هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
جمعه، 12 خرداد 1402
ساعت 19:24
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

يكشنبه 11 آذر 1397 ساعت 15:46
يكشنبه 11 آذر 1397 15:41 ساعت
2018-12-2 15:46:20
شناسه خبر : 300355
آنهايي كه در خانه هايشان هنوز آرشيوي از مجله «گل آقا» دارند يا در روزگار انتشار آن در سال هاي دور مخاطب جدي اين نشريه طنز بوده اند خيلي خوب او را به خاطر مي آورند؛ كافي است بگوييم «ملانصرالدين» اگرچه نام هاي ديگري هم داشته است مانند: چغندر ميرزا، ننه قمر، كلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي، عبدل و... كه با هر يك در رسانه و روزنامه اي و در روزگاري مطرح شده است.
آنهايي كه در خانه هايشان هنوز آرشيوي از مجله «گل آقا» دارند يا در روزگار انتشار آن در سال هاي دور مخاطب جدي اين نشريه طنز بوده اند خيلي خوب او را به خاطر مي آورند؛ كافي است بگوييم «ملانصرالدين» اگرچه نام هاي ديگري هم داشته است مانند: چغندر ميرزا، ننه قمر، كلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي، عبدل و... كه با هر يك در رسانه و روزنامه اي و در روزگاري مطرح شده است.

گروه فرهنگی_رجانیوز: عجیب نیست که اگر در عصر سلبریتی ها کسی ابوالفضل زرویی را نشناسد. اما شب گذشته عبید زاکانی معاصر و يكي از بزرگان طنز مكتوب ايران درگذشت.

 

به گزارش رجانیوز ابوالفضل زرويي نصرآباد طنزپرداز، پژوهشگر و شاعر، تنها كسي بود كه مرحوم كيومرث صابري فومني (گل آقا) او را امید طنزنویسی معاصر می دانست. گل آقا در تابستان ۱۳۷۱ در پاسخ به سؤال مصاحبه کننده روزنامه ابرار که می‌پرسید: «چشم امیدتان در طنز نویسی امروز به کیست؟» می‌گوید: «...قلمي كه عبيد و دهخدا در دست داشتند، الان بي صاحب نيست... طنز دارد جان می‌گیرد. یکی از مشهورترین طنزنویسان امروز ما، ملانصرالدین (ابوالفضل زرویی نصرآباد) فقط ۲۳ سال دارد! چراغ‌ها دارند روشن می‌شوند. شهر چراغانی خواهد شد…». علی موسوی گرمارودی نیز در طلیعه تابستان ۱۳۸۹ ابوالفضل زرویی را عبید زاکانی طنز معاصر نامید.

 

آنهايي كه در خانه هايشان هنوز آرشيوي از مجله «گل آقا» دارند يا در روزگار انتشار آن در سال هاي دور مخاطب جدي اين نشريه طنز بوده اند خيلي خوب او را به خاطر مي آورند؛ كافي است بگوييم «ملانصرالدين» اگرچه نام هاي ديگري هم داشته است مانند: چغندر ميرزا، ننه قمر، كلثوم ننه، آميز ممتقي، ميرزا يحيي، عبدل و... كه با هر يك در رسانه و روزنامه اي و در روزگاري مطرح شده است.

 


13970911000362_240P.mp4 | دانلود فیلم 

خاطره‌ جالب زنده‌یاد زرویی‌نصرآباد از شعری که در حضور آیت‌الله خامنه‌ای خوانده بود
 


 اما اگر این روزها شماهم سرگرم حواشی سلبریتی ها بوده باشید، بازهم احتمالا گوشه هایی از اشعار او به گوشتان خورده است. شاید بازخوانی بخشی از شعری که زرویی در دیدار شعرا با رهبر انقلاب خواند برای یادآوری بزرگی این چهره فرهنگی معاصر کافی باشد:

شهر بدون مرد، شهر درده

قربون شکل ماهه هرچی مرده

قربون اون مردای دل شکسته

قربون اون دستای پینه بسته

مردای ده،مردای کاه و گندم

مردای ده مردای خان هشتم

مردای پشت کوه،مثل خورشید

تو دلشون هزارتا جام جمشید

زمان تشییع پیکر مرحوم زرویی

به گفته محمد زرویی نصرآباد برادر مرحوم ابوالفضل زرویی مراسم تشییع پیکر صبح فردا دوشنبه ساعت ۹:۳۰ از مقابل حوزه هنری انجام می‌شود.

