سه شنبه 28 خرداد 1398 12:02 ساعت
شناسه خبر : 321273

راه سوم؛ عقلانیت انقلابی
راهبرد مقاومت فعالانه آیتالله خامنهای و خنثی کردن امکان جنگ علیه ایران و سناریوی سازش ذلیلانه/ ۴ تجربه تاریخی سازش با آمریکا در ایران، پاکستان، مصر و لیبی چه پیامدهایی داشته است؟
درست زمانی که آمریکا کدخدای جهان نامیده میشد و برای حل مشکل آب خوردن کشور مسیر سازش و مذاکره انتخاب شده بود، آمریکاییها در حال توطئه بودند و نهتنها علناً فریب و نیرنگ را قسمتی از DNA ایرانیان دانستند، بلکه طرح تقسیم و تجزیه ایران را نیز در اتاقهای جنگ خود طراحی میکردند.
گروه سیاسی-رجانیوز: شش سال پیش از این، وقتی که تازه صدای پرهیاهویی فضای اجتماعی-سیاسی ایران را در بر گرفته بود و از جوانه زدن امیدهای شدنی پیرامون تغییر وضع زندگی عمومی مردم خبر میداد، مهمترین سوالی که درباره آینده ایران مطرح میشد فرق چندانی با اکنون ما نداشت. آقای حسن روحانی برخلاف تصور تحلیلگران و ناظران سیاسی انتخابات خرداد 92 را از آن خود کرد و دوران «گفتوگو» با آمریکا ذیل شعار «چرخیدن همزمان چرخ اقتصاد و سانتریفیوژها» عملا شروع شد. موضع رسمی نامزد پیروز البته همکاری با غرب برای رفع کدورتها و حل مشکلات اقتصادی کشور بود. باز شدن باب مذاکره با آمریکا بهعنوان رئیس غرب هم نه در قالب یک سیاست اعلامی بلکه در قامت یک کنش اعمالی اتفاق افتاد.
سوال آن زمان چه بود: «با آمریکا و خواستههای بیحدش از ایران چه کنیم؟ برای رفع مشکلات اقتصادی و اجتماعی خودمان چه کنیم؟» و از این دست سوالها. الان هم تقریبا با همین سوالها مواجهیم. شش سال پیش جناب روحانی با ساختن جمله کنایهای «پیام 24 خرداد را بشنوید» به 49 درصد دیگر جامعه میگفت به حکم انتخابات جواب این سوالها در نزدیک شدن به آمریکا و اروپا است. داستان این شش سال تکراری است اما برای پیدا کردن جواب همین سوالها در زمان فعلی مجبور به خوانش چندباره همین داستانهای تکراری هستیم. پدیده برجام هم حاصل یک اتحاد استراتژیک میان «فراموشی تاریخی» و «معیشت وارداتی» بود. گروه غالب در سال 92 با دست داشتن نتیجه انتخابات دستورالعمل فراموشی درباره واقعیتهای تاریخی را صادر میکرد، از سوی دیگر تمام حس منفی جامعه را به تلاش بیفایده داخلی ارجاع میداد و کلید حل مشکل را در خارج مرزها میدید. تمسخر توان داخلی و تمجید قدرت خارجی اتمسفری ایجاد کرد که در آن برجام حداقلیترین هزینهای بود که کشور پرداخت.
به گزارش رجانیوز به نقل از فرهیختگان؛ امروز اما عالیجنابان روحانی و ظریف که فرماندهان میدانی عملیات نزدیکی به غرب در سال 92 بودند با توپ پر علیه آمریکا و اروپا صحبت میکنند. قطعا رئیسجمهور و وزیرخارجه از سال 92 تاکنون از نظر شخصیتی تغییر نکردهاند اما آنچه موجب تفاوت مواضع آقایان شده، تغییرات بزرگ در واقعیتهای عینی است. در فاصله کمتر از عمر یک دولت در دنیا (4 سال) خورشید تابان برجام به یکباره غروب کرد. این سرعت شگفتانگیز آمدن و رفتن یک توافق بینالمللی که با سروصدای زیادی همراه بود، دلیل اصلی ماندگاری سوالهای اساسی جامعه ایران درباره نسبت کشور با آمریکا و حل مشکلاتش است.
سوالها همان است اما پاسخها بنا بر شرایطی دقیقتر شده و وضع نیروهای سیاسی به نسبت شش سال پیش تغییرات مهمی کرده است. کشوقوسهای سیاسی در جامعه ایران تحتتاثیر ادبیات گروههای مرجع داخلی و خارجی همچنان نشان میدهد صورتبندیهای دروغین پربسامد، مانع حلوفصل ابهامات اجتماعی است. پیام دروغین «یا جنگ یا سازش» مهمترین مانع ساختاری ما برای بیرون آمدن از وضع فعلی است. این پیام در دو چهره ظهور و بروز دارد که به صورت طبیعی مقوم و توسعهدهنده یکدیگر هستند، در داخل ایران اما پیامها با حساسیت بیشتری آذینبندی میشوند و در خارج با صراحت بیشتر به سمت داخل مخابره.
