وقتي ذوق شاعران در وصف امير المومنين به جوش ميآيد/ تفريح خردسالي او خلق آدم است ...
گروه معارف: در دهه ولايت و در آستانه عيد غدير "شب شعر ولايت علوي" با حضور جمع كثيري از شاعران و مادحان اهلبيتعليهمالسلام برگزار شد.
به گزارش رجانيوز، در اين مراسم كه شب گذشته به همت مجمع شاعران اهلبيتعليهمالسلام در سالن نخلستان سازمان اوج برگزار شد، تعدادي از شاعران آئيني به قرائت اشعار خود با موضوع غدير و در وصف مولي الموحدين حضرت علي عليهالسلام پرداختند.
در اين شب شعر، علاوه بر پيش كسوتان عرصه شعر همچون استاد "غلامرضا سازگار"، استاد "مهدي تعجي" ( آواره همداني)، " مرتضي اميري اسفندقه"، حجت الاسلام و المسلمين "سيد عبدالله حسيني"، شاعران جوانتري هم چون "ميلاد عرفانپور"، "عباس احمدي"، "كاظم بهمني"، "قاسم صرافان"، " احمد علوي"، "فاطمه طارمي" و ... حضور داشتند.
متن شعرهاي قرائت شده در اين همايش همراه با فايل صوتي برخي از اين شعرها در ادامه آمده است.
استاد "مهدي تعجبي" آواره همداني
با دل حسرت نصیب خود مدارا می کنم
وعده پرواز را امروز و فردا می کنم
چون كلاغ پيري از مرداب با حسرت ز دور
سينه سرخان مهاجر را تماشا مي كنم
مي برم خجلت من از صدق وهبهاي زمان
لب چو بر يا ليتنا كنا معك وا مي كنم
گلشن سبز شهادت خواص پاكان است و بس
بي سبب بر اين تمنا سير صحرا مي كنم
جان پاك آلوده شد در منجلاب زندگي
خيره سر من عمر طولاني تمنا مي كنم
شاكرم بر طول عمر دلپذير
زان كه شد تجديد با عيد غدير
آمد آن صبح فرحناك و اميد
آمد آن فرخنده ايام سعيد
روز عيد شيعه و روز علي است
شادي از سيماي مردم منجلي است
ابتداي دولت اهل ولاست
عصر عيد شيعيان مرتضاست
شد در آن روز همايون آشكار
شان حيدر بين خلق بي شمار
وحي آمد از خداوند جهان
بر محمد خاتم پيغمبران
اي امير مسلمين و انبيا
اي حبيب من الا يا مصطفي
امر ما ابلاغ بي تشويش كن
مرتضي را جانشين خويش كن
تا سه نوبت امر حق تكرار شد
آخرين بارش دگر اخطار شد
الغرض باب هدايت باز شد
رسم جاويد ولايت ساز شد
بود آن مشكل ترين آزمون
اهل قرآن را در اعصار و قرون
انتخاب جانشين انبيا
بستگي دارد به امر كبريا
امر بيچون و چراي ايزد است
مجري فرمان رسول امجد است
مصحف قرآن طاها را بخوان
قصه هارون و موسي را بخوان
لاجرم آن روز در آن ماجرا
راه نار و نور شد از هم جدا
شكر مي گوييم ما اهل ولا
ذات حق را بر ولاي مرتضي
استاد غلامرضا سازگار
تو گنجهای خدا را به زیرپا داری
سر از کرم به تهیدستها فرو داری
شب و ستاره و مه، نخل و چاه میگویند
که شب گذشت علی جان هنوز بیداری؟
گهی به تخت خلافت گهی کنار مریض
زمامدار وجودی تو یا پرستاری؟
برای غارت خلخال یک یهودیه
فراز منبر پیغمبر اشک می باری
رعیت تو به جان تو میدهد آزار
به جرم اینکه تو یک مور را نیازاری
قیام و عدل و مروت شود تماشایی
دمی که پای به بازار کوفه بگذاری
مقام و مرتبهات را نهادهای به زمین
که مشک آب زنی را به دوش برداری
شرافت و شرف و عدل از شرافت توست
چهارسال عدالت فقط خلافت توست
رسول خواست تو تنها برادرش باشی
برادرش نه! که نفس مطهرش باشی
هزار حیف که در پهندشت ظلمتها
بشر نخواست که تو مولا و رهبرش باشی
لوای فتح پیمبر در اهتزاز آید
به غزوهای که تو سردار لشکرش باشی
سلام صبح قیامت، سلام اهل بهشت
به محشری که تو ساقی کوثرش باشی
شکست ره نبرد تا ابد به اردویش
محمدی که تو در جنگ، حیدرش باشی
سزد ملائکه تا صبح حشر سجده برند
به منبری که تو تنها سخنورش باشی
تمام اهل قیامت ندا دهند علی
خوشا کسی که تو امروز محشرش باشی
بهشت و کوثر و رضوان من تویی مولا
صراط و محشر و میزان من تویی مولا
"حجت الاسلام و المسلمين شيخ رضا جعفري"
هنگام ظهر وقت اذان نماز بود
درهاى آسمان به روى خلق باز بود
ارواح مؤمنین همه در سجده حضور