پیکر مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد پس از تشییع از مقابل حوزه هنری در بهشت زهرا(س) و در قطعه هنرمندان به خاک سپرده می‌شود.

 

 

در ادامه بخشی از مصاحبه مرحوم زرویی با روزنامه جام جم در سال 90 را می خوانید:

 

 آقاي زرويي چند وقتي است كه نيستيد و بسيار كم پيداييد؟
 اين حضور كمرنگ كه مي گوييد سابقه اش خيلي طولاني است، يك بخشي به بيماري هايي باز مي گردد كه اخيرا در من سر باز كرده اند، مثلاسال 86 براي اولين بار آزمايشات پزشكي نشان داد كه من مرض قند دارم و اين بيماري هم همين جور پيشرفت كرد و رسيد به قطع پا و بعد هم كه دچار افسردگي و... شدم، از سوي ديگر مسائل مالي هم بود و من محل اعاشه نداشتم و ديدم دارم در تهران فقط هزينه مي كنم و با استقراض زندگي مي گذرانم، از طرفي پدرم هم تنها زندگي مي كرد و نيازمند اين بود كه كسي كنارش باشد و به همين دليل رفتم به خانه پدري در احمدآباد مستوفي.
    


در نوشتن هم چند سالي است كه به صورت جدي حضور نداريد؛ نه در مطبوعات و نه در شب هاي شعر طنز و نه حتي سريال ها و فيلم ها به عنوان نويسده؟
    خب مجموعه اي از دلايل و عوامل باعث شد تا عطاي كار مطبوعاتي و كلانوشتن را به لقاش بخشيدم و احساس كردم اين مدتي هم كه كار مي كردم حضورم بي دليل بوده است. مي دانيد بعد از اين انزواي چند ساله فهميدم كه براي سياستگذاران فرهنگي ما اصلاهيچ فرقي نمي كرد كه من به خارج از كشور متواري شده بودم يا اين كه بيمار و مريض در گوشه اي از اين سرزمين خانه نشين شده باشم، ولي حداقل فايده اش براي من اين بود كه واقعا فشارهاي حاشيه اي كمتر شد به قول بهاءالدين خرمشاهي كار ما مسافركشي فرهنگي است و تن به كارهايي مي دهيم كه ممكن است مورد علاقه مان باشد، تاثيرگذار باشد و يك عالمه شعار خوب ديگر اما سودآور نيست!
    
 البته به نظر مي رسد اين خانه نشيني چندان هم بد نبوده است و منجر به انتشار 3 كتاب از شما شد؟
    يك مقداريش همين بود كه شما گفتيد. هرچند اگر عنايت ويژه آقاي سيد مهدي شجاعي نبود اين كتاب ها به سرانجام نمي رسيدند و در اين مدت واقعا ايشان كمك حال من بودند و به همت ايشان اين 3 كتاب گردآوري شدند و روي گردآوري هم تاكيد مي كنم، چون اين 3 كتاب مجموعه اي از آثاري است كه قبلادر گل آقا و نشريات ديگر منتشر شده بود و خيلي توليدي نيستند.
    اگرچه اين گلايه را هم از ارشاد دارم كه كتاب من مدت زيادي در صف مجوز ماند. انگار تمام مشكل جامعه فقط حرف من است آن هم من كه نه معاند بودم، نه مخالف و نه هيچ چيز ديگر، من اصلادارم طنز مي نويسم كه با كسي مخالفت جدي نكنم.
 

