
طرّاحیِ منطقِ فرهنگیِ دولتِ جوانِ حزباللهی
تغییرِ نوعِ نگاه به فرهنگ؛ باور به فرهنگ بهعنوانِ امرِ بنیادی
فرهنگ، در حدّ شعار و لفّاظی و خطابهخوانی باقی مانده است؛ از فرهنگ، «رفعِ مظلومیّت» نشده است. ممکن است در کوتاهمدّت، اقتصاد بر فرهنگ، ترجیح و اولویّت داشته باشد، که اکنون چنین است، امّا در بلندمدّت، بهقطع باید برای فرهنگ، چارهاندیشیِ اساسی کرد؛ چون ریشۀ بسیاری از مشکلات و معضلاتِ ما، از جنسِ فرهنگ است، چنانکه در تحلیلِ نهاییِ بسیاری از آسیبهای اجتماعی، به فرهنگ میرسیم. به همین سبب، اصلاحِ فرهنگ، سرچشمۀ برکاتِ اجتماعیِ فراوانی است. پس فرهنگ، امری تشریفاتی و صوری و تزیینی و بیاثر نیست. حتّی بخشی از برنامۀ گشایش و رونق و شکوفاییِ اقتصادی، به علاجِ بیمارهای فرهنگی، وابسته است، از قبیلِ مصرفگرایی، تجمّلگرایی، اشرافیگری، زیادهخواهی، دنیاطلبی، تضییعِ حقوقِ دیگران، ترجیحِ منافعِ فردی بر منافعِ جمعی و .... همگی ریشههای فرهنگی دارند و تنها با سازوکارهای اقتصادی، برطرف نمیشوند.
مسئولیّتِ فرهنگیِ دولت؛ نه دولتِ بیطرف، نه دولتِ تمامیّتخواه
دولتها نمیتوانند زیرکانه و با توجیهاتِ غلط، از زیرِ بارِ فرهنگ، شانه خالی کنند، بلکه باید در حوزۀ فرهنگ، به مردم پاسخگو باشند. «رهاکردنِ فرهنگ» به حالِ خود، بهنامِ عدمتصدیگریِ دولت و واگذاریِ فرهنگ، «کارِ فرهنگی» نیست، بلکه «بیکاری و بیعملیِ فرهنگی» است. دولتها باید در حوزۀ فرهنگ، احساسِ «مسئولیّت» کنند و «وظایفِ قانونیِ» خود را انجام دهند. امروز خودِ اصحاب و فعّالانِ فرهنگ تصریح میکنند که فرهنگ چه از نظرِ اقتصادی، و چه از نظرِ سیاستگذاری، محتاجِ «کمکِ دولت» است. بها دادن به فرهنگ نیز در عمل و در گامِ نخست، به این است که در حوزۀ فرهنگ، سرمایهگذاریِ جدّی کنیم، امّا در هیچیک از دولتها، نهتنها فرهنگ در «کانونِ» برنامهها ننشسته، بلکه حاشیهنشین نیز نبوده است، و دولتها اغلب، «یکسویهنگر» و «تکبُعدی» بودهاند. بههرحال، اکنون فرهنگ، به حالِ خود «رهاشده» است؛ چون فرهنگ در عمل و در واقعیّت، ارزش و اهمّیّتِ چندانی ندارد. قاعدۀ اسلامی این است که دولت، نه باید بیطرف/ سکولار/ بیمسئولیّت/ بیتفاوت باشد که فرهنگ را به حالِ خود رها کند و در نتیجه، اطمینان و آرامشخاطر از مردم سلب شود، نه اینکه تمامیّتخواه/ حداکثری/ مطلقه/ فراگیر باشد که حریمِ خصوصی، بهکلّی از میان رود و چشمۀ خلّاقیّتها، خشک شود.
