هم اکنون عضو شبکه تلگرام رجانیوز شوید
پنجشنبه، 6 ارديبهشت 1403
ساعت 06:35
به روز شده در :

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

 

شنبه 7 مهر 1397 ساعت 14:45
شنبه 7 مهر 1397 12:50 ساعت
2018-9-29 14:45:02
شناسه خبر : 293222
مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اي بر زبانشان است. مادامي كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين داري دم مي زنند و هنگامي كه امتحان آنان را جدا مي كند، دين داران اندك مي شوند.مدعيان دين داري فراوان اند،‌ولي تا زماني بر اين ادعاي خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزد. اما اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكي را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران اندك شما خواهند بود.

گروه معارف - رجانیوز: گرچه نمی توان برای پدیده های و ظهور و افول تحولات اجتماعی، بستر ها و زمینه های معدود و محدودی تعریف کرد اما داده های تاریخی، کلیاتی از عوامل بروز و ظهور این حوادث برای ما ترسیم می کند.امام حسين ع در حديثي وضع دينداري جامعه آن روز را چنين ترسيم مي كند: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم يحوطونه ما درت معايشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون ؛مردم بردگان دنيا هستند و دين مانند ليسه اي بر زبانشان است. مادامي كه دنيا و معاششان داير باشد، از دين داري دم مي زنند و هنگامي كه امتحان آنان را جدا مي كند، دين داران اندك مي شوند.مدعيان دين داري فراوان اند،‌ولي تا زماني بر اين ادعاي خود پايدار هستند كه دين به دنيايشان صدمه نزد. اما اگر مجبور باشند ميان دين و دنيا يكي را برگزينند و با حفظ دين دنيا از دستشان برود، دين داران اندك شما خواهند بود. از سويي، كساني كه ايماني ضعيف دارند؛ در معرض اين خطرند كه شياطيني مانند ابوسفيان ازآنان به خوبي سوء‌ استفاده كنند.اين ضعف،به خصوص در منطقه شام كه مردم آن فاقد مربيان ديني بودند،بيشتر مشهود بود؛ به طوري كه داستانهاي عجيبي درباره ناداني و جهالت آنان در تاريخ ثبت شده است.حتي در مدينه نيز– كه مردم در سايه پيغمبر اكرم (ص) تربيت شده بودند و هنوز مدت زيادي از وفات ايشان نگذشته بود– واقعه غدير به فراموشي سپرده شد. اينها و پاره اي موارد ديگر، زمينه هايي بود كه معاويه براي رسيدن به اهداف خويش از آنها بهره مي برد. تحلیل جامعه شناختی انحراف معرفتی مردم زمان امام حسین (ع) از مباحث بسیار مهمی است که جامعه ما دچار آن نشود. این بخش در قالب پرسش و پاسخ از مباحث عاشورایی آیت الله محمدتقی مصباح یزدی تنظیم نموده تا برای مخاطبان محترم دارای جذابیت بیشتر باشد.

 

 

 

*جناب آقای مصباح در مباحث پیشین به عواملِ انحراف خواص و جامعه در عصر سیدالشهدا (ع) پرداخته و به زمینه های آن و قیام آن حضرت پرداختیم.مناسب دیدیم مجدد یک سوال را محور بحث قرار داده و در مورد آن بحث نماییم. حاج آقا چرا مسلمانان، حتى كسانى كه سال ها در محضر حضرت امير(عليه السلام) بوده و از تعاليم آن حضرت بهره برده بودند و حتى كسانى كه خودشان امام حسين(عليه السلام) را براى تصدى امر ولايت و حكومت اسلامى دعوت كرده بودند، پس از گذشت مدت كوتاهى شمشيرهايشان را به روى امام حسين(عليه السلام) كشيدند و با آن وضع فجيع و آن مصائب عظيم، حضرت را به شهادت رساندند؟

 

براى اين كه پاسخ اين سؤال را دريابيم بايد از واقعه عاشورا قدرى به عقب برگرديم و وضع صدر اسلام را به خصوص از زمانى كه بنى اميه در شام قدرت را به دست گرفتند، بررسى كنيم تا ببينيم در اين زمان چه شرايطى وجود داشت كه عده اى توانستند از اين شرايط بهره بردارى كنند و فاجعه عظيم كربلا را به وجود آورند. گفتيم در جامعه اسلامى ضعف هايى وجود داشت و اين ضعف ها زمينه اى بود براى آن كه سياستمدارانى مثل معاويه بتوانند از اين زمينه بهره بردارى كرده، با استفاده از عواملى به مقاصد خود دست يابند. بيش تر اين ضعف ها مربوط به پايين بودن سطح اطلاعات دينى و فرهنگ مردم و حاكم بودن فرهنگ قبيله اى بر جامعه بود؛ به گونه اى كه اگر رئيس قبيله اى كارى را انجام مى‌داد، ديگران كوركورانه از او تبعيت مى‌كردند. و مسائلى از اين قبيل، بسترى بود براى اين كه سياستمداران بتوانند از آن سوء استفاده كنند.