شعر زرویی نصرآباد برای حضرت عباس(ع): «فدای همت مردی که داد آخر دست»

اگرچه کارنامه‌اش، او را به عنوان یک طنزپرداز مطرح اثبات می‌کند. اما وجه دیگری از فعالیت‌های این شاعر طنزپرداز نیز قابل چشم‌پوشی نیست و آن دغدغه‌های مذهبی و جدی ابوالفضل زرویی است؛ او در کتاب «ماه به روایت آه» به بازنویسی زندگی حضرت ابوالفضل العباس پرداخته است. همچنین اشعاری در این حوزه از وی موجود است که با فخامت هرچه تمام‌تر، سروده شده است و او را یک شاعر آیینی جدی عنوان می‌کند. از این جمله، شعری است در وصف دلاوری‌های حضرت عباس علیه السلام، که به مناسبت نهمین روز از ایام محرم، که در ادامه می‌خوانید:

 


| دانلود فیلم

شعرخوانی مرحوم ابوالفضل زرویی نصرآباد در برنامه رندان تشنه لب 

 

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود، آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حُسن تو را نور می‌برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
وگرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست

***
به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست

 
«ای جماعت چطور حالاتتون»، شعری که در محضر رهبر انقلاب خوانده شد
 


2397115.mp4 | دانلود فیلم 

شعرخوانی ابوالفضل زرویی نصرآباد در مراسم افطار شعرا با رهبر انقلاب در نیمه رمضان ۸۳
 

ای جماعت، چطوره حالات‌تون 
قربون اون فهم و كمالات‌تون 
گردنتون پیش كسی خم‌نشه 
از سربنده، سایه‌تون كم‌نشه 
راز و نیاز و بندگی‌تون درست 
حساب كتاب زندگی‌تون درست 
بنده می‌شم غلام دربست‌تون 
پیش كسی دراز نشه دست‌تون 
از لب‌تون خنده فراری نشه 
خدا نكرده، اشكی جاری نشه 
باز، یه هوا دلم گرفته امروز 
جون شما، دلم گرفته امروز 
راست و حسینی‌ش، نمی‌دونم چرا 
بینی و بینی‌ش، نمی‌دونم چرا 
خلافامون از سراختلاف نیست 
خلاف خلافه، توش خطا خلاف نیست 
فرقی نداره دیگه شهر و روستا 
حال نمی‌دن، مثل قدیما، دوستا 
شاپرك‌ها به نیش مجهز شدن 
غریب گزا هم آشناگز شدن


تنگ غروب، كه شهر پرشد از «رپ» 
ما موندیم و یه كوچه علی چپ 
خورشیده می‌نشست كه ما پاشدیم 
رفتیم و گم شدیم و پیدا شدیم 
رفتیم و چرخی دور میدون زدیم 
ماه كه در اومد، به بیابون زدیم 
آخ كه بیابون چه شبایی داره 
شب تو بیابون چه صفایی داره 
شب تو بیابون خدا بساط كن 
اون جا بشین با خودت اختلاط كن 
دل كه نلرزه، جز یه مشت گل نیست 
دلی كه توش غصه نباشه، دل نیست 
این در و اون در زدناش قشنگه 
به سیم آخر زدناش قشنگه 
دلم گرفته بود وغصه داشتم 
منم براش سنگ تموم گذاشتم 
نصفه شبی،‌به كوه تكیه كردم 
نشستم و تا صبح گریه كردم 
سجل و مدرك نمی‌خواد كه گریه 
دستك و دنبك نمی‌خواد كه گریه

رولب‌مون همیشه خنده پیداست 
می‌خندیم،‌اما دل‌مون كربلاست 
ساعت الان حدود چهار و نیمه 
غصه نخور دادش، خدا كریمه