اگر دولت نسبت به فرهنگ، احساس مسئولیّت نکند، جامعه، گرفتارِ ناامنیِ فرهنگی و بیاخلاقی و هجومِ سیلآسایِ آسیبهای اجتماعی میشود. روشن است که مردم نه خواهانِ ولنگاری/ هرجومرج/ اباحهگری/ ابتذالِ فرهنگی هستند و نه از انسداد/ اختناق/ استبداد/ تحجّر/ خُشکاندیشی/ مقدسمآبی دفاع میکنند. نه «ولنگاری» بهمعنیِ «آزادیِ حقیقی» است، نه «آزادیِ حقیقی» با «دین»، ناسازگار است، امّا با اینحال، عدّهای به مردم تحمیل میکنند که میانِ «دینداری» و «آزادی»، یکی را انتخاب کنند. چرا عدّهای از «دین» و «دینداری»، به نفعِ «آزادی به سبکِ غربی»، عقبنشینی میکنند؟! چرا عدّهای تصوّر میکنند که «آزادی» یعنی همان منطقی که بر «فرهنگِ غربی» حاکم است؟! آزادی در فرهنگِ غنی و متعالیِ اسلامی- ایرانیِ ما، تعریف و معیارهای مشخصی دارد که اکثریّتِ مردم، به آن مقیّد و متعهد هستند. انقلاب و نظامِ اسلامی، هیچ فرهنگی را به مردم «تحمیل» و «القاء» نکرده است، بلکه این خودِ مردم هستند که به ارزشهای اصیل و ریشهدارِ خودشان، سخت پایبند و وفادار هستند. پس دولتها نباید با انگیزههای سیاسی و غیرفرهنگی، بهنامِ «آزادی»، «ارزشهای مردم» را دچارِ بیثباتی و تزلزل کنند و هنجارشکنی/ ناامنی/ اغتشاش/ هرجومرجِ فرهنگی در جامعه بهوجود آورند. فرهنگ، دستاویزی برای تحریک و تهییج و رأیسازی نیست، و دولتها نباید بقای خود را در قدرت، به هر قیمت تضمین کنند.
آری، روشن است که ما مانندِ تکنوکراتها، از لحاظِ فرهنگی، «لیبرال/ بیچارچوب/ بیطرف/ بیموضع» نیستیم، و همچون تکنوکراتها، «بیتوجّهی/ غفلت/ اهمال/ سستی» نخواهیم کرد تا آسیبهای اجتماعی، این اندازه افزایش یابند، امّا از آنسو، «خشکمقدس/ تنگنظر/ قشری/ ظاهربین/ متحجّر/ سطحینگر/ متعصّب/ بیمنطق/ خشن/ تندمزاج» هم نیستیم. اسلامِ تکنوکراتها، «اسلامِ رحمانی» است، و اسلامِ رحمانی یعنی «اسلامِ لیبرالی». اسلامِ رحمانی، «رحمانی» نیست، بلکه اسلامِ «ولنگاری/ اباحهگری/ بیقیدوبندی/ بیبندوباری/ باری بههرجهتبودن» است، پس «اسلام» نیست! امّا اسلامی که ما از دفاع میکنیم، اسلامیست که در آن، میانِ «ارزشگرایی/ حقیقتگرایی/ نشرِ دین/ تقویتِ دیانت/ دینگرایی» و «محبّتِ به مردم/ مهربانی/ عطوفت/ عشق/ لطافت/ بیانِ نرم و جذاب»، فقط یکی انتخاب نشده است، بلکه هر دو با یکدیگر، قابلجمع دانسته شده است. اسلامی که در آن، «مدارای با مردم»، یک اصل است. ما در خیابانها، دیوار نخواهیم کشید، بلکه دیوارِ بلند و قطوری که تکنوکراتها میانِ «دولت» و «مردم» کشیدهاند را برمیداریم. ما به منتقدان و مخالفان، اهانت/ هتاکی/ توهین/ جسارت/ بیادبی نمیکنیم. در منطقِ نیروهای انقلابی، هیچکس حقّ ندارد در حریمِ خصوصیِ دیگران، مداخله کند و دیانت را به مردم تحمیل کند و به اجتماعاتِ دگراندیش، حمله کند و از قلمروِ امربهمعروف و نهیازمنکرِ زبانی خارج شود و قانون را نادیده بگیرد؛ و از آنسو، هیچکس حقّ ندارد در عرصۀ عمومی، ارزشهای دینیِ مردم را زیرِ پا بگذارد و مردم به دینگریزی ترغیب کند.