 

و اما عواملى كه معاويه مانند همه سياست بازان دنياپرست به كار گرفت، در سه چيز خلاصه مى‌شد، گرچه مى‌توان براى بعضى از اين سه، شقوق مختلفى در نظر گرفت، عوامل مذكور عبارت بودند از:

 

1. تطميع سران و نخبگان قوم؛ يعنى با دادن پول، جوايز، تسهيلات و اعطاى پست و مقام، سران و نخبگان را مى‌خريدند و مقاصد خود را به وسيله آن ها اعمال مى‌كردند.

2. تهديد عموم مردم؛ يعنى به وسيله شقاوت ها، قساوت ها، ترورها و سخت گيرى هاى غير انسانى، از توده مردم زهر چشم مى‌گرفتند.

3. تبليغات؛ عامل سوم، خود به زير مجموعه هايى قابل تقسيم است كه قبلا اشاره شد كه معاويه از چه ابزارى براى تبليغات استفاده مى‌كرد و چگونه تاكتيك هاى مختلف را به كار مى‌گرفت.

 

* روش هاى به كارگيرى عوامل انحراف جامعه از سوى معاويه چطور بود؟

 

شيوه استفاده از اين عوامل در مقاطع مختلف حكومت معاويه تفاوت داشت و دوره حكومت وى را از اين نظر لااقل مى‌توان به سه مقطع تقسيم نمود.

 

مقطع اول، قبل از خلافت حضرت امير(عليه السلام) ؛ در آن دوران، شرايط براى معاويه بسيار راحت بود، زيرا سرزمين شام منطقه اى دور افتاده بود و با حكومت مركزى چندان ارتباطى نداشت و از طرفى مردم آن پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و حتى اصحاب بزرگ آن حضرت را كم تر ديده بودند. از سوى ديگر، خليفه دوم و سوم، به خصوص خليفه سوم كه دست معاويه را تا حد زيادى باز گذاشته بود، چندان اصرارى بر كنترل معاويه نداشتند. در چنين شرايطى زمينه هر نوع فعاليت براى معاويه فراهم بود و در اين مدت جامعه شام را مطابق دلخواه خود تربيت مى‌كرد.

 

مقطع دوم، دوران خلافت حضرت امير(عليه السلام) ؛ در اين دوران، تاكتيك معاويه به خصوص در زمينه تبليغات تغيير كرد. او على(عليه السلام) و يارانش را مورد اتهام قرار داده و شايع كرد كه قتل خليفه سوم به دست ايشان بوده است؛ آن ها بايد خون بهاى عثمان را پرداخته و قصاص شوند و على(عليه السلام) بايد قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين افترا و شايعه را درست كرده و در مورد آن به اندازه اى تبليغ كردند كه بسيارى از مردم نيز آن را باور نمودند. اين كار زمينه اى شد براى آن كه معاويه عده اى را جذب كرده و جنگ صفين را در مقابل حضرت على(عليه السلام) به راه اندازد. در اين جنگ ده ها هزار مسلمان از دو طرف كشته شدند. كشته شدن برادران مسلمان در جنگ هاى تن به تن و در طول چند سال، آن هم نه با استفاده از وسايل كشتار جمعى كه امروزه رايج است، مسأله بزرگى است. اين جريان با شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) پايان يافت.

 

مقطع سوم، پس از شهادت امير المؤمنين(عليه السلام) ؛ در مرحله سوم زمينه جديدى فراهم شد. شرايط اين زمان به صورتى بود كه مردم از جنگ خسته شده بودند. حتى ياران نزديك حضرت على(عليه السلام) سه جنگ بزرگ يعنى جنگ جمل، صفين و نهروان را اداره كرده بودند و با مشكلات زيادى مواجه بودند. معاويه فرصت را غنيمت شمرد و سران لشكر امام حسن(عليه السلام) را با پول و تزوير خريد و آن حضرت را مجبور به پذيرش صلح كرد. در اين زمان معاويه بر سراسر كشورهاى اسلامى تسلط پيدا كرده بود؛ نه تنها شام، بلكه مصر، عراق، حجاز، يمن و شمال آفريقا هم تحت تسلط او بود. از خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) فقط امام حسن(عليه السلام) مزاحم او بود كه ايشان را هم با «جريانِ صُلح» از ميدان سياست كنار زد. در اين شرايط معاويه احساس مى‌كند كه مى‌تواند هر كارى را كه بخواهد انجام دهد. معاويه آن قدر از عوامل ياد شده استفاده كرد كه شايد بتوان گفت خون دلى كه امام حسن(عليه السلام) و بعد از ايشان امام حسين(عليه السلام) تا بعد از ده سال از وفات امام حسن(عليه السلام) خوردند، از غربت و مظلوميت سيدالشهداء(عليه السلام) در روز عاشورا بيش تر است. متأسفانه نه ما از آن دوران اطلاع كاملى داريم و نه اين مسأله چيزى است كه احساسات و عواطف مردم را تحريك كند و با ذكر آن ها بتوان آن خاطره ها را تجديد كرد. بايد با عقل فهميد كه چه ظلمى بر اين خاندان(عليهم السلام) مى‌شد و چه خون دلى مى‌خوردند. آن قدر تبليغات كردند كه حتى در تمام نماز جمعه ها بايد ـ العياذ بالله ـ رسماً به اميرالمؤمنين(عليه السلام) لعن مى‌كردند و اين جزء آداب عبادى مردم شده بود. هر خطيب نماز جمعه بايد على(عليه السلام) را لعن مى‌كرد؛ مردم در قنوت نمازشان لعن على(عليه السلام) را مى‌گفتند، امام حسن و امام حسين(عليهما السلام) اين مسائل را مشاهده مى‌كردند، ولى نمى‌توانستند اقدامى انجام دهند.