شعرم اگه سست و شكسته بسته است 
سرزنشم نكن، دلم شكسته است 
آدم دلشكسته، بش حرج نیست 
شعر شكسته بسته، بش حرج نیست 
جیك‌جیك مستونم كه بود برادر 
فكر زمستونم نبود برادر 
تا كه میفته دندون‌های شیری 
روی سرت می‌شینه برف پیری 
كمیسیون مرگ می‌شه تشكیل 
درو می‌شن بزرگترای فامیل 
از جمع بچه‌ها، بیرون باید رفت 
مجلس ختم این و اون باید رفت 
یه دفعه، همكلاسی‌ها پیر می‌شن 
همبازی‌ها پیر و زمین‌گیر می‌شن 
الك دولك، الاكلنگ و تیشه 
تو ذهن آدما عتیقه می‌شه 
لی‌لی و گرگم به هوا، دریغا 
قایم باشك تو كوچه‌ها، دریغا 
رمق نمونده تا بریم صبح زود 
پیاده تا امامزاده داود 
بی‌حرمتی با معرفت درافتاد 
یه باره نسل لوطی‌ها ورافتاد 
توی تنور خونه‌ها كلوچه‌ 
بوی پیاز داغ توی كوچه 
چطور شد؟ تموم شد، كجا رفت؟ 
مثل پرنده پر زد و هوا رفت

سرزده آفتاب از پشت بوم 
ما موندیم و یه قصه ناتموم


بازم همون دوره بی‌سواتی 
قربون اون حرفای عشق لاتی 
قربون اون «مخلصتم، فداتم» 
قربون اون «من خاك زیرپاتم» 
قربون اون حافظ روی تاقچه 
قربون حسن یوسف تو باغچه 
قربون مردمی كه مردم بودن 
اهل صفا، اهل تبسم بودن 
قربون اون دوره تردماغی 
قربون اون تصنیف كوچه‌باغی 
قربون دوره‌ای كه خوش‌بینی بود 
تار سبیل‌ها چك تضمینی بود


مردای ناب و اهل دل نداره 
شهری كه بوی كاهگل نداره 
بوی خوش كباب و نون سنگك 
عطر اقاقیا و یاس و پیچك 
بوی گلاب و بوی دود اسفند 
جمع قشنگ اشك شوق و لبخند 
بوی خیار تازه،‌توی ایوون 
تو سفره‌ای پر از پنیر و ریحون 
بوی سلام گرم مرد خونه 
تو حوض خونه، رقص هندوونه 
بوی خوش كتاب‌های كاهی 
تو امتحان كتبی و شفاهی 
قدم زدن تو مرز خواب و رؤیا 
خدا، خدا، خدا، خدا، خدایا!


آی جماعت، چطوره احوال‌تون؟ 
چی مونده از صفای پارسال‌تون؟ 
نگین فلانی از لطیفه خسته است 
خداگواهه من دلم شكسته است 
با خنده شماس كه جون می‌گیرم 
برای تك‌تك شما می‌میرم 
حتی اگه فقیر و بی‌پول باشید 
دلم می‌خواد كه شاد و شنگول باشید 
خونه‌هاتون چرا خوش‌آب و رنگ نیست؟ 
چی‌شده؟ خنده‌تون چرا قشنگ نیست؟ 
حرفهای گریه‌دار نمی‌پسندین؟ 
می‌خواین یه جوك بگم كمی بخندین؟


