احسان نصیر
بهتازگی آقای هاشمی رفسنجانی گفته است که "برخی تقویت بخش خصوصی را ترویج سرمایهداری زالوصفتی میدانند." در این تردیدی نیست که هر چه امور مختلف به مردم واگذار شود، تأمین اهداف عدالتطلبانه سریعتر تحقق مییابد. این نظر، البته کلی و قابل تفسیر است. "سرمایهداری زالوصفتی" زمانی اتفاق میافند که بخش خصوصی محدود به گروه معدودی از جامعه شود و بهویژه آنکه این گروه از رانت نیز بهره ببرد. چنین اتفاقی سالهای قبل افتاد و لازم است اکنون واکاوی و دانسته شود که چه کسی پای "سرمایهداری زالوصفتی" را به اقتصاد ایران باز کرد.
در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی، در میان القاب، عناوین و تمجیدهایی که برخی از افراد و گروهها از وی میکردند (و بیتردید همهي آن تمجیدها نه از سر دلسوزی و علاقه به او بلکه اغلب برای بهره بردن از نام و اعتبار آقای هاشمی در تأمین منافع شخصی و باندی بود)، یکی هم این بود که وی را با امیرکبیر مقایسه کرده و حتی "امیرکبیر دوم" لقب میدادند.
در مقابل، کسانی هم بودند که این را برنمیتافتند و انتقادها و یا تخریبهای خود را علیه رئیسجمهور وقت بهطور جسته گریخته اگر مجالی مییافتند، ابراز میکردند. البته همین کسانِ منتقد دولتهای آقای هاشمی بعداً در دوره اصلاحات بدترین حملات و نقدها و بلکه تخریب شخصیت را نسبت به او روا داشتند. همین افراد از انتخابات سال 1384 با احتیاط و سپس بیمحابا در سلک مدافعان آقای هاشمی برآمدند و اکنون نیز بر همین مدار هر نوع اظهارنظر او را در هر زمینهای در رسانههای خود با آب و تاب نقل میکنند و به روی خودشان هم نمیآورند که در زمانی نه چندان دور به نقل داستانهای عالیجناب سرخپوش مشغول بودند و به آن داستانپردازیها به خود میبالیدند! عجالتاً قصد واکاوی هرهری مشربی سیاسی این افراد را نداریم تا وقتی دیگر که بدان حتماً باید رسید و حقایق را بیان کرد.
اینجا همان موضوع همسان قرار دادن آقای هاشمی رفسنجانی با امیرکبیر در آن دوران مد نظر است و اینکه تا چه حد این مقایسه درست بود.
رویدادهای دوران امیرکبیر و زمانهای که او در آن زیست و رشد کرد و به مقامات عالی کشوری رسید، تقریباً به صورت کلی برای همگان و دست کم آنان که با تاریخ معاصر ایران آشنایی دارند، روشن است. امیرکبیر از طبقهای محروم در جامعه برآمده و با پشتکار و استفاده از کمترین امکانات توانست از استعدادهای خدادادی خود بهره کافی ببرد و در برههای از تاریخ که اشراف بر سرمایههای مادی و معنوی این سرزمین مسلط بودند و آنها را به یغما میبردند، بر مسند وزارت و صدارت بنشیند و کارهایی را شروع کند که بعدها موجد تحولات بزرگ در کشور شود.
دو ویژگی مهم امیرکبیر؛ دوراندیشی در تصمیمات و ناسازگاری با اشرافیت بود. او مستظهر به پشتیبانی هیچ نیروی خارجی و هیچ یک از اشراف و شاهکهای داخلی نبود و بر اساس برداشتهای خود از نیازهای کشور و شناسایی نقاط ضعف، دست به کار شد، برنامههایی را برای پیشرفت و آبادانی ایران ارائه کرد و به اجرا درآورد. یکی از مهمترین اقدامات آن مرد بزرگ این بود که بار سنگین سوء استفادههای اشراف و شاهزادگان را از بیتالمال برداشت و نظام مالیات و هزینه را تنظیم کرد. همین موجب شد تا طبقه اشراف از او کینه به دل گرفته و از راههای مختلف او را تحت فشار و توطئه قرار دهند. امیرکبیر هیچگاه خود در زمره اشراف قرار نگرفت و مورد علاقه و احترام مردم عامی بود. او به هیچ یک از خویشان و نزدیکان و کارگزاران خود اجازه نداد تا در تصمیماتش دخالت کنند و بخواهند هر کاری را به هر قیمتی و با سوء استفاده از نام و عنوان او پیش ببرند. مهمتر از همه آنکه او بر اشتباهات خود واقف بود و در اصلاح امور، منفعت عمومی را مد نظر داشت. امیرکبیر در ماجرای فتنه باب بر اساس فتوای مراجع قاطعانه عمل کرد و سکوت و مماشات را جایز ندانست زیرا به خوبی میدانست که آن فتنه از برساختههای پیر استعمار است برای ممانعت از پیشرفت ایران زیر لوای اسلام.
