آیت بعد از 15 خرداد فهميد نميتواند با حزب زحمتكشان كار كند
آنچه درپي ميآيد برشي از خاطرات مرحوم منوچهر نيرومند از فعالان سياسي دوران نهضت ملي و دوستان شهيد دكتر سيد حسن آيت است. احاطه گوينده بر فراز و فرودهاي ارتباط شهيدآيت با حزب زحمتكشان ايران و شخص دكتر مظفر بقايي،اين ناگفتهها را براي پژوهندگان در مكاني ارجمند قرار ميدهد و ميتواندآگاه بخش و راهگشا باشد. با تشكر از جناب دكتر شهاب نيرومند كه اين خاطرات را در اختيار ما قرار دادند.
آشنايي من با مرحوم دكتر آيت از سالهاي 1339 و 1340 و در جريان تشكيل سازمان نگهبانان آزادي شروع شد. ميدانيد كه شاه در مورد مجلس بيستم ادعاي آزادي انتخابات را كرده بود و دكتر بقايي هم گفته بود ما به جد در اين انتخابات فعال خواهيم شد كه يا عملاً با استفاده از آزادياي كه وعدهاش داده شده، بتوانيم حرفهاي خودمان را بزنيم و به مجلس برويم و يا ثابت كنيم كه اين ادعا درست نيست.
دكتر آيت حدود 8 سال از من كوچكتر بود و در آن مقطع فكر ميكنم حدود 24 سال داشت، ولي از نظر شم سياسي، مطالعات و بينش، در سطح بالايي بود و از فعاليت پيگير و مداوم و پرانگيزه او هم همه تعريف ميكردند.
البته ايشان تا زماني كه در حزب بود، در حد سخنگوي يكي دو حوزه پيش رفت، اما به مدارج بالاي حزب نرسيد، چون معمولاً در كميته مركزي افراد بالاتر از 32 تا 40 سال و يا حتي 50 سال بودند. بطور مشخص در كنگره اصفهان كه در سال 1340 برگزار شد، افرادي با همين سطح سني انتخاب شدند.
مرحوم دكتر آيت معتقد بود عدهاي اطراف دكتر بقايي را گرفتهاند و اجازه نميدهند كسي به او نزديك شود و از اين طريق زمينه تحولي را در حزب ايجاد كنند. اين مسئله علل متفاوتي داشت، اما بطور مشخص عدهاي ازاعضا سعي ميكردند خودشان را به دكتر بقايي نزديك نگه دارند، فكر ميكردند ايشان چهره مطرحي است و ممكن است چه از طريق سيستم موجود، يعني حكومت شاه و حتي از طرف انقلابيون، دعوت به كار و پذيرش نخستوزيري بشود و اينها ميخواستند از همان زمان سهم خودشان را در حكومت آينده حفظ كنند.
شنيدم دكتر بقايي در موردي گفته بود خوب شد كه من چه در حكومت گذشته، چه در حكومت فعلي كارهاي نشدم، وگرنه اين افراد براي من آبرو باقي نميگذاشتند. مرحوم دكتر آيت در نامهاي كه به دكتر بقايي نوشت، اسامي اين افراد را به اشتباه ذكر كرد، يعني آن افرادي كه واقعاً اين نقش را ايفا ميكردند، كسان ديگري بودند، ولي چون دكتر آيت به محافل خصوصيتر دكتر بقايي رفت و آمد نداشت، تصور كرده بود افراد ديگري چنين نقشي را ايفا ميكنند.
مرحوم آيت قبل از 15 خرداد قائل به فعاليت جديتر و پرشورتر حزب بود، اما تجربه 15 خرداد موجب شد كه او به اين باور برسد كه اساساً با شيوه حزب زحمتكشان نميتوان به قانونشكنيها و ديكتاتوريهاي رژيم شاه پايان داد، چون حزب اصرار داشت برمدار قانون مشروطه حركت كند و مرحوم آيت بر اين باور بود تا زماني كه اين شاه وجود داشته باشد، نه قانون اساسي مشروطه اجرا ميشود و نه هيچ يك از آزاديهاي مطرح شده در آن، محقق خواهند شد. البته شاه هم از سال 38، 39 نشان داده بود كه عملاً زير بار قانون اساسي و رعايت حقوقي كه در آن براي ملت درنظر گرفته شده بود، نميرود.