خوشا به حال اون كه تو محله‌ش 
هوای عاشقی زده به كله‌ش 
كسی كه قلبش اتصالی داره 
می‌دونه عاشقی چه حالی داره 
با این كه سخته، بازدلنشینه 
«تپش، تپش، وای‌از تپش» همینه 
رد وبدل كه شد نگاه اول 
بیرون میاد از سینه آه اول 
دل می‌گه هرچی‌بش بگی فوتینا 
خواب و خوراك و زندگی فوتینا 
عاشق شدن شیدایی داره والا 
«خاطرخواهی رسوایی داره» والا 
وقتی طرف توكوچه پیدا می‌شه 
توی دلت یه باره غوغا می‌شه 
آرزوهات خیلی دورن انگاری 
توی دلت، رخت می‌شون انگاری 
صدای قلبت اون قدر بلنده 
كه دلبرت می‌شنوه و می‌خنده 
دین و مرام و اعتقادت می‌ره 
اون كه می‌خواستی بگی، یادت می‌ره 
می‌خوای بگی: «فدات بشم الهی» 
می‌گی كه: «خیلی مونده تا سه‌راهی؟» 
می‌خوای بگی: «عاشقتم عزیزم» 
می‌گی كه: «من عاعاعاعا، چیچیزم!» 
می‌خوای بگی: «بیام به خواستگاری؟» 
می‌گی: «هوای خوبی داره ساری» 
كوزه ضربه دیده بی‌ترك نیست 
حال طرف هم از تو بهترك نیست 
می‌خواد بگه، «برات می‌میرم اصغر!» 
می‌گه «تمنا می‌كنم برادر!» 
می‌خواد بگه: «بیا به خواستگاریم» 
می‌گه كه: «ما پلاك شصت وچاریم»


اول عشق و عاشقی نگاهه 
نگاه مثل آب زیركاهه 
بین شماها عشقو می‌شه فهمید 
از تونگاها، عشقو می‌شه‌ فهمید 
عشق، اخوی، آتیش زیردیگه 
نگاه آدم كه دروغ نمی‌گه 
نگاه می‌گه: «عاشقتم به مولا 
به قلب من خوش‌اومدی،‌بفرما»


حضور حضرت منیژه خاتون 
چطوره حال بچه گربه‌هاتون؟ 
برای اون دهان و چشم و ابرو 
همیشه بنده بوده‌ام دعاگو 
زبس كه رفته عشق، توی قلبم 
نوشتم اسمتونو روی قلبم 
خداگواهه تا شما نیایین 
از تو گلوم، غذا نمی‌ره پایین 
شباهمه‌ش یادشما می‌كنم 
می‌رم به آسمون نیگا می‌كنم 
شما رومثل ماه می‌كشم‌ هی 
شباهمیشه آه می‌كشم هی 
كسی خبر نداره از قضایا 
نه جی‌جی و نه مامی و نه پاپا 
به جای ماریاكری و گوگوش 
نوا رگریه‌دار می‌كنم گوش 
«قشنگترین پیرهنتو تنت كن 
تاج سرسروری تو سرت كن 
چشماتو مست كن همه‌جا رو بشكن 
الا دل ساده و عاشق من...» 
دلم می‌خواد كه از سرمحبت 
به عشق من بدین جواب مثبت 
بگین بله وگرنه دلگیر میشم 
تو زندگی دچار تأخیر می‌شم 
اگرجواب نه بیاد تو نامه‌ت 
خلاصه قهر، قهر تا قیامت! 
فدای اون كه نه نمی‌گه می‌شم 
عاشق یك دختر دیگه می‌شم 
تو بی‌لیاقتی اگر بگی نه 
اند حماقتی اگر بگی نه 
ببین تو آینه، آاخه این چه ریخته؟ 
مثل تو صدتا توی كوچه ریخته! 
تو خانمی؟ تو خوشگلی؟ چه حرفا... 
حرف زیادنزن، برو بینیم باااا...

بشین عزیز، پرت و پلا نگو مرد! 
این مدلی نمی‌شه عاشقی كرد 
تو هر دلی یه عشق، موندگاره 
آدم كه بیشتر از یه دل نداره 
... درسته،‌دیگه توی شهر ما نیست 
دلی كه مثل كاروانسرا نیست 
بازم همون دلای بچگی‌مون 
دلای باصفای بچگی‌مون 
یه چیز می‌گم، ایشالا دلخور نشین: 
«قربون اون دلای‌تك‌سرنشین!»