«کاسبان ترس» در قامت دلسوزان مردم حداقل در سه صورت مجزا از هم مسیر دوری از غرب را بهعنوان تقابل فیزیکی با غرب معرفی میکند و با دادن پالسهای «جنگ احتمالی» مانع جمعبندی جامعه درباره این نکته میشوند که همه تجربیات قبلی نزدیکی به غرب شکست خوردهاند. جنگ اساسا با نفرت عمومی همراه میشود و ترساندن هر جامعهای فارغ از عقاید سیاسی و مذهبی از جنگ نتیجه مشابهی دارد. بخشی از «ترسفروشان» کار جدیدی نمیکنند و فقط نقش سابقشان را دوباره به میدان آوردهاند. دلالان رابطه با آمریکا و افراطیون جناح اصلاحطلب با صراحت کمنظیری با ارجاع با مشخصههای رفتاری رئیسجمهور آمریکا طیف اول این گروه هستند. بهاریها طیف دوم هستند اما با مانع تاریخی مواجهند و سعی میکنند از پوزیشن ضداستکباری سابق بیرون نیایند اما با ابلاغ پیام ترس از جنگ آمریکا در قالب «خبر درگوشی» نقشآفرینی کنند. طیف سوم اما پیچیدگی دارند و دولت فعلی آمریکا را بخشی از این کشور میدانند. طیف سوم را «منتظران بایدن» هم میتوان نامید چون میگویند ترامپ که دنبال جنگ است (همینجا پیام ترس صادر شد) اما دموکراتها با مذاکره و توافق بهزودی تشریف میآورند!
صدای ترساندن از جنگ در خارج ایران شفافتر عمل میکند، آنها با تبلیغ و تمرکز روی اخبار نظامی آمریکا به جامعه ایران پیام میدهند درصورت عقب ننشستن مقابل ترامپ احتمالا جنگ میشود، اینجاست که دعوت به سازش در قامت میز مذاکره با آمریکا عملیاتی میشود. بخش زیادی از عملیات رفت و برگشت صدای جنگ و سازش در ماههای اخیر بهصورت شگفتانگیزی در داخل و خارج ایران همزمان رخ میدهد. بدون قضاوت درباره علت این همزمانی، وقتی جامعه ایران با پیامهای مکرر جنگ و دعوت به سازش مواجه میشود امکان جمعبندی تاریخی پیرامون تجربه برجام را از دست میدهد.
اما برای مقابله با این جنگ روانی سخت چه باید کرد؟ این سوال البته ریشه در همان پرسشهای پیشین درباره نسبت با آمریکا و مشکلات داخلی دارد؛ چه آنکه پاسخ این سوال دقیقا همان استراتژی کلان جمهوری اسلامی برای عبور از وضعیت و بیانگر سه واقعیت موجود است:
اول اینکه تا 1400 دولتی بر سر کار است که غیر از برجام ایدهای ندارد و حالا با مرگ برجام ارتباط قوه عاقله دولت با متن جامعه و مشکلاتش تقریبا قطع است. تصمیم راهبردی ادامه این دولت که ریشه در اندیشههای مردمسالارانه نظام سیاسی و عقلانیت عملی دارد به ما میگوید آنچه تنظیم کننده حرکت کلیت سیستم است باید ضمن حفظ قواعد اصولی با واقعیتهای عملی هم مطابق باشد. بنا بر واقعیت اول جمهوری اسلامی با طراحی یک برنامه چند مرحلهای برای بازپس گرفتن خرمشهرهای هستهای (که در برجام از دست داده بود) دستگاه عملیاتی کشور در حوزه اقتصاد را هم کنترل میکند.
دومین واقعیت ممانعت از جنگ از مسیر تضعیف بیش از پیش زیرساختهای کشور است. تفاوت بزرگ دوری از آمریکا (آنچه رهبر انقلاب به نخستوزیر ژاپن فرمود) با جنگ دقیقا در همینجا نمایان میشود. متخصصان «فیکسازی» در فضای سیاسی مقاومت در برابر فشار دشمن و دوری از آن را مساوی جنگ تصویر میکنند اما واقعیت چیز دیگری است. ادبیات جنگ هراسانه دشمن اما با پاسخ قاطع ایران مبنیبر اینکه هر نوع تجاوز به ما با پاسخی پشیمانکننده همراه است، مواجه شد. این پاسخ ناظر به قدرت نظامی کشور در مقام دفاع است و خودش مانع جنگ.
ایران با استفاده از قدرت منطقهای توان اداره کشور را دارد، همان ابزاری که نمایش تبلیغاتی آمریکاییها در صفر شدن صادرات نفت ایران و تبلیغ منزوی شدن کشور را هوا کرد. معافیت اخیر عراق از تجارت انرژی با ایران نماد این واقعیت عینی است. آنچنانکه یک سال پس از تبلیغات سهمگین درباره احتمال جنگ با ایران، نخستوزیر یک قدرت اقتصادی آسیا در نقش سفیر اعظم ترامپ از حلقه دوم نقشه پیش گفته استفاده میکند: «مذاکره!»