اما در دوره ریاست جمهوری آقای هاشمی، در حالی که بیش از یک دهه از انقلاب اسلامی گذشته و بندهای استعمار و دیکتاتوری از آن گسسته شده بود، بهرغم فضای مناسبی که در آن 10 سال بر مردم و کشور حاکم شده بود، رفتارهایی آزارنده و دور از شأن انقلاب بروز کرد که مهمترین آنها، ترویج خوی اشرافیگری و مصرفزدگی بود. آن هم درست در مقطعی که بهترین زمان برای ترویج الگوی صحیح زندگی مبتنی بر دستورات اسلامی میتوانست باشد. آن زمان چنین تحلیلی ارائه میشد که پس از هشت سال جنگ وقت آسایش فرارسیده و مردم باید "مانور تجمل" راه بیندازند تا تلخی جنگ را از یاد ببرند. این تحلیلها و برخی شعارهای برآمده از آنها، زمینهساز اشرافیگری و مصرفزدگی رو به تزایدی شد که در سالهای بعد، حجم زیادی از درآمد نفت را بلعید و شبهطبقهای را پدید آورد که نه تخصص داشت و نه کارآفرین بود و نه پایبند به آرمانها و شعارهای انقلاب. یکی از شعارها و آرمانهای انقلاب که امام(ره) بر آن بسیار تأکید کرده بودند، یعنی عدالت اجتماعی، به فراموشی سپرده شد و طبقات پایین جامعه که بار انقلاب و جنگ را بر دوش کشیده بودند و امام(ره) آنان را ولی نعمتان مسئولین قلمداد میکردند، با میدانداری اشرافیت نوین به حاشیه رانده شدند. تفکر خطرناک و غیراسلامی اجرای برنامهها به هر قیمت توسط مدیرانی که تافتههای جدابافتهای از جامعه به شمار میرفتند، به کار بسته شد که نتیجهای جز الگوبرداری مغلوط از غرب و اجرای طرحهای بعضاً نامناسب نداشت که تازه بسیاری از آنها هم نیمهکاره افتتاح میشدند.
آن شبهطبقه اشرافی از پول نفت، مستقیم و غیرمستقیم، استفاده کرد و فربه شد تا جایی که خود را صاحب همه چیز مملکت میپنداشت و برای آنکه حاشیه امنیت موجودیت خود را بیشتر کند، شروع کرد به گردآوردن افرادی که نظریهپردازان مواجببگیر از آنها به عنوان طبقه متوسط یاد میکردند، حال آنکه چنین نبود. این طبقه به اصطلاح متوسط در حقیقت کارگزاران آن شبهطبقه اشرافی بود که بهواسطه رانت بر کوهی از داراییهای برگرفته از بیتالمال تکیه زده و اقتصاد دلالی و سفتهبازی را دامن میزد (امروز همچنان این بلا دامنگیر اقتصاد ماست و یکباره قیمت یک کالا دو سه برابر میشود و همان شبهطبقه اشرافی سود کلانی را به جیب میزند و گناه این تورم عجیب و غریب را هم به گردن دیگران میاندازد و تازه مدعی میشود که اگر مدیریت اقتصاد را به بخش خصوصی، یعنی همین شبهطبقه، واگذار میکردند کار به اینجا نمیکشید!)
به هر حال این یکی از نتایج دوران زمامداری آقای هاشمی بود که کمتر به آن توجه شده است. همچنین در دوران بعد از وی هم، خویشان و بستگان و مدیران ارشد مورد وثوق او وارد چه عرصههایی شدند و چه رفتارهایی کردند. هیچ یک از آن اعمال و رفتارها و فعالیتها (در زمینههای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی) بدون پیشینه و زمینه قبلی نبود و مثلاً نمیشد که یکباره نزدیکان به دارایی های میلیاردی برسند.