کارِ فرهنگیِ ایجابی و اثباتی؛ تولیدِ محصولاتِ فرهنگیِ فاخر
بسیار خطاست اگر تصوّر کنیم که با دوختنِ دهانِ مخالفان/ حذف/ سرکوب/ دافعه/ تهدید/ ارعاب/ غلظت میتوانیم امراضِ فرهنگی را برطرف کنیم؛ راهکارهای سلبی/ نفیی/ سخت، نه «تقدّم» و «اصالت» دارند، و نه «تأثیرِ ماندگار و عمیق». آری، در اسلام، «منعِ فرهنگی» هم وجود دارد، ولی تکیۀ اساسی بر «مصونیّتِ فرهنگی» است، نه «منعِ فرهنگی». هنرِ دولت این است که بتواند برای نهادینه و درونیشدنِ ارزشهای فرهنگی، زمینهسازی و بسترآفرینی کند.
در دهههای گذشته، کسانی فقط جانبِ منعِ فرهنگی را گرفتند و بهغلط، خیال کردند که با چوب و چماق و تهاجم به محافل و مجالس، میتوانند تغییری پدید آورند، و کسانی هم بودند که با توجیه اینکه مصونیّتِ فرهنگی اصالت دارد، نه منعی برقرار کردند، و نه مصونیّتی.
ما نه به این معتقدیم، و نه به آن. امّا با اینحال، برخی تلاش میکنند که دوگانۀ «آزادی/ انسداد» بسازند و خودشان را «مدافعِ آزادی» و ما را «موافقِ انسداد» معرفی کنند. ما بهعنوانِ مسلمان، هرگز معتقد نیستیم که زورگویی و تحمیل و اختناق، راهِ بیرونقکردن ارزشهای اسلامی در جامعه و ایجادِ دافعه و نفرّت و انزجار، نسبت به آنهاست، نه راهِ تثبیت و استقرارشان. نه اسلام به ما چنین اجازهای میدهد، و نه در عمل، چنین روشی موفق خواهد بود. آری، چنانچه اقلیّتی بخواهند جوانان را دچارِ انحراف و فساد کنند، و در جامعه و در انظارِ عمومی، هنجارشکنی کنند، و ارزشهای دینیِ مردم را نادیده بگیرند، باید ممانعت کرد و منطقِ تساهلوتسامح را در پیش نگرفت. بههرحال، راهحلّ مشکلاتِ فرهنگی، «تولیدِ محصولاتِ فرهنگیِ فاخر» است؛ یعنی باید «کارِ اثباتی و ایجابی» انجام داد که هم «فاخر» و «دینی» و «معرفتافزا» باشد و هم «جذاب» و «گیرا» و «دلنشین». اگر چنین محصولاتی تولید و آنگاه مصرف شوند، اوضاعِ فرهنگیِ جامعه، متحوّل خواهد شد و جامعهای الهی/ خدایی/ مقدس/ معنوی/ دینی/ انسانی/ اخلاقی/ سرشار از فضیلتها و ارزشها شکل خواهد گرفت. اقتدار و استحکامِ ساختِ درونیِ نظامِ فرهنگی، تنها از چنین راهی بهدست میآید. ما باید تمامِ قابلیّتها و استعدادها و ظرفیّتهای فرهنگیمان را، در حوزههای انسانی و ساختاری و فکری، در راستای تولید/ خَلق/ آفرینش/ ایجاد/ ابداع/ ابتکار بهکار بگیریم. پس بهطورِ خلاصه، راهحلّ عبارت است از «تولیدِ فرهنگی».