 

تا زمانى كه امام حسن(عليه السلام) حيات داشتند، امام حسين و امام حسن(عليه السلام) به يكديگر دلخوش بودند؛ اما بعد از شهادت امام حسن(عليه السلام) ، امام حسين(عليه السلام) آن قدر خون دل خورد و به قدرى تنها شد كه كسى را نداشت كه حتى با او درد دل كند. آن حضرت در تمام ده سال باقيمانده از عمر منحوس معاويه در مدينه ماند و خون دل خورد. از زمان شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) تا داستان كربلا در حدود بيست سال طول كشيد. حدود ده سال از اين مدت، امام حسن(عليه السلام) هم در قيد حيات بودند، ولى در ده سال آخر آن، امام حسين(عليه السلام) تنها بودند. در تاريخ گفتگوهايى ميان طرفداران امام حسين(عليه السلام) با ديگران و حتى گاهى مكاتبه هايى ميان امام حسين(عليه السلام) و معاويه و چند مرتبه برخورد حضورى ميان آن دو نقل شده است كه گوياى تنهايى و مظلوميت امام حسين(عليه السلام) است. معاويه دو بار به حجاز سفر كرد و گروهى از لشكريان شام را با خود به مكه و مدينه آورد و مدتى در آن جا ماند تا زمينه ولايت عهدى يزيد را فراهم كند. در اين سفرها گفتگوهايى ميان معاويه و امام حسين(عليه السلام) واقع شد. معاويه همچنين با تعدادى از سران و محترمان مدينه كه سرشناس بوده و تسليم معاويه نمى‌شدند، گفتگو كرد. اين افراد شخصيت هاى برجسته اى بودند كه زير سلطه يزيد نمى‌رفتند و معاويه اصرار داشت كه از آن ها بيعت بگيرد.

 

در يكى از گفتگوهايى كه ميان معاويه و امام حسين(عليه السلام) در مورد مسأله ولايت عهدى يزيد واقع شده است، معاويه امام حسين(عليه السلام) را دعوت مى‌كند كه من با شما صحبت خصوصى دارم. حضرت پذيرفتند، و با او صحبت كردند. معاويه گفت: تمام مردم مدينه حاضرند ولايت عهدى يزيد را بپذيرند؛ فقط شما چهار نفر هستيد كه اين مسأله را نمى‌پذيريد؛ سركرده اين افراد هم شما هستيد. اگر شما ولايت يزيد را قبول كرده و بيعت كنيد، ديگران هم قبول خواهند كرد و مصلحت و يكپارچگى امت اسلامى به اين وسيله تأمين شده و از خونريزى جلوگيرى مى‌گردد. چرا شما زير بار نمى‌رويد و نمى‌خواهيد با يزيد بيعت كنيد؟ حضرت(عليه السلام) فرمود تواين همه حكومت كردى، اين همه خون ريختى و اين همه فساد كردى. ديگر در آخر عمر خود وِزر و وبالى براى بعد از زندگى خود فراهم نكن؛ ديگر گناه يزيد را به گردن نگير؛ چگونه تو حاضر مى‌شوى او را بر مردم مسلط كنى، در حالى كه در ميان مردم كسانى هستند كه مادرشان، پدرشان و خودشان از مادر، پدر و خود او بهتر و براى مردم نافع تر هستند. تو به چه انگيزه اى مى‌خواهى حتماً يزيد را مسلط كنى؟ معاويه گفت: گويا مى‌خواهى خودت را مطرح كنى؟ يعنى تو مى‌خواهى بگويى كه مادر و پدرت از مادر و پدر يزيد بهتر است و خودت از يزيد بهترى؟ حضرت(عليه السلام) فرمود: اگر بگويم چه مى‌شود؟ معاويه گفت: اما اين كه گفتى مادرت از مادر يزيد بهتر است راست گفتى. چون اگر جز اين نبود كه فاطمه(عليها السلام) از قريش بود و مادر يزيد از قريش نيست كافى بود ـ طرز فكر را ملاحظه كنيد! اين همان عصبيت ملى گرايى و قوم گرايى است ـ البته علاوه بر اين كه مادر تو از قريش است، دختر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) هم هست. پس مسلماً مادر تو بهتر است. اما اين كه گفتى پدر تو از پدر يزيد بهتر است، جاى تأمل دارد. چون مى‌دانى كه پدر يزيد و پدر تو با هم مبارزه كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. ـ ملاحظه كنيد كه تا چه اندازه بايد انسان بى شرم باشد كه بخواهد در مقابل حسين بن على(عليه السلام) برترى معاويه را بر اميرالمؤمنين(عليه السلام) اثبات كند ـ و اما خودت، كه گفتى از يزيد بهتر هستى، نه، اين گونه نيست. يزيد براى جامعه اسلامى خيلى بهتر از توست. حضرت(عليه السلام) با تعجب تمام گفتند: مى‌گويى يزيد شرابخوار از من بهتر است؟ سياست معاويه را ببينيد، در جواب حضرت گفت:

 

