يكشنبه 14 دى 1399 13:09 ساعت
شناسه خبر : 343307

حسین شاهمرادی
در باب مُرابطه
علامه مصباح مُظاهر و مُرابط توأمان بود و هیچگاه نه جوهر قلمش خشکید، نه غلافی برای شمشیر نیاز داشت و در هر دو جبهه نیز سرآمد بود. این است دلیل این سنگینی داغ در این سوی مرز، و هلهلۀ کفتارها در آن سو.
یکی از مهمترین مفاهیم طول تاریخ بشر، «مرز» است. قدیمترها به آن «سرحد» هم میگفتند و چونان که از نامش برمیآید، حدود یک اقلیم را تعیین میکند. مرز، فرقان است. فرق بین این سو و آن سو را تعیین میکند. این طرف مرز، اهل خانهاند و طرف دیگر، اغیار و نامحرمان. اگر مرز نباشد، حریمی نیست. فرقی بین این سو و آن سو نیست. اساساً سویی باقی نمیماند و همه در هم میآمیزند و هویتهای مستقل، مضمحل میشوند. اگر مرز نباشد، اگر مرز بشکند، مملکتی، اقلیمی، دیاری و سرایی در کار نیست.
اگر امروز چیزی بهنام ایران وجود دارد، بهخاطر آن است که با همۀ فرازها و فرودها و زدها و خوردها، مرزها از هم فرونپاشیده است. تنگ شده است؛ اما باقی مانده است. برخی از این کشورهای همسایه، روزگاری نام ایران داشتند؛ چون این سوی مرز بودند و وقتی به هر دلیلی، مرز از زیر پاشان عبور کرد و افتادند آن سوی مرز، دیگر ایران نیستند و راهی دیگر و سرنوشتی دیگر در پیش گرفتند که چه خوب باشد و چه بد، راه ایران نیست.
از همین رو است که هماره مرزبان و مرزبانی جایگاهی خطیر داشته است. مرزبانان محافظان هویت و اصالتِ یک بوماند. «مُرابطه» در ادبیات دینی ما به همین مرزداری و مرزبانی اشاره میکند و جایگان مُرابطان نیز معلوم است.
زیادهگویی نکنم.
همۀ ما علامه مصباح را عقبۀ نظری و فکری نظام اسلامی میدانیم که صدالبته درست است؛ اما همۀ ماجرا نیست. ایشان هم عقبۀ فکری است، هم مرزبان اسلام است. جبهۀ اسلام مستظهر به پشتوانۀ بینظیری چون او بود؛ اما همین پشتوانه، همواره مشغول مرابطه و مرزبانی هم بود و چه بسا گاهی مرزبانی اهمیتی دوچندان دارد.
مرزبان اجازۀ ورود به اغیار نمیدهد. مرزبان اجازه نمیدهد دو سوی مرز، حق و باطل، در هم بیامیزند.
پشتوانۀ نظریِ صرف، میتواند در گوشۀ کتابخانۀ خود بنشیند و بخواند و قلم بزند و بحث کند؛ اما یک مرابط، یک مرزبان باید شمشیر بزند و زخم بردارد و رزم کند و حتی اگر امیر لشکر باشد، گاهی با سربازان دشمن هم درافتد.
پشتوانۀ نظری بودن و عالم بودن، اقتضائاتی دارد و مرزبانی اقتضائات دیگر. آنچه شگفتآور خواهد بود، جمع بین این دو است که گاهی در ظاهر، جمعناشدنی مینمایند.
گمان من این است عظمت علامه مصباح، بیش از آنکه مدیون مطالعه و نظریهپردازیها و مُظاهرهاش باشد، مدیون مرابطۀ اوست. اینها که این سو و آن سو، پای پیکر نحیف او هلهله میکشند، حق دارند. زخم خوردهاند؛ زخمهایی کاری که اکنون دیگر ناسور شده است. بر آنان خرده نگیرید. اینان سالیانی از ترس شمشیر آختۀ مرابط ما، به کنج دخمهها خزیده بودند و حالا حق دارند هلهله کنند.
علامه مصباح مُظاهر و مُرابط توأمان بود و هیچگاه نه جوهر قلمش خشکید، نه غلافی برای شمشیر نیاز داشت و در هر دو جبهه نیز سرآمد بود. این است دلیل این سنگینی داغ در این سوی مرز، و هلهلۀ کفتارها در آن سو.