ماجراي 15 خرداد چنين عزمي را در آيت به وجود آورد و موجب نوعي تجديد نظر در همه، منجمله خود من هم شد، چون من هم در روز 15 خرداد به خاطر درگيريهايي كه با شركت نفت داشتم، در تهران بودم و ماوقع را از نزديك مشاهده كردم و تا حدي اين احساس در من تقويت شد كه با بهرهگيري از نيروي مذهب و رهبري امام، بسيار بهتر ميشود در مقابل دستگاه ايستادگي كرد.البته من پس از15خردادبه دليل اعتراض حزب به غيرقانوني بودن رفراندم شاه كه علل آن درنامه دكتر بقايي به تقيزاده تشريح شده،براي مدتي بازداشت شدم.
به اين ترتيب مرحوم آيت به فعاليتهاي فراحزبي روي آورد كه در آن مقطع منحصراً مبارزه مسلحانه با رژيم تلقي ميشد. تئوري ارائه شده امام خميني مبني بر مبارزه مسالمتآميز و حضور مردم در خيابانها براي براندازي رژيم در آن برهه براي بسياري از مبارزين قابل فهم نبود و سر در نميآوردند كه محتوايي آن چيست و به چه شكل عملي خواهد شد.
نكته قابل ذكر اين است كه مرحوم آيت در مبارزه مسلحانه به هيچ وجه به همكاري با گروههاي مطرح آن دوره، از جمله مجاهدين گرايش پيدا نكرد و صرفاً به مهرهچيني درارتش و ارتباطگيري با بعضي از افسران پرداخت. البته من در جريان جزئيات فعاليتهاي ايشان نبودم، چون بسيار دقيق و مخفي اين كار را انجام ميداد و فقط موقعي كه با هم صحبت ميكرديم، از ارتباطش با مرحوم محمد منتظري صحبت ميكرد و ميگفت آيتالله منتظري پسري دارد با اين مشخصات كه بسيار شجاع و مبارز و مقاوم و پيگير مبارزات مسلحانه است.
به هرحال وقتي آيت دنبال اين نوع مبارزات رفت، اين كارش طبيعتاً در حزب بازتاب داشت. در نوبت اول، موقتاً از حزب اخراج شد، ولي چون به شيوه خود ادامه داد، در نوبت بعد با دستور دكتر بقايي بطور دائم كنار گذاشته شد. بعدها از دكتر بقايي شنيدم كه ميگفت اگر آيت به خاطر اين كار به من فحش هم ميداد، ناراحت نميشدم، پس قاعدتاً به آيت حق ميداد و از اين اقدام او عصباني نشده بود.
وقتي آيت از حزب اخراج شد، بالطبع ارتباطش با افرادي از حزب كه منش آنها را نميپسنديد، قطع شد، از جمله آقاي پارسي، آقاي وحيدي وعدهاي ديگر، اما با عدهاي از دوستان حزبي از جمله خود من رابطهاش را حفظ كرد و حتي بيشتر هم شد. البته اين رابطه كاملاً فراحزبي بود.
آيت جدي و خشك به نظر ميرسيد، ولي در رفاقت بسيار پايبند و وفادار بود. حتي خاطرم هست در مواردي كه احساس ميكرد برخي از مدارك و اسنادي كه در منزل دارد و ممكن است برايش اشكال ايجاد كند، آنها را به منزل ما منتقل ميكرد. عكس اين هم اتفاق افتاد و من هم در مواردي چيزهايي را به او ميدادم كه نگه دارد.
اين ارتباط تا بعد از پيروزي انقلاب هم بين ما وجود داشت تا جريان تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي پيش آمد. طبعاً مرحوم آيت دنبال عملي كردن افكار سياسي و ديني خود و گنجاندن آنها در قانون اساسي بود كه ولايت فقيه جزو اصلي آن به شمار ميرفت. ايشان در گفتوگوهايي كه با هم داشتيم، براي اين كار چند دليل را ذكر ميكرد. او ضمن اينكه نگران تكرار تجربه ملي شدن نهضت نفت بود كه در آن مرحوم آيتالله كاشاني و جناح مذهبي نهضت را كنار گذاشتند، معتقد بود ولايت فقيه موجب نوعي انسجام در خود روحانيت هم خواهد شد، چون تجربه مشروطه نشان داد كه بسياري از علماي اعلام ايران و عراق از هم جدا شدند و در نتيجه تفرقه شديدي به وجود آمد. او معتقد بود كه وجود يك رأس هرم براي روحانيت موجب ميشود آن گسيختگي و بينظمياي كه در دوره مشروطيت پيدا شد، ديگر اتفاق نيفتد.