احیای سیاستهای حمایتی؛ هواداری از فعّالانِ فرهنگی
بخشهای فرهنگیِ دولتها در درجۀ نخست (و البتّه نه بهصورتِ مطلق)، باید «سیاستگذار» و «ناظر» باشند، نه «عامل و مجری و تولیدکننده». بخشهای فرهنگیِ دولتها، بهجای اینکه در ساختارِ بوروکراتیکِ حجیم و ناکارآمدِ خود فرو روند و در نهایت نیز کاری از پیش نبَرند، باید دستِ «فعّالانِ فرهنگیِ بیرونی و غیررسمی» را بفشارند. بیشترین حجمِ تولیدِ محصولاتِ فرهنگیِ فاخر را باید به اشخاص و گروههای فرهنگیِ خودجوش و غیررسمی، بهخصوص، به انبوهِ جوانانِ فرهنگیِ خوشذوق و نواندیشِ انقلابی سپرد. دولت باید مشتاقانه، از اینهمه استعدادهای جوشان و بومی، استقبال کند و آنها را در مسیرِ کار و فعالیّتِ فرهنگی قرار دهد و باید زمینه و بستر را برای فعالیّتِ اینان، بهطورِ کامل، تسهیل کند. این نیروهای فرهنگی، بدونِ سرمایهگذاریِ مستقیمِ دولت، توانمند و متعهد و خوشفکر و دارای ذوقِ هنری و عمقِ فکری هستند. آیا این یک «فرصت» و «امکان» نیست؟! بسیارند که جوانانی که عاشقانه و از سرِ تمایلِ قلبی و درونی، بهدنبالِ کارِ فرهنگی هستند، امّا متأسّفانه از جایی حمایت نمیشوند. نتیجۀ مستقیمِ حمایتنشدن چنین استعداهایی، هدر رفتن و ضایعشدنِ آنهاست. حتّی باید فرصتِ خطا کردنهای چندباره را هم به نیروهای فرهنگیِ جوان داد؛ مگر ممکن است نیروهای فرهنگی، بدونِ خطا و اشتباه، رشد کنند و به سرآمدان و قلّههای فرهنگی تبدیل شوند؟! این، لازمۀ نخبهپروریِ فرهنگی و نخبهنوازیِ فرهنگی است. اکنون چنین رویّهای برقرار نیست، و تنها، برخی مجراهای محدود وجود دارند که افرادِ خاص و با جهتگیریهای خاص، میتوانند از آنها استفاده کنند.
این را هم باید اضافه کرد که جریانِ اصلی و غالب و مسلّط در فرهنگ، جریانِ دینی/ انقلابی/ مقیَّد/ خودی است، و ما به دلیلِ برخورداری از چنین ثروتی، خرسندیم و به خود میبالیم. نیروهای فرهنگیِ کشور، «انقلابی» هستند، نه «در مقابلِ انقلاب». اگر ظاهربین و سطحینگر باشیم، باید از باورها و رفتارهای دینیِ نیروهای فرهنگی، شگفتزده شویم و حکم به وجودِ تناقض در آنها کنیم، ولی این برداشت، صحیح نیست؛ چون نیروهای فرهنگیِ ما، ایرانیانِ مسلمانی هستند که دل در گروِ اسلام و اهلِ بیتِ رسولِ اکرم - صلیاللهعلیهوآلهوسلم - دارند. حضورِ آنها در راهپیماییِ اربعین، اظهارِ ارادتِ آنها به شهدای مدافعِ حرم، انجامِ کارهای فرهنگیِ متعدّد در زمینۀ ارزشهای اسلامی و انقلابی، بر همین معنا و برداشت دلالت دارند.
اولویّتِ فرهنگی؛ رفعِ آسیبهای اجتماعی از طریقِ تعمیقِ دیانت
اکنون جامعۀ ما گرفتارِ آسیبهای اجتماعیِ مهمی است که قابلانکار و اغماض نیستند. دولتها به دلایلِ گوناگون، از این مهم غفلت کردند؛ بهطوریکه در طولِ سالهای گذشته، اقدامِ عملی و عینیِ کلان و وسیع، انجام نشده است. و اگر این وضع ادامه یابد، آسیبهای اجتماعی همچنان گسترش مییابند و ما دچارِ بحرانِ اجتماعی میشویم. بنابراین، چنانچه بخوانیم از میانِ انبوهِ مسألهها و معضلهها، یک دسته را انتخاب کنیم، آن انتخاب، آسیبهای اجتماعی خواهد بود.
