محمدحسین رجبی دوانی میگوید: قرار بود ویژهبرنامهای درباره پدرم بسازند. علامه من را از حضور منع کرد. علت را جویا شدم که پاسخ داد: محاسن تو سفید است و محاسن من مشکی، آن وقت میگویند چقدر پدرش از پسر جوانتر است! به گزارش رجانيوز به نقل از فارس، شش سالی است که تهران دیگر شاهد حضور علامه علی دوانی نیست اما هنوز هم یاد و نام او در اذهان باقیست.
محمد حسین رجبی یکی از 9 فرزند علامه که ادامهدهنده راه پدر است ضمن حضور در خبرگزاری فارسبه بازگویی برخی از برگهای دفتر زندگی علامه پرداخت. وی در بخش نخست گفتوگو درباره سبک زندگی مرحوم علامه دوانی و نوع برخود با فرزندانش سخن به میان آورد؛ اینک در بخش دوم این نشست، به روزهای آخر حیات علامه و ناگفتههای دیگر اشاره میشود.
در گفتوگو با محمد حسین رجبی دوانی مطالب زیر مطرح شده است:
-برنامهای که علامه دوانی، محمد حسین را با خود نبرد
-ماجرای فروش خانه یک ماه قبل از رحلت
-علت وقف کتابخانه با نام امیرالمؤمنین
-یادگاری علامه دوانی در دانشکده علوم حدیث
-خوابی که علامه دوانی را از لحظه مرگش با خبر کرد
-امانتی که امام علی(ع) تحویل گرفت!
-مصیبت مرگ همسر علامه را از استادش غافل نساخت
-زمانی که آیتالله بروجردی از علامه تعریف کرد
-معنای عرفان نزد علامه دوانی
-ماجرای تمجید مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی از علامه دوانی
-رفتار متفاوت علامه با خانم بیحجاب
-کتابخانهای که دوباره شکل گرفت
-سوغاتی که علامه دوانی بر کودکش آورد
-علامه دوانی در مسافرتها به فکر همسر و فرزندانش هم بود!
-علامه چگونه فرزندانش را شاد میکرد
برنامهای که علامه دوانی، محمد حسین را با خود نبرد
*در صحبتهای خود اشاره کردید که علامه دوانی یک ماه پیش از فوت، منزل خود را فروختند آیا علامه از زمان مرگ خود اطلاع داشت؟
-ایشان در حقیقت علایمی را گرفته بود و ما متوجه نبودیم، علامه چون مرتب مشغول فعالیت علمی بود، با اینکه میدانست سنشان بالا رفته است، ولی پیری را مانع فعالیت نمیدانست و میخواست اینگونه به خود القا کنند که هنوز توان دارد! به خاطر همین مرتب محاسنشان را رنگ میکرد.
همین اواخر حیاتشان که شاید دو ماه قبل از رحلت پدر بود، سیمای قرآن میخواست ویژه برنامهای را در مورد پدرم بسازد و به همین دلیل گفته بودند که چند تا از فرزندان هم باشند، علامه به من گفت: نیا! گفتم: چرا؟! گفت: چون ریشت سفید است و محاسن من مشکی است، آن وقت میگویند که پدرش چقدر از پسرش جوانتر است!
در نهایت آن دو برادری که محاسن خودشان را رنگ میکردند، همراه خود برد، مقصود از نقل این موضوع این است که پدر پیری را مانع فعالیت نمیدانست، البته خدا هم لطفی کرده بود که چهره ایشان شکسته نشده بود.
پس اگر کسی میدید که ایشان 76 و 77 سالش است، تعجب میکرد، اگر هم کسی میپرسید شما چند سالتان هست؟ خوشش نمیآمد، منتها من یادم هست که پدرم در این اواخر میگفت که 77 سال عمر کردهام، سال آخر چندین بار دیدم که این نکته را به زبان میآورد.