این روح كعبه بود كه روى جهاز بود
انگار بوى آب به گوشش رسیده بود
ارض غدیر چشمه عرض نیاز بود
خورشید در جنون خود از حال رفته بود
لیلاى بى تعیّن ما غرق ناز بود
گيرم كسي نبود تماشاي او كند
اين جلوه در غناي خود آيينه ساز بود
جبريل زد نفس نفس و خسته بال شد
گیسوى آيههاي ولایت دراز بود
یكبار نه دوبار نه بار دگر شنید
از بس كه آیههاى على دلنواز بود
تفريح خردسالي او خلق آدم است
اين مرد در طفوليتش خاك باز بود
لاتهای قبیله میرفتند به هبل احترام بگذارند
باز با جسم و جان آلوده پا به بیت الحرام بگذارند
شهر از روشنی گریزان بود ، یکه تاز قبیله شیطان بود
وخلایق فقط در این اوهام ، که برای که دام بگذارند
همه ی دختران زنده به گور ، خواب انگور و نور میدیدند
تا دوباره بتان باده پرست ، جام بالای جام بگذارند
ناگهان عطر ربنا پیچید، با صدایی که در حرا پیچید
جبرییل آمد و مقرر شد همه سنگ تمام بگذارند
راه او سخت بود و آسان شد ، مرد ده ساله ای مسلمان شد
وپس از نام او خدا فرمود که علیه سلام بگذارند
شهر با مردم نظر تنگش، دست در دست یکدگر دادند
که از آیینه دست بردارند ، شهر را بی امام بگذارند
مصلحت در سکوت بود و سکوت ، و خدا خواست تا در آن برهوت
تم موسیقی غریبش را سالها بی کلام بگذارند
دست هاشان به آسمان نرسید ، راه حلی به ذهنشان نرسید
به جز از اینکه ابن ملجم را سر راه قطام بگذارند
بعد از آن با حسن غریبه شدند ، وسپس از حسین دل کندند
کاروانی شکسته در راه است ، آه اگر اهل شام بگذارند
دفتر شعر من که آیینی ست، حاصل داغ های سنگینی ست
تا چه مقبولشان بیوفتد یا دست روی کدام بگذارند
خدا مي خواست تا تقدير عالم اين چنين باشد
كسي كه صاحب عرش است مهمان زمين باشد
خدا در ساق عرش خويش جايي را برايش ساخت
كه حتي ماوراي ديده روح الامين باشد
خدا میخواست از رخساره ی خود پرده بردارد
خدا میخواست تا دست خودش در آستین باشد
علی حبه جنه ، قسیم النار و الجنه
خدا میخواست آن باشد، خدا میخواست این باشد
به جز نام علی در پهنه تاریخ نامی نیست
که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد
بجز او نيست دستاويز محكم در دل طوفان
به جز او نيست وقتي صحبت از حبل المتين باشد
مرا تا خطبه های بی الف راهی کن و بگذار
که بعد از خطبهی بی نقطه ی تو نقطه چین باشد
مرا در بیت، بیت شعر هایم دستگیری کن
غزل های تو بی اندازه باید دلنشین باشد
غزل لطف خداوند است شاعر ها خبر دارند
غزل خوب است در وصف امیر المومنین (ع) باشد
تا چشم خُم افتاد به سیمای تو ساقی!
مثل همه خَم شد جلوی پای تو ساقی!
دل بست به آن حالت گیرای تو ساقی!
شد مثل نبی غرق تماشای تو ساقی!
خاتم به تو باليده که پايان پيامي
هم نقطهي آغازي و هم ختم کلامي
من عاشق آن لحظه که انگشتريت را ...
مجنونِ تو وقتي رجز خيبريت را ...
ديوانهي آن دم که دمِ حيدريت را ...
وحي آمده تا گوشهاي از دلبريت را ...
دل بردهاي از دختر يک دانهي هستي
تا خانهي کوثر شده ميخانهي هستي
حيدرانه خندق
خویش را در کام شیر انداخت او با پای خود
تا پرید این سو و جولان داد «عمرو عبدِوُد»
هی رجز میخوانَد و هی بی قراری می کنی
وای از آن ساعت که تو قصد شکاری می کنی
«لا فتی»! پیش آمدی «لا سیف» در دستان تو
گفت احمد: نه، ولی نه از هراسِ جانِ تو
گفت نه، تا دیگری با «عمرو» رو در رو شود
گفت نه، تا دست آن پر ادّعاها رو شود
دیدمت شیر جوان! تا آمدی غرّان ز رَه
گفتی: اِنّی فارِسٌ، سَمَّیتُ اُمّی حیدَرَه
گفتي آري اين منم حيد امير المومنين
مي رسم چون عاشقان بي باك و مي لرزد زمين
عمرو! آن «هل من مبارز» شد صدای آخرت
خوب می بینم که می چرخد اجل دور سرت
گیرم از جنگاوران بر تو کسی غالب نبود
اسم آن ها که علی ابن ابی طالب نبود
در زمین با هر که جنگیدی تو بردی پهلوان!