سومین واقعیت همینجا نمایان میشود: سازش با آمریکا سم مهلکی برای آینده ایران است چه آنکه تبلیغات گسترده آمریکاییها برای زمین زدن اقتصادی کشور شکست خورد و جنگی هم در کار نیست. سازش هم به گواه تاریخ نتیجهای جز نابودی سازشگر ندارد. آمریکا این بار حتی از دستکش مخملین کمتر استفاده کرد اما برخی جریانهای داخلی در نقش بزککنندههای دشمن عمل کردند.
آنچه تاکنون درباره آن بحث شد تصویری اجمالی از یک دوگانه دروغین به نام «یا جنگ یا سازش» است، سعی کردیم نشان دهیم جمهوری اسلامی با طراحی هدفمندی مسیر توانمندی استراتژیک هستهای خود را احیا کرد، جنگ را از کشور دور نگه داشت و مسیر سازش با آمریکا را بست اما برای عبور کامل از موقعیت فعلی به تمام آنچه ذیل این «راه سوم» با عنوان «عقلانیت انقلابی» است نیاز داریم: ایران از نظر موقعیت اجتماعی در چهار حوزه امنیت، استقلال، آزادی و عدالت باید تمام ظرفیتهای بالقوهاش را بالفعل کند. توضیح آنکه مولفههای قدرت ملی که ریشه در همه این چهار حوزه دارد در وضعیت فعلی موقعیت یکسانی ندارند، چنانچه اجماع بینالاذهانی جامعه ایران درباره امنیت اگر در آزادیهای اجتماعی و عدالت بازسازی شود، تقریبا بسیاری از بحثهای چالشی فعلی درباره «استقلال» را منتفی خواهد کرد.
از این جهت بازطراحی وضعیت فعلی در آزادی یک نیاز ضروری است. شاید برخی گروههای موثر که دغدغه استقلال و امنیت زیادی دارند، آزادی را حداکثر یک آپشن لاکچری بدانند اما آنچه در واقعیت عملی با آن مواجهیم به ما نشان میدهد ضربهای که در احساس عدم آزادی میخوریم، موجب شکاف اجتماعی میشود، شکاف پدیدآمده هم بحثهای منطقی درباره استقلال ایران را با تفاوتهای اجتماعی در حوزه آزادی اینهمانی میکند؛ نتیجه روشن است.
حوزه عدالت وضعیت مشابهی دارد، در این یادداشت تمام ابعاد موثر ترمیم حس وجود عدالت در جامعه روی بحثهای کلان حوزه امنیت و استقلال قابل بررسی نیست اما آنچنانکه قابل مشاهده است هر نوع ناامیدی اجتماعی از تحقق عدالت در زندگی واقعی مردم فضا را برای ایجاد اجماع عمومی در نحوه مواجهه با آمریکا سخت میکند. واضح است وقتی مردم با مشکلات عینی در معیشت و احقاق حق خود روبهرو هستند صدای «مکار»ی که «جنگ» را همان «مقاومت» و «سازش» را همان «نسخه شفابخش» معرفی میکند، راحتتر شنیده میشود.
ایران با کاهش تعهدات برجامی خود به سمت راه سوم می رود؟/ چرا جنگ - سازش یک دو قطبی جعلی است
با بالا گرفتن تنشهای لفظی میان مقامات ایران و آمریکا و ورود ناوهای این کشور به خلیجفارس، برخی فضای موجود را اینطور دستهبندی کردهاند که برای عبور از شرایط کنونی یا باید راه جنگ را برگزید یا آنکه باید بر سر میز مذاکره نشست. این سناریویی بود که از سوی سه جریان بهطور همزمان دنبال میشد؛ جریانی که آتشش از همه تندتر بود و میگفت تا دیر نشده باید با همین ترامپ وارد گفتوگو شد، جریانی که با تحلیل دموکرات خوب، جمهوریخواه بد نسخه صبر تا انتخابات 2020 را با امید به روی کار آمدن دموکراتها تجویز میکرد و جریان بهاری که جنگ را بلافاصله بعد از پایان ماه رمضان قطعی میدانست.
گزارش پیش رو تأملی است بر دوقطبی مورد توجه سه طیف یادشده؛ تأملی که بر پایه واقعیتهای تاریخی و تجربیات داخلی و خارجی نشان میدهد چنین دوقطبیای اساسا بلاموضوع بوده و در چارچوب مواضع رهبر انقلاب در دیدار با نخستوزیر ژاپن باید راه سومی را برگزید.
آخرین بار چه کسانی در ایران بر طبل جنگ نواختند؟
خیلیها همچنان مصرند که اگر مسیر سازش، بستن با ترامپ و توافق با آمریکا را در پیش نگیریم، گزینه بعدی روی میز بدون تردید جنگ خواهد بود؛ گزینهای که عمدتا تلاش میشود به منتقدان رویکرد تعامل کورکورانه با غرب نسبت داده شده و هرگونه انتقادی در مواجهه با این رویکرد با چماق جنگطلبی و تلاش برای آتشافروزی نواخته شود.