ماجرای فروش خانه یک ماه قبل از رحلت/ علت وقف کتابخانه با نام امیرالمؤمنین
دوم دلیل اینکه، علامه خانه یک ماه پیش از رحلت فروختند، خیلی سریع تصمیم گرفت و با قاطعیت هم عمل کرد و کسی هم حریف ایشان نبود.
با این وجود دارایی ایشان یک خانه و کتابخانه بود، علامه که در شامگاه روز عید غدیر سال 85 به رحمت خدا رفت، عید قربان آن سال که 8 روز قبل بود، به خدمت ایشان رسیدیم، پدر گفت: میخواهم کتابخانه را وقف امیرالمؤمنین کنم، چرا که من استفادههایم را از این کتابخانه کردم و اکنون میخواهم وقف کنم،- ایشان ارادت عجیبی به امیرالمؤمنین(ع) داشت که غیر قابل توصیف است- ما با تعجب گفتیم که این کتابخانه ابزار دست شما هست!
باید توجه داشت که علامه تعلق خاطر به کتابخانه نداشت، ولی چون مراجعههای زیادی به کتابخانه داشت و ابزار علمی ایشان محسوب میشد، حتی گاهی اوقات که ما نیز به برخی از کتابهای ایشان احتیاجی داشتیم، نمیگذاشتند از محل خارج کنیم و میگفت: اگر ببرید یک دفعه من نیاز به همان کتاب پیدا میکنم و میخواهم، وقتی نباشد دچار مشکل میشوم!
حالا ایشان که این مقدار به کتابهایش حساس بود، آن وقت میگوید که میخواهم کتابخانه را وقف امیرالمؤمنین(ع) کنم! بعد هم تأکید کرد که جای مناسبی را برای اهدای کتابخانه در نظر بگیریم که طلبهها و دانشجوها بتوانند از آن استفاده کنند.
یادگاری علامه دوانی در دانشکده علوم حدیث
*کتابخانه مورد نظر به کجا اهدا شد؟
- در دانشکده علوم حدیث حضرت عبدالعظیم الحسنی(ع) با نام کتابخانه امیرالمؤمنین(ع).
البته علامه محدوده وقف کتابخانه را تعیین نکرد و من را مأمور کرد که بهترین مکان را پیدا کنم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که کتابخانه دانشکده علوم حدیث موقعیتی مناسبتر دارد.
خوابی که علامه دوانی را از لحظه مرگش با خبر کرد
*داشتید به مسئله آگاهی علامه از زمان فوتشان اشاره میکردید.
- بله! نکته سوم اینکه، ما اصلاً متوجه نشدیم که چرا ایشان کتابخانه را وقف کرد و خانه را فروخت، حتی به یکی از خواهرها که با همسرش خودش را وقف ابوی کرده بود و پیش ایشان بودند، علامه گفت که به خانه خودشان بروند و کاری به ایشان داشته باشند، با این وجود باید کسی میبود که برای ایشان غذایی درست کند و داروهای ایشان را بدهد، ولی علامه با خیال راحت میگفت که کاری به من نداشته باشید.
نکته دیگر اینکه، یک شخصی به نام آقای موثقی به پدرم خیلی علاقه داشت و زیاد پیش ایشان میآمد و سر میزد، موثقی در دوران جنگ موقعی که فاو در اختیار ما بود، شهردار فاو بود.
امانتی که امام علی(ع) تحویل گرفت!
یک روز آقای موثقی برای خداحافظی و عزیمت به عمره مفرده به منزل پدر آمد و با مرحوم ابوی خداحافظی کرد، بعدها خواهرم تعریف کرد که آقای موثقی از مدینه تماس میگیرد و با پدرم صحبت میکند که من اینجا هستم، دیشب خواب دیدم که در مدینه هستم و برای زیارت قبر مطهر پیامبر اکرم(ص) آمدم که در حین زیارت دیدم، جمعیت زیادی تابوتی را آوردهاند و دور حرم طواف میدهند، جلو رفتم و پرسیدم این تابوت برای چه کسی است؟! گفتند: مال علامه دوانی است، موثقی میگوید: من که در خواب تعجب کرده بودم، برگشتم گفتم: من تازه از پیش ایشان آمدهام! گفتند: نه! ایشان به رحمت خدا رفته است و تازه داریم، دور ضریح پیامبر(ص) تشییع میکنیم، بعد موثقی ادامه میدهد: دیدم یک آقایی با سیمای نورانی و هیبتی خاص جلو آمد و فرمود: این را تحویل ما بدهید، چون مال ماست و تحویل گرفت، پرسیدم(با بغض): شما کی هستید؟! گفت: امیرالمؤمنین(ع)!
