
ظرفيتهای سبکساز فرهنگ شيعی/ جایگاه هنر در ساخت و ارتقای سبک زندگی/ آیا دین هنرستیز است؟/ حافظ و شیخ بهایی محصول هنر اسلاماند
بسم الله الرحمن الرحيم
بيان شد که سبک زندگي به معناي رفتارهاي نهادينه شده انسان است. اعم از رفتارهاي فردي و جمعي. مهمترين عوامل سبکساز زندگي نيز شامل باورها و ارزشها، غرائز و اميال، محيط تربيتي و آموزشي و شرايط اقليمي و جغرافيايي است.
همچنين گفته شد که سبک زندگي هر چند در حوزه رفتار است، اما حاکي از باورها و ارزشهاي افراد و جوامع است. اگر سبک پوشش جامعه تغيير ميکند، خبر از دگرگوني باطني جامعه ميدهد که خطر آن بيشتر از تغييرات ظاهري است و صاحبان فرهنگ و دغدغه مندان مباحث اعتقادي و فرهنگي را بر ميانگيزاند تا به طور جدي به اين مقوله فکر کنند.
ظرفیتها و ابزارهای تغییر سبک زندگی
تغییرات زندگی فردی و اجتماعی، گذشته از عوامل سبکساز، وابسته به ابزار های سبکساز است. یعنی ایجاد یک سبک یا تغییر آن، نیازمند ابزارها و ظرفیتهایی است که با به کار گیری آنها، میتوان سبک زندگی را تغییر داد. با آن ظرفیتهاست که صاحبان فرهنگ و مربیان جامعه، سبکی را ایجاد یا تغییر میدهند. آموزش و پرورش، رسانههای سنتی(مانند شعر، ادبیات و داستان) و رسانههای مدرن(ماننده ابزارهای تصویری)، ظرفیتها و روشهایی برای سبکسازی هستند. تمام اینها قالباند و نحوه استفاده از آنها مهم و موثر است. دنیای غرب نیز با استفاده از همین ابزارها و ظرفیتها به سراغ جوامع دیگر میروند.
غرب براي تغيير سبک زندگي و يکسانسازي مدل زندگي، از کودکان و نوجوانان جوامع ديگر و با استفاده از ظرفيت آموزش و پرورش آغاز ميکند. اگر سند 2030 نوشته شده، يعني براي 2050 نيز برنامهريزي کردهاند. و آموزش و پرورش يک ظرفيت موجود و بالقوه در تمام جوامع است. ساير ابزارها نيز تقريباً در اختيار غرب است و در مقايسه با رسانههاي ملي هر کشوري، قابل مقايسه نيست. رسانهها، شبکههاي ماهوارهاي و... همه در اختيار غرب است و ديگر جوامع بيشتر مصرف کنندهاند. البته کشور ما پيشرفت خوبي در اين چهل سال داشته و توانسته تا حدودي از عزت ملي و اسلامي خود دفاع کند.
يکي از مهمترين دلائل، همين ظرفيتهاي بينظير سبکسازي شيعه است. به عنوان مثال، بقاع متبرکه و زيارتگاهها يکي از اين ظرفیتهاي اختصاصي سبکساز است. که در ايران حدود 9 هزار امامزاده وجود دارد. اينکه برخي غربزدگان عليه امامزادگان موضع ميگيرند يا آنها را به تمسخر و استهزاء گرفته و با بزرگنمايي برخي خرافات و امامزادگان ساختگي، عليه اين ظرفيت تبليغ ميکنند؛ هدف اصلي آنها اصلاحگري و خرافهزدايي نيست؛ بلکه ميخواهند اين ظرفيت را از جوامع شيعي بگيرند. سازمان اوقاف در سال 91 اعلام کرده بود که 149 ميليون نفر زائر در بقاع متبرکه داشته ايم. بديهي است که اين حضور در امامزادگان، براي لهو و لعب و خوشگذراني نيست.؛ بلکه براي تأمين نيازهاي معنوي است.