دور دور ماست دیگر، ما یلان آسمان
قلب حق در سینهی من در پس این جوشن ست
جنگ با «قهار» تکلیفش از اول روشن ست
آمدم تا جان بگیرم یا که از جان بگذرم
آمدم با ضربتی از جن و انسان بگذرم
آمدم با ضربتي از جنس لا حول و لا
تا كه يار از ذوالفقارم بشنود قالو بلا
روز خندق را همان روز الستم می کنی
خون فرقم را تو می ریزی و مستم می کنی
فرق من باز و سپر باز و دهان تیغ باز
با سه لب، لبیک میگویم در این راز و نیاز
باده مست و باده نوشان مست و ساقی مستِ مست
مست میچرخد به دورش عالمی ساغر به دست
پس «الا یا ایها الساقی ادر کاساً» عظیم
تیغ را بردار، بسم الله رحمن الرحیم
در زمين با لرزه گامت قيامت مي كني
يا قسيم النار و الجنه چه قسمت مي كني
مي زني شمشير همچون آذرخشي مرگبار
نه نمي فهمد زباني امر الا ذوالفقار
تیغ با آن وزن در دستان تو مثل پرست
پر درآورده ست، حق دارد، به دست حیدرست
هر چه دارد در دفاع از جان خود رو می کند
پیش تو شیر قدیمی کار آهو می کند
باورش شد پنجه ها وقتی اسیر شیر بود
باورش شد قدرت بازویت امّا دیر بود
تیغ برّان بود، امّا تیغِ ایمان را زدی
پای او نه پایه های کفر و عصیان را زدی
خویش را بر باد با دستان خود دادی چرا؟
عمرو! ـ چشمت کورـ با حیدر در افتادی چرا؟
عرش هم تکبیر گفت از شور پیکارت علی!
عقل انگشتش به لب، وامانده در کارت علی!
آن که پیش ضربتش اعمال ما فانی ست کیست؟
آن که می داند در این عالم که حیدر کیست، کیست؟
من کم آوردم، ببین لبریز شد دریای من
باز هم با چاه رازت را بگو مولای من
درويش علي گو شده كف مي زند امشب
در شادي شاهي تو دف مي زند امشب
هر نادعلي گو به هدف مي زند امشب
زهرا به دلش مهر نجف مي زند امشب
صداي كيست چنين دلپذير ميآيد؟
كدام چشمه به اين گرمسير ميآيد؟
صداي كيست كه اين گونه روشن و گيراست؟
كه بود و كيست كه از اين مسير ميآيد؟
چه گفته است مگر جبرييل با احمد؟
صداي كاتب و كلك دبير ميآيد
خبر به روشني روز در فضا پيچيد
خبر دهيد:كسي دستگير ميآيد
كسي بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگيري طفل صغير ميآيد
علي به جاي محمد به انتخاب خدا
خبر دهيد: بشيري به نذير ميآيد
كسي كه به سختي سوهان، به سختي صخره
كسي كه به نرمي موج حرير ميآيد
كسي كه مثل كسي نيست، مثل او تنهاست
كسي شبيه خودش، بينظير ميآيد
خبر دهيد كه: دريا به چشمه خواهد ريخت
خبر دهيد به ياران: غدير ميآيد
به سالكان طريق شرافت و شمشير
خبر دهيد كه از راه، پير ميآيد
خبر دهيد به ياران:دوباره از بيشه
صداي زنده يك شرزه شير ميآيد
خم غدير به دوش از كرانهها، مردي
به آبياري خاك كوير ميآيد
كسي دوباره به پاي يتيم ميسوزد
كسي دوباره سراغ فقير ميايد
كسي حماسهتر از اين حماسههاي سبك
كسي كه مرگ به چشمش حقير ميآيد
غدير آمد و من خواب ديدهام ديشب
كسي سراغ من گوشه گير ميآيد
كسي به كلبه شاعر، به كلبه درويش
به ديده بوسي عيد غدير ميآيد
شبيه چشمه كسي جاري و تبپنده، كسي
شبيه آينه روشن ضمير ميآيد
علي (ع) هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد
به سربلندي او هر كه معترف نشود
به هر كجا كه رود سر به زير ميآيد
شبيه آيه قرآن نميتوان آورد
كجا شبيه به اين مرد، گير ميآيد؟
مگر نديدهاي آن اتفاق روشن را؟
به اين محله خبرها چه دير ميآيد!
بيا كه منكر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه گاه قيامت اسير ميآيد
بيا كه منكر مولا اگر چه پخته، ولي
هنوز از دهنش بوي شير ميآيد
علي هميشه بزرگ است در تمام فصول
امير عشق هميشه امير ميآيد...
