چهارشنبه 22 فروردين 1403 20:18 ساعت
شناسه خبر : 378721
شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی گفت: نشست ادبی «فطریه عطر» در شب شهادت شهید «سید احمد پلارک» برگزار شد و عطر بهشتی این شهید دلهای شاعران هفت کشور را مدهوش خود کرد.
گروه فرهنگ-رجانیوز: سید مسعود علوی تبار در نشست ادبی «فطریه عطر»که با مدیریت علیرضا قزوه به میزبانی گروه بین المللی هندیران با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی برگزار شد، اظهار داشت: در این برنامه ۲ ساعته که در شب شهادت شهید پلارک برگزار شد عطر بهشتی شهید دلهای شاعران هفت کشور را مدهوش خودکرد و از کشورهای مختلف ایران، هند، افغانستان، تاجیکستان، بنگلادش، پاکستان و ازبکستان در این برنامه حضور داشتند و برای شهید اشعاری معطر را تقدیم کردند که منتخبی از اشعار ارائه شده در این محفل به صورت یک کتاب به چاپ می رسد.
به گزارش رجانیوز، هچنین در این برنامه اساتید خوشنویسی چون مسعود ربانی و محسن شعبانی به بداهه نویسی اشعار ارائه شده پرداختند.
برخی از اشعار قرائت شده در این محفل را با هم مرور می کنیم:
علیرضا قزوه
ای هر نفست آینه و عطر و گلاب؛ ای مشق تو معنویت روز حساب
ای درد خوشایند من ای درٌ خوشاب؛ ای رایحه ی بهشت آسوده بخواب
امیر عاملی
معطر شهیدی که عشق است او؛ گرفت آخر از دست ساقی سبو
خوشا بوی مشک و گلاب شهید؛ که ما را فرا خوانده در جستجو
پروانه نجاتی
احمد سلام، قبر معطر سلام و نور؛ چشم بد از تو دور ،نگاه بد از تو دور
در حسرت زیارت تو زار می زنم؛ آه از مسیر دور و آن راه بی عبور
ای خلعت شهادت تو قصه ای بلند؛ چیزی میان آرزو و اشتیاق و شور
در لحظه شهادت تو آمده کسی؛ شاید به بوسه ای شده ای غرق در غرور
شاید بهشت خیمه زده روی زخم تو؛ جامانده در تنور تنت عطر آن حضور
سید احمد پلارکی ای حس با شکوه؛ ای شربت شهادت تو باده ی طهور
پوشیده است راز تو ای حس با شکوه؛ تا رجعت سپاه شهیدان،دم ظهور
ایرج قنبری
می خواست خدا گلاب قمصر باشی؛ همسایه لاله های پرپر باشی
حتی هنگامی که غنودی در خاک؛ مانند گل سرخ معطر باشی
نغمه مستشار نظامی
با اشک گل آمیخته مشک ختنش را؛ تا غسل دهد تازه شهید چمنش را
خون می چکد از شاخ گل و پیرهن ماه؛ تا آینه با آه بپیچد کفنش را
دلسوخته، جانسوخته، پروانه ی عاشق؛ هرگز نخروشید غم سوختنش را
هر تکه ی دل داغ شهیدی است در این دشت؛ تا تازه کند دعوی عهد کهنش را
چشمی که به دیدار شهیدان شده روشن؛ هرگز به دو عالم نفروشد وطنش را
گفتند کلیدی است به دیدار خدا، اشک؛ بگذار که بی پرده بگوید سخنش را
رضا اسماعیلی
مائیم و دلی طلایه دار زخمت؛ همسنگر لاله، خون نگار زخمت
سوگند به عشق، تا ابد می مانیم؛ در سنگر یاد، پاسدار زخمت
سیده بلقیس فاطمه حسینی (دهلی نو)
نسیم عنبر و عود از دیارِ یار میآید؛ چنان یادِ شہیدان از صفا سرشار میآید
رها از ھول گورستان، نوایِ شادی مستان؛ بهشوق نوبهارِ جان، گل از گلزار میآید
خریده احمد از جنت، ریاض زندگیبخشش؛ هوا از شوق دیدارش، معنبروار میآید
الا ای سید والا، که کردی در زمین غوغا؛ پلارک نامی و عطرت چه عنبربار می آید
برایت مادرت زهرا ببین آغوش واکردہ؛ که فرزندش بهسوی او پیِ دیدار میآید
هرمز فرهادی بابادی
دیری ست که بر زبان ما این سخن ست: این بوی خوش از کدام مشک ختن ست؟