خیلی از دلسوزان انقلاب و مملکت در آن زمان اگر انتقادی از عملکرد رئیسجمهور وقت داشتند، آن را رسانهای نکردند و یا در دل فرو خوردند تا مبادا موجب تفرقه و سوء استفاده بیگانگان فراهم شود و بهویژه در پیروی از منش و فرمودههای رهبر انقلاب که همواره بر لزوم حمایت از دولت برای موفقیت در ساختن و آبادانی کشور تأکید میکردند، هر جا که لازم بود، به پشتیبانی از آقای هاشمی برخاستند. با این همه، آقای هاشمی در یکی از دشوارترین برهههای انقلاب، یعنی در جریان فتنه بعد از انتخابات سال 1388، نه تنها در جهت کاهش درگیریها و رفع کدورتها گامی بر نداشت، بلکه بستگان خود را نیز از تشدید این درگیریها برحذر نداشت و قبل از انتخابات با نامه 19/03/88 خود برای این حوادث بسترسازی کرد.
در سال 1384 و در جریان انتخابات ریاست جمهوری، برخی از نزدیکان آقای هاشمی در جریان تبلیغات انتخاباتی، به صورتی شگفتانگیز دقیقاً بر مبنای همان روحیه اشرافیگری سخن میگفتند و رقیب او را تحقیر میکردند. معلوم نمیشد این افراد آمدهاند تا برای آقای هاشمی تبلیغ کنند یا اشرافیت خود را به رخ مردم بکشند! آن انتخابات و نتیجه آن هشداری عمیق بود بر رویگردانی و بلکه دشمنی مردم با آن شبهطبقه اشرافی و هر کس که پشتیبان آنان است. متأسفانه همین افراد نگذاشتند اطلاعات کامل و درستی به آقای هاشمی منتقل شود تا ایشان برآورد دقیق و صحیحی از اوضاع جامعه داشته باشد.
در این سه چهار مورد که تقریباً میان دوره امیرکبیر و دولت آقای هاشمی مشترک است، میزان اختلاف در منش و روش کاملاً مشهود است. امیرکبیر در دل طبقه اشراف به برخورد با اشراف و شاهکها همت کرد (و از جان خود در این راه مایه گذاشت) اما در دوره آقای هاشمی شبهطبقه اشراف نضج گرفت آن هم در دل جامعه انقلابی که تحت هدایت رهبری سادهزیست و مدافع محرومان، شرّ اشرافیت پهلوی را از این کشور کم کرده بود.
امیرکبیر به هیچ یک از نزدیکان خود و متنفذان دربار اجازه دخالت در تصمیمگیریهایش را نمیداد اما در دوره زمامداری آقای هاشمی و حتی تاکنون برخی بستگان و نزدیکان وی میدانداری کردهاند و او مواضع این نزدیکان و منسوبین خود را که بعضاً علیه انقلاب و ارکان نظام و مصالح کشور بوده، رد نکردهاند یا دست کم مرز خود را با آنان مشخص ننمودهاند.
امیرکبیر در جریان فتنه "باب" قاطعانه عمل کرد تا کشور را از شر استعمار و دسیسههای آن مصون بدارد اما آقای هاشمی در جریان فتنه بعد از انتخابات، در حالی که جبهه بینالمللی معاندان انقلاب اسلامی صریحاً به دفاع از فتنهگران برخاسته بود، هیچ موضع مشخصی در دفاع صریح از انقلاب و مبانی آن نگرفت و یا سکوت کرد یا سخنی دوپهلو گفت.
آنچه در اینجا از مقایسه آقای هاشمی و امیرکبیر گفته شد، نه برای تخفیف موقعیت و نادیده گرفتن خدمات او به انقلاب و نظام بلکه تنها از روی دلسوزی بود و هشدار نسبت به رخنه و میدانداری کسانی که پشت اعتبار و سابقه مبارزاتی وی سنگر گرفتهاند و به مبانی انقلاب و نظام حمله میکنند و تنها به منافع خود میاندیشند و میخواهند نام آقای هاشمی در سلک مدافعان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی و لایت فقیه نباشد. اینها در هر لباس و با هر عنوانی باشند، همان شبهطبقه اشرافی هستند که "سرمایهداری زالوصفتی" را ترویج میکنند و هر اقدامی در مبارزه با این سرمایهداری را به انحای مختلف مورد حمله قرار میدهند. این نوشته را با حدیثی عبرتآموز از امام علی علیهالسلام به پایان میبریم که میفرمایند "بر چهره متملقان چاپلوس خاک بپاشید."