آقا! از پسر عمويت غيبت نكن! (چون از دو تيره از قريش بودند، به يكديگر پسر عمو مى‌گفتند) معاويه امام حسين(عليه السلام) را نصيحت مى‌كند و مى‌گويد خشونت به خرج نده! از پسر عمويت غيبت و بدگويى نكن! يزيد هيچ وقت از تو بدگويى نمى‌كند، بنا بر اين او از تو بهتر است. يزيدِ سگ باز، شرابخوار و بى شخصيّت را با حسين بن على(عليه السلام) كه جوهره انسانيّت و شرف است مقايسه مى‌كند و مى‌گويد يزيد از تو بهتر است! و با لحنى حق به جانب و مقدس مآبانه دليل مى‌آورد كه برترى او بر تو به اين دليل است كه تو غيبت يزيد را مى‌كنى ولى او غيبت تو را نمى‌كند![2] عين همين سياست را تمام سياست بازان دنياى ما نيز اجرا مى‌كنند. اگر به خاطر داشته باشيد، در زمان شاه نيز عَلَم مى‌گفت: اعلى حضرت نماز شامشان ترك نمى‌شود! شنيده بود كه مؤمنان مى‌گويند خواندن نماز شب خيلى مهم است. گمان مى‌كرد نماز شب، همان نمازشام است؛ لذا گفته بود: اين علما چه مى‌گويند كه شاه دين ندارد؟ اعليحضرت نماز شامشان ترك نمى‌شود!

*در طول تاريخ به همين گونه بوده است، تحريف حقايق، جا به جا كردن مفاهيم، بازى كردن با ارزش ها و مقدسات.

 

بله. امام حسين(عليه السلام) در مقابل معاويه چه بگويد و با چه منطقى با او حرف بزند؟ او مى‌گويد پدر يزيد از پدر تو بهتر بود، براى اين كه آن ها با هم جنگ كردند و خدا به نفع پدر يزيد حكم كرد. اين تعبير جبرآميزى بود كه بنى اميه آن را ترويج كرده و زمانى كه خودشان تسلط پيدا مى‌كردند، مى‌گفتند خواست خدا بود! نظير اين تحريف را در داستان ديگرى نيز داريم. اميرالمؤمنين(عليه السلام) در هيچ جنگى با خلفا شركت نكردند؛ گرچه فرزندان خود را براى جنگ مى‌فرستادند، ولى خود آن حضرت شركت نمى‌كردند. در يكى از جنگ ها خليفه دوم از اميرالمؤمنين(عليه السلام) خواست كه در جنگ شركت كنند اما آن حضرت فرمودند: من در مدينه كار دارم و نمى‌آيم. خليفه به ابن عباس گفت: مى‌دانى چرا پسر عمويت در جنگ شركت نكرد؟ گفت: نه. خليفه گفت: على در مدينه باقى ماند تا «يُرَشِّح نَفْسَهُ لِلْخِلافِة»[3] يعنى مى‌خواهد خودش را كانديداى خلافت كرده و زمينه سازى كند كه بعد از من خليفه شود. ابن عباس مى‌گويد: من گفتم او براى خودش چنين احتياجى نمى‌بيند؛ چون معتقد است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را به عنوان امام تعيين كرده است. گفت: بله، «كانَ يُريدُ رَسُولُ اللّهِ، وَ لكِنَّ اللّهُ لَمْ يُرِد» يعنى پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى‌خواست على(عليه السلام) را به جاى خود تعيين كند، اما خدا نخواست! اين منطق مغالطه آميزى است كه در آن روز به كار مى‌رفت؛ و معاويه نيز آن را به كار مى‌برد. لذا معاويه گفت: خدا در برابر على(عليه السلام) ، به نفع من حكم كرد؛ براى اين كه قبل از من از دنيا رفت و به دست خوارج كشته شد. يزيد هم در مجلسى كه تشكيل داد، به زينب كبرى(عليها السلام)گفت: ديدى خدا با برادرت چه كرد؟ ما را بر او پيروز گردانيد!

 

يكى از سوژه هاى تبليغاتى معاويه در اين دوره بيست ساله، به خصوص نسبت به شيعيان على(عليه السلام) يا كسانى مثل اكثر مردم كوفه ـ كه اگر شيعه هم نبودند، ضد او هم نبودند ـ اين بود كه ببينيد نتيجه حكومت پنج ساله على در اين شهر چه شد؟ چقدر خونريزى شد؟ چقدر زن هابى شوهر شدند؟ چقدر بچه ها يتيم شدند؟ چقدر كشاورزى هاى شما به واسطه آن كه به آن ها نرسيديد از بين رفت؟ چقدر تجارت شما از بين رفت و اكنون از نظر اقتصادى عقب مانده ايد؟ در اين مسائل چه كسى مقصر بود؟ اگر على(عليه السلام) از اول با ما صلح مى‌كرد، نه جنگى واقع مى‌شد، نه خونريزى مى‌شد، نه اين بدبختى ها به وجود مى‌آمد، نه اين همه زنان بيوه مى‌شدند، نه اين همه بچه هاى يتيم و نه اين خرابى ها و عقب ماندگى هاى اقتصادى به بار مى‌آمد. اين سوژه بسيار مؤثرى است و در زمان خود على(عليه السلام) هم اين سوژه را به كار مى‌بردند.