 

این روزا عمر عاشقی دوروزه 
ایشالا پیر عاشقی بسوزه 
بلا به دور از این دلای عاشق 
كه جمعه عاشقند و شنبه فارغ! 
گذاشته، روی میز من، یه پوشه 
كه اسم عشق‌های بنده توشه 
زری، پری،‌سكینه، زهره، سارا 
وجیهه و ملیحه و ثریا 
نگین و نازی و شهین و نسرین 
مهین و مهری و پرند و پروین 
چهارده فرشته و سه اختر 
دولیلی و سه اشرف و دو آذر 
سفید و سبزه، گندمی و زاغی 
بلوند و قهوه‌ای و پركلاغی ... 
هزار خانمند توی این لیست 
با عده‌ای كه اسم‌شون یادم نیست!


گذشت دوره‌ای كه ما یكی بود 
خدا و عشق آدما یكی بود 
نامه مجنون به حضور لیلی 
می‌رسه اینترنتی و ایمیلی! 
شیرین می‌ره می‌شینه پیش فرهاد 
روی چمن تو پارك بهجت‌آباد 
زلفای رودابه دیگه بلند نیست 
پله كه هس، نیازی به كمند نیست 
تو كوچه،‌غوغا می‌كنند و دعوا 
چهار تا یوسف سر یك زلیخا! 
نگاه عاشقانه بی‌فروغه 
اگر می‌گن: «عاشقتم»، دروغه 
تو كوچه‌های غربی صناعت 
عشقو گرفتن از شما جماعت 
كجا شد اون ظرافت و كرشمه 
نگاه دزدكی كنار چشمه؟ 
كجا شد اون به شونه تكیه كردن 
كنار جوب آب، گریه كردن؟ 
دلای بی‌افاده یادش به خیر 
دختركای ساده یادش به خیر


من از ركود عشق در خروشم 
اگر دروغ می‌گم، بزن تو گوشم 
تو قلب هیشكی عشق بی‌ریا نیست 
حجب و حیا تو چشم آدمانیست 
كشته دلبرند وارتباطش 
فقط برای برخی از نكاطش! 
پرنده پر، كلاغه پر، صفا پر 
صداقت، از وجود آدما، پر 
دلا، قسم بخور، اگر كه مردی 
كه دیگه گرد عاشقی نگردی 
ما توی صحبت رك و راستیم داداش 
عشق اگه اینه، ما نخواستیم داداش 
حال كذایی به شما ارزونی 
عشق‌ریایی به شما ارزونی


زدم تو خال تون دوباره،‌ آخ‌جان! 
حسابی حال تون گرفته شد، هان؟! 
اینا كه من می‌گم همه‌ش شعاره 
عشق و محبت شاخ و دم نداره 
مهم فقط نحوه ارتباطه 
اینه كه این قدر سرش بساطه 
ناز و ادا همیشه بوده جونم 
حجب و حیا همیشه بوده جونم 
آدمو تو فكر خیال گذاشتن 
وقت قرار، آدمو قال گذاشتن 
وعده این كه: «من زن تو می‌شم، 
وصله چاك پیرهن تو می‌شم». 
حرفای داغ و پخته و تنوری 
چه از طریق نامه یا حضوری 
همیشه بوده توی عشق، حاضر 
همینه دیگه خب به قول شاعر: 
«با اون همه قد و بالاتو قربون 
با اون همه قول و قرار وپیمون 
كه با من غمزده داشتی، رفتی» 
تو كوچه تون بازمنو كاشتی، رفتی! 
چقدر، مونده بی‌حساب و كتاب 
نامه لاكتاب مون بی‌جواب 
چقدر وعده‌های بی‌سرانجام 
چقدر توی كوچه، عرض اندام 
چقدر حرف‌های عاشقانه 
چقدر آه و ناله شبانه 
چقدر گریه‌های توی پستو 
چقدر وصف خط و خال و ابرو 
چقدر دزدكی سرك كشیدن 
چقدر فحش و ناسزا شنیدن! 
چقدر خواب‌های، خوب و شیرین 
چقدر، بعدخواب، ناله – نفرین!