خواهرم نقل میکرد که دیدم، پدر پشت تلفن گریهاش گرفت و گفت: دوباره بگویید تو را به خدا، عیناً همین را گفت، خواهرم میگفت: من نمیدانستم آن آقا چی میگوید، اما عکسالعمل پدرم را که دیدم خیلی برایم جالب و تکاندهنده بود!
بعد از آن علامه متوجه شده بود که باید یک ربطی بین فوت ایشان و امیرالمؤمنین(ع) باشد که در شامگاه عید غدیر اتفاق افتاد، بعد از رحلت ابوی که ما موثقی را دیدیم، از او پرسیدیم که ماجرا چه بوده است که گفت، من چنین خوابی را دیدم و برای حاج آقا تعریف کردم.
مصیبت مرگ همسر، علامه را از استادش غافل نساخت
*با توجه به اینکه علامه دوانی در دوران طلبگی در درس آیتالله بروجردی شرکت کرده بود، از آن دوران خاطرهای را برای شما تعریف کردند؟
-علامه خیلی تحت تأثیر جایگاه ویژه و شخصیت آیتالله بروجردی قرار داشت و بسیار به ایشان عشق و علاقه داشت، البته به همه استادانش ارادت داشت و احترام فوقالعادهای برای آنها قایل بود و ابایی هم نداشت که بگوید پیش فلان شخص درس مقدماتی را گذرانده است، شاید برای برخی افراد سنگین باشد وقتی به جایی برسند، بخواهند این مسایل را عنوان کنند، با این وجود این احترام، به آیتالله بروجردی به حدی بود که امکان نداشت ایشان به حرم حضرت معصومه(س) مشرف شوند و بالای قبر این بزرگوار نروند و فاتحه نخوانند.
من فراموش نمیکنم در هفت مرحوم مادرم بود- ما علامه را به خاطر تعلقات شدید روحی برای دفن مادر به قم نیاوردیم- منتها برای هفت بالای سر قبر مادر آمدم، اینکه چه سر قبر مرحوم مادرم چه کردند، بماند، بعد که خواستیم برای زیارت حضرت معصومه(س) برویم، من و دو تا از برادران همراه ایشان بودیم، همینکه از قبرستان فاصله گرفتیم و وارد مسجد اعظم شدیم، ایشان فوری به یاد آیتالله بروجردی و عظمت آن بزرگوار افتادند- چون به خوبی خاطرشان بود که این مسجد اعظم توسط آیتالله بروجردی تأسیس شده و برای این مسجد چه زحماتی کشیده بود- و شروع کرد برای ما توضیح دادن، اصلاً به کلی انگار نه انگار ایشان مصیبتزده هستند و از آن حالت بیرون حالت آمد و شروع کرد به تعریف از عظمت آیتالله بروجردی و موقعیت ایشان! در اینجا بود که من به برادرم گفتم: اصلاً ایشان قضیه مصیبت مادر را فراموش کرد، بعد هم علامه دوانی بالای قبر آیتالله بروجردی آمد، ایشان حتی یادش بود که خط سنگ قبر آیتالله بروجردی را چه کسی نوشته است، این در حالی بود که برای بار اول بر سر مزار مادرم حاضر شده بود!