"سعيد يوسف نيا"
اگر چه پردهاي از غم به روي فاطمه است
زمين هنوز پُر از رنگ و بوي فاطمه است
اگر چه از شب صحرا ستارهها رفتند
هنوز قافله در جستجوي فاطمه است
هنوز قصه چاه و نخيله يا زهراست
هنوز بغض علي در گلوي فاطمه است
در اين طربكده بيهوده است مستي رود
شراب كوثر جان در سبوي فاطمه است
تمام حيرت زهرا به شوق عشق علي است
كه آرزوي علي، آرزوي فاطمه است
حجت الاسلام و المسلمين جواد محمد زماني
جز در فضاي سجده و سر پر نداشتي
يكبار هم به بالش پر سر نداشتي
رنگي نمي گرفت به خود باغ ها اگر
اينقدر جلوه هاي معطر نداشتي
آري! تو در مقام فنا نيز از خودت
جز انتظار فتح مكرر نداشتي
مشتاق ياري اند تو را آسمانيان
باور نمي كنيم كه ياور نداشتي
با من بگو كدام فرشته طلوع كرد
كز باده اش هر آينه ساغر نداشتي
با من بگو كدام پيامبر كتاب داشت
يا خواند حكمتي و تو از بر نداشتي
طوري گرفت هرم تو دست عقيل را
انگار غير عدل برادر نداشتي
آن شب كنار سفره افطار دخترت
جز شوق لحظههاي مقدر نداشتي
اي زخمي تبار نمك ناشناس ها
غير از نمك ز سفره چرا بر نداشتي
اي دل خجل مباش كه ابيات درخوري
در مدح آن حقيقت برتر نداشتي
تو پي به راز سوره كوثر نبرده اي
تو غير چند واژه ابتر نداشتي
چو شهر علم بنا گشت در علي بشود
بدا به حال آن كسي كه بر علي بشود
غدير! صحنه اوج ولايت است ببين
پيامبر آمده از هر نظر علي بشود
چه محشري شده بر پا به روي بار شتر
حساب كن كه نبي ضرب در علي بشود
در اين معادله اصلا درست هم اين است
خبر رسان كه نبي شد، خبر علي بشود
نه اينكه نام علي حافظ ابوالبشر است
قرار بود دعاي سفر علي بشود
تبر به دست اگر بت شكن شد ابراهيم
نبي است بت شكن اما تبر علي بشود
چه در غدير چه در خيبر و چه در محشر
قرار هست فقط يك نفر علي بشود
به غير فاطمه آن هم نه در تمام جهات
نمي شود كه كسي اينقدر علي بشود
فقط براي حسين است اين فضيلت كه
پدر علي و هر آنچه پسر علي بشود
نه هر جدال كه در اوج جنگ كرب و بلا
حسينتر شود عباس تر علي بشود
چه در زمان نبي و چه در دل محراب
هميشه باعث شق القمر علي بشود
محمد سهرابي
شد ز نام دگران گرچه مُكَدَر گوشم
خورد از نام علي قند مُكَرر گوشم
هركسي نام تورا بُرد شنيدم به دو گوش
ميبرد فيض زبان را دو برابر گوشم
گوش اِستاده ام از كودكي ام نام تورا
زان اقامه كه ز لب ريخت پدر در گوشم
گوش چپ نيست كم از راست كه در ميلادم
دو سِري خورده مِي از نام علي هر گوشم
من ز هر لب طلب نام علي داشته ام
نيست امروز بدهكار كسي گر گوشم
نام ِآن تيغ ِ پُر از آب به گوشم خورده است
گوش ماهي نشد اين قدر كه شد پَر گوشم
بيتي از "قصري"ِ شيرين سخن آمد در ياد
كه از آن بيت به شوق تو سراسر گوشم
"قصري"از شوق غلامي شده يك پارچه گوش
قنبري كو كه دو صد حلقه كُنَد در گوشم
هادي جانفدا
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
تا سوز عطش نکشته ما را باید
تا برکه اکملت لکم برگردیم
این بغض هنوز سر به شورش دارد
این چشم هزار چشمه جوشش دارد
این زخم هزارو چارصد ساله ما
اندازه زخم تازه سوزش دارد
هرجا که غدیر رفته باران رفته
جنگل به کویر و کوهساران رفته
هر جا که امام هست در مکتب او
حیوان هم اگر آمده انسان رفته
بر جای بماند از تو یک رد کافیست
از عشق نشانه ای در این حد کافیست
درک تو فقط حد رسول الله است
یک شیعه اگر تو را بفهمد کافیست
دور و بر نور را که خلوت دیدند
انکار تو را چقدر راحت دیدند
این کوردلان تو را ندیدند اگر
یک عمر فقط از تو کرامت دیدند
چشمی که به یک اشاره برمیخیزد
با دیدن یک ستاره برمیخیزد
شب را به نگاه خیره سنجاق نکن
خورشید تو هم دوباره برمیخیزد
ما با تو به رازهاي مكنون زده ايم
همراه تو پاي در دل خون زدهايم
هر بار كه خواست شيعه مدفون بشود
با هيبت يك شهيد بيرون زدهايم
توصیف تو حال دیگری میخواهد
نیروی خیال دیگری میخواهد
محدوده واژه ها برایت تنگ است
