چهارشنبه 27 شهريور 1398 12:34 ساعت
شناسه خبر : 327182

لامبورگینی با موتور پراید
نگاهی به فیلم «ایدهی اصلی»/ اروپا گردی، با پول بادآورده
پولی رسیده و بلیتهایی برای قبرس و اسپانیا رزرو شده و احتمالا در همان هواپیما و شاید روی کاغذ سیگار، چند خطی به عنوان فیلمنامه نوشته شده است؛ اما این پایان ماجرا نیست، نویسنده تصمیم میگیرد داستان نیم خطی و بی چیزش را از سه زاویهی مختلف روایت میکند.
گروه فرهنگی-رجانیوز: «ایدهی اصلی» از آن فیلمهای بامزهی سینمای ایران است؛ فیلمی تهی که بیش از هر چیز اعتماد به نفس شگفتانگیز عواملش را به رخ میکشد. طبق معمول این سالهای سینمای «پول کثیف زدهی» ایران، هیچ فیلمنامهای در کار نیست.
پولی رسیده و بلیتهایی برای قبرس و اسپانیا رزرو شده و احتمالا در همان هواپیما و شاید روی کاغذ سیگار، چند خطی به عنوان فیلمنامه نوشته شده است؛ اما این پایان ماجرا نیست، نویسنده از همان چند خط طوری شگفتزده است و فریاد «یافتم! یافتم!» راه میاندازد که به یمن این موفقیت، تصمیم میگیرد داستان نیم خطی و بی چیزش را از سه زاویهی مختلف روایت میکند.
به گزارش رجانیوز، روایت اول از نگاه بهرام رادان است که از مریلا زارعی جدا شده و حالا بر سر یک مناقصه با او دعوا دارد؛ آنها سابقا پروژههای ساختمانی کلان انجام میدادند و حالا بعد از جدایی، به رقیب هم تبدیل شدهاند.
دست بالا را در مناقصه مریلا زارعی دارد و رادان با ایدهی مشاورش(هانیه توسلی) تصمیم میگیرد به خارج برود و به کمک دوستش که دلال است (پژمان جمشیدی)، با سرمایهگذاری در یک پروژهی نیمهکاره، رزومهای ساختگی ترتیب دهد و شانس برنده شدن در مناقصه را بیشتر کند.
به این وسیله هدف اصلی فیلم که اروپا گردی است محقق و توجیه میشود. در پایان این روایت، طرف اروپایی کلاهبردار از آب درمیآید و رادان همه چیز را از دست رفته میبیند.
از پرداخت تا بازیها، از روایت تا شخصیتها، هیچ واژه ای خارج از مشتقات «بلاهت» به ذهن نمیرسد.
فیلم پر است از تمهیدات از مد افتاده و اشتباهات تکنیکی فاحشی که حتی دانشجویان سال اول سینما هم به ندرت دچار آنها میشوند.
فیلمساز آنقدر از همان ابتدا ذوقزدهی سرمایهی بادآوردهی فیلمش است که نمیتواند از نماهای هلیشات بگذرد و آن را در یک قاب و در کنار نماهای دیگر قرار میدهد؛ بدون آنکه بداند اندازهها و زوایای مختلف دوربین، چه کارکردهایی دارند، آن هم در ابتدای فیلم که دوربین باید نقش اساسی در ساختن شخصیتها ایفا کند.
در دعوای مسخرهی رادان و زارعی در ابتدای فیلم، نه رابطهی آنها را میشناسیم و نه به هیچ کدام سانتیمتری نزدیک میشویم. فقط میشنویم که زارعی پولدار است و رادان خلاق و باهوش؛ همان کلیشهی همیشگی و حتی عقبتر از نسخههای قبلی. اینها در گذشته مکمل هم بودهاند و حالا از هم جدا افتادهاند، از همین جا هم پایان قابل پیشبینی است که بازگشت این دو به هم است، اتفاقی که مجددا کاملشان میکند. همین اتفاق هم میافتد.
رادان که تاکید زیادی روی هوش و ذکاوتش میشود، به راحتی پیشنهاد هانیه توسلی را برای جعل رزومهی اروپایی قبول میکند و با طناب او به چاه میرود. تا جایی هم که متوجه کلاهبردار بودن طرف اروپایی میشود، حماقتها و سادگیهای او ادامه دارد؛ به راحتی فریب دوستانش را میخورد، دنبال زن بلوند قبرسی راه میافتد و ... ؛ هیچ چیز جز حماقت از این "نابغه" نمیبینیم.