هنگام که از بهشت زهرا آمد؛ معلوم شد از شهید راه وطن ست
جواد اسلامی
باید دخیل واژه شد، اما برای که؟ عطرش هنوز میوزد از سوی معرکه
پیراهنی دوباره به کنعان رسیده است؛ یا از ره آمدهست غسیل الملائکه؟
فاطمه عارف نژاد
بوی گلاب آمد و گل در بهار رفت؛ جایی قرار داشت مگر؟ بیقرار رفت
باران گرفت و پنجره وا شد به نور نور؛ تا پرده از مقابل چشمش کنار رفت
از آسمان بپرس چه شد؟ ماه برکه کو؟ از جادهها بپرس چه شد؟ تکسوار رفت؟
مانند سرو سبزترین فصل باغ ماند؛ مانند کوه خم نشد و استوار رفت
گنجشک پا گذاشت به مهمانی فشنگ؛ غنچه به عیددیدنی انفجار رفت
چفیه به دوش، کوله به شانه، علم به دست؛ سربند «یاحسین» به سر، باوقار رفت
خوشبختتر از آینههای همیشه بود؛ سنگی که در مزار غریبش به کار رفت
رضا عبداللهی
تو رفتی و دلم شد بیقرارت؛ و باشد تا ابد چشم انتظارت
تو را باشد چه نسبت بابهاران؛ که آیدعطر گل ها از مزارت
حمیده پارسافر
قطعه ی بیست و شش! چه عِطر خوشی! جان من زنده شد به عِطر خوشی!
می کشاند مرا به مرز جنون؛ از تن ِ باغ ِ گنجه عطر خوشی
می شود تکه تکه هستی من؛ می کند چکه چکه عطر خوشی
"خوابت آرام! مُشک و عنبر ما ! چشمه ی تا ابد معطر ما !"
وعده ی ما بهشت زهرا بود؛ تار و پودم اسیر غوغا بود
چشم هایت شبیه ساحل امن؛ اشک من موج موج ِ دریا بود
دل من تنگ و آسمان ابری؛ فرصت گفتگو مهیا بود
"باز می جوشد عشق، در سر ِما؛ چشمه ی تا ابد معطر ما ! "
سر به زیریت، سربلندت کرد؛ دلبرت کرد، دلپسندت کرد
خاکسارش شدی و شوکت عشق؛ همچو کوهی شکوه مندت کرد
ای جگرگوشه ی وطن، غم دوست؛ مرهم قلب دردمندت کرد
"شده ای اعتقاد و باور ما؛ چشمه ی تا ابد معطر ما"
یاد تو تا همیشه در سر ماست؛ مثل آیینه در برابر ماست
عطر و بوی محمدی داری؛ نام ِ سبز تو باغ ِ قمصر ماست
خاطرت، مثل شاه بیت غزل؛ جاودان در کتاب و دفتر ماست
"زیور خاک ِ غرق گوهر ِ ما؛ چشمه ی تا ابد معطر ما"
سید مسعود علوی تبار
تا شام ابد که نام تو پاینده است؛ از تربت تو نور خدا تابنده است
ای لاله پرپر از کدامین باغی؛ کز عطر وجودت دل سنگ آکنده است
آناهیتا آقا بیکی
ابرو بنما که ماه را گم نکنیم؛ در طوفان تکیه گاه را گم نکنیم
تو عیدی عید فطر ما باش و بخواه؛ با عطر خوش تو راه را گم نکنیم
شعبان کرم دخت
پیشانیات گل است و دهانت معطّر است؛ نام تو برکت است و نشانت معطّر است
از پشت سنگ بوی ترا میتوان شنید؛ وقتی که چشمهای روانت معطّر است
ای نقش تو ادامهی زیبایی غزل؛ جانت پر از خداست، جهانت معطّر است
قد قامت الصلاه، هنوز ایستادهای؛ محراب خونی است، اذانت معطّر است
بر دفتر شهادت تو ثبت میشود؛ حرفی بزن که طرز بیانت معطّر است
با آفتاب و ماه مگر همسفر شدی؟ روز تو روشن است و شبانت معطّر است
بر خاک بیقرار"پلارک" نوشتهاند؛ از نور"احمد"است که جانت معطّر است
مهدی باقرخان(هندوستان)
ببوسد ماه آن خونین جبین را؛ عقیق سرخ و یاقوت نگین را
ز عطر خود شهید احمد پلارک؛ بهشتی می کند قطع زمین را
عطر بهشتی شهید پلارَک شاعران هفت کشور را مدهوش کرد
محمد علی یوسفی
پیداست که دائما به لبخندی تو؛ زیرا که مجاور خداوندی تو
عطر تو محیط را معطر کرده؛ گویا که گلاب اصل میمندی تو
سحر هادیان
گلو بریده گلاویز مستجاب شدن؛ هزار غنچهگلایل پی گلاب شدن
دوباره یک دهه از تشنگان آزادی؛ دوباره از لب بیمایهها جواب شدن!