واقعیت اما لااقل در ایران به گونه دیگری است. فارغ از آنکه تقویت انگارههای ناظر به جنگ، اساسا چه میزان میتواند منافع ملی را محقق کند و هزینه - فایده حرکت به این سمت و سو چقدر خواهد بود، به نظر میرسد چنین گفتمانی - اگر بتوان برای فهم روشنتر موضوع با اغماض عنوان گفتمان بر آن نهاد- اساسا حامل مشخصی در ایران ندارد و به بیان دقیقتر امروز هیچیک از نیروهای سیاسی را نمیتوان نام برد که به صورت واقعی طبل جنگ بنوازد و نسخه زورآزمایی نظامی با غرب و بهویژه آمریکا بپیچد. اگرچه در رقابتهای سیاسی همواره جریانی مصر است تا از رقیب، شمایلی جنگطلب و مخالف آرامش، رفاه و توسعه به تصویر بکشد، اما فارغ از این برساخته رسانهای و صرفنظر از اتهامپراکنیهای سیاسی و شب انتخاباتی، برای چنین تصویری هیچگونه مابهازای واقعی نمیتوان یافت.
این موضوع البته مربوط به امروز و دیروز نیست و جمهوری اسلامی که جای خود، برای دورههای پیش از آن اعم از پهلوی، قاجار و زند نیز صادق بوده و در همیشه بر همین پاشنه میچرخیده است. به بیان دقیقتر آخرین کسی که در میان حاکمان ایران علم جنگ بر سر دست گرفته و هوس درگیری نظامی با این و آن به سرش زده، نادرشاه افشار بوده و بعد از او سیاستهای جنگطلبانه، هیچگاه در هیچ دورهای میان حاکمان ایران طرفدار نداشته؛ موضوعی که شاید تا حد زیادی بتوان ریشه آن را در فرهنگ و منش ایرانیان جستوجو کرد.
با این حال در چند دهه گذشته بودهاند کسانی که گاهگدار با تحلیل غلط حرف از لزوم ورود ایران به جنگ به میان آوردهاند. روشنترین مصداق این خطا را میتوان چپهای دهه 60 تلقی کرد؛ طیفی که در بحبوحه جنگ خلیجفارس معتقد بودند جمهوری اسلامی ایران باید به حمایت از صدام برخیزد و به خاطر مصالح اسلام و نظام وارد درگیری نظامی با آمریکا شود.
سرآمد این جریان علیاکبر محتشمیپور بود که به همراه سایر نمایندگان جریان چپ در مجلس دوره افتادند و در شرایطی که تنها دو سال از پایان جنگ تحمیلی رژیم بعث علیه ایران میگذشت، بسیاری از مردم هنوز رخت عزای عزیزانشان را به تن داشتند، هنوز بازسازی مناطق جنگزده شروع نشده بود و مرزنشینان بسیاری در شهرهای دیگر بهسر میبردند، با «خالد بن ولید» خواندن صدام و توصیف شرایط آن روز به رویارویی او با ابرقدرتهای صدر اسلام، خواهان حضور ایران در «جهاد مقدس علیه آمریکا» شدند.
محتشمیپور در نطق پیش از دستور خود در روز 30 دی 69 رسما اعلام کرد «امروز مسلمانان منطقه بهخصوص ملت ایران وظیفه شرعی دارند که در جهادی مقدس به مقابله با نیروهای کفر آمریکا و ناتو برخیزند، انقلاب و نظام اسلامی نمیتواند در این جنگ خانمانسوز نسبت به سرنوشت مسلمانان بیتفاوت بماند.»بهزاد نبوی هم در واکنش به مخالفتها با این نگاه گفت که این جنگ فرصتی تاریخی برای حمله به اسرائیل به وجود آورده بود که از دست رفت و وظیفه ما این بود که به هر طریق ممکن، سمت و سوی جنگ را عوض میکردیم.پیش از اینها سیدمهدی هاشمی، عضو موثر دفتر مرحوم منتظری نیز که به خشونت و اقدامات رادیکال شهره بود، در جایگاه مسئول نهضتهای آزادی بخش سپاه و با بهرهگیری از رانت عضویت در دفتر منتظری دست به اقداماتی زد که بعدها به ضرر نظام تمام شد؛ اقداماتی از جمله ارسال سلاح و مواد منفجره به عربستان که منجر به اختلال در روابط و مناسبات خارجی کشور نیز شد. نگاه او نیز ورود سخت به تحولات بینالمللی و جهان اسلام و صدور انقلاب به زور اسلحه بود.
برای این رویه فارغ از مصداقهای داخلی، نمونههای خارجی هم میتوان مثال زد. نزدیکترین مصداق خارجی گزینه انتخاب جنگ را میتوان عراق دوره رژیم بعث دانست. صدام در سالهای نهچندان دور دستکم دو بار –جنگ با ایران و اشغال کویت- سر ملتش را با گرایشهای جنگطلبانه به باد داد.