این شعر مجال دیگری میخواهد
سيد محمد جواد شرافت
تو اي دل همچنان عاشق ترين باش
اگر شد باز عاشق تر از اين باش
براي آنكه شعرت شعر باشد
غزل خوان اميرالمومنين باش
اوصاف تو از ابتدا تا انتها نور
آیینه ای آیینه ای سرتا به پا نور
آیینه ای و خلق حیران صفاتت
تابیده بر جان تو از ذات خدا نور
چشمی که توفیق تماشای تو را داشت
جسم تو را جان دیده و جان تو را نور
در حلقه ی عشاق تو ای صبح صادق
بر هر لبی گل کرده «یا قدوس» ، «یا نور»
قرآن وصفت سوره سوره با شکوه است
«فرقان»«نبا»«یوسف»«قیامت»«هل اتی»«نور»
از کعبه تا مسجد مسیر روشن توست
از آسمان تا آسمان از نور تا نور
خورشیدی و بر شانه ی خورشید رفتی
فریاد می زد آسمان : «نور علی نور»
تو بوتراب و همسر تو مادر آب
اصل شما وصل شما نسل شما نور
پایان کار دشمنان توست با نار
آغاز راه دوستان توست با نور
در مدح تو چشم غزل روشن که دیده است
وصف تو را از ابتدا تا انتها نور
مريم حقيقت
ستون محکم احکام دین است
نگین بی بدیل مومنین است
جهان بی نام او معنا ندارد
علی امضای رب العالمین است
برگرد زمين و آسمان غم دارد
تاريخ جهان عدل تو را كم دارد
يك مرد همانند علي نيست ولي
اين كوفه هنوز ابن ملجم دارد
کعبه دل پهناورت را می شناسد
این خانه عطر مادرت را می شناسد
شق القمر یعنی تو وابروی خونین
محراب عمق باورت را می شناسد
هرچند نیلی مانده سیلی بر تن گل
کوچه غرور همسرت را می شناسد
سنگ وکفن،تابوت وتیر آه از دلت آه
تاریخ زخم حنجرت را می شناسد
از سنگهای نینوا خون می تراود
شش گوشه های پیکرت را می شناسد
خورشید هر مغرب طلوعی سرخ دارد
یعنی حسین بی سرت را می شناسد
در خود فرات از تشنگی لبریز مانده است
تا حسرت ِ آب آورت را می شناسد
این ابرهای تا ابد آبستن از اشک
خونگریه های دخترت را می شناسد
پرواز کن کوفه پرازچنگال گرگ است
این آسمان بال وپرت را می شناسد
خاک از قدمهای تو امشب می گریزد
مسجد نماز آخرت را می شناسد
میعادگاه عاشقان دلشکسته است
چاهی که چشمان ترت را می شناسد
هر سرخ و سياهي كه شقايق نشود
هركس كه پي اش آمده لايق نشود
مولاست اگر به سنگ هم زُل بزند
آن سنگ محال است كه عاشق نشود
من كه دائم پاي خود دل را به دريا مي زنم
پيش تو پايش بيفتد قيد خود را مي زنم
كعبه اي در سينه ام دارم كه زايشگاه توست
از شكاف كعبه گاهي پرده بالا مي زنم
اين غبار روي لبهام از فراق بوسه نيست
در خيالم بوسه بر پاي تو مولا مي زنم
از در مسجد به جرم كفر هم بيرون شوم
در ركوعت مي رسم خود را گدا جا مي زنم
اينكه روزي با تو مي سنجند اعمال مرا
سخت مي ترساندم لبخند اما ميزنم
من زني را مي شناسم در قيامت بگذريم
حرفهايي هست كه روز مبادا مي زنم
حجت الاسلام و المسلمين سيد عبدالله حسيني
"شاعري كه از حضرت امام صله گرفت"
امشب چقدر فاصلهام با خدا کم است
شمع و شراب و ساقی و ساغر فراهم است
آورده جبرئیل امین بادهای کز آن
تا هست مست جمله اولاد آدم است
بلغ بدون واهمه یا ایها الرسول
ما انزل الیک که این آیه محکم است
سکر شراب کهنه که حتما شنیدهاید
این می ولی به کهنگی عمر عالم است
گردد از این شراب اگرت جرعهات نصیب
بَرد و سلام از آن زفرات جهنم است
زين شادباش جشن گرفته است آسمان
فرياد و شور و هلهله در عرش اعظم است
می بی دریغ نوش ولی حد نگاه دار
زین باده گر زیاده بنوشی محرم است
غالی زیاد خورد و نعوذ بربنا
گفتا علی قدیم نه بلکه مقدم است
ای هادی امم که ولای مبارکت
دین را کمال و نعمت حق را متمم است
بر زخمهای کهنه انسان بیپناه
عدل تو ای عدالت نستوه مرحم است
خط نگاه روشنت اسلام راستین
انکار چشمهای تو کفر مسلم ایت
بشکوهی آنقدر که اگر کافری نبود
فریاد میزدم که خدای مجسم است
میخواست دستچین کند از شیعیان خدا
دیدم که با گلایه علی گفت در هم است
شق القمر نه معجزه حضرت رسول
این رویداد معجزه ابنملجم است
غیر از الف که آئینهدار جمال توست