در مورد اين ذهنيت كه القا ميكنند كه او با الهام از دكتر بقايي چنين كاري كرد، بايد بگويم اين حرف صددرصد خلاف واقع است. تا آنجا كه من اطلاع دارم دكتر آيت و دكتر بقايي بعد از انقلاب، جز يك بار همديگر را نديدند و در آن ديدار هم مسائل سياسي مطرح نشدند. آيت در آن مقطع اساساً خود را نوعي ليدر تلقي ميكرد كه نه تنها مستقل از بقايي كه مستقل از هر جريان ديگري بود. البته در اين مورد حق هم داشت، چون توانايي انجام وظايف و كاركردهاي يك ليدر را كاملاً داشت. او بسياري از چهرههاي سياسي انقلابي را از نظر فكري تغذيه ميكرد، مثل مرحوم ديالمه كه با مرحوم آيت ارتباط تنگاتنگي داشت.
آنچه موجب شده برخي از افراد به اين تصور دامن بزنند كه دكتر بقايي عامل گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي جمهوري اسلامي بود، پيشنويسي است كه از طرف حزب زحمتكشان به مجلس خبرگان قانون اساسي پيشنهاد شد. بايد صريحاً بگويم كه در تدوين آن پيشنويس، دكتر بقايي هيچ نقشي نداشت. بعد از پيروزي انقلاب، در حزب زحمتكشان انشعاب مهمي روي داد. يعني بخش اعظم اعضاي حزب، طرفدار جمهوري اسلامي و رهبري امام بودند ومعتقد بودند كه حزب بايد كاملاً همگام با مواضع امام و انقلاب حركت كند. عده كمي بودند كه به دكتر بقايي همچنان پايبند ماندند و دكتر هم به همين دليل، خودش را بازنشسته كرد و از حزب خارج شد كه در جاي خودش در اين باره توضيح خواهم داد.
اما در روزهايي كه همه احزاب پيشنهادات خود را به خبرگان قانون اساسي ارائه ميكردند، در دفتر حزب در خيابان آبسردار حدود 10، 15 نفر از نمايندگان حوزههاي حزبي تهران و اصفهان جمع شدند تا پيشنويس قانون اساسي را تدوين كنند. فكر ميكنم در يكي از آن جلسات دكتر بقايي هم شركت كرد و پيشنهادي داده شد كه در آن ولايت فقيه هم ذكر شده بود و آن را براي مجلس خبرگان و علماي قم هم فرستادند.
وقتي اين پيشنهاد تدوين و آماده ارسال شد، دكتر بقايي در كرمان بود. آقاي پارسي متني را پيش دكتر بقايي برد و او هم آن را جداً رد كرد و گفت: «نه اين مجلس به حرف شما گوش ميدهد و نه من ميخواهم در اين مسئله دخالت كنم»، بنابراين ارائه پيشنهاد به مجلس خبرگان، هيچ ربطي به دكتر بقايي نداشت و مربوط به جناح انقلابي حزب زحمتكشان بود و دقيقاً به دليل ادامه همين اصطكاك بين جناح انقلابي و دكتر بقايي، جريان وصيتنامه سياسي ايشان پيش آمد.
فكر ميكنم دو سه هفته قبل از سخنراني وصيتنامه سياسي بود كه در يكي از جلسات چهارشنبه حزب، عدهاي به دكتر بقايي اعتراض كردند كه چرا در قبال جمهوري اسلامي، موضعگيري دقيق و روشني نميكند و بر اساس تحولات پيش نميرود. يكي از آقايان حضار كه گمان ميكنم آقاي قناد بود، گفت: «ما پاتيلمان در رفته است!» اين مسئله خيلي به دكتر بقايي برخورد و گفت: «من همه حرفهايم را در عصر يكشنبه 20 ديماه 58 خواهم زد و همه شما هم جمع شويد و بشنويد». اين موجب شد كه اعضاي شاخص حزب و سرگروههاي حوزههاي تهران و اصفهان كه حدود 70 تا 100 نفر ميشدند، در دفتر آبسردار جمع شوند. دكتر بقايي در آن جلسه در يك سخنراني كه حدود سه ساعت و نيم طول كشيد، صراحتاً نظرات شخصي خود را بيان كرد. البته در آن جلسه با اينكه اكثر حضار با سخنان ايشان مخالف بودند، به احترام دكتر بقايي در وسط سخنراني او اعتراضي نكردند، اما بعد از آن تا جايي كه يادم هست دعوا شد، خصوصاً كساني كه از اصفهان آمده بودند، بسيار ابراز نارضايتي كردند. حتي يادم هست كه عدهاي توي سر خودشان زدند كه اين چه حرفهايي بود كه دكتر بقايي زد؟ عدهاي هم اشك در چشمهايشان جمع شده بود.
