنوز مركب عزل رئيس جمهور بيكفايت خشك نشده است.
از اين جهت كه بعداً تاريخ قضاوت بدي نكند، تمام مطالبم را در اين خلاصه ميكنم كه در دولت قبلي به ما ميگفتند كه نظريات آقاي موسوي درباره آقاي مصدق مربوط به گذشته است. كاري نداريم كه اين گذشته سال 58 و يا سال نزديك به ما و سال 59 است، اما اگر ايشان الآن هم به اين سؤال من پاسخ بگويند، شايد مسئله حل شود.
آيا ايشان مصدق و امام را قبول دارند؟ امام ميفرمايند مصدق به اسلام سيلي زد، مصدق مسلم نبود، در زمان مصدق به چشم سگ عينك زدند و روي آن نوشتند آيتالله. در زمان مصدق روزنامه "شورش" كه مورد تأييد مصدق بود، تصوير آيتالله كاشاني را به صورت سگ و مار و عقرب ميكشيد.
آيا ايشان اين مصدق را قبول دارند يا مصدق سرمقاله 28 تيرماه 1358 و 14 اسفند 1358 و يا مقاله اخيري را كه تحت عنوان خيابان مصدق نوشتهاند؟ ايشان صريحاً بگويند پس از آن بيانات امام، كداميك از اين دو مصدق را قبول دارند؟ آيا رفراندوم مصدق را در سلسله مقالاتي كه "حمام" نامي در روزنامه جمهوري اسلامي نوشته و آن را يك عمل ضد امپرياليستي قلمداد كرده، قبول دارند و يا رفراندومي را كه امام فرمودند تقلبي و به منظور تحميل قانون اساسي امريكايي بوده و روي سر يك الاغ رأي بسته و در صندوق مخالفين انداخته بودند و همين طور ساير خطوط كه اشاره شد.
مطلب زياد است، ولي من شرايط كنوني را مناسب براي طرح اين مسائل نميدانم، اما دلم ميخواهد كه ايشان به اين سؤال من صريحاً جواب بدهند. والسلام عليكم و رحمهالله و بركاته.
اين متن نشان ميدهد كه او در آينده سياست اين مملكت چه ميديد. الآن فرصت خوبي است تا معلوم شود داوري او درباره آنچه در آينده اتفاق افتاد، تا چه حد درست بوده است. من درصدد مطلق كردن شخصيت و فكر آيت نيستم، زيرا در مورد هيچ كس هم نميتوانم اين كار را بكنم، اما در مرور كارنامه عمر هر كس نكاتي هست كه اوج تيزهوشي و دقت آنها را نشان ميدهد و اين فراز از كارنامه آيت، نمايانگر همين مسئله است.
او بسياري از افراد را با همين شمّ تيز سياسي ميشناخت و آينده آنها را پيشبيني ميكرد. او ميدانست كه با اين نطق، خودش را در خيلي جاها از جمله حزب جمهوري اسلامي درگير ميكند، اما به عواقب آن فكر نكرد و آنچه را كه درست تشخيص ميداد، انجام داد. اين الگويي براي مسئولان است كه بيش از هر چيزي به حقيقت متعهد باشند و از عوارض آن هم هراسي نداشته باشند. به نظر من الگوي رفتاري آيت موارد قابل اقتباس فراواني دارد.