خلاصه، عشق و عاشقی همین‌هاست 
اما تو تعریفش همیشه دعواست 
اگر دلت تپید و لایق شدی 
عزیز من، بدون كه عاشق شدی!


شهر بدون مرد، شهر درده 
قربون شكل ماه هرچی مرده 
قربون اون مردای دل‌شكسته 
قربون اون دستای پینه‌بسته 
مردای ده، مردای كاه و گندم 
مردای ده، مردای خوان هشتم 
مردای پشت كوه، مثل خورشید 
تودلشون هزار جام جمشید 
مردای سوخته زیر هرم آفتاب 
مردای ناب و كم‌نظیر و كم‌یاب 
كیسه چپق‌ها به پرشالشون 
لشكر بچه‌ها به دنبالشون 
بیل و كلنگشون همیشه براق 
قلیونشون به راه، دماغشون چاق 
صبح سحر پا می‌شن از رختخواب 
یكسره روپان تا غروب آفتاب 
چارتای رستمند به قدوقامت 
هیكلشون توپ، تنشون سلامت 
نبوده غیرگرده گلاشون 
غبار اگر نشسته روكلاشون 
كلامشون دعا، دعاشون روا 
سلام و نون و عشقشون بی‌ریا


مردای نازدار، مرد شهرن 
با خودشون هم این قبیله قهرن 
مردای اخم و طعنه بی‌دلیل 
مردای سرشكسته زن ذلیل 
مردای دكترای حل جدول 
مردای نق‌نقوی لوس تنبل 
لعنت و نفرین می‌كنند به جاده 
اگر برن چار تا قدم پیاده 
مردای خواب تو ساعت اداری 
تازه دو ساعتم اضافه‌كاری 
توی رگاشون می‌كشه تنوره 
تری‌گلیسیرید و قند و اوره 
انگار آتیش گرفته ترمه‌هاشون 
همیشه تو همه سگرمه‌هاشون 
به زیردست، ترشی و عبوسی 
به منشی اداره چاپلوسی 
برای جستن از مظان شك‌ها 
دایره‌المعارف كلك‌ها 
بچه به دنیا می‌آرن با نذور 
اغلبشون یه دونه اون‌هم به زور 
پیش هم از عاطفه دم می‌زنن 
پشت سر اما واسه هم می‌زنن 
اینجا فقط مهم مقام و پسته 
مردای شهری كارشون درسته


مشتی حسن، حال شما چطوره؟ 
حالت امسال شما چطوره؟ 
مشتی حسن كافر و دهری شدی 
اومدی از دهات و شهری شدی 
این چیه پاته؟ آخه گیوه‌هات كوش؟ 
كی گفته دمپایی صندل بپوش؟ 
ای شده از قاطر خود منصرف 
نمره پیكان تو، تهران - الف 
شد بدل از باغ و زمین سركشی 
شغل شریفت به مسافركشی 
گله رو كه«هی» می‌زدی، یادته؟ 
كوه و كمرنی می‌زدی، یادته؟ 
یادته اون سال كه با مشتی شعبون 
ماه صفر، راهی شدین خراسون 
یادت میاد «ربابه»، دستش درست، 
كنار چشمه، رخت‌ها تو می‌شست 
یادته دستاتو حنا می‌ذاشتی 
شب كه می‌شد،‌ درها رو وا می‌ذاشتی 
تو دهتون، سرقت و دزدی نبود 
كار واسه همسایه، مزدی نبود 
قبل شما، جن‌های طفل معصوم 
صبح سحر، جمع می‌شدن تو حموم 
لنگ و قطیفه توی بقچه‌هاشون 
نگاه آدما به سم پاشون! 
اصالتاً جنای ناموس‌پرست 
به هیچ خانمی، نمی‌زدن دست 
نه زن، سحر، بیرون خونه می‌رفت 
نه جن به حموم زنونه می‌رفت 
جن واسه خانم‌ها یه جور خیال بود 
اونم كه تازه، جن نبود و «آل» بود!

