شنبه 4 آبان 1398 12:10 ساعت
شناسه خبر : 329153
یک کارگردان تئاتر خواسته خود را به رخ منتقدان و طرفداران سینمای به اصطلاح هنری بکشد. فیلمساز برای این کار، از هر آنچه سینماست دوری میکند و دست به یک «تکنیکبازی» مبتذل و توخالی میزند که فقط ده دقیقه میتواند تماشاگر را سرگرم کند.
گروه فرهنگی-رجانیوز: اخیراً هر فیلمی به محض این که کمی متفاوتتر از فیلمهای جریان اصلی ساخته شود و ادعا و طمطراق فیلم هنری را یدک بکشد، مورد توجه اهالی سینما قرار میگیرد.
به گزارش رجانیوز، طرفداران این نوع سینما نه سینمای هنری را درک کردهاند و نه سینمای ایران را میشناسند. سینمای هنری اساسا در دهههای پنجاه و شصت میلادی شکل گرفت و دلیل اصلی تولد و شکوفاییاش، واکنش به سینمای کلاسیک هالیوود بود.
جایی که سینمای اروپا به مرور از محوریت «داستان» گذار کرد و به محوریت «شخصیت» رسید. سئوال اینجاست که آیا در سینمای ایران هم وقت آن رسیده که از قصه و داستان بگذریم و به سوی سینمای هنری برویم؟ سینمایی که هنوز در فیلمنامه و قصهگویی ضعف اساسی دارد، چگونه میتواند به سینمای هنری گذار کند؟
در چنین شرایطی بدیهی است که نتیجهی رفتن به سوی سینمای هنری-روشنفکری، آثاری قلابی و کپی دسته چندم از فیلمهای اصیل هنری خواهد بود. فیلم «مسخرهباز» از این دست فیلمها است؛ فیلمی که در عین ژستهای هنریاش، حتی به بعضی از فیلمهای تجربی دانشجویی هم بدهکار است.
مسخرهباز اساسا برای مخاطب عام ساخته نشده است؛ یک کارگردان تئاتر نصفه و نیمه آن را ساخته تا خود را به رخ منتقدان و طرفداران سینمای به اصطلاح هنری بکشد. فیلمساز برای این کار، از هر آنچه سینماست دوری میکند و دست به یک «تکنیکبازی» مبتذل و توخالی میزند که فقط ده دقیقه میتواند تماشاگر را سرگرم کند.
فیلمساز قصه گفتن را اصلا در شأن خود نمیداند؛ سینما را هم همینطور. او برای به رخ کشیدن خود به سینما آمده و فکر کرده سینما جادوگری و سحر تکنیکی است؛ از سینما فقط تکنیک میفهمد که البته آن را هم بلد نیست؛ نمیداند که دوربین را بدون توجیه عینی یا ذهنی ته چاه یا لای پنکه گذاشتن سینما نیست؛ نمیداند که اگر قرار است ریتم فیلم تند یا کند شود باید منطقی پشت آن باشد؛ منطق روایی یا نمایشی.
نمیداند نماهای غریب و جلوههای ویژهی چشمگیر فیلمش، سینما نیستند. اینها در بهترین حالت یک شعبدهبازی بی سر و ته میسازند، شعبدهبازیای که نمیتواند بیش از بیست دقیقه جذابیت داشته باشد و به سرعت به تکرار میافتد.
فهم کردن سینما به عنوان شعبدهبازی، تفکری بسیار ارتجاعی است که پدران سینمای اولیه هم به سرعت از آن گذشتند. از «ملیس» در کنار برادران «لومیر» به عنوان اولین فیلمسازان جدی سینما یاد میشود. ملیس قبل از فیلمسازی شعبدهباز بود و در فیلمهای اولیهاش از سینما برای پیشبرد حرفهی خود استفاده میکرد. اما او به سرعت رویهاش را عوض کرد و به سمت قصهگویی حرکت کرد. مگر قرار نیست سینمای هنری پیشرو باشد؛ این فیلم که از صد و بیست سال پیش هم عقبتر است؟
مسخرهباز گویا میخواهد روایت(؟) یک شاگرد سلمانی (با بازی صابر ابر) باشد که یک رفیق و همکار دیگر (با بازی بابک حمیدیان) هم دارد که سیاسی است و مدام غرهای سیاسی میزند. این دو شاگرد صاحب سلمانی (با بازی علی نصیریان) هستند که سالها قبل و طی داستانی شبیه داستان فیلم «کازابلانکا» شکست عشقی خورده است و در تمام طول فیلم مدام به دنبال کاست موسیقی کازابلانکا است.