 

شما نهج البلاغه را ملاحظه بفرماييد و ببينيد كه على(عليه السلام) از دست دوستانش از چه چيزهايى گلايه مى‌كرد. مى‌فرمايد در تابستان به شما مى‌گويم به جنگ برويم، مى‌گوييد هوا گرم است! در زمستان مى‌گويم برويم، مى‌گوييد هوا سرد است، صبر كن هوا بهتر بشود، كشاورزى مان عقب افتاده است، محصول كشاورزى مان روى زمين مانده است.[4] على(عليه السلام) در چند جا از مردم اين گونه گِله مى‌كند. اين ها در اثر تبليغاتى بود كه معاويه مى‌كرد و عمّال معاويه اين تبليغات را در داخل جامعه عراقِ آن روز كه تابع اميرالمؤمنين(عليه السلام) بودند، پخش مى‌كردند و مردم را عليه آن حضرت مى‌شوراندند و زمينه شورش و بى مهرى را فراهم مى‌كردند. سياست معاويه اين بود كه اگر يك حرف غلطى كه غلط بودنش مانند آفتاب هم روشن باشد، زياد تكرار كنند، كم كم جا مى‌افتد و مردم قبول مى‌كنند. معاويه با چنين سوژه هاى تبليغاتى مردم را نسبت به على(عليه السلام) و حكومت على(عليه السلام) و حكومت آل على و آل پيغمبر(عليهما السلام)دلسرد مى‌كرد. تا آن جا كه ضمن گفتگويى در صدد برآمد كه برترى يزيد را بر امام حسين(عليه السلام) براى خود امام حسين(عليه السلام) ثابت كند!!

 

*در اين شرايط امام حسين(عليه السلام) چه فعالیت هایی انجام داد؟ آیا مصلحت گرایی بر حق گرایی و اسلام گرایی ترجیح دادند؟

 

كارى كه حضرت مى‌توانست انجام دهد اين بود كه در گوشه و كنار و به صورت محرمانه، افراد معدودى را پيدا كرده و آن ها را راهنمايى كند. به خصوص در ايام حج كه بسيارى از مردم كشورهاى مختلف جمع مى‌شدند، حضرت سعى مى‌كرد تا در مسجدالحرام، در منى يا در عرفات با آن ها تماس گرفته، صحبت كند و ايشان را راهنمايى نمايد. به دو نمونه از كلمات امام حسين(عليه السلام) در اين موارد توجه كنيد. در يكى از اين اجتماعات كه گويا در منى تشكيل شده بود، سيدالشهداء(عليه السلام) كسانى را كه احتمال مى‌داد سخنش براى آن ها مؤثر باشد، دور از چشم معاويه و مأمورانش جمع كرد و به آن ها فرمود: «اِسْمَعُوا مَقالَتى وَ اكْتُمُوا قَولى»[5] يعنى حرف مرا بشنويد، اما رازدار باشيد؛ سخن مرا پنهان نگه داشته و افشا نكنيد. چه رازى را مى‌خواهم به شما بگويم؟ مى‌خواهم به شما بگويم كه اين حكومت، حكومت اسلامى نيست؛ پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به دستور خدا براى بعد از خود، على(عليه السلام) را تعيين كرده بود، ولى مسلمان ها نپذيرفتند و گفتند ما حكومت دموكراسى مى‌خواهيم! بعد معاويه سركار آمد و ديگر هيچ چيز را رعايت نكرد. مى‌بينيد معاويه چه ظلمى مى‌كند؟ چگونه احكام اسلام ترك مى‌شود و به مقدسات اسلام بى احترامى مى‌شود؟ امام حسين(عليه السلام) مى‌گويد من فقط مى‌خواهم به شما بگويم بدانيد كه اين حكومتْ حق نيست؛ نمى‌گويم قيام كنيد؛ سخن مرا بشنويد و به كسى هم نگوييد كه حسين(عليه السلام) چنين سخنانى به ما گفته است؛ رازدار باشيد. «ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى أَمْصارِكُمْ وَ قَبائِلِكُمْ، مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِه فَادْعُوهُمْ اِلى ما تَعْلَمُون» يعنى برگرديد به شهرها و قبايلتان و افرادى را بيابيد كه كاملا به رازدارى آن ها اطمينان داريد و به آن ها آن چيزهايى را كه مى‌دانيد و آنچه را من به شما گفتم و قبول داريد، منتقل كنيد. اين همه كتمان و رازدارى و كار مخفيانه براى چه بود؟

 

آيا امام حسين(عليه السلام) مى‌خواست به اين وسيله، زمينه حكومت خود را فراهم كند؟ خير، حضرت مى‌دانست كه وضع چگونه است و خودشان مى‌فرمايند كه چرا اين سخنان را مى‌گويم. مى‌فرمايد: «فَاِنّى أَخافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ يَذْهَب» يعنى من مى‌ترسم حق به طور كلى فراموش شود و مردم ندانند كه اسلام حق بود و حكومت حق چه بود؟ ارزش هاى اسلامى چه بود؟ در اين شرايط حكومت در اختيار معاويه بود و امام حسين(عليه السلام) نمى‌توانست مقاومت و مبارزه كند، به طورى كه اگر امام حسين(عليه السلام) حرف مى‌زد، او را ترور مى‌كردند و نتيجه اى از ترور او حاصل نمى‌شد.لذا آن حضرت با افراد به صورت تك تك تماس مى‌گرفت و گاهى چند نفر را يك جا جمع مى‌كرد و به آن ها سفارش مى‌كرد كه رازدار باشيد، و مى‌فرمود ترس من اين است كه در روى زمين حق به كلى مندرس و كهنه شده و فراموش گردد و هيچ كس نداند حق چيست.