یک سنخ از راهکارهای زیربنایی و عمده برای رفعوحلّ آسیبهای اجتماعی، راهکارهای فرهنگی است؛ به این معنیکه مهارِ آسیبهای اجتماعی، از طریقِ ارتقاء و تعمیقِ دیانتِ عمومی ممکن است. قاعدۀ کلّی این است که جامعۀ ما هر اندازه که از دین و ارزشهای دینی فاصله گرفته، در آسیبهای اجتماعی غوطهور شده است، چنانکه بزرگانِ اخلاق و عرفان گفتهاند اگر رابطۀ ما با خدای متعال، اصلاح شود، امورِ فرد و جامعه، بهسامّان خواهد شد. پس معضلات، نتیجۀ اِعراض از ذکرِ خدای متعالست. بنابراین، باید دینداری تسهیل شود و عواملِ مزاحم و معارض و بازدانده، حذف شوند؛ جامعۀ ما باید نورانی و سرشار از فضیلتها و ارزشها باشد؛ مردم باید احساس کنند که زندگی در جامعه، آنها را به خدای متعال نزدیکتر میکند، نه اینکه از جامعه، گریزان باشند تا دچارِ انحراف و تباهی نشوند. البتّه چون ممکن است کسانی از این سخن، برداشتهای ناصواب کنند، پیشاپیش باید تصریح کنیم که:
1- دینداری، با تحکّم/ زورگویی/ تعدّی/ دستور/ فرمان/ غلظت، تضعیف میشود، نه تقویّت، چون انسان از طریقِ شناخت/ آگاهی/ معرفت/ اقناع، به دین متمایل میشود، پس باید با زبانِ عقل و فطرت سخن گفت؛
2- دولت، عالِم دینی نیست که فهمِ خود از دین را بر جامعه حاکم کند، بلکه باید به رهبرِ انقلاب و علمای دین رجوع کند؛
3- دینداری، فقط عباداتِ شخصی و شرکت در مجالسِ دینی نیست، بلکه ارزشهای دین، بسیار فراتر از اینها هستند، از قبیلِ ارزشِ ازدواج و تشکیلِ خانواده و حیا و عفت (که مفاسدِ اخلاقی را کاهش میدهد)، ارزشِ صداقت و راستگویی و درستکاری و انصاف (که بیاعتمادی و بدبینی و نفرت و دروغگویی را کاهش میدهد)، ارزشِ قناعت و سادهزیستی و کمتوقعی و آخرتگرایی (که مسابقۀ رفاهطلبی و دنیاخواهی و مادّیگری و پولپرستی و ثروتاندوزی را کاهش میدهد)، ارزشِ عفو و گذشت و اغماض و سعۀصدر و خویشتنداری و آزاداندیشی (که آتشِ خشونت و تعدّی و قساوت و نزاع را فرومینشاند) و ... .
ارتباطاتِ جهانی؛ تعاملِ فرهنگیِ منضبط و قاعدهمند با غرب
جهانیشدن، و از جمله جهانیشدنِ فرهنگ، یک واقعیّت است و ما آن را انکار نمیکنیم، امّا جهانیشدنِ فرهنگ:
1- جهانیگریِ فرهنگی است، یعنی یک فرهنگ با تکیه بر ثروت و قدرت، میخواهد خود را به تمامِ فرهنگهای دیگر، تحمیل کند؛
2- جهانیگریِ فرهنگِ امریکایی است، چون فرهنگِ امریکایی، هیچ فرهنگی را به رسمیّت نمیشناسد و میخواهد همۀ فرهنگها را در درونِ خودش، مستحیل کند؛
3- اصلیترین ارزشهای فرهنگِ آمریکایی، خشونت و ابتذالِ اخلاقی است، و این ارزشها در تمامِ محصولاتِ فرهنگیِ آمریکایی منعکس میشوند.
حتّی جوامعِ اروپایی که بیشترین مشابهت را با فرهنگِ امریکایی دارند، معترف و معترض به این منطقِ تکروانه و قُلدرمآبانه هستند و میخواهند از استقلال و تمایزِ فرهنگیِ خود در برابرِ آمریکا، حفاظت کنند. با اینحال، ما نمیتوانیم و نمیخواهیم به دورِ حریمِ فرهنگیمان، دیوارهای آهنین و مرتفعِ نفوذناپذیر بکِشیم؛ نمیتوانیم، چون تکنولوژیها، مرزها و حصارها و حریمها را کمرنگ و رقیق کرده و از امکانِ مهار و کنترل کاسته است، و نمیخواهیم، چون از رویاروییِ فرهنگی، هراس نداریم و در خودمان، ضعف و ناتوانی احساس نمیکنیم. ما میخواهیم:
1- همین مرزهای فرهنگیِ حداقلی و نسبی را حفظ کنیم تا قدری، جلوی تهاجمات و حملاتِ فرهنگی گرفته شود، 2- با تکیه بر نیروهای فرهنگیمان که خوشفکر و خلّاق و پیشرو هستند، ارزشهای فرهنگیمان را بازتولید کنیم. همانندِ اقتصاد، ما در فرهنگ نیز به نیروهای وطنی و بومی، اطمینان و اعتماد داریم و میخواهیم تولیداتِ آنها را مصرف کنیم و بهتدریج، جهانی سازیم. پس باید بهجای طنینانداز کردنِ صدای فرهنگِ غربی در جامعۀ خویش، از نیروهای فرهنگیِ خودمان، حمایت و هواداری کنیم. البتّه ما از تجربههای فرهنگیِ دیگران، استفاده میکنیم، بلکه مشتاقانه، در جهتِ شناسایی و فهمِ تجربههای انسانی، گام برمیداریم و دشواریها را به جان میخریم، امّا از آنسو، نمیخواهیم به دلیلِ خودباختگی و انفعال، به مصرفکننده و دنبالهرو و مقلّدِ دیگران تبدیل شویم، بهطوریکه در شکلگیری امرِ فرهنگی، کمترین نقشی نداشته باشیم. آری، چنانچه دستانِ ما از ذخایر و اندوختهها و ثروتهای فرهنگی، تهی بود، و یا نیروهای فرهنگیمان، مستعد و توانمند نبودند، چارهای جز مصرفِ فرهنگی نداشتیم، امّا هرگز چنین نیست.
فضای مجازی؛ امکانِ بهرهگیریِ حکیمانه و عاقلانه
فضای مجازی، یک تکنولوژی و ابزارِ جدید است و ابزار، خوب و بد ندارد، بلکه خوب و بد، وابسته به محتوای اضافهشده به ابزار یا هدفِ ما از استفاده از ابزار است؛ اینکه قرار است با فضای مجازی بهعنوانِ یک رسانۀ جدید، چه کاری انجام شود، مهم است، وگرنه فضای مجازی که خودبهخود و مستقل از ارادۀ انسان، خوب یا بد نیست. انتقادِ ما از فضای مجازی یا شبکههای اجتماعی، در واقع، از برخی محتواهای مسموم و مضرّ است. اگر نظام بهدنبالِ جمعکردنِ بساطِ فضای مجازی است، پس چرا بهدنبالِ راهاندازی فضای مجازیِ بومی و ایرانی است؟! و چرا میخواهد به یکی از بزرگترین قدرتهای مجازی تبدیل شود؟! دغدغه و نگرانی نسبت به فضای مجازی این است که بهصورتِ محتاطانه/ پُخته/ سنجیده/ حسابشده/ منضبط/ معقول، از فضای مجازی استفاده شود، نه اینکه فضای مجازی بهطورِ کلّی، مسدود و حذف شود. مگر کسی میتواند ادّعا کند که همۀ محتواهای فضای مجازی، سالم و پاک است، در حالیکه مشاهده میکنیم جریانِ غالب و اکثری در فضای مجازی، در دستِ غربیهاست که جهتِ حرکتشان با ارزشهای ما، ناسازگار است. در اینحال، بهجاست که هیچ حساسیّت و احتیاطی نداشته باشیم؟! امروز حتّی در خودِ غرب هم محدودیّتها و ملاحظاتی برای استفاده از فضای مجازی در نظر گرفته شده و اینطور نیست که همۀ محتواهای آن، در اختیارِ همگان باشد، پس ما که مقیَّد به ارزشها هستیم، باید حساستر باشیم.
فضای مجازی، نه تهدیدِ محض است، نه فرصتِ محض، بلکه آمیزهای از فرصت و تهدید است. باید از فضای مجازی، بهرهبرداریِ حداکثری کرد، امّا از فرصتهایش، نه تهدیدهایش. اینکه فضای مجازی از لحاظِ فرهنگی و اخلاقی، محیطی ناامن باشد، قابلدفاع نیست؛ اینکه اعتیاد به فضای مجازی، برخی افراد را دچارِ معضل کند، صحیح نیست؛ اینکه بر استفادۀ کودکان و نوجوانان از فضای مجازی، نظارت نشود، خطاست؛ اینکه دولتها تصوّر کنند که وظیفهاشان فقط این است که زیرساختهای فیزیکی را افزایش دهند و بر حجمِ پهنای باند بیفزایند، نارواست. با اینحال، چون تکنوکراتهای غیرانقلابی، انگیزههای سیاسی و انتخاباتی دارند، هر چیزی را دستاویز قرار میدهند و به تنها چیزی که فکر نمیکنند، مصلحتِ مردم است. تکنوکراتها بهدنبالِ تهییج و تحریک بخشهایی از مردم هستند، نه تحقّقِ مصالحِ مادّی و معنویِ مردم.
