هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
سه شنبه، 9 خرداد 1402
ساعت 02:55
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

شنبه 5 مرداد 1398 ساعت 14:58
شنبه 5 مرداد 1398 13:24 ساعت
2019-7-27 14:58:22
شناسه خبر : 324450
 پدر و پسری که گرچه با کمک بیگانگان و چراغ سبز آنها روی کار آمدند، اما اندکی پس از خروج‌شان از کشور، هر جا که رفتند جز با چراغ قرمز رو برو نشدند.
پدر و پسری که گرچه با کمک بیگانگان و چراغ سبز آنها روی کار آمدند، اما اندکی پس از خروج‌شان از کشور، هر جا که رفتند جز با چراغ قرمز رو برو نشدند.
گروه تاریخ-رجانیوز: «وابستگی» بخش جدایی‌ناپذیر حکومت پهلوی از ابتدا تا انتها بود. اولین حکومت ایرانی که با دخالت مستقیم قدرت خارجی بر سر کار آمد و تا آخرین لحظات مورد حمایت بیگانگان بود و البته عمر این حمایت‌ها با خروج هر دو پادشاه پهلوی از ایران به سرعت پایان یافت.
 
به گزارش رجانیوز، چهارم و پنجم مرداد ماه، به ترتیب سالمرگ رضاخان و پسرش محمدرضا است. پدر و پسری که گرچه با کمک بیگانگان و چراغ سبز آنها روی کار آمدند، اما اندکی پس از خروج‌شان از کشور، هر جا که رفتند جز با چراغ قرمز رو برو نشدند. شاید بازخوانی رفتار بیگانگان با این دو پادشاه ایران، درسی باشد برای آن‌هایی که یا هنوز نتیجه تسلیم مطلق در برابر غرب را نمی‌دانند و یا امیدشان برای بقا، به دستان کشور های استعمارگری مثل آمریکا و انگلیس است.
 
چهارم مرداد سال ۱۳۲۳، رضاخان میرپنج درحالی در تبعیدگاه خود «ژوهانسبورگ»(شهری در آفریقای جنوبی)، مرگ را ملاقات کرد که پیش از آن و درست از زمانی که از ترس قوای متفقین و به صلاحدید انگلیس از سلطنت کناره‌گیری کرد تا زمان مرگ‌اش، مدام توسط انگلیسی‌ها تحقیر می‌شد.
 
انگلیس رضاخان را كه در طول سلطنت می‌كوشید با ایجاد رعب و وحشت، احترام و تعظیم و دیگران را ببیند، در پایان کار به صورت یک اسیر جنگی در آورد و به نهایت ذلت رساند؛ چیزی كه رضاخان اصلاً تصور آن را نمی‌كرد.
 
شمس پهلوی دختر رضاخان که او را در فرارش از ایران همراهی می‌کرد، در بخشی از خاطرات خود درباره ذلت‌هایی که خاندان پهلوی متحمل شد می‌نویسد: «كشتی‌ای كه برای مسافرت ما تخصیص داده بودند یک كشتی محقر پستی كوچک بود. ظاهراً به ظرفیت چهار پنج هزار تن به نام " بندرا " متعلق به كمپانی "برتیش ایندیا اسمیر نویگیشن كمینی". كاپیتان كشتی یک نفر ایرلندی یا انگلیسی خشک بود.
 
 
چون به تدریج به مناطق آبهای گرم استوایی نزدیک می‌شدیم از گرما در رنج بودیم و خیلی اشتیاق داشتیم كه زودتر به بمبئی برسیم. پس از چهار روز ساحل بمبئی از دور نمایان شد و مسرت خاطری به ما دست داد. همه لباسی پوشیده و خود را برای پیاده شدن آماده كرده بودیم. ولی ناگهان ملاحظه كردیم كشتی به جای این كه به ساحل نزدیک شود، راه وسط دریا را پیش گرفته و از ساحل دور می‌شود. در همین موقع ملاحظه كردیم كه از طرف ساحل یک قایق موتوری كه در آن جمعی سرباز مسلح هندی دیده می‌شدند به طرف كشتی ما پیش می‌آید.
 