نمونه ديگر، ظرفيتهاي زماني است؛ مانند محرم و صفر و رجب و شعبان و رمضان. ظرفيتهاي تکايا، حسينيهها و هيئتهاي مذهبي که به نام اهل بيت تشکيل جلسه ميدهند، ظرفيتهاي بالايي براي سبکسازياند. گفته شده حدود صد هزار هيئت مذهبي خانگي وجود دارد که ميتوان از اين ظرفيت بينظير بهره برد و براي توسعه فرهنگ شيعي و نهادينهسازي سبک زندگي اسلامپسند از آنها استفاده کرد.
تعريف هنر
تعريف ما از هنر، بيشتر مصداقي است و تعريف علمي و محققانهاي از آن ارائه نميدهيم؛ يعني در پاسخ به اين سؤال که هنر چيست؟ به مصاديق آن مثل معماري، شعر و ادبيات و تئاتر و امثال آن اشاره ميکنيم. اما تلاش براي ارائة تعريفی دقيق و علمي از اين اصطلاح، همواره براي فيلسوفان هنر و علم الجمال رنجآور بوده است. به همين دليل اختلافات زيادي در تعريف هنر داشتهاند:
برخي گفتهاند هنر عبارت است از: «انعکاس تخيل و احساس هنرمند»؛ يعني احساس و تخيل منعکس شده را هنر ناميدهاند. يا گفتهاند هنر يعني «آفرينش زيبايي به نيروي دانايي». همچنين گفتهاند «تجلي روح هنرمند». برخي ديگر گفتهاند: هنر يعني «لذت و شور عينيتيافته». يعني هر کدام از ما از چيزي لذت ميبريم و به چيزي اشتياق داريم. گاهي اين لذت و شور و اشتياق را ابراز ميکنيم و گاه نميتوانيم؛ هنرمند کسي است که شور و شعفي که نسبت به پديدهاي ظاهري يا معنوي پيدا ميکند، ميتواند آن را ابراز کند و در قالبهاي مختلف عينيت ببخشد.
برخي ديگر گفتهاند هنر يعني «تجلي احساسات نيرومند تجربهشده». عواطف انساني وقتي به حد نيرومند و قوي رسيد، کساني که ميتوانند آن را ابراز کنند، هنرمندند. في المثل، همه ما احساس و تجربهاي از داستان عصر عاشورا داريم؛ اما کساني که توانستهاند آن احساس نيرومند تجربهشده را متجلي کنند، کاري هنرمندانه انجام دادهاند. في المثل «تابلوي عصر عاشورا» که استاد محمود فرشچيان آن را ترسيم کرده است بدون شک يکي از جلوههاي زيبا و بسيار تأثيرگذار چنان احساس تجربهشدهاي است. و يا شاعر جوان آييني کشور جناب سيدحميدرضا برقعهاي که همان حادثة عصر عاشورا و جريان سرهاي بريده شهداي کربلا را در ادبياتي زيبا و اثرگذار تحت عنوان «بسمه تعالي سر» متجلي کرده است:
نوشتم اول خط بسمه تعالي سر بلند مرتبه پيکر بلند بالاسر
فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بندة تو نخواهد گذاشت هر جا سر
قسم به معني «لايمکن الفرار از عشق» که پر شده است جهان از حسين سرتاسر
نگاه کن به زمين ما رأيت الا تن به آسمان بنگر، ما رأيت الا سر
هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه مبادا کفن مبادا سر
سري که با خودش آورد بهترينها را که يک به يک همه بودند سروران را سر
بنازم ام وهب را به پارة تن گفت: برو به معرکه با سر ولي ميا با سر
خوشا به حال غلامش به آرزوش رسيد گذاشت لحظة آخر به پاي مولا سر
ويژگیها و مؤلفههای هنر
آنچه در تعريف هنر مسلم است، اينکه هنر از مفاهيم ماهوي نيست و ما به ازاء عيني ندارد. نميتوان تعريف جنس و فصلي براي آن ارائه داد. هنر يک مفهوم فلسفي و انتزاعي است و به همين دليل در تعريف آن اختلاف شده است. لذا بهترين تعريف از هنر، تعريف به ويژگيها و مشخصههاست. در اين رابطه چند نکته را بيان ميکنيم:
يک: هنر به طور کلي، مقولهاي است که عنصر زيبايي در آن نهفته است. هنر نازيبا نداريم. معماري و نقاشي و شعر اگر زيبا نباشد، اصلاً هنر دانسته نميشوند.