اینجا برای من خیلی مهم بود که با اینکه مصیبت بر ما وارد شده بود و چیزی نمیتوانست توجه ما را به خود جلب کند و با وجود اینکه چهل و چند سالی میشد که آیتالله بروجردی از دنیا رفته بود، اما ایشان چنین از استادشان یاد کردند که این اوج احترام و ارادت علامه دوانی را میرساند.
زمانی که آیتالله بروجردی از علامه تعریف کرد
هنگامی که علامه دوانی دومین کتاب عربی نوشته شده خود را به نام «شرح زندگانی استاد کل وحید بهبهانی» به آیتالله بروجردی تقدیم کرد، این مرجع بزرگ شیعه بسیار استقبال کرد و علامه را خواسته و مورد تفقد ویژهای قرار دادند که در حوزه علمیه قم خیلی صدا کرد، یعنی ظاهر امر نشان میدهد که آیتالله بروجردی کمتر از کسی اینگونه تجلیل میکرده است!
حتی وقتی مجله «مکتب اسلام» تأسیس شد، مراجع بزرگی مانند آیات نوری همدانی، سبحانی، مکارم شیرازی، موسوی اردبیلی و امام موسی صدر، مؤسس این مجله بودند، ابوی همیشه میگفت من از همه اینها پایینتر بودم، ولی تنها کسی که آیتالله بروجردی از مؤسس مجله دعوت کرده بود، مرحوم ابوی بود.
معنای عرفان نزد علامه دوانی
*یکی از ویژگیهای امام خمینی(ره) بعد عرفانی ایشان بود، با توجه به اینکه علامه دوانی شاگرد امام بودند. عرفان نزد علامه چه جایگاهی داشت؟
- علامه دوانی عرفان را در زندگی خود پیاده میکرد، یعنی ایشان معتقد بود عرفان در بطن زندگی جاری است، مثلاً در کمک کردن به مردم بسیار مشتاق بود و گاهی دیده میشد که برخی افراد به خصوص طلبهها را تحت حمایت خود قرار میداد، برای من جالب بود، علامه با اینکه گاهی اوقات وجهی در اختیارش نبود، چک میداد و میگفت: من این را به شما میدهم و 2 ماه دیگر ممکن است چیزی به دست من برسد، شما این را داشته باشید و آن موقع برداشت کنید.
همچنین گاهی اوقات که مرحوم ابوی به قم میرفت، اطراف حرم و فیضیه نگاه میکرد و بعضی طلبهها که سر و وضعشان نشان میداد که وضع مالی خوبی ندارند، آنها را صدا میزد و ایشان را نمیشناختند، از وضع مالی آنها سؤال میکرد و بعد میگفت به برادرم میگفت که پی کار دیگری برود تا به آن طلبه کمک کند.
این نشان میدهد که علامه دوانی چقدر و چگونه حواسش به این نکات ظریف بود، عرفان هم در حقیقت رسیدگی به همنوع است، با این وجود گاهی اوقات برای اینکه کار مسلمانی راه بیفتد از اینکه به مسئولی روی بیندازد، ابایی نداشت، پس اگر احساس میکرد، حرفشان را کسی قبول میکند، بیان میکرد.
ماجرای تمجید آیتالله مجتهدی از علامه دوانی
البته گاهی اوقات هم از اینکه مسئولی در قبال کمک کردن، این جسارت را پیدا میکرد که توقع انجام کاری را از ایشان داشته باشد، ناراحت میشد و میگفت: من دارم کار یک مسلمان را راه میاندازم، تنها چند جلدی از آثار من است که میتوانم بدهم، چرا عدهای قدر این جایگاهها را نمیدانند که باید کار مردم را راه بیاندازند.