بعد از اين جلسه چند نفري هم پشت سر دكتر بقايي به او فحش دادند كه البته از مذهبيها و انقلابيون نبودند، بلكه از همان فرصتطلبهايي بودند كه تصور ميكردند براي دكتر بقايي آيندهاي متصور است و آن آينده را با اين سخنان ايشان از دست رفته ميديدند. بعد از پخش نوار اين سخنراني، دكتر آيت پيغام داد كه اين هم يكي ديگر از اشتباهات سياسي دكتر بقايي بود.
به هرحال اين گذشت و انتخابات مجلس هم برگزار و دكتر آيت به عنوان نماينده مردم تهران وارد مجلس شد و از طريق ايراد سخنرانيها، آن هم به شكل جديد و بدون تأثيرپذيري از فضاسازيها و مشكلاتي كه سر راهش وجود داشت، درگيري شديدي را با بنيصدر در مجلس و در خارج از مجلس شروع كرد.
يك بار در دبيرستاني سخنراني ميكرد و عده كمي در حدود 20، 30 نفر آمده بودند، اما ايشان اصلاً جا نخورد و به عنوان مقدمه صحبتش گفت: «امام حسين(ع) هم با عده كمي قيام كرد، ما هم با همين عدهاي كه شنواي حرفمان هستند، مبارزه با ملينماها را شروع ميكنيم.» بعد كه اين سخنرانيها ادامه پيدا كردند، مستمعين زيادي به جلسات سخنراني او ميآمدند.
جبهه ملي پس از پيروزي انقلاب در خيابان 30 متري سابق (كارگر جنوبي كنوني) دفتري را گرفته بود و بعد از اينكه جبهه ملي غيرقانوني شناخته شد، اين دفتر را از آنها گرفتند. مرحوم آيت در آنجا سلسله سخنرانيهايي را ايراد كرد كه تصور ميكنم مجموعه كتاب «درسهايي از تاريخ معاصر» هم برگرفته از همان سخنرانيهاست. به خاطر دارم عده زيادي با انگيزه در آن جلسات شركت ميكردند. البته جبهه ملي و جريانات موسوم به مليگراها هم عدهاي را ميفرستادند كه جلسات را به هم بريزند. در يكي از جلسات دو سه نفر آمده بودند تا يك جلسه 200 نفري را با فحش دادن به آيت و داد زدن به هم بريزند كه چندان موفق نشدند. بايد گفت اين حضرات بهرغم ظاهر دموكراتيكي كه از خودشان نشان ميدهند، اگر دستشان باز باشد و بتوانند، يد طولايي در به هم ريختن جلسات و انجام اين سنخ رفتارهاي غير دموكراتيك دارند. قاعدتاً اطلاع داريد كه اينها در سال 32 به منزل آيتالله كاشاني ريختند و يك نفر را هم كشتند و بارها جلسات سخنراني آقاي فلسفي را نيز به هم ريختند و لذا اگر دستشان برسد، از اين كارها ميكنند.
با اين حال آيت با جديت زياد كار خود را پيش برد كه در مجموع نتيجه هم داد و به عزل بنيصدر منتهي شد. اگر در فضاي مبارزه آيت با بنيصدر بوده باشيد، به خاطر داريد كه اين مبارزه، اساساً مبارزه آيت و بنيصدر تلقي ميشد تا مبارزه مرحوم بهشتي با بنيصدر، به همين دليل هم بود كه وقتي بنيصدر آن سرنوشت را پيدا كرد، عمدتاً به آيت تبريك ميگفتند و اين را يك موفقيت سياسي براي او ميشمردند.
از همان زمان افشاي اينها و بويژه بعد از موفق شدن مرحوم آيت در كاري كه انجام داد، بشدت دنبال ترور او بودند. همه به او توصيه ميكردند كه دقت بيشتري در رفت و آمدهايش بكند و به جنبههاي امنيتي توجه بيشتري داشته باشد، اما او بارها ميگفت زندگي من اجازه نميدهد كه 10 نفر را به عنوان محافظ خودم بياورم، نه پولش را دارم و نه مجالش را و عملاً با توكل به خدا كارهايش را انجام ميداد. در روزهاي آخر خيلي هم به آينده انقلاب خوشبين شده بود و ميگفت ملينماها و مجاهدين را كنار گذاشتيم، امام هم كه از سلامتي برخوردارند؛ بعد از ايشان هم آقاي منتظري و آقاي مشكيني هستند. بعد از پالايشي كه در سال 60 انجام شد، خيلي اميدوار شده بود كه انقلاب بتواند به اهداف خود برسد. بالطبع دشمنان هم بيكار ننشستند و او را به طرز فجيعي در مقابل منزلش ترور كردند كه موجب تأسف همه دوستان او شد.