از عجز قامت همه حرفها خم است
در کنه ذات پاک تو بُکم اند شاعران
سید ولی به وصف جمال تو ابکم است
حسن لطفي
دلها اگر که بال برای تو میزنند
هر صبح سر به سمت سرای تو میزنند
جبریل میشوند تمام کبوتران
وقتی که بال و پر به هوای تو میزنند
از وصله های کهنه نعلین خاکی ات
پیداست سر به كوي خدای تو میزنند
هر شب فرشتهها که به معراج می روند
دستی به ریشه های عبای تو میزنند
كار خيال توست اگر بت تراش ها
تا روز مرگ تیشه برای تو میزنند
بر سینه ام نوشته كه يا والی الولی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
فاطمه ناني زاد
آسمان غرق هیاهوست به کف، دف دارد
این خبر شور به پا کرده ،بزن! کف دارد
آنقدر بوسه به دستش به خدا شیرین است
که در این غلغله نوبت شدنش صف دارد
دشت هم درقدمش شعرمقفی شده است
آفتاب از هیجان نور مُردف دارد
از همان لحظه که خُم درپی خُم رنگین شد
خبرش رفت به دریا ،که به لب کف دارد
در بیابان طلب گرچه ز هر سو خطریست
دل من در طلبش شوق مضاعف دارد
خُم و میخانه اسیر لب و پیمانه او
هرسبو زمزمه ای بر سر هر رف دارد
بنوازید! بخوانید! زمان مستی ست
این هیاهو همه هو هو همه دف دف دارد
رحمان نوازني
ظهر غم بود و بركه هم تشنه
بركهاي كه تب بيابان داشت
دل او مثل تكه هاي سفال
اشتياق نماز باران داشت
ظهر يك روز آفتابي بود
بركه پلكي زد و نگاهش رفت
باز هم تا به انتهاي كوير
حسرت جانگداز آهش رفت
آه من بركه نگاه توام
من به جز چشم تو نمي نوشم
تا نيايي و هم دمم نشوي
به خدا لحظه اي نميجوشم
آه من بركه هاي يعقوبم
كه به دشت فراق جاري شد
من همان رود نيل موسايم
كه به سمت عراق جاري شد
من همان بركه نمك گيرم
كز سر سفره ات نمك خوردم
من كوير حجازي صبرم
كه به شوق شما ترك خوردم
بركه از درد و دل لبا لب بود
بركه آن روز در تلاطم بود
بركه آن روز فكر آب نبود
فكر يك بركه پر از خون بود
ظهر زيباي روز نوروزي
باز پلكي زد و نگاهش رفت
نه ولي مثل اينكه اين دفعه
صد و ده بار سوز آهش رفت
ماه او در حوالي خورشيد
با هزاران ستاره مي آمد
بشنو و شك نكن صداي خدا
از سر هر مناره ميآمد
اشهد ان ذاته مستور
اشهد ان نوره منشور
اشهد ان مومنون به
كلهم فائزون بيت النور
آيه اي روي بال جبرائيل
پر زد و لحظهاي تلاوت شد
بعد از آنكه رسول آن را خواند
پر زد و محو در ولايت شد
ايه پرواز كرد تا بركه
از تجلاي آب صحبت كرد
بركه خالي سفالي ما
گريه كرد و دوباره بيعت كرد
گفت بالماء كل شيء حي
من همان خاك مرده ام اي آب
من اگر بركه اي پر از آبم
از شما آب خورده ام اي آب
تو همان بي كران اقيانوس
من همان كوزه سفال تو ام
كه اگر آه لب به من بزني
مطمئنم هميشه مال توام
بركه از اشتياق دريا شد
زير پاهاي ماه جاري شد
ماه عكسش به بركه افتاد و
عكس اين لحظه يادگاري شد
صابره سادات موسوي
سوره ی روی تو هر صبح که در کوچه تلاوت می شد
هر نگاهی گذرا هم به تو می خورد عبادت می شد
مثل قرآن بليغي تو كه هر بار در آغوش رسول
صفحه در صفحه به تعليم خودش داشت كتابت مي شد
چه نيازي به اذان داشته اين كوچه كه در آن هر روز
موقع يوميهها آيه تطهير تلاوت مي شد
هرچه كمتر پي فرمان بري اش دست جلو آوردند
بيشتر مرد خدا بين ركوع اهل سخاوت مي شد
موريانه شده اين حادثه بر منبر پيغمبر نيز
لعن شد مثل حديثي كه دگرباره روايت مي شد
شب كه مي شد گذر فاطمه مي خورد به هر خانه و كوي
يك نفر كاش از اين كوچه بن بست هدايت مي شد
هيچ كس جز دو سه تا يار نبودند سزاوار علي
ديگران هم كه نبودند سزاوار كرامت مي شد
سنگ است دلم عشق علي سنگ نوشته
ميسوزم از اين عشق چو اسفند برشته
با جوهر اشك و قلم بال فرشته
بر لوح دل خسته ام اين جمله نوشته
جز مهر علي در دل من خانه ندارد
"كس جاي در اين خانه ويرانه ندارد"
ما از مي مرد افكن اين ميكده مستيم
شاديم كه پيمانه و پيمان نشكستم
تا عشق علي هست در اين ميكده هستيم