دو: جذابيت و لذتبخش بودن در هنر وجود دارد. يعني هنر يک مقوله جذاب است و انسان را در برابر خود متوقف ميکند.
سه: همچنين برانگيزاننده احساسات، تخيلات، عواطف و حتي انديشههايي در مخاطبين است. هنرمند احساسات و عواطف و باورهاي خود را بدين دليل متجلي ميکند که در ديگران نيز احساسات وعواطف و باورهاي مشابهي را ايجاد کند.
چهار: هنر، وابستگي به ايدهها و باورها دارد. هنر بدون ايده، معنا ندارد. هر گونه هنري محصول باورها و ارزشهاي هنرمند است؛ هرگز نميتواند بيارتباط با آنها باشد؛
پنج: برخي فيلسوفان بزرگ مانند شهيد مطهري و آيت الله مصباح گفتهاند هنر و زيبايي از ابعاد وجودي انسان است. اساساً انسان بدون زيباييخواهي، انسان نيست. مسأله زيبايي، يک مسأله فطري است. به قول حافظ: قلندران طريقت به نيم جو نخرند / قباي اطلس آنکس که از هنر عاري است. در روانشناسي نيز بر روي اين مسأله تأکيد شده و «يونگ» براي انسان چهار بعد وجودي بر ميشمرد؛ از جمله بعد هنري و بعد مذهبي و ديني.
انواع هنر
در دستهبندي انواع هنرهاي موجود در ميان بشر، مشهور محققان هفت هنر را نام بردهاند؛ هر چند در اين اواخر عدهاي از هنر هشتم و نهم و دهم نيز سخن به ميان آوردهاند. در ترتيب و چينش اين هفت هنر نيز اختلافاتي وجود دارد. اما يکي از چينشهاي مشهور عبارت است از:
هنر اول: هنر موسيقي،
هنر دوم: حرکات نمايشي، مثل رقص و ...؛
هنر سوم: هنرهاي ترسيمي: مثل نقاشي، طراحي، عکاسي، خطاطي
هنر چهارم: هنرهاي تجسمي مثل معماري، مجسمهسازي، شيشهگري
هنر پنجم: ادبيات، مثل شعر، نويسندگي، داستان، رمان و ...
هنر ششم: هنرهاي نمايشي مثل تئاتر، نمايشنامه، تعزيه و ...
هنر هفتم: سينما.
البته از بازيهاي رايانهاي نيز به عنوان هنر هشتم نيز نام بردهاند.
از اين هشت دسته، پنج دستة آنها جزء هنرهاي بيکلام انتقال پياماند؛ يعني اغلب هنرهاي مندرج در ذيل هنر اول تا چهارم و همچنين هنر هشتم، از سنخ هنرهاي بيکلاماند. يعني پيامي که توسط اين هنرها به مخاطبان منتقل ميشود، فرازباني و فراکلامي است؛ و البته تأثيرگذاري چنين پيامهايي به مراتب از تأثيرگذاري پيامهاي کلامي مانند شعر و داستان بيشتر است.