 

اگر مردم حق را بشناسند، ولى هوس ها، مقام پرستى و شهوت پرستى آن ها نگذارد به آن عمل كنند، كار بر علما آسان است؛ چون بر مردم اتمام حجت شده است و علما حجت دارند كه مردم حق را مى‌شناسند و با اين حال، عمل نمى‌كنند. اما آن جايى كه حق در حال فراموش شدن است، وظيفه عالِم سخت تر است. اگر امكان داشته باشد كه علناً فعاليت كند، لااقل آرام مى‌شود كه من وظيفه ام را انجام دادم. حداكثر اين است كه او را مى‌كشند و مثل شيخ فضل الله او را دار مى‌زنند؛ بيش از اين كه نيست؛ اما خاطرش آسوده است كه وظيفه ام را انجام دادم. مگر شيخ فضل الله از اعدام شدن نگران بود؟ كاملا آسوده خاطر بود كه من وظيفه ام را انجام داده ام . اما زمانى كه نتوان حرف حق را زد و انواع تهمت را به انسان بزنند، گرچه تهمت سهل است، برچسب هايى مى‌زنند كه ديگر سخن شخص اثر نكند، در اين صورت گفتن و نگفتن مساوى مى‌شود. در اين حال اگر سخن بگويى، نتيجه اش كشته شدن است و هيچ اثرى هم بر آن مترتب نمى‌شود. اين است كه باعث رنج و عذاب روحى است و امام حسين(عليه السلام) چنين عذابى را تحمل مى‌كرد.

 

شما را به خدا اين خون دل و مظلوميت بدتر است يا كشته شدن روز عاشورا؟ امام حسين(عليه السلام) بيست سال و به خصوص ده سال بعد از شهادت امام حسن(عليه السلام) اين چنين خون دل خورد. مى‌فرمايد: «فَاِنِّى أَخافُ أَنْ يَنْدَرِسَ هذا الْحَقُّ وَ يَذْهَب» و ادامه مى‌دهد: البته من به وعده خدا اطمينان دارم كه «وَ اللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو كَرِهَ الْكافِرُون»[6] ؛ اما با شرايطى كه بنى اميه به وجود آورده اند، حق در حال از بين رفتن و فراموش شدن است. ملاحظه كنيد كه امام حسين(عليه السلام) در خانه خودش، در مدينه، در زادگاهش، در جايى كه مردم او را روى دوش پيامبر(صلى الله عليه وآله) ديده اند، نمى‌تواند حرف بزند. بايد ايام حج در منى عده اى را جمع كند و با آن ها خصوصى صحبت كند.

 

نمونه ديگر، سخنان امام حسين(عليه السلام) با جمعى از نخبگان در سفر حج است. حضرت در اين سفر فرصتى به دست آورد و مقدماتى فراهم كرد و از دوستان و يارانش، افرادى راشناسايى نمود، اجتماع محرمانه اى تشكيل شد و حضرت براى ايشان صحبت كرد. در جلسه آينده درباره سخنان حضرت در آن جمع بيش تر صحبت مى‌كنم. اكنون فقط به بخشى از اين سخنان مى‌پردازم. حضرت ابتدا اين نخبگان را مورد سرزنش قرار داد كه شما به وظيفه خود عمل نمى‌كنيد، امر به معروف و نهى از منكر نمى‌كنيد و از مال و جان خودتان مى‌ترسيد. بعد از اين، در آخر دعا مى‌كند و مى‌فرمايد: «أَللّهُمَ اِنَّكَ تَعْلَمُ اَنَّهُ لَمْ يَكُنْ ما كانَ مِنّا تَنافُساً فى سُلْطان وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطام»[7] ؛ حضرت دستش را بلند كرد و گفت: خدايا تو مى‌دانى اين كارهايى كه ما در اين مدت از زمان پدرم تا به حال انجام داده ايم، براى اين نبوده كه بر سر جيفه دنيا با ديگران رقابت كنيم. رقابت براى حكومت و مقام نبود. «وَ لا الِْتماساً مِنْ فُضُولِ الْحُطام » نه اين كه مى‌خواستيم از حطام دنيا، از خار و خَس دنيا براى خود چيز اضافه اى به دست آوريم. «وَ لكِنْ لِنُرىَ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ وَ نُظْهِرَ الاِْصْلاحَ فى بِلادِك» همه اين كارها در درجه اول براى اين بود كه ما آثار، پايه ها و ارزش هاى دين را به مردم نشان دهيم و وظيفه هدايت گرى خود را عمل كنيم، تا مردم حق را از باطل بشناسند و حق در لا به لاى ابرهاى تيره و آب هاى گِل آلود گم نشود؛ و در درجه بعد ـ تا اندازه اى كه مى‌توانيم ـ كارهاى فاسد را اصلاح كنيم و جلوى كارهاى غلطى كه در جامعه انجام مى‌شود بگيريم. هدف ما اين بود كه در سايه اين انجام وظيفه: «وَ يَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِك» مردم ستم ديده به امنيت برسند.