این راه به ترکستان است
جمله مهم و کلیدی اظهارات آبه شینزو در تهران که حتی از چشم بسیاری از رسانهها جامانده، اعتراف نخستوزیر ژاپن به خوی تحمیلگری آمریکاست؛ جایی که او میگوید آمریکا میخواهد خواستههای خود را به دیگر کشورها تحمیل کند. وقتی چنین کسی از آمریکا چنین توصیفی دارد، شاید لازم به مقدمهچینی و توضیح اینکه آمریکا زیادهخواه است، نباشد و مرور خواستههای امروزشان از ایران شامل شرطهای ۱۲بندی پمپئو، برداشتن بندهای غروب برجام و وارد کردن موضوعاتی چون برنامه موشکی و منطقهای تهران به مذاکرات، برای فهم رفتار آمریکا کافی باشد. در این بین اما کسانی که مدافع ارائه امتیاز به آمریکا با توجیه خارج کردن بهانه از دست ترامپ هستند و این مسیر را تنها راه گذار از فروپاشی اقتصادی یا جنگ میدانند، سوای اینکه از کشف و فهم راه دیگری جز این مسیر ناتوان هستند، در ایده و رفتار خود کشور را به نقطهای هدایت میکنند که در آن نقطه نه منافع ملی کشور تامین شده نه مولفههایی چون استقلال و آزادی و نه حتی توسعهای که از مسیر رابطه با آمریکا دنبال آن هستند. اما چرا این مولفهها در مسیر رابطه با آمریکا تامینشدنی نیست؟
مدافعان مذاکره و کوتاه آمدن و به عبارت دیگر همان سازش با آمریکا، پیش از هر چیز، از قدرت ایالات متحده که اساسا مبتنیبر تصور صحیحی از توانمندیهای داخلی، شرایط منطقه و تواناییهای این کشور نیست، هراسان و وحشتزده هستند؛ ترسی که صرف وجود آن، حتی در صورت ابراز نکردنش هم تا حد زیادی توان اقدام و تلاش برای حفظ منافع ملی را از کشور میگیرد.
این طیف با تولید و توزیع ترس در فضای رسانهای، امنیت روانی جامعه و به تبع آن ثبات کشور را نیز هدف قرار میدهد و این اولین موهبتی است که آنها با قرار گرفتن در پوزیشن توسعهدهنده ناامنی، خواسته یا ناخواسته از ایران سلب میکنند.
آغاز مذاکره در چنین بستری بیش از هر چیز پیغام ترس را به دستگاه محاسباتی آمریکا مخابره میکند؛ ترسی که تجربیات بینالمللی نشان میدهد نتیجهاش روشن است و فرجام آن عقبنشینیهای پیدرپی، واگذاری مولفههای قدرت ملی و درنهایت بالا بردن پرچم سفید خواهد بود.
مدافعان سازش از آنجا که از یک سو ذهنیت صحیحی از برگهای برنده ایران ندارند و از دیگر سو به واسطه خطای محاسباتی در تحلیل توانمندی حریف، از موضع ضعف به آن مینگرند، قاعدتا به دنبال تنشزدایی به هر قیمتی و به عبارت دیگر آرام کردن آمریکا در مذاکره هستند؛ موضوعی که از نگاه آنها حتی مسامحه درباره بخشهایی از منافع ملی را هم - با این استدلال که مذاکره یعنی معامله و بدهوبستان- توجیه میکند.
مساله بعدی آن است که سازش با زیادهخواه و معامله با آن بر سر منافع ملی، برخلاف تصور برخی، حتما نتیجه برد- برد به همراه نخواهد داشت. این رویه آنچنانکه در برجام مشاهده شد، انتظارات و مطالبات کشور را برآورده نکرد و این در شرایطی بود که تجربه نشان داد ما در مذاکرات هم از بسیاری خواستههای خود کوتاه آمدیم؛ هم به برخی محدودیتها تن دادیم و هم درنهایتا این رویه باعث رفع تحریم نشد. همه اینها یعنی در پایان مسیر سازش و کوتاه آمدن دربرابر دشمن، بیش از هر چیز امنیت کشور به مخاطره خواهد افتاد؛ اتفاقی که اگرچه در وهله اول تبعات جنگ را به همراه ندارد، اما خود فینفسه میتواند زمینه جنگ نظامی علیه کشور را فراهم آورد.
به حاشیه رفتن استقلال کشور اتفاق دیگری است که تحقق آن فاصله زیادی تا سازش ندارد؛ کشوری که نمیتواند خود رأسا سرنوشتش را تعیین کرده و خوب و بد منافع ملیاش را تعریف و پیگیری کند، هرگز نخواهد توانست منافع مردمش را مطابق خواست عمومی محقق کند و مجبور است فارغ از مصالح داخلی، گوش به فرمان کدخدا و در چارچوب اراده آن عمل کند.