قایق به كشتی نزدیک شد. سربازان از قایق بیرون آمده و مشغول حمل بار و بنه به خود شدند و سه نفر انگلیسی كه یكی از آنها بعداً با ایشان آشنایی پیدا كردم، آقای اسكرین بود. وارد كشتی شدند و به حضور شاه رفتند.
 
 
آقای اسكرین خود را نماینده لرد لین لیتگو نایب‌السلطنه آن روز هند معرفی كرد و اختیارنامه خود را به اعلی‌حضرت ارائه داد و سپس راجع به مأموریت خود اظهار كرد: شما نمی‌توانید در بمبئی پیاده شوید و باید پنج روز در همین كشتی به جزیره موریس كه برای اقامت شما در نظر گرفته شده عزیمت نمایید.
 
اعلی‌حضرت از شنیدن این سخنان سخت برآشفتند و فرمودند: «مگر من زندانی‌ام ! من آزادانه از كشور خود مهاجرت كرده‌ام و به من گفته بودند كه در خارج از كشورم به هر كجا كه می‌خواهم می‌توانم بروم. جزیره موریس كجاست ؟ چرا اجازه نمی‌دهند كه من به آمریكای جنوبی بروم ؟ چرا مانع می‌شوید كه ما در بمبئی پیاده شویم و تا رسیدن كشتی اقلاً در شهر بمانیم ؟» آقای اسكرین در پاسخ همه این حرفها فقط یک چیز می‌گفتند : «من اظهارات شما را تلگراف می‌كنم و شخصا جز آنچه گفتم كاری نمی‌توانم بكنم.»
 
خفت و حقارت رضاخان تا جایی پیش رفته بود که حتی پسرش محمدرضا که پس از او و باز هم با کمک انگلیسی‌ها روی کار آمده بود نیز، با بی محلی‌های خود به رضاخان، او را تحقیر می‌کرد. شمس پهلوی در این باره می‌نویسد: «پدرم بی‌نهایت نگران و ناراحت بودند و این نگرانی و اضطراب خاطر كه ما نیز هیچ یک از آن بی‌نصیب نبودیم، در روحیه اعلیحضرت فقید فوق‌العاده مؤثر واقع شده بود. مكرر اظهار می‌كردند: چه شده است كه اعلیحضرت شاه از من یادی نمی‌كنند؟ چرا مرا بكلی فراموش كرده‌اند؟»
 
 
این حقارت‌ها فقط مختص رضاشاه نبود. محمدرضا در خفت پذیری از خارجی‌ها حتی از پدر خود هم جلو زد و جالب آنکه اکثر اوقات هم متوجه می‌شد که دارند تحقیرش می‌کنند.
 
محمدرضا پهلوی پس از فرارش از ایران، بخاطر عدم رفتار مناسب کشور ها و مقامات، بین چند کشور سرگردان بود. ابتدا از آنجایی که آمریکا برای پذیرش او روی خوشی نشان نداد، مجبور شد به مصر فرار کند.
 
 
پس از چندی با دعوت پادشاه مراکش، به این کشور رفت. اما با فشار ایران به مراکش، مقامات این کشور با ملاحظات سیاسی خود، محمدرضا را از مراکش اخراج کردند و شاه مجبور شد این بار با ویزای گردشگری، به پاناما برود.
 
 
پس از آنکه تلاش‌های او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی‌نتیجه ماند، مجبور به ترک پاناما و سفر به مکزیک شد و  بالاخره پس از مدت کوتاهی زندگی در مکزیک، با چراغ سبز آمریکا، برای درمان بیماری سرطان خود، به آمریکا رفت.
 
 
 
اما آمریکا نیز با ملاحظاتی که داشت، محمدرضا را درحالی که در حال درمان بود، از خاک خود اخراج کرد و شاه مجبور شد دوباره به مصر برود و در مرداد ماه ۱۳۵۹ نیز، در بیمارستان قاهره مرد.