 

ملاحظه كنيد، معاويه به امام حسين(عليه السلام) مى‌گفت: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مى‌شود. امام حسين(عليه السلام) مى‌گويد: تويى كه امنيت مردم را از بين برده اى؛ به جان و مال و ناموس مردم تجاوز كرده اى. هنگامى كه بُسر بن ارطاة به مدينه آمد، به دختران مهاجرين و انصار تجاوز كرد. هنوز چند دهه از وفات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نگذشته است كه به نام خليفه رسول الله(صلى الله عليه وآله) به دختران مردم تجاوز كردند، با اين حال به امام حسين(عليه السلام) مى‌گويد: اگر تو با يزيد بيعت كنى، امنيت جامعه حفظ مى‌شود. امنيت به مذاق معاويه يعنى چه؟ يعنى ما مسلط باشيم و هر چه خواستيم بكنيم؛ اين امنيت است! امام حسين(عليه السلام) مى‌گويد: من براى اين قيام مى‌كنم كه مظلومان به امنيت برسند.

 

«وَ يُعْمَلَ بِفَرائِضِكَ وَ سُنَّتِكَ وَ أَحْكامِك» هدف ما اين است كه واجبات، مستحبات و احكام خدا در جامعه اجرا بشود. ما براى پول و مقام، قيام نكرديم. هدف از به خطر انداختن جان، فراهم كردن زمينه عيش و عشرت نيست. هدف كسى كه براى خدا و دين خدا جان خود را به خطر مى‌اندازد، پول و مقام نيست؛ بعد از كشته شدن، مقام و پول به چه كار او مى‌آيد؟ آرزوى ما اين است كه دين خدا در جامعه حاكم گرديده و احكام خدا اجرا شود. امام حسين(عليه السلام) در ادامه سخنانش مى‌فرمايد: «فَاِنَّكُمْ اِلاّ تَنْصُرُونا وَ تُنْصِفُونا قَوِىَ الظَّلَمَةُ عَلَيْكُم» جوّى را كه امام(عليه السلام) در آن سخن مى‌گويد در نظر بگيريد؛ امام حسين(عليه السلام) نخبگان مسلمانان را تك تك شناسايى نموده و آن ها را در جلسه اى جمع كرده و براى آنان صحبت مى‌كند. مى‌فرمايد: اگر شما ما را كمك نكنيد و با ما به انصاف رفتار نكنيد، ظالمان بر شما پيروز مى‌شوند، «وَ عَمِلُوا فى اِطْفاءِ نُورِ نَبيِّكُم» و تلاش مى‌كنند تا نور پيامبرتان را خاموش كنند. آيا راضى هستيد و مى‌خواهيد اين گونه شود؟ اگر نمى‌خواهيد، اين قدر ما را تنها نگذاريد و لااقل از كمك زبانى مضايقه نكنيد. اگر كمك نكنيد، به چنين سرانجامى مبتلا خواهيد شد؛ ظالمان بر شما مسلط مى‌شوند و ديگر كسى به حرف شما گوش نخواهد داد. بيست سال امام حسين(عليه السلام) در مدينه اين گونه رفتار مى‌كرد. نمى‌توانست در خطبه نماز جمعه سخنرانى كند؛ چنين اجازه اى به او نمى‌دادند. خطيب بايد از طرف معاويه انتخاب مى‌شد و بايد على(عليه السلام) را لعن كند و امام هم بنشيند و گوش دهد.اگر ابى عبد الله در چنين شرايطى قيام مى‌كرد، حداكثر نتيجه اى كه حاصل مى‌شد اين بود كه، عده اى از مردم كه آدم هاى خوب را دوست داشتند، مى‌گفتند حيف شد كه امام حسين(عليه السلام) از دست رفت و بعد از چندى هم نام او فراموش مى‌شد. الآن شما دوستان و شيعيان على(عليه السلام) چند بار نام عمرو بن حَمِق را شنيده ايد؟ در اين جمعيت چند ده هزار نفرى چند نفر هستند كه عمرو بن حَمِق يا رُشيد هَجَرى را بشناسند.

 