نقد و بررسی تئوری «هنر برای هنر»
عدهاي در دنيا و کشور ما گفتند و معتقدند «هنر براي هنر»! و با اين سخن ميخواستند بگويند که هنر نبايد در خدمت سياست و قدرت و دين و يا هر چيز ديگري قرار گيرد؛ هنر خودش اصالت دارد و خودش براي خودش ارزشمند است. حتي يکي از شخصيتهاي سياسي در کشور ما چند سال قبل در جمع تعدادي از هنرمندان گفت «هنر خود ارزش ذاتي دارد و به ارزشي و غير ارزشي يا متعهد و غير متعهد دسته بندي نمي شود»[1]
اين يکي از بيمعناترين سخنهاست. امکان ندارد هنر براي هنر باشد؛ بلکه هنر براي انتقال پيام است؛ خواه پيام معنويت و اخلاق و انسانيت باشد، خواه پيام شيطاني و غير الهي. هنر بدون پيام امکان ندارد. چون هنر داراي دو بعد است: بعد دانشي و بعد مهارتي؛ از حيث بعد دانشي، هنر مانند رياضيات نيست، بلکه از سنخ دانشهاي وابسته به ايدهها و ارزشهاي حاکم بر ذهن و ضمير هنرمند است. آن ارزشها و ايدهها و احساسات و عواطف است که در هنر تجلي مييابد. و از حيث بُعد مهارتي و عملي، مربوط به اراده و اختيار انسان است و هيچ فعل اختياري وجود ندارد که بدون هدف و بدون تکيه بر بينشها و گرايشها باشد. اراده محصول شوق است. و شوق زائيده تصديق به فايده و تصور فعل است؛ و نه تنها هنر که هر فعل ارادي، محصول اين مراحل است. لذا ميگوييم: «هنر براي هنر» اساساً بيمعناست.
نقدی بر سخنان الهی قمشهای
برخي از مدعيان هنر چنين پنداشتهاند که اسلام ديني هنرستيز و ذوقکش است و مخصوصا فقهاي اسلامي و شيعي همه هنرستيز بودهاند. بلکه صدهزار هنرمند به فتواي اينان کشته شدند و صد هزار ابزار موسيقي سوزانده شده است! و اين کار خلاف عقل و فطرت و سنت و قرآن است![2]
البته ممکن است دليل اين سخن، فتواي به حرمت غنا، مجسمهسازي و رقص زنان باشد. احتمالاً از اين رو گفتهاند علما هنرستيز و ذوق کُش هستند.
اولاً بايد گفت در بين همه اديان شناخته شده دنيا مانند مسيحيت، يهوديت، بوديسم، هندويسم و... هيچ ديني نيست که معجزه آن معجزه هنري باشد، جز اسلام. يکي از ابعاد اعجاز اسلام، فصاحت و بلاغت قرآن است که هنر پنجم و ادبيات است. آيا چنين ديني ميتواند هنرستيز و ذوقکش باشد؟ به نظر ميرسد اين برداشت بسيار سطحي است که بگوييم اسلام ذوقکش است!
ثانياً اگر اسلام مخالف هنر باشد، اين همه آثار هنري توسط مسلمانان متعهد و معتقد به وجود آمدة از کجاست؟ معماري اسلامي چيست؟ همين گويندگان ميان فرش اسلامي و غير اسلامي تفاوت قائلاند. در فرشهاي ايراني، سنتي و حتي فرشهاي ماشيني ايراني، تمام نقش و نگار فرش، بر اساس نقطه مرکزي تعريف و تنظيم ميشود که نماد توحيد است.
محراب مساجد و پنچرههاي خاص همچنين گنبدها و... همه نشاني از توحيد دارند. به ويژه ادبيات شعري مانند حافظ و سعدي، در دنيا بينظير است که اشعار آن در قنوت نماز برخي بزرگان خوانده ميشد. اين حافظ محصول کدام دين است، جز اسلام؟ مگر خودش نميگويد هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم؟ آيا ممکن است قرآن هنرستيز و ذوقکش باشد، اما ذوق بينظيري مثل حافظ محصول يک دين ذوقکش باشد؟ چگونه ميتواند ديني هنرستيز باشد، اما فقيه و فيلسوف آن مانند شيخ بهاء بيايد آن همه معماريهاي هنري بينظير را طراحي کند و انجام دهد؟
ثالثاً و مهمتر اينکه امثال اين افراد بايد دقت بيشتري در مقوله غناء و رقص و مجسمهسازي داشته باشند. نه تنها فقيهان، بلکه بسياري از روايات امثال اين کارها را حرام ميدانستند. يکي از دلائل حرمت مجسمهسازي اين بود که مسلمانان به دوران بتپرستي باز نگردند و اکنون که اين تصور از بين رفته، مجسمهسازي و تنديسسازي حرام نيست. اما بعد از رحلت پيامبر(ص) احتمال بازگشت به بت پرستي وجود داشت لذا فرمودند هر گونه مجسمهسازي اشکال دارد. درباره رقص زنان نيز ميتوان گفت دليل حرمت آن اين است که زن نبايد ابزاري براي هوا و هوس مردان باشد؛ بلکه زن بايد شخصيت انساني خود را حفظ کند. کساني که شعار دفاع از زنان ميدهند اما در عين حال به دنبال استفاده ابزاري از زنان هستند، از انسانشناسي بويي نبردهاند. اسلام معتقد است براي حفظ انسانيت، زن نبايد خود را ملعبه ديگران کند و بايد از کارهايي که باعث از بين رفتن عزت و شخصيت و انسانيت او ميشود، خودداري کند و به همين دليل رقص زن در مقابل مردان نامحرم را حرام کرده است.