 

مشدی حسن چای و سماورت كو؟ 
سینی با قالی و گلپرت كو؟ 
ای به فدای ریخت و شكل و تیپت 
بوی چپق نمی‌ده عطر پیپت 
مشدی حسن، قربون میز و فایلت 
قربون زنگ گوشی موبایلت 
اون كه دهاتی و نجیبه، مشدی 
میون شهریا غریبه، مشدی 
چقدر خوبه چله زمستون 
سنبل‌طیب و كاسنی و سه‌پستون 
كنج اتاق، یه جای خلوت و دنج 
شربت نعنا و بهارنارنج 
كرسی و چای نبات و هورتش خوبه 
خارش و خمیازه و چرتش خوبه


عطر چلو كه از خونه در می‌رفت 
تا هف تا كوچه اون طرف‌تر می‌رفت 
شیطونه وقتی رخنه تو دل می‌كرد 
بوی غذا روزه ‌رو باطل می‌كرد 
اون زمونا كه نقل تربیت بود 
آدم‌كشی یه جور معصیت بود 
كسی، كسی رو سرسری نمی‌كشت 
به خاطر دری وری نمی‌كشت 
معنی نداره توی عصر «سی‌دی» 
بزرگ و كوچیكی و ریش‌سفیدی 
پدر با ترس و لرز و با احتیاط 
می‌كشه سیگارشو كنج حیاط 
پسر كه بی‌شراب، تب می‌كنه 
بدون ترس و لرز،‌«حب» می‌كنه 
مادره با خفت و خونه‌داری 
می‌سازه اما دختره فراری 
اگر دیدی دختره دست تكون داد 
یه وقت بهت در باغ سبز نشون داد 
بپا یه وقتی دست و پات شل نشه؟ 
پنالتی‌ش از صدقدمی گل نشه؟


فتنه و دعوا سرنونه مشدی 
دوره آخرالزمونه مشدی...


مشدی حسن، مرد سیاسی شدی 
اهل اصول دیپلماسی شدی 
سیورساتت شده بحث و تفسیر 
نقل و نباتت شده بحث و تفسیر 
با تقی و امیر و سام و خسرو 
تو تاكسی و تو ایستگاه مترو 
تو هركجا آدم زنده‌ای هست 
یا محفل كسل‌كننده‌ای هست 
بد به حفاظت و حراست می‌گی 
لم می‌دی و نقل سیاست می‌گی 
سیات خارجه و داخله 
حكومت مدینه فاضله 
نظم نوین و چالش رواندا 
مخالفان دولت اوگاندا 
روابط جدید مصر و سودان 
كناره‌گیری امیرعمان 
نرفته‌ای هنوز تا ورامین 
كنایه می‌زنی به چین و ماچین 
با چشم بسته، تیر درمی‌كنی 
توهر چی اظهارنظر می‌كنی 
از مد و سایز كفش آلن‌دلون 
تا به گشادی شكاف ازن 
هرچی كه چشمت دید و خواست،‌می‌شی 
یه روز «چپ»، یه روز «راست» می‌شی 
یه روز مشتت روهوا می‌بری 
برای لغو حكم آقاجری 
یه روز می‌گی كه «والا این كافره 
د یالا زودتر بكشیدش، بره»

یه روز فكر جنگ با جهانی 
یه روز اهل بحث و گفتمانی 
عینهو رنگ چشم آبجی اقدس 
حزب و گروه تو نشد مشخص

 
 


دیدگاه کاربران

سلام روز و شب هم خوش من نه شاعرم نه طنز پرداز اما اينو خوب ميدونم كه حق بزرگي گردن ما دارن اين عزيزان
چه روزهاي رو عسل كردن و چه حالاتي رو كه هيچ چيز و هيچ كس نميتونست شاد كنه با ظرافت شاد و شاد ميكردن روحت شاد
به مجموعه طنز ايران تسليت عرض ميكنم .................