اگر امام حسين(عليه السلام) در آن شرايط قيام مى‌كرد،او نيز نهايتاً يكى مانند آن ها مى‌شد. زيد بن على بن الحسين چه شد؟ شما چه مقدار از تاريخ زيد بن على بن الحسين مى‌دانيد و چه قدر براى او عزادارى مى‌كنيد؟ آيا تا به حال مجلسى براى زيد بن على بن الحسين تشكيل شده كه مردم براى او اشك بريزند؟ با اين كه او قيام كرد، كشته شد، بدنش را به دار زدند و مدت ها بر سر دار ماند. اگر امام حسين(عليه السلام) هم در زمان معاويه قيام مى‌كرد، همين طور مى‌شد. اولا مردم از او استقبال نمى‌كردند؛ براى اين كه معاويه كارهاى خود را با شيطنت انجام مى‌داد و مثل يزيد نبود كه بدون سياست به هر اقدامى دست بزند. معاويه از روى شيطنت، امام حسين(عليه السلام) را هم نهى از منكر مى‌كرد و مى‌گفت: غيبت يزيد را نكن. به ياددارم در اوايل نهضت، وقتى حضرت امام(قدس سره) بدی های شاه را مطرح مى‌كردند، بعضى از مقدّسان مى‌گفتند ما نمى‌دانيم شنيدن اين غيبت ها جايز است يا جايز نيست! لذا دليل اين كه امام حسين(عليه السلام) در زمان معاويه قيام نكرد، اين بود كه شرايط به گونه اى نبود كه بتواند رسالت خود را با مظلوميت و شهادت خود در تاريخ ثبت كند تا جاودانه بماند و در تاريخ گم نشود. اما در زمان يزيد چنين قيام حساب شده اى كرد. البته اين نقشه ها تنظيم شده بود و شواهد فراوانى وجود دارد كه امام حسين(عليه السلام) مى‌دانست چه مى‌كند. بارها گفته بود و در طول راه هم چندين مرتبه گفت كه عاقبت اين سفر شهادت است. ولى به هر حال نقشه الهى ماهرانه اى بود براى اين كه حسين(عليه السلام) آن گونه به شهادت برسد تا نامش الى الأبد همچون چراغ فروزانى همه عوالم را در همه زمان ها روشن كند؛ به گونه اى كه كفار، بت پرستان، يهوديان و مسيحيان درباره حسين(عليه السلام) سخن ها بگويند، و شما هم حتماً بارها از بزرگان و وعاظ شنيده ايد و كتاب هاى فراوانى نيز در اين زمينه نوشته شده است.

 

*حاج آقا حاصل سوال « چگونه مردم حاضر شدند حسين(عليه السلام) را بكشند؟» جمع بندی نمایید.

 

حاصل جواب اين شد كه بعضى با تطميع يعنى با پول خريده شدند. آن روز معاويه براى اين كه كسانى را جذب كند پول مى‌داد و افراد را مى‌خريد. گروه ديگرى را با تهديد، با زهر چشم گرفتن، با قساوت، با كشتارهاى قساوت آميز، ترساند، و بالأخره توده مردم را در هر زمانى با نوعى از تبليغ و با تاكتيكى خاص فريب داد. در شرايطى كه مردم اين چنين تحت تأثير تبليغات بودند و تبليغات مغزها را احاطه كرده بود و از طرفى هم بعضى پول مى‌گرفتند و از طرف ديگر هم ترس بر جامعه حاكم بود، ديگر براى مردم اراده و اختيار درست و انتخاب آگاهانه اى باقى نمى‌مانْد. مسلم بن عقيل مى‌آمد و براى مردم كوفه سخنرانى مى‌كرد و توضيح مى‌داد؛ آن ها هم بيعت مى‌كردند. صبح بيعت مى‌كردند، اما شب بيعت خود را مى‌شكستند. و به اين ترتيب بود كه كسانى كه خودشان براى ابى عبد الله نامه نوشتند و او را براى پذيرفتن حكومت دعوت كردند، همان مردم شمشير كشيدند و آن حضرت را به شهادت رساندند. همان ها براى حضور در كربلا و ريختن خون ابى عبد الله مسابقه گذاشتند. صبح عاشورا وقتى عمر سعد مى‌خواست مردم را به سمت خيمه هاى ابى عبد الله حركت بدهد، به اصطلاح نماز خواند و بعد گفت: «يا خَيْلَ اللّه! اِرْكَبى وَ بِالْجَنَةِ أَبْشِرى»[8] ؛ اى سواره نظام خدا ـ كسانى را كه براى ريختن خون امام حسين(عليه السلام) جمع شده بودند سواره نظام خدا خطاب مى‌كرد!

 

ـ اى سواره نظام خدا! بر اسب هايتان سوار شده، حسين(عليه السلام) را بكشيد و به بهشت برويد! راه بهشت رفتن، كشتن سيدالشهداء(عليه السلام) است! چرا؟ براى اين كه عمر سعد به حكومت رى برسد؛ براى اين كه او به حكومت رى برسد، كشتن سيدالشهداء(عليه السلام) راه بهشت رفتن و سپاهيان او خيل اللّه يعنى سواره نظام خدا مى‌شوند! ما بايد از اين صحنه هاى تاريخ براى زندگى خود عبرت بگيريم. حسين(عليه السلام) هزار و سيصد سال پيش به شهادت رسيد و يزيد هم به درك واصل شد؛ ولى ما بايد از مجالس عزادارى استفاده كنيم كه امروز چه بايد كرد. نه راه يزيد و نه تفكر عمر سعد تمام شده و نه سياست هاى آنان تغيير كرده است. «رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور». افراد عوض مى‌شوند، ولى سياست ها همان است و خنّاس ها همان گونه هستند

*ممنون از مباحث حضرتعالی که برای اهل اندیشه بستری برای اندیشیدن عمیق تر به این موضوعات را آماده می نماید.ان شاءالله مجدد سوال های خود را با جنابعالی در میان می گذاریم.

 

 

 



[1]- گفتاری از آیت الله محمدتقی مصباح یزدی-بخش دوم؛ تهیه و تنظیم از: سجاد چاره دان.

[2]- ر.ك: الفتوح، ج 4، صص 244ـ240.

[3]- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 80.

[4]- ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 27.

[5]-  بحارالانوار، ج 44، باب 21، روايت 16.

[6]- سورۀ صف،آیۀ 8.

[7]- بحارالانوار، ج 100، ص 81، باب 1، روايت 37.

[8]- بحارالانوار، ج 44، باب 37، روايت 2.