که نیست جرم تبر جز تبار گم کردن؛ بدون ریشه چه باک از تبرمآب شدن!
پرندههای درختانِ از گلوله سیاه؛ پریدهاند پس از مست اضطراب شدن
برای جنگلی از تازهساقهها زود است؛ کمرشکسته عزادار آفتاب شدن
گلابخون شدهها قطرهقطره میبارند؛ بر آهنی که نمیترسد از مذاب شدن
علی پور حسن آستانه
من معنقدم سوار خواهد آمد؛ عاشق بشوی قرار خواهد آمد
چون عطر تنش نسیمفروردین است؛ با خنده ی او بهار خواهد آمد
سید حکیم بینش (افغانستان)
هر جا نشسته یاس و سمن از تو گفتهاست؛ سوسن که باز کرده دهن از تو گفتهاست
این عطر کیست میوزد از چارسو؟، نگو؛ گلهای سرخ دشت و دمن از تو گفتهاست
هرجا که میروم سخن از حسن احمد است؛ این شهرها دهن به دهن از تو گفتهاست
وقتی تمام قد شهدا از تو گفتهاند؛ این افتخار نیست که من از تو گفتهاست؟
دارم یقین که عطر تو پیش از رسیدنت؛ یکریز در بهشت عدن از تو گفتهاست
سرمست بوی پیرهن یوسف است شهر ما؛ خوشبخت شاعری که سخن از تو گفتهاست
علی اصغر الحیدری (دهلی نو)
به دهر، گرچه چنین اتفاق کمتر شد؛ ولی چو نام تو آمد هوا معطر شد
با آن گلوی بریده بخوان اذان ولا؛ که دار مرگ برایت فراز منبر شد
فرزانه قربانی
دست خزان ها دور باشد از بهارش؛ جان هزاران لاله ی خوشبو نثارش
بی شک بهاری در دل خاک آرمیده؛ عطر شکوفه می دهد سنگ مزارش
حال و هوای دشت های ارغوان را؛ باید بپرسی از نسیم بی قرارش
روی مزارش گل نریزید ای جماعت؛ وقتی که روییده گلستان در جوارش
افلاکیان را مست کرده هر زمان که؛ برخاسته عطر بهشتی از غبارش
شسته تمام تربتش را مادرانه؛ شمعی که می بارد شب جمعه کنارش
شوجان پرویز (بنگلادش)
با خنده در آغوش کشی لعبت مرگ؛ خوشبو چو گلی ای کفنت چون گلبرگ
در صفحه رنگ رنگ ایثار و جهاد؛ تصویر شهادتت ز خون می شد رنگ
فائزه زرافشان
چقدر آسان دل بیتاب ما را بردهای با خود؛ صبا! عطر کدامین نافه را آوردهای با خود
چه سرخوش میرسی از راه، دستافشان و پاکوبان؛ قدمهایت ثناگویان، نفسهایت غزلباران
چه بین بقچهات پیچیدهای؟ حل کن معمّا را؛ کجا بودی که عطر دامنت آکنده صحرا را؟
که باور میکند تو از مزاری ساده میآیی؛ که از پابوسی سروی به خاک افتاده میآیی
اگر شطّ شراب، آخر که میخشکد، نمیخشکد؟ اگر جوی گلاب، آخر که میخشکد، نمیخشکد؟
ولی هر چشمه را وقتی خدا جاری کند، جاریست؛ سر این خاک تا دیدم زمین سرگرم گلکاریست
بنازم بخت آن شبنم، که از خاک تو میروید؛ که حرفش را ترنّموار در گوش تو میگوید
مرا هم بر سر خوان گلاب و نور دعوت کن؛ شروعم هر چه بد، حسن ختامم را شهادت کن
سمانه رحیمی
عطر گلاب می وزد از گوشه و کنار؛ این قطعه از بهشت بهار است در بهار
بر پیکری که دست خدا غسل داده است؛ بی شک شمیم ناب بهشتی است ماندگار
رزمنده ی رشید و غیوری که عاقبت؛ همچون شهید کرببلا گشت رستگار
اذن شهادت از گل زهرا (س) گرفته بود؛ در مشهدالرضا نفسش یافت اعتبار
عمار* بود تا به علی اقتدا کند؛ عمار بود در دل میدان کارزار