4 تجربه تاریخی سازش با آمریکا در ایران
بخشی از جریانهای سیاسی کشور نه از امروز که از ابتدای انقلاب مدافع تنشزدایی با آمریکا در همه سطوح و همه مقاطع بودهاند و این مسیر را مسیر مطمئنی برای آرامش، رفاه و توسعه اقتصادی میدانند. نهضت آزادی و جریان ملی- مذهبی از جمله این جریانها هستند. سران نهضت آزادی در دولت موقت در شرایطی که تنها چند ماه از پیروزی انقلاب نگذشته بود، بدون اطلاع امام در الجزایر با زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی کاخ سفید به گفتوگو نشستند. اول نوامبر ١٩٧٩ ابراهیم یزدی در این دیدار بود و بعدها در توصیفش از جلسه گفت برژینسکی را بسیار زیرک و باهوش یافته است. پس از این مذاکره اما نهتنها ایده سازش پاسخگوی حل مشکلات نبود، که جاسوسیها و توطئهها با قوت بیشتری ادامه یافت و چندی بعد وارد فاز جدیدی هم شد. از نوامبر 1979و با قانون «کنترل صدور تسلیحات نظامی»، اولین تحریمهای ایران آغاز شد و چندی بعد با فرمان اجرایی برقراری وضعیت اضطراری ملی درمورد ایران وارد مرحله جدیدی شد و ادامه یافت. تجربه بعدی مربوط به دوران جنگ تحمیلی است؛ زمانی که چند مقام ایرانی بدون اطلاع رهبری وارد مذاکره با رابرت مک فارلین، مشاور امنیتی ریگان و اولیور نورث از مسئولان کاخ سفید شدند تا بتوانند با حلوفصل ماجرای گروگانهای آمریکایی در لبنان از آمریکا اسلحه بخرند؛ اتفاقی که نهتنها برای ایران سودی نداشت که ریگان با صدور دستور ویژه (12613) بر تحریمهای ایران افزود و بعدا با حمله به ایرباس ایرانی 290ایرانی را در خلیجفارس به شهادت رساند. تجربه سازش در ایام دولت اصلاحات باز هم تکرار شد، زمانی که دولت وقت با ایده تنشزدایی با آمریکا تئوری گفتوگوی تمدنها را مطرح و رئیس آن حتی آبراهام لینکلن را هم «شهید» عنوان کرد. پاسخ این اقدام اما محور شرارت خوانده شدن از سوی آمریکا و سپس قرار گرفتن در میانه دو جنگ بود؛ اول حمله به افغانستان در شرق ایران و سپس جنگ با عراق در غرب. در این دوره البته تحریمهای علمی ایران نیز آغاز شد. دوران اوبامای مودب و باهوش و مایل به مذاکره اما دوران پرچالشتری برای ایران بود، چراکه با وجود آغاز مذاکرات بلندمدت و صادقانه از سوی ایران که به برجام منتج شد، آمریکا متعددترین و جدیترین تحریمهای تاریخ را علیه ایران اعمال کرد.
درست زمانی که آمریکا کدخدای جهان نامیده میشد و برای حل مشکل آب خوردن کشور مسیر سازش و مذاکره انتخاب شده بود، آمریکاییها در حال توطئه بودند و نهتنها علناً فریب و نیرنگ را قسمتی از DNA ایرانیان دانستند، بلکه طرح تقسیم و تجزیه ایران را نیز در اتاقهای جنگ خود طراحی میکردند.
آغاز شمارش معکوس برای عبور از محدودیتهای برجام
یک سال بعد از خروج آمریکا از برجام و انفعال محض اروپا، کاسه صبر ایران نیز لبریز شد و دولت تصمیم گرفت به فرآیند اعتماد به طرف اروپایی خاتمه دهد. بر همین اساس ایران استراتژی کاهش تعهدات برجامی را در دستور کار قرار داد و در این مسیر درست در سالگرد خروج آمریکا از توافق هستهای، شورای عالی امنیت ملی با صدور بیانیهای اعلام کرد اجرای برخی اقدامات در چارچوب برجام را متوقف میکند. این تصمیم با نامه مستقیم حسن روحانی به اطلاع رهبران بریتانیا، فرانسه، آلمان، چین و روسیه رسید و به آنها ۶۰ روز فرصت داده شد تا تعهدات خود را در قبال توافق هستهای بهویژه در حوزههای بانکی و نفتی عملیاتی کنند. بر این اساس ایران اعلام کرد دیگر به محدودیتهای مربوط به نگهداری ذخایر اورانیوم غنیشده و ذخایر آب سنگین متعهد نخواهد بود و در صورت تامین نشدن مطالباتش در پایان مهلت تعیینشده، محدودیتهای مربوط به سطح غنیسازی اورانیوم و اقدامات مربوط به مدرنسازی رآکتور آب سنگین اراک را نیز کنار خواهد گذاشت. خط و نشان تهران برای پایتختهای اروپایی، پکن و مسکو، به همین اندازه متوقف نماند و نسبت به این موضوع تصریح شد که اگر تغییر خاصی در شرایط پدید نیاید، ایران مرحله به مرحله اجرای تعهدات دیگر را نیز متوقف خواهد کرد. این تندترین واکنش رسمی ایران به طرفهای برجام از زمان انعقاد توافق هستهای بود و واکنشهای بعد از آن نشان داد پیامی که باید مخابره میشد، خیلی خوب دریافت شده است. کار البته به همین جا ختم نشد و تهران سورپرایزهای دیگری هم برای غرب داشت.