یا یک مورد دیگری را یک روحانی از همکاران تعریف میکرد: پای درس مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی بودم و ایشان به عنوان الگو، گفتند از آقای دوانی یاد بگیرید و یک نکتهای راجع به پدر شما مطرح کردند که خیلی برای ما جالب بود، ما مجاز هستیم این را جایی نقل کنیم که مردم یاد بگیرند، گفتم که علامه الان نیست که بگوییم تبلیغ و ریا میشود، حالا قضیه چی بوده است؟
گفت: آیتالله مجتهدی گفت که آقای دوانی 4 میلیون تومان ارث که از خانم خود به ارث برده بود، پیش من آورد و گفت شما اینجا صندوق قرضالحسنه برای طلبههای بیبضاعت دارید، این 4 میلیون را اینجا میگذارم و دیگر نمیخواهم و در این صندوق شما میگذارم و شما به طلبههایی که نیاز دارند پرداخت کنید تا این کار کمکی برای طلبهها باشد، آیتالله مجتهدی هم تجلیل کرده بود که علامه چنین کاری کرده است.
رفتار متفاوت علامه با خانم بیحجاب
قطعاً خود علامه به این پول نیاز داشت و عجیب اینکه من چیزی نشنیده بودم، فکر کردم شاید برادران و خواهرهای دیگر هم در جریان باشند، از هر کس دیگری که پرسیدیم، هیچ کدام خبر نداشتند، به خصوص آن خواهرم که با ایشان زندگی میکرد، گفت: اصلاً نشنیدم! از برادرم «محمدعلی» که ایشان کارهای بانکی ابوی را انجام میداد، هم خبری از موضوع نداشت و اصلاً شگفتزده شدیم.
یا ماجرایی را همسر برادرم تعریف میکرد که یک خانمی به ایشان گفته بود که من این حجاب و چادر را از علامه دوانی دارم و ماجرا را این گونه بیان کرده بود: قبل از انقلاب بیحجاب وارد کتابفروشی شده بودم که علامه هم در آنجا حضور داشت، یک سؤالی درباره یک کتاب داشتم که صاحب کتابفروشی نتوانست جواب من را بدهد، حاجآقای شما شنید و چنان برخورد خوبی داشت که من به ایشان علاقهمند شدم و خودم را ملزم کردم که حجاب و آن هم چادر را برای خود انتخاب کنم.
کتابخانهای که دوباره شکل گرفت
*در کتابخانه علامه نسخه خطی کمیاب هم وجود داشت؟
-نسخه خطی در کتابخانه اندکی بود، ولی عرض کنم که کتابخانه غنای خوبی داشت، مثلاً مجموعه کتابهایی که منابع مهم در فقه، تفسیر، حدیث، تاریخ میشود، ایشان مجموعهاش را داشت، البته متأسفانه به خاطر مشکلات مالی ایشان کتابخانهشان بیش از این غنیتر بود و بیش از انقلاب به خاطر مشکلاتی که به وجود آمد، علامه مجبور شد، وقتی از قم به تهران آمد، کتابخانه را بفروشد، زندگی کاملاً متحول شد، تا مدتی در فشار سنگین اقتصادی به سر برد و مجبور شد کتابخانه را بفروشد، وقتی این کتابخانه فروخته شد، منتها عالم بدون کتاب و کتابخانه نمیتواند باشد، بلافاصله به سرعت این کتابها برگشت، یعنی در سری اول کتابهای خاصی را داشت که مجبور به فروشش شد، کتابخانهای را دوباره تهیه کرد و در نهایت همین کتابخانه را وقف کرد.
* علامه دوانی برای تبلیغ به کدام کشورها سفر کردند؟
- مرحوم ابوی به کشور کویت حدود چهار تا پنج سال در ایام تبلیغ رفت. مدت کوتاهی سفر به آلمان داشت، آن هم زمانی که برادر بزرگم رایزن فرهنگی ایران در آلمان بود و بعد از فوت مادر میخواست پدر را یک مقدار از محیط دور کند، تنوعی باشد و هم معالجهای را انجام دهد، از طرف دیگر هم سازمان فرهنگ و ارتباطات مبلغهایی را به کشورهای اروپایی میفرستاد که با ایشان صحبت کرده بودند و پدر هم استقبال کرد، ابوی چند ماهی را به برلین رفت، البته بنا بود بیشتر بماند، اما پدرم تاب نیاورد و خیلی بیش از موعود و از آنجایی که دلتنگ ایران بود، برگشت.
