يكشنبه 11 تير 1396 09:02 ساعت
شناسه خبر : 272554
مهدی خانعلیزاده
چه خوابی برای غرب آسیا دیدهاند؟
غوغای رسانهای این روزها درباره غرب آسیا را اگر در کنار اقدامات سیاسی نظیر آنچه در ابتدای این یادداشت اشاره شد و همچنین حضور پررنگ چهرههای ارشد سیاسی آمریکا در اجلاس سالانه منافقین در پاریس قرار دهیم، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که آرزوی تغییر ساختار سیاسی در منطقه غرب آسیا که همواره در دستور کار کاخ سفید قرار داشته، حالا با یک راهبرد جدید دنبال میشود.
رسانههای غربی در ماههای اخیر تمرکز ویژهای بر مناسبات سیاسی در منطقه غرب آسیا داشتهاند؛ از تشبیه فضای حاکم بر منطقه به ماههای منتهی به 1914 میلادی و آغاز جنگ جهانی اول تا زمینهسازی برای ترساندن افکار عمومی جهان از جنگ احتمالی تهران و ریاض. نشریه آمریکایی «فارین پالیسی» از آمادگی منطقه برای آغاز یک جنگ گسترده و چند جانبه سخن میگوید و نشریه فرانسوی «پوآ» هم از درگیری نظامی احتمالی ایران و عربستان و تاثیر جهانی آن گزارش مینویسد.
از سوی دیگر، افزایش تنش در روابط میان برخی کشورهای منطقه که اوج آن را در روابط ریاض – دوحه میبینیم؛ تحولات سیاسی در ساختار حکمرانی عربستان که با چراغ سبز و مدیریت واشنگتن صورت میگیرد؛ ناکامی ایالات متحده در مدیریت بحران سوریه؛ فرسایشی شدن جنگ یمن برای سعودیها و مواردی از این دست، همه چیز را برای تحقق وعدههای رسانهای درباره «جرقه احتمالی» در منطقه غرب آسیا فراهم کرده است.
اما برنامه اصلی غربیها برای غرب آسیا چیست؟
پاسخ را باید در چگونگی شکلگیری نظم منطقهای سیاسی در این جغرافیا جستجو کرد و البته برای تحلیل آن، اندکی به عقب بازگشت. کشورهای اروپایی پس طی کردن ساختارهای سیاسی مختلف نظیر دولت – قبیله، دولت – مذهب، دولت – شاه و پس از 30 سال جنگ خونین، به مدلی تحت عنوان «دولت - ملت» (Nation - State) رسیدند که با اغماض میتوان قرار داد موسوم به وستفالی در سال 1648 میلادی را مبدا شکلگیری آن دانست.
با تثبیت این الگوی حکومتی در اروپا و به دنبال فروپاشی امپراطوری عثمانی در پایان جنگ جهانی اول، تلاش گستردهای از سوی فاتحان این جنگ صورت گرفت تا مدل دولت – ملت در منطقه غرب آسیا نیز تثبیت شود؛ مدلی که به صورت دستوری، اجباری و با خشونت به منطقه تحمیل شد و غیر از چند کشور معدود نظیر ایران، اساسا با ساختارهای سیاسی حکومتی در منطقه تطابق نداشت.
امضای قراردادهای ناکامی مانند «سایکس - پیکو» برای ترسیم مرزهای ملی – بدون اجرایی شدن پیشزمینههایی نظیر تبدیل قبیله به ملت – هم در راستای اجرای همین الگوی ساختاری بود.
حتی سخن گفتن از مفاهیمی نظیر «خاورمیانه جدید» در سالهای اخیر نیز تلاشهایی برای تحکیم یک ساختار سیاسی در منطقه است که عدم وجود آن سبب عدم ثبات حکومتهای «غیرواقعی» شده است. (در توضیح واژه غیرواقعی به صورت بسیار مختصر میتوان گفت که اساسا در کشوری مانند عربستان، «ملت»ی شکل نگرفته که بخواهیم قواعد نظام دولت – ملت را بر آن سوار کنیم. دولت – قبیله یا نهایتا دولت – شاه بهترین توصیف برای ساختار سیاسی فعلی در این کشور است. به عنوان مثالی دیگر، میتوان به سیاستهای کشور ترکیه در سالهای اخیر اشاره کرد که ابتدا با دکترین احمد داووداوغلو مبنی بر تنش صفر با همسایگان طرح شد اما نهایتا به دلیل عدم ثبات در ساختارهای سیاسی این کشور منجر به شکلگیری پرتنشترین دوران سیاسی آنکارا در حوزه خارجی شد.)
غوغای رسانهای این روزها درباره غرب آسیا را اگر در کنار اقدامات سیاسی نظیر آنچه در ابتدای این یادداشت اشاره شد و همچنین حضور پررنگ چهرههای ارشد سیاسی آمریکا و عربستان در اجلاس سالانه منافقین در پاریس قرار دهیم، میتوان اینگونه نتیجه گرفت که آرزوی تغییر ساختار سیاسی در منطقه غرب آسیا که همواره در دستور کار کاخ سفید قرار داشته، حالا با یک راهبرد جدید دنبال میشود.
اگر جرج بوش به دنبال زمینهسازی این طرح با جنگ 33 روزه رژیم صهیونیستی و حزبالله لبنان بود، حالا به نظر میرسد دونالد ترامپ به دنبال اجرای سیاست «پلیس منطقهای» با محوریت عربستانِ محمد بن سلمان است که در ذیل آن میتوان چند درگیری نظامی را نیز تعریف کرد.

لینک کوتاه »
http://rajanews.com/node/272554
لینک کوتاه کپی شد