دربارة غناء نيز عليرغم ابهامات فراواني که در اين مسأله از حيث حکمي و موضوعي وجود دارد، اما قدر متيقن از غناء که همه فقها به آن قائلند، اين است که انسان را از حالت عادي خارج کند. خفت عقل بياورد و شهوت و غضب را بر انسان حاکم سازد. اراده انسان را در اختيار شهوت و غضب قرار دهد. اين چنين غناء و موسيقياي حرام است. بنابراين، باز هم محافظت از انسانيت و دفاع از عقل در حرمت غناء مطرح است. اگر کسي خواست ابعاد حيواني را پرورش دهد، ارتکاب آن، تعليم و تعلم، و خريد و فروش ابزارش حرام است. و عموم روايات بحث غناء نيز بر همين محور است که در جلسه آينده بيشتر به آن خواهيم پرداخت.
جمع بندی
ابزارهاي سبکساز متعددند. يکي از مهمترين عوامل و ابزار سبکساز، هنر است که از ميان انواع هنر، پنج مورد آن اثرگذاري بيشتري دارند. دين اسلام نيز ما را براي استفاده از هنر هاي بيکلام براي تبليغ دين، ترغيب و تشويق نموده است. و حتي گفته که براي تبليغ دين از زبان کمتر استفاده کنيد: «كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ»[3]؛
چون اگر عمل مؤيد انديشه نباشد، آن انديشه و دعوت به آن باور و بينش هم اثرگذار نخواهد بود. بنابراين دعوت بدون کلام به دين، يکي از استراتژيهاي مهم دين مبين اسلام براي نجات و سعادتمندي خود و ديگران است. و در روايت نيز تصريح شده که دعوت کننده اصلي همين رفتارهاست: «فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ».
[1] . «تقسيم هنرمندان به هنرمند ارزشي و غير ارزشي بي معناست»؛ دکتر حسن روحاني، ديدار با اهالي فرهنگ و هنر؛ 18 دي 1392.
[2]. متن سخنان توهين آميز دکتر حسين الهي قمشه اي که فايل صوتي آن در سال 1395 در فضاي مجازي منتشر شد، چنين است: «فقه اسلامي....يعني همان فقهي که به نام فقه اسلامي معروف است، فقهي که از شهيد اول و علامه حلي شروع شده است تا دوره هاي اخير...فقه اسلامي از ابتدا دچار مشکلي شده است و راهي را پيموده و فتواهايي داده است که هم بر خلاف فطرت، هم بر خلاف عقل و حتي بر خلاف سنت و قرآن است...مثلا مي گويند موسيقي در اسلام حرام است! اين ها حرام کرده اند، صد هزار تا ساز شکستند، صد هزار تا آدم را به صلابه کشيدند محدود کردند و نگذاشتند رشد بکنند. واقعيت اين است که اينها ظلم کرده اند و ما نمي توانيم انکار کنيم که موسيقي حرام بوده است. تقريبا تمام فقهايي که تا قبل از انقلاب من ديدم به غير از صوفيه، همه گفتند ساز مطلقا حرام است. فقط صداست که مي تواند حلال باشد و اگر غناء باشد حرام است....درباره غناء هم چيزهاي عجيب و غريبي گفته اند که صوتي که مناسب مجلس لهو و لعب باشد يا مطرب باشد! موسيقي را اصلا براي طربش مي زنند براي گريه و زاري که نمي زنند!»
[3] . الكافي، ج2 ، ص78.