صابر ابر سودای بازیگری در سر دارد و در رویاهایش مدام خود را در کنار معروفترین بازیگر زن سینما میبیند. همهی فیلم در یک آرایشگاه میگذرد و در ادامه این سه نفر درگیر ماجرایی جنایی میشوند که پای رقیب عشقی سابق نصیریان (با بازی رضا کیانیان) را به عنوان بازجو به ماجرا باز میکند.
فیلمساز به هیچ وجه روایت سینمایی را نمیشناسد. در ابتدا انتظار داریم که ماجراها را از نقطه نظر صابر ابر و به روایت او ببینیم، اما مرتب راوی فیلم بی هیچ منطقی تغییر میکند و موجب کلافگی تماشاگر میشود. از طرفی اگر فیلم هنری است، باید بتواند از طریق صحنههای ذهنی و همینطور روایت مولف، ما را بیش از سینمای جریان غالب با ذهنیات و درونیات شخصیتش آشنا کند، چرا این اتفاق نمیافتد؟ چرا فیلم قادر نیست به هیچ کدام از شخصیتها نزدیک شود و تماشاگر را به همدلی یا همفکری با آنها ترغیب کند؟ فیلم یک ملغمهی بی سر و ته از صحنهها و شخصیتهای بی منطق است که هیچ کل معناداری نمیسازد.
از ادعاهای دیگر فیلم و طرفدارانش، پست مدرن بودن فیلم «مسخرهباز» است. این پست مدرن هم از آن کالاهای وارداتی است که مواجههی هنرمندان و روشنفکران کشورمان با آن خندهدار و غلط است.
فیلمساز این طور فکر میکند که هر ملغمهی بی سر و ته، هر کولاژ بی تناسب، هر زمان پریشی موجود در اثر و هر به زعم خودش هجوی، پست مدرن است؛ بی توجه به آن که قبل از پست مدرن باید یک مدرنی باشد که از پس آن پست مدرن بیاید. قبل از این تجربهی پست مدرن، فیلمساز و سینمای ایران چه جهان مدرنی را تجربه کردهاند که حالا بخواهند از آن عبور کنند؟ ضمن این که همان دو تا و نصفی فیلم پست مدرنی که فیلمساز دیده است هم بی منطق دست به کولاژ نزدهاند و ارجاعاتشان به فیلمهای تاریخ سینما معنادار است.
فیلم ارجاعات زیادی به فیلمهایی از قبیل آمِلی، کازابلانکا، پاپیون و ... دارد؛ ارجاعاتی که در پوشش پست مدرن بودن، قرار است به ما بگویند که فیلمساز سینما را بلد است و فیلم هم دیده؛ البته کاش انتخابهای او اینقدر دمدستی و از فیلمهای نخنمای تاریخ سینما نبودند که هر بچه دبیرستانیای که شروع به فیلم دیدن کرده هم آنها را دیده باشد.
اوضاع جایی بدتر میشود که فیلمساز برای ارجاع به چند فیلم دیگر، لحن و مسیر قصه(؟) را عوض میکند و ناگهان شاگردهای سلمانی تبدیل به قاتلهای حرفهای میشوند تا فیلمساز بتواند دو تا دیگر از فیلمهای دیگری که دیده را هم به رخ بکشد: ماتریکس و آرایشگر سوئینی تاد.
در این وانفسا فیلم طعنههای سیاسی هم دارد. فیلمساز با آن که در عین محافظهکاری زمان فیلمش را به دههی چهل شمسی برده است، متلکهای سیاسی امروزی میگوید که سطحی و مضحک هستند. بد نیست که فیلمسازان ما، جای آن که نابلدیهای خود را پشت ادعاهای پر طمطراقی مثل سینمای هنری و سینمای پست مدرن پنهان کنند، و یا با شعارها و اطوار سیاسی بخواهند بر ضعفهای خود سرپوش بگذارند، کمی فیلمسازی و سینما یاد بگیرند تا دیگر شاهد فیلمهای بی مصرف و در عین حال گرانی مثل مسخرهباز نباشیم.
لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/329153
لینک کوتاه کپی شد