با جسم پر جراحت و قلبی پر از امید؛ جنگید ،،،، با شجاعت و ایمان و اقتدار
روزی که پرکشید در آغوش آسمان؛ شد لایق عنایت و الطاف بی شمار
همواره خاک پاک و عزیزش معطر است؛ گویا بهار خفته به جایش در این مزار
احمد گل معطر گلزار میهن است؛ مانده از او تبسم گلها به یادگار
امیر حسین داودآبادی
جانم به گلاب تازه شد مثل بهار؛ هوشم به گلاب کردم آن لحظه نثار
یک ذره غبارم ای شهید ای گل سرخ؛ من را نزنی کنار از روی مزار
رسول شریفی
از رفتنت آسمان مکدر شده است؛ دیوار افق به رنگ دیگر شده است
ای راز نهفته! نسبتت با گل چیست؟ کاین گونه مزار تو معطر شده است
احمد رفیعی وردنجانی
هرکه خالص شد به وصل کردگارش می رسد؛ در خزان رنجها فصلِ بهارش می رسد
هرکه در این راه با شوقِ وصالش زد قدم، روزی آخر مژده ی وصلِ نگارش می رسد
هرکه در تاریکیِ دنیا به مهرش بست دل؛ نور رحمت بر دل اُمیّدوارش می رسد
آنکه شد یاری گر دین خدا دارد یقین؛ بهترین یاراست او، لطفش به یارش می رسد
جای عمری بیقراری تا وصال روی دوست؛ عاقبت از شورِ لبخندش قرارش می رسد
هر که مانند پلارک شد به راهش پاکباز؛ از شمیم جنت حق، اعتبارش می رسد
جان فدایِ آن شهیدِ راه عشقی که مدام؛ عطر کوی دوست دارد از مزارش می رسد
خدیجه دیلمی
عجب بوی خوشی دارد مزارش؛ پلارک کرده ما را بی قرارش
ز حسرت زیر لب با گریه گفتم؛ خوشا آن دم که باشم در جوارش
سیده کبری حسینی بلخی
فشانده روی خیابان درخت، گیسو را؛ که دیده این همه گلبرگهای جادو را
ز بین شاخ درختان سحر نشان میداد؛ جناب حضرت خورشید، چشم و ابرو را
بهشت حضرت زهرا مرا صدا میکرد؛ به شاخ سرو کسی خواند ذکر یاهو را
تمام حجت من احمد بلارک بود؛ قدم زدم که بیابم نشانی از او را
به شکل قیس بنی عامری بسی جستم؛ میان خاک همی قبرهای خوشبو را
ندا رسید که ای بینوا چه میگردی؛ بدون عشق و ادب تربت بلاجو را
معصومه هرمزی مقدم
ازکوچه های عشق از شهر شهامت؛ از خاکریز جان نثاری و رشادت
پیچیده عطری دلکش از سمت مزاری؛ سنگی معطر از گلوله از شهادت
زهره یوسفی
بوی عطری میدهد دائم مزارت ای شهید؛ می نویسم شعر ها در وصف تو ، ایام عید
خوش به احوال شما چون آخرت را ساختید؛ بند ابلیس زمان را پشت سر انداختید
ای که نامت کشورم را با صلابت کرده است؛ صاحب نامت به ایرانم عنایت کرده است
ای که عطری جاودان داری و نامی ماندگار؛ بهترین رسم زمینی در میان روزگار
با نماز و غسل جمعه ، انس نیکو داشتی؛ بذری از جنس معطر بر مزارت کاشتی میرسد بوی گلاب از قطعه ی پاک بهشت؛ در زمستان هم مزارت میشود اردیبهشت؛
رحمن حواشی
پایان شما شروع یک آغاز است؛ هر خاطره از وجودتان یک راز است
عطر خوش جنت از مزارت آمد؛ بی شک که درِ بهشت آنجا باز است
سیده فاطمه صغری زیدی(هندوستان)
در آغوش زمین آرام و بی جان؛ گلم پر پر شد از ظلم لعینان
لب خونین هزاران حرف دارد؛ ز سوز زخم سردار غریبان
انتهای پیام/
لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/378721
لینک کوتاه کپی شد