تنها هشت روز بعد، سخنگوی سازمان انرژی اتمی با حضور در نطنز خبر داد که ظرفیت تولید محصول غنیسازی کشور بدون اضافه کردن سانتریفیوژ به حدود چهار برابر افزایش یافت؛ اتفاقی که نشان میداد دولت تصمیم خود را گرفته و جدیتر از آنچه تصور میشد، عزمش را جزم کرده تا این بار به رویه کنونی حاکم بر برجام خاتمه دهد. این یعنی خط و نشان 18 اردیبهشت، تفاوتهایی جدی با گلایه های مرسوم قبلی داشته و قرار است بهطور جدی جایگزین لبخندهای دیپلماتیک گاه و بیگاه پیشین شود. بر همین اساس دیروز در دومین گام، سخنگوی سازمان انرژی اتمی آغاز شمارش معکوس برای عبور از سقف 300 کیلوگرم اورانیوم غنیشده را اعلام کرد. کمالوندی با اشاره به تعلل یکساله اروپا، درباره مرحله دوم اقدام ایران برای کاهش تعهدات نیز گفت: «اروپاییها بدانند، اگر دو اقدامی که ما در مرحله اول انجام دادیم زمانبر بود، در مرحله دوم اقدام ایران بهخصوص در افزایش میزان غنیسازی بالای 3.67 درصد اینطور نیست و شاید در یکی دو روز این کار را انجام دهیم.» سخنگوی سازمان انرژی اتمی البته این را هم گفت که اقدام ایران تعلیق تعهدات بوده و به مجرد اینکه طرفهای برجام تعهدات خود را انجام دهند، ایران نیز تعهداتش را از سر خواهد گرفت، اما تصریح کرد که «اروپاییها فکر نکنند بعد از 60 روز، بار دیگر فرصت 60 روزه خواهند داشت.» به گفته کمالوندی، «با توجه به اینکه ایران کالندریهای رآکتور قبلی را دارد، به سرعت میتواند رآکتور قبلی را راهاندازی کند، لذا هرگونه توقف در همکاری برای ساخت رآکتور جدید باعث بازگشت ایران به رآکتور سابق و فرآیند تولید پلوتونیوم خواهد شد.»
تجربیات خارجی بستن با آمریکا
پاکستان
پاکستانیها بعد از استقلال خود از هند در سال 1947 و در هنگامه تعیین راهبردهای سیاست خارجی با دوگانه ارتباط با شوروی یا آمریکا مواجه شدند و در نتیجه پیشگامی آمریکا و حمایتهایی که در همان روزهای نخست استقلال به سمت اسلامآباد روانه شد، پاکستانیها اولین گام سیاست خارجی خود را در تحکیم روابط خود با ایالات متحده آمریکا برداشتند، هرچند هیچگاه گمان نمیکردند مسیری که با اختیار آغاز کردند، روزی برای آنها با چالشهای فراوانی همراه شود و حتی اجازه تغییر مسیر را به آنها ندهد. پاکستان در این سالها برای اینکه بتواند هرچه بیشتر مشکلات اقتصادی و نظامی خود را مرتفع سازد، ابتدا به سازمان پیمان آسیای جنوب شرقی و سپس به سازمان پیمان مرکزی (سنتو) پیوست و در نتیجه توانست کمکهای قابلتوجهی دریافت کند و بهعنوان متحد بزرگ آمریکا در منطقه تعریف شود. از این ایام اما بیش از 10 سال نگذشته بود که درگیریهای پاکستان و هند در دهه 1970 آغاز شد و پاکستانی که انتظار پشتیبانی و حمایت آمریکا را میکشید، ناگهان پشت خود را خالی دید و چندی بعد تحت تحریمهای آمریکا هم قرار گرفت. این اتفاق درس بزرگی برای پاکستان شد و این کشور تلاش کرد مسیر خود را تغییر دهد، اما با اتفاقی جدید دوباره مجبور شد روابط خود را با آمریکا تقویت کند. اشغال افغانستان در سال 1979 از سوی شوروی همزمان هم باعث هراس آمریکا از گسترش کمونیسم در جهان شد و هم پاکستانیها را تهدید کرد و لذا دوباره روابط آمریکا با پاکستان را تقویت کرد. کمک اقتصادی 3.2 میلیارد دلاری آمریکا به پاکستان در سال 1981 با وجود آنکه برای پاکستانیها مهم بود، اما هیچگاه باعث تقویت بنیه اقتصادی این کشور نشد و صرفا گسترش بخشی از توان نظامی این کشور را در پی داشت. بعد از فروریختن شوروی اما آمریکا دوباره پاکستان را فراموش کرد و پاکستانیها که مسیر رشد خود را در دایره تحکیم روابط با آمریکا میدیدند، در حالت تعلیق باقی ماندند تا شاید دوباره آمریکا به سراغشان بیاید. چند سال بعد از این ایام و پس از وقایع سال 2001 در آمریکا، منطقه درگیر حمله نظامی به افغانستان شد. آمریکا در این ایام روابط خود را با پاکستان دوباره تقویت کرد تا بتواند از ظرفیت این کشور برای حمله به افغانستان بهره ببرد. آنها البته این بار حتی کمکهای مالی قابلتوجهی هم به پاکستان نکردند و نتیجه حضور نظامی آمریکا در این کشور توسعه ناامنی و حتی بمبارانهای پیاپی مردم توسط نظامیان ایالات متحده به بهانه مبارزه با تروریسم بود. حالا پاکستان مانده با اقتصادی ضعیف، کشوری توسعهنیافته و البته ناامن. در این سالها آمریکاییها نهتنها کمکی به توسعه اقتصادی پاکستان نکردهاند، بلکه با تمام حسننیت اسلامآباد در قبال FATF، هر روز بر خواستههای خود برای افزایش شفافیت و ارائه اطلاعات افزودهاند.