پس خورده نگيريد كه ما باده پرستيم
هشدار كه نوشيدن اين باده مجاز است
"المنت لله که در میکده باز است"
فهميدم از اين راز كه در كعبه شكاف است
هرجا كه بود نام يدالله مطاف است
اين گفته نه بيهوده و اين دم نه گزاف است
در روز جزا شيعهات از نار معاف است
چون غير علي در دو جهان هيچ نديدند
"مردان خدا پرده پندار دريدند"
تا نام تو پيچيد در آن شبه جزيره
شد پاك از اين خاك گناهان كبيره
زد چنگ به دامان تو هر ايل و عشيره
شد ثابت و سيار در اوصاف تو خيره
جز ساقي كوثر ز كسي جام نگيريم
"ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم"
زان باده كه در روز غديريه به خم بود
پيداي تو شد هر كه در آن حادثه گم بود
فرياد ملائك بابي انت و ام بود
زان راز كه در آيه اكملت لكم بود
بيتي است امامت در اين خانه تويي تو
امروز امير در ميخانه تويي تو
آن بازوي خيبر شكنش رفت چو بالا
با دست شريف پدر ام ابيها
دادند دو دريا چو به هم دست تولا
شد ولوله و غلغله در عرش معلا
گفتند ملائك همگي عيد مبارك
اين عيد به هر پيرو توحيد مبارك
اي عقل در اوصاف تو حيران و مردد
وصف تو نگنجيده به هفتاد مجلد
عالم همه گم گشته آن موي مجعد
محبوب ابوالقاسم محمود محمد
نامش همه جا هست بگوييد كجا نيست
"كس نيست كه آشفته آن زلف دوتا نيست"
هركس كه ز حب تو به لب ناد علي داشت
در جام دل خويش صفايي ازلي داشت
آسودگي از شرك خفي شرك جلي داشت
گمراه نگرديد هر آن كس كه ولي داشت
از نام علي كاخ ستم در خطر افتاد
"با آل علي هركه در افتاد ور افتاد"
تا صورت پيوند جهان بود علي بود
يعني هدف از عالم موجود علي بود
تسكين دل آدم و داود علي بود
از آيه انفاق چو مقصود علي بود
اي محو جمال تو صاحب خانه
"مقصود تويي كعبه و بتخانه بهانه"
اي كاش شود ميثم و سلمان تو باشم
تا روز جزا دست به دامان تو باشم
در هردوجهان ريزه خور خوان تو باشم
كافر شوم از خويش و مسلمان تو باشم
كرديم نثار قدم تو دل و دين را
"تقديم كرديم همان را و همين را"
افسوس كه با نام تو كردند خرافات
در دايره تنگ جنايات و مكافات
يك عده پي شطح و گروهي پي طامات
در كاخ نشستند به عنوان خرابات
ما با تو نشستيم و از اين قوم بريديم
"ما چون ز دري پاي كشيديم، كشيديم"
فاطمه طارمي
نامه اي را هدد آوردست آغازش تويي
از سليمان است بسم الله الرحمن الرحیم
میزبان عشق است و وای از عشق غوغا می کند
هر که مهمان است بسم الله الرحمن الرحیم
و باد عطر تو آورده عطر رويا را
كه باز تازه كند حال و روز دنيا را
هزار سال اگرچه گذشته اما باد
بدوش مي كشد آن اتفاق زيبا را
هنوز راوي پيغام چشمه و رود است
و مي برد به تمناي رود دريا را
هزار سال بگوش ستارههاي كوير
هماره زمزمه كرده است ذكر مولا را
نداي اكمل دينا و دين او جاري است
چو عطر گل كه بپشاند دشت و صحرا را
غدير فاصله بين مرد و نامردي است
كه تا محك بزند هر زمانه دلها را
ميثم داودي
حضرت خورشيد دست ماه را بالا گرفت
آسمان لرزيد و باران چشمهايش را گرفت
دست خورشيد و ماه بالا رفت نور سهم نگاه انسان شد
ابرهاي سياه خنديدند آسمان باز گرم باران شد
كاروان رفت و در ميانه راه حاجيان در كنار بركه به ماه
خيره ماندند لحظه اي كوتاه ماه در پشت ابر پنهان شد
جام ها هم زمان به هم خوردند و به انگورها قسم خوردند
كه بمانند پاي مستيشان عهده شان شكست طوفان شد
ديده بوسي و عرض تبريك و بيعت و روزهاي نزديك و
كوچه هاي مدينه تاريك و سايه ها يك به يك نمايان شد
شعر خواندند شاعران با هم دست دادند حاضران با هم
شعرها شعله اي شدند به درد دستها دستهاي شيطان شد
بوي آزادي كبوترها از قفسهاي تنگ مي آيد
خواب آرامشان ولي بعد از سيل كابوسها پريشان شد
آه از آنها كه آينه بودند مسخ گرد و غبار كينه شدند
بعد هم وارد مدينه شدند، خانه اهل بيت ويران شد
شب تاريك و سرد و خانه نور درد دل ها و آه گاه به گاه
چاه با اشك هاي روشن ماه تا سحر بارها چراغان شد