نقش زنهای فیلم هم در قامت مانکن بسیار برجسته است. در این بین وکیل بلوند قبرسی که جمشیدی برای رادان پیدا کرده، از همه جالبتر است.
نحوهی برخورد دوربین با این زن در اولین لحظات حضورش در فیلم، بیشتر از یک کارگردان بیمار مرد برمیآید تا کارگردان زن این فیلم. ابتدا او را در لانگ شات و از فاصله در یک دادگاه میبینیم، بعد او را از نمای نقطه نظر رادان میبینیم در حالی که در آن نما جمشیدی و توسلی دیده میشوند، اما دیواری جلوی دید رادان را گرفته است؛ فیلمساز هنوز سورپرایزش را رو نکرده و برای رونمایی از زن بلوند فیلمش، تعلیق بیشتری ایجاد میکند، تا این که بالاخره یک نمای بسته از او میدهد و خیال مخاطب را راحت میکند؛ فیلم همینقدر موهن است به تماشاگر.
اما در ایدهی اصلی توهین به تماشاگر در روایت هم دیده میشود. از همان روایت رادان که پنجاه دقیقه طول میکشد و همه چیز در آن به شدت دمدستی و واضح است، میفهمیم که جمشیدی و توسلی همدست هستند؛ از دقیقهی پنجاه روایت مریلا زارعی شروع میشود و در همان یکی دو دقیقهی اول متوجه میشویم که همهی اتفاقات زیر سر مریلا زارعی بوده و همه برای او کار میکنند.
اما فیلمساز آنقدر مخاطب را دست کم میگیرد که نظیر به نظیر ردپای زارعی در روایت اول را توضیح میدهد؛ در حالی که فیلمنامهی عقبافتادهی فیلم اصلا قابلیت روایت اپیزودیک از چند زاویه دید را ندارد.
اصلا در هیچ جای روایت اول گرهای نمانده که روایت دوم بخواهد بازش کند. فیلمساز خیال کرده کوروساواست و «راشومون» ساخته است. هرچند بعید میدانم آن فیلم را دیده باشد؛ نهایتا چهار فیلم مصرفی هالیوودی دیده که البته آنها هم به این فیلم شرف دارند.
جالبتر اینکه روایت سومی هم وجود دارد؛ روایت پژمان جمشیدی که میخواهد به همه رو دست بزند و راهی پیدا کند برای پایان دادن به فیلم. جمشیدی و توسلی زارعی را دور زدهاند و دستشان با یک آقازاده در یک کاسه است و برای بردن مناقصه به او کمک میکنند.
در پایان، ناگهان بهرام رادان از یک احمق که همهی زنهای فیلم را دوست دارد و فریبی نمیماند که نخورده باشد، تبدیل میشود به پوآرو و به کمک زارعی، همهی نقشههای آقازاده را به ساده انگارانهترین شکل ممکن نقش بر آب میکند و به زندگی سابقش با زارعی برمیگردد.
قبل از این اما یک صداقت ناخواسته از فیلم بیرون میزند، رادان در صحبتهای آخرش با زارعی، خودش را "کلاهبرداری" معرفی میکند که خیرش به بقیه هم میرسد و در ایران میماند و مثل آقازادهها عشق خارج نیست؛ این به وضوح تبلیغ کلاهبرداری و نئولیبرالیسمی است که در ایران سالهای اخیر ریشه دوانده.
صحنهی پایانی راوی بازگشت این دو به هم است فوقالعاده است و دست فیلمساز عشق لامبورگینی ایدهی اصلی را رو میکند. در این صحنه رادان و زارعی که همه را در جلسهی مناقصه مات کردهاند، از ساختمان خارج میشوند و بدون آنکه نمای مشترکی داشته باشند و بدون حتی یک نگاه، سوار ماشینهای لوکسشان میشوند و در یک جاده و به دنبال هم راه میافتند؛ در واقع دو ماشین لوکس در پایان به هم برمیگردند نه دو انسان. سینما به شدت بی رحم است و پس ذهن فیلمساز را اینگونه به ما نشان میدهد. فیلم پر است از زرق و برق و ساختمانها و ماشینهای لوکس، اما زرق و برقی که ارزش وقت تلف کردن ندارد و به شدت توخالی است؛ مثل لامبورگینی با موتور پراید.

لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/327182
لینک کوتاه کپی شد