مصر
مصر هم یکی از تجربههای درسآموز خط سازش تلقی میشود. مقاومت جمال عبدالناصر در برابر اسرائیل و آمریکا زبانزد خاص و عام بود و رئیسجمهور این کشور را به چهرهای محبوب در جهان عرب تبدیل کرده بود.رویه ناصر اما در سالهای پس از مرگ او ادامه نیافت و با حضور انورسادات در رأس ساختار سیاسی این کشور، جهتگیریهای آن در حوزه بینالملل به کلی متفاوت شد.سادات با این جمعبندی که مردم کشورش دیگر از درگیری چنددههای با اسرائیل خسته شدهاند، درصدد برآمد مسائل مصر و اسرائیل را این بار از طریق مذاکره حلوفصل کند. او بعد از 12 روز مذاکره محرمانه با اسرائیل که با میانجیگری آمریکا تدارک دیده شده بود، توافقی را امضا کرد که به پیمان کمپ دیوید شهره شد.این توافق البته عاقبت خوشی را برای مصر رقم نزد و آن را برای همیشه در موقعیت ضعف و انفعال دربرابر دشمن شماره یک جهان اسلام قرار داد. این اتفاق درست همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی مسیر متفاوتی را برای مصر رقم زد. به بیان دقیقتر هر دو کشور از یک نقطه اما با رویکردهای صد درصد متضاد، دوره جدیدی را آغاز کردند که تا امروز هم ادامه یافته. مصر اما هیچگاه روی توسعه، پیشرفت، ثبات و دستاوردهای انقلاب ایران را به خود ندید و مردم آن همچنان رسیدن به موقعیت امروز جمهوری اسلامی ایران را در رویاهایشان دنبال میکنند.
لیبی
لیبی از جمله کشورهایی بود که پای میز مذاکره با آمریکا نشست و به خواستههای آن تن داد تا بلکه قدری از مشکلات داخلی و اقتصادیاش کاسته شود. این درحالی بود که قذافی هم مثل خیلی دیگر از حکام جهان، در سالهای قبل نام خود را در ردیف مخالفان سیاستهای آمریکا جای داده و از خود چهرهای ضدآمریکایی و حامی جنبشهای آزادیبخش به تصویر کشیده بود؛ رویکردی که البته هزینههای قابلتوجهی را هم به همراه داشت و باعث اعمال تحریمهای آمریکا و قطعنامههای تحریمی سازمان ملل علیه این کشور شد. قذافی اما در مواجهه با این فشارها خیلی دوام نیاورد و مقاومت او خیلی زود شکسته شد. او درنهایت به بهانه «اقتصاد مرفه»، پای میز مذاکره بر سر توان هستهای و موشکی خود نشست و تنها 6 روز بعد از دستگیری صدام حسین اعلام کرد که برنامه هستهای خود را متوقف کرده و از بازرسیهای بینالمللی در این خصوص استقبال میکند. این البته اتفاقی نبود که یکشبه افتاده باشد و فشارهای بینالمللی در ابتدا لیبی را برای مذاکرات پشت پرده با آمریکا با هدف رفع تحریمها متقاعد کرد؛ مذاکراتی که به مرور علنی هم شد و حتی پای وزیر خارجه آمریکا را به طرابلس باز کرد. سرانجام در سال 2003، وزیر خارجه لیبی اعلام کرد کشورش برای جمعآوری تجهیزات هستهای خود و تحویل آنها به آمریکا آماده است. واگذاری مولفههای قدرت ملی فقط محدود به تعطیلی توانمندیهای هستهای نبود و یک سال بعد قذافی برای جلب رضایت غرب، برنامه موشکی 20 ساله این کشور برای دستیابی به موشکهای قارهپیما را هم متوقف کرد.این رویه اما نهتنها اقتصاد مرفه را برای مردم لیبی به ارمغان نیاورد که در سالهای بعد و با حمله نظامی آمریکا و همپیمانانش به آن یک ویرانه از این کشور روی دست آنها گذاشت.

لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/321273
لینک کوتاه کپی شد