دو غزل كوتاه كه در ايوان نجف سروده شده است
مرا به ماه چه حاجت كه آفتابيام امشب
كه داده چشم شما آسمان آبيام امشب
مكن محبت از اين بيش تا ز شرم نميرم
حساب كن كه همان مرد نا حسابيام امشب
به جمع پاكدلانم كشانده اي نگرانم
كه آبرو ببرد جامه شرابيام امشب
ز پيچ و تاب جهان اينمنم به زلف سياهت
اگر گره بخورد زلف پيچ و تابيام امشب
در آستان تو بايد نماز شكر بخوانم
اگر اجازه دهد مستي و خرابي ام امشب
اگر به هركه و هرچه تمام عمرتلف شد
تمام عمر فدايت ابوترابيم امشب
تویی بهشت که بی تو جهنم است زمین
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
تو پایه های زمینی سرت سلامت باد
که بی وجود تو آواری از غم است زمین
پرندگان به هوای چه اوج می گیرند؟
برای درک بلندای تو کم است زمین
حسین اگر پسر توست با اشاره ی او
سیاهپوش عزای محرم است زمین
کجایی ای پسر خاک و مونس دل چاه؟
یتیم مانده و محتاج همدم است زمین
چقدر بی تو دل کوچه های کوفه پر است
چقدر بی تو پریشان و درهم است زمین
نداشت طاقت عدل تورا کسی افسوس
علی اگر که تویی ابن ملجم است زمین
مرا آب و گل از خم غدير است
وجودم از ولايت ناگزير است
سري دارم كه بر دامان زهراست
دلي دارم كه در بند امير است
مصطفي شمسي زارع
بوسه زد وقتي ميان ابروانت آسمان
ابر را سجاده خود كرد چون رنگين كمان
رازهاي مشرق پيشانيات را فاش كرد
باد وقتي داد گيسوي رهايت را تكان
صبح رويش بود و ابر چشمهايت در سما
چتر باران را گشودي در كوير لا مكان
عارفه دهقاني
طوفان بودیم، ساحلی رام شدیم
ما را خواندیّ و صاحبِ نام شدیم
چون زلف تو، آشفته و درهم بودیم
در سایه ی ابروانت آرام شدیم
ساقي شده اي جام هدايت داري
اي آنكه به شيعيان عنايت داري
تو باني شهر عاشقاني مولا
از جانب حق حكم ولايت داري
امروز اگرچه سير ديديم تو را
پيدا بوي و دير ديديم تورا
خورشيدي و چشم عاجز از رويت توست
در آيينه غدير ديديم تو را
عشق ابدي و ازلي بود آن روز
آغاز ولايت ولي بود آن روز
دستان خدا كه عاشقان را ماواست
در دست محمد و علي بود آن روز
ما عاشق عدل حيدريات شدهايم
مولايي و مست رهبريت شدهايم
تو كعبه و ما دور سرت مي گرديم
خورشيد شدي و مشتريات شده ايم
درياي هم اند و ساحل هم هستند
زهرا و علي كه هم دل هم هستند
شفاف و عميق و بي نهايت همچون
دو آينه كه مقابل هم هستند
ايوب پرند آور
ايوبم لبريز عيوب آمده ام
با غربت سرشار جنوب آمده ام
بي صبر به خانه تو اي صاحب صبر
دنبال دو بيت شعر خوب آمدم
دل عاشق عترت محمد باشد
همسايه عصمت محمد باشد
انكار امامت علي اي مردم
انكار نبوت محمد باشد
تا كه از آن جمعيت بردارد اين اكراه را
دست بالا برد تا بالا بگيرد ماه را
ان يكادي خواند و بي تاثير كرد آن لحظه ها
آتش چشم حسود چند تن بدخواه را
ظهر داغي بود و گرما بود و خورشيد حجاز
از نهاد دشت بيرون مي كشانيد آه را
دست بالا برد تا آن ايه را نازل كند
يا گذارد بر سر هر سوره بسمالله را
ناگهان تكليف روشن شد جهان معنا گرفت
در زبان آورد وقتي جملهاي كوتاه را
خندهاي زد تا فضا را لحظه اي خو شبو كند
از دهانش ريخت عطر وال من والاه را
ماه را بالاتر از بالاتراز بالا گرفت
تا كسي شب در بيابان گم نسازد راه را
در ميان بغضهاي خويش پنهان كرده بود
عرض تبريك سياه عده اي گمراه را
دفتري برداشت اسم دوستان را ثبت كرد
آخر دفتر اضافه كرد اسم چاه را
من معتقدم كه ذهن كوچك دارد
از آن همه عشق سهم اندك دارد
در دايره ولايت قرآن نيست
هر كس به ولايت علي شك دارد
پيمان خداست عهد و پيمان علي
فرمان خداست عهد و فرمان علي
آن روز كه دستها فراوان بودند
اسلام سپرده شد به دستان علي
يك روز هواي نافله خواهم كرد
با غير علي مقابله خواهم كرد
دنيا هم اگر برابرم صف بكشد
با نام علي مباهله خواهم كرد
گزارش تصويري مرتبط//
عکس: مجمع شاعران اهل بیت(ع) با عنوان 'شب شعر علوی'