* اشاره داشتید که علامه سفرهای تبلیغی به خارج از کشور داشت، آیا علامه غیر از زبان فارسی و عربی به زبان دیگری هم مسلط بودند؟
- پدر زبان اردو را بلد بود، عربی را خوب صحبت میکرد و خوب هم میفهمید، همچنین قبل از اینکه ایشان وارد حوزه شوند، از 8 و 9 سالگی وارد مدرسه فنی آبادان شده بود و تا 14 سالگی در آن مدرسه که آن موقع در دست انگلیسیها بود، درس انگلیسی را خوانده بود و به همین دلیل یک مقدار هم انگلیسی را میدانست.
سوغاتی که علامه دوانی بر کودکش آورد
* در این سفرها، علامه سوغاتی برای خانواده میآوردند؟
-بله! ایشان بسیار سوغاتی میآورد، خانواده که هیچ، حتی برای بستگان درجه یک و دو سببی و نسبی هم سوغاتی میآورد، دایی ما شوخی میکند که ما همیشه از آقا سهمیه داشتیم و در سفرها سوغاتی داشتیم شما حق ما را خوردید که دیگر برای ما نیاورد، حتی هنگامی که از کویت میآمد، برای بزرگان امروز که همسایه بودیم، سوغاتی میآورد و اینها را فراموش نمیکرد، چه برسد به خانواده و بچهها و به خصوص برای مادر، در حد وسع خودشان بهترین چیزها را میآورد که خیلی ارزشمند بود، حتی این اواخر که در داخل کشور دعوتشان میکردند، باز هم سوغاتی میخرید، حتی هنگامی که آلمان رفته بود و یکی از برادران همراهشان بود، برادرم را مأمور کرده بود که برای تکتک عروسها، دامادها، نوهها در سنین مختلف سوغاتی بخرد و در خرید هم نظارت میکرد که چه چیزی باشد، بعضی چیزها را نمیپسندید، به قول همسرم، ایشان بسیار خوش سلیقه و دقیق بود، گهگاهی که با خود ایشان بودم و حواسم نبود و مشغله کاری زیاد بود، پدر می گفت: برو بازار و یک چیزی برای همسرت بگیر، سفر عجلهای است که نباید دست خالی برگردیم، اول میگفت همسرتان بعد بچهها!
علامه دوانی در مسافرتها به فکر همسر و فرزندانش هم بود!/ علامه چگونه فرزندانش را شاد میکرد
* یادتان هست علامه برای شما به خصوص در دوران کودکی چه سوغاتی میآورد؟
- پدر از جاهای مختلف، سوغاتیهای گوناگونی را میآورد، هنگامی که بچه بودم، یک چیزی آورده بود که تا همین اواخر نگهش داشتم، منتها بچههای من آن را نگه نداشتند، در قم بودیم، آن موقع اسب بازیهای ژاپنی که در کویت بود،-فکر کنم آن موقع در تهران هم نبود- ایشان هواپیمایی برای ما آورده بود که حرکت و توقف میکرد دوباره بر میگشت، چیزی بود که هر کس حتی بچهها میدیدند، تعجب میکردند یا موتور سواری بود که حرکت میکرد، الان این چیزها عادی است، شما ببینید چهل سال بیشتر از آن موقع گذشته است، در آن زمان این جور موارد خاص را میآورد و این برای من جالب بود که به عنوان روحانی که خودش کسی را نداشت که اینها را به او یاد دهد، چطور توانسته است برای بچهها چیزهایی را بیاورد که اینها را بسیار شاداب بکند، روحیه دهد و در یک کلام شاد کند،علامه خیلی در این مسائل دقیق بود، این اواخر هم 2 دوره الغدیر «علامه امینی» را به من هدیه داد، یک دوره وسایل الشیعه شیخ عاملی را